بلاتریکس با موهای پریشان به سمت همکارانش برگشت. زیر سنگینی نگاه بلاتریکس که گویی مخالف می طلبید مرگخواران آب دهانشان را به سختی قورت دادند. با این وجود لینی تلاش کرد نگاه خونبار بلاتریکس را نادیده بگیرد. هرچه بود صحبت بر سر کم کسی نبود.
- ام...بلا... لازمه یادآوری کنم اون لیستی که نابود کردیش فقط چند تا اسم نبود. بلکه داشت از نزدیکی هر اسم به لرد سیاه حرف می زد. تا جاییکه یادم میاد تو نزدیکترین کس یه لرد نبود...
لینی حرفش را نیمه تمام گذاشت.
- عجیبه...شما یه بویی حس نمی کنین؟مثل اینکه چیزی داره می سوزه؟
می سوزه؟
مامان!بالم!
بلاتریکس نوک چوبدستیش را که دود از آن خارج میشد فوت کرد. آنگاه با رضایت خاطر به لینی نگریست که دیوانه وار در اطراف می دوید و ردی از دود پشت سرش باقی می ماند.
- خوبه...لینی امیدوارم متوجه شده باشید که هیچ شخصی از من به لرد سیاه نزدیکتر نیست. حالا هم که مروپی شناسه شو بسته دیگه لیستی در کار نخواهد بود. امیدوارم تونسته باشم منظورمو روشن برسونم.
مرگخواران با دیدن نگاه خون چکان بلا همگی سری به نشانه تایید تکان دادند. بلا با خونسردی گفت:
- خیله خب میریم سر اصل ماجرا. کجا بودیم؟ آهان حالا باید از این کوه بریم بالا.
مرگخوران خسته، ناله کنان روی زمین نشستند.
- بلا رحم کن. خب ما الان چندتا پسته تو راهیم دیگه جونی واسمون نمونده.
- تازه یه بال منو هم سوزوندی و دیگه نمی تونم بال بزنم.
- یه نگاه به این هیکل من بنداز... مگه من جز چندتا استخون چیم؟تازه تا دستت رسیده وسط دنده هام وسایلتو جاسازی کردی. تا برسیم اینجا مجبور شدم چند بار مفصلامو روغن کاری کنم...
- تازه زدی یه بال نازنین منو هم سوزوندی. من نمی تونم از این کوه بالا برم.
بلا تکان دیگری به چوبدستیش داد و بال دیگر لینی را نیز به آتش کشید. در حینی که لینی فریاد زنان دور میشد بلا رو به همکارانش گفت:
- همین الان این غر زدنارو تمومش کنین.
یادتون باشه در وهله اول شما مرگخوارین. افتخار یه مرگخوار اجرای اوامر اربابشه. مجبورم نکنین یه جور دیگه این مطلبو حالیتون کنم.
مورفین که در حال چرت زدن روی چمدان بزرگی بود بدون آنکه سرش را بالا بگیرد با بی حالی گفت:
- خب راشت میگن دیگه دایی ژون. تاژشم وقتی مرگخوار جماعت ژون نداشته باشه چه ژوری می تونه اوامر اربابشو اژرا کنه؟
مرگخواران:
بلاتریکس که متوجه شد چاره ای ندارد جز اینکه به زور متوسل شود با خونسردی چوبدستیش را کشید. اما در همان لحظه ایلین که تمام مدت بی هیچ حرفی ایستاده بود تک سرفه ای کرد تا توجه بقیه را به خود جلب کند.
- می بخشید که وسط بحث دوستانتون مزاحم میشم اما اگر بپذیریم ما همگی ساحره و جادوگریم به نظر می رسه به راه حل تو پست قبلی اشاره شد.
نقل قول:
همون لحظه که بلاتریکس میاد طی یه حرکت بالای کوه آپارات کنه
مرگخواران: