هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۷

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
دامبلدور رو به بقیه ی محفلی ها گفت:عــالیه!!!ما الان می ریم به خونه ی ریدل ها تا با لرد ورژن 2 روبرو شیم...بعد باید به طور مخفیانه با افراد لرد ورژن 2 مبارزه کنیم و آنها رو هم نابود کنیم!همه تا چند دقیقه دیگه آماده باشند.

محفلی هایی که صبحانه خورده بودند به طبقه ی بالا رفتند تا حاضر شوند.بقیه هم سعی کردند صبحانه ی خود را سریع تر بخورند.و پس از مدتی که همه حاضر شدند دامبلدور با خوشرویی گفت:
خب حالا که همه حاضرید زود باشید آپارات کنیم به خانه ی ریدل ها...
محفلی ها دونه دونه به مقصد آپارات کردند.

فلش بک، خانه ی ریدل ها(قبل از تمام شدن صبحانه ی محفلی ها)

لرد که منتظر لرد جدید بود به مرگخوارانش گفت:مثل آدم رفتار کنید...!لوس بازی در نیارید!با تو هستم مورفین!!!

مورفین که داشت مثل همیشه با صبحانه اش چیزی مصرف می کرد( ) و سرش بر روی میز افتاده بود جویده جویده به لرد گفت:چی...؟من...؟کی...؟
-بلند شو مورفین!!!نمی شد امروز این کوفتی رو مصرف نکنی؟نا سلامتی امروز قراره...
-باشه بابا...الان می رم یک مشت آب رو شورتم می ریزم!اینقدر حرش نخور لرد...
-بلا!بیا این (معتاد! بدبخت!) رو ببر طبقه ی بالا کروشیوش کن تا من بهت خبر بدم!

بلا با مورفین رفت.لرد گفت:خب...همون طور که گفتـــ...

رررررررررررریـــــــــــنگ(افکت زنگ جدید خانه ی لرد )

لرد گفت:اکهی!بازم این مورفین زنگ رو دستکاری کرد...
لرد بهسمت در رفت و آن را باز کرد.بلافاصله به عقب برگشت تا مهمان ها بیایند به داخل.

لرد ورژن 2 به همراه گروهی از مرگخوار هایش وارد در شدند.همگی با دیدن همزاد های ورژن دوی خود تعجب کردند.

لرد ورژن 2 گفت:سلام.میرم سر اصل مطلب!
او صدایش را صاف کرد و ادامه داد:قراره دامبلدور دشمن اصلیمون بیاد اینجا...خب پس ما باید دورو بر حیاط خونه مستقر بشیم تا اگر دیدیمشون بهشون حمله کنیم.اونها مطمئنا فکر می کنند که ما تا به حال شما رو نابود کردیم و به نظر من قصد کشتن ما رو دارند پس باید در داخل حیاط خونه مستقر بشیم.روشنه؟

لرد و یارانش: سپس: بعد به طور پنهانی:
لرد از اینکه لرد ورژن 2 نقشه را ساخته بود ناراحت بود.سرانجام مرگ خوار ها دورو بر خانه مستقر شدند و...

پایان فلش بک!!!

دامبلدور و محفلی ها در کنار خانه ظاهر شدند...

__________________________________________________
می دونم بد جایی تمومش کردم ولی...به بزرگی خودتون ببخشید!

...9 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۸ ۱۴:۵۲:۱۶



غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۷

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
خلاصه...یعنی تقریبا خلاصه!
مرگخوار ها تصمیم داشتن به محفلی ها حمله کنند اما مشکل جدیدی سر راهشون سبز میشه.لرد ورژن 2(همزاد لرد که خصوصیات و قیافه ای کاملا شبیه لرد داره و مرگخوار هاش عین مرگخوار های لرد واقعی هستند) تصمیم داره همه ی گروه های سفید و سیاه رو نابود کنه و فقط خودش قدرت داشته باشه .پس نامه ای برای لرد مینویسه و میگه میخواد بیاد اونجا و لرد رو نابود کنه!چندی بعد نامه ای از طرف لرد ورژن2 با همون مضمون به دست آلبوس میرسه .عکس العمل دامبلدور بعد از گرفتن نامه چنین است:" ما باید برای لرد ولدمورت ورژن 2 نامه ای بنویسیم و بهش بگیم که خانه ی ریدل کجاست.آنها هم به اونجا میرن و با لرد ولدمورت خودمون روبرو میشن.بعد لرد خودمون با دیدن لردِ جدید غافل گیر میشه و اون موقع است که کار لرد خودمون تموم میشه و ما هم میریم که با لرد ورژن 2 بجنگیم"
و عکس العمل لرد واقعی...

ادامه داستان- خانه ریدل
لرد مدام دور اتاقش رژه میرفت و نقشه میکشید.
- چی تو نامه بنویسم؟!لرد 2 میخواد بیاد منو شکست بده،از طرفی اون با محفلی ها هم بده.اون ها هم میخواد نابود کنه.چی تو نامه بنویسم؟مرلین کمکم کن!
ساعت ها بعد لرد آنقدر دور اتاق چرخید تا پاهایش تاول زد و فرش زیر پایش پوسید.اما بالاخره ایده ی خوبی به ذهنش رسید.
- بــلــــیــــــز! بــلــــیــــــز! لــــیــــــز... لــــیــــــز... لــــیــــــز!(انعکاس!)
بلیز سراسیمه وارد اتاق شد و درحالی که نفس نفس میزد پرسید:ارباب!کمکی از دستم برمیاد؟
- یه کاغذ بردار و نامه ای رو که میگم بنویس!چه جوری شروع کنیم؟آقای عزیز.نه!لرد عزیز! نه این طوری خیلی خودمونی میشه!
بلیز که کاغذ تمام خط خطی شده ای را دور انداخت گفت:"لرد ورژن 2 عزیز" از همه بهتره!
لرد سرش را خاراند و گفت:باشه بعدش بنویسیم از آن جایی که ما هردو سیاه هستیم...نه!ما که سیاه نیستیم!بنویس از آنجا که ما هردو از طرفداران حذب سیاه هستیم...
بلیز:
5 ساعت بعد
- خوب یه بار برام بخونش بلیز!
- لرد ورژن 2!
اینجانب لرد ولدمورت ضمن تبریک سال نو میخواستم مطلبی را به اطلاع شما برسانم.
با توجه به این که ما دونفر همزاد و از فرقه سیاه جامعه هستیم ابتدا باید فرقه سفید را از بین برده و بعد اگر فرصتی ماند به اختلاف های خودمان رسیدگی کنیم!
بدین منظور از شما میخواهم به منزل ما (خانه ریدل) آمده و به دامبلدور پیر اطلاع دهید من و یارانم را نابود کرده اید.احتمالا محفلیون برای نابود کردن شما به خانه ریدل می آیند . در آن وقت ما آن ها را غافلگیر میکنیم!
پینوشت:آن ها قادر به تشخیص ما از هم نخواهند بود!
لرد:عالیه بلیز!با اولین جک و جونوری که دستت اومد پستش کن!
فردا صبح - محفل ققنوس
جیمز از سر میز صبحانه بلند شد به طرف فنچی که به پنجره نوک میزد رفت.
مالی در حالیکه به سینه اش میکوبید گفت: آ قربون نوه گلم بشم!چه قد و بالایی!عینی جینی میمونه!
جیمز که حسابی کیفور شده بود دستانش را مشت کرد و گفت: مرسی مامانی! پروفسور ، این نامه برای شماست.اِ فنچه مرد فکر کنم!
دامبلدور نامه را از دست جیمز گرفت و بلند خواند:
آلبوس!
من دارم میرم لرد رو تیکه تیکه کردم!مرسی به من آدرس اونجا رو دادی!بیا خونه ریدل!
لرد شماره 2!
دامبلدور لبخندی زد و گفت: نقشه جور شد!به حسابشون میرسیم!
هم زمان خانه ریدل
لرد به نامه لرد ورژن 2 نگاه کرد و گفت: نقشه جور شد!به حسابشون میرسیم!

10امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۸ ۱۴:۴۳:۴۶

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۷

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
سپس رو به جمعیت محفلی کرد و گفت:
-خب دوستان...برای لرد یک همزاد پیدا...

دامبلدور به تمام محفلی ها توضیح داد که قضیه از چه قرار است.بعد گفت:
-جیمز...میشه برام یک لیوان آب بیاری؟گلوم خشک شد!
-چشم!
جیمز با سرعت لیوان آبی به دست دامبلدور داد.دامبلدور با یک نفس آب را سر کشید و ادامه داد
-خب ببخشید...من یک نقشه ای دارم...ما باید برای لرد ولدمورت ورژن 2 نامه ای بنویسیم و بهش بگیم که خانه ی ریدل کجاست.آنها هم به اونجا میرن و با لرد ولدمورت خودمون روبرو میشن.بعد لرد خودمون با دیدن لردِ جدید غافل گیر میشه و اون موقع است که کار لرد خودمون تموم میشه و ما هم میریم که با لرد ورژن 2 بجنگیم.

محفلی ها: (مخ در حال ترکیدن!)

خانه ی ریدل ها

لرد که داشت دوباره در خانه پیاده روی می کرد با خودش گفت:
باید یک فکری کنم...وگرنه...وگرنه...نابود میشم...قدرتم از بین میره.فکر کن...فکر کن...آهان فهمیدم...باید یک نامه به لرد جدید بنویس و بهش بگم که...

ادامه...


...6 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۸ ۱۴:۳۹:۳۸



غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۰:۲۸ سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۷

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
ولدی پس از خوندن نامه دایما از اینور به اونور خونه ریدل خدم میزد، تا حدی که دیگه تقریبا در حال پیاده روی روی اعصاب مرگخوار هایش بود. بالاخره و قتی همه دیوانه شدند بلا گفت:
- ارباب...چرا اینقدر حرص میخورید؟ یکم بشینید استراحت کنید حداقل!

- حرص میخورم؟ به نظرت نباید حرص بخوریم؟ یه کچل دیگه عین خودم پیدا شده داره میگه میخوام بیام لهت کنم، حرص نخورم؟

خانه گریمالد


- تدی چرا اینا نیومدن پس؟چوبدستی ها مون تو دستامون سبز شد، نکنه سرکارمون گذاشتی؟

- ای بابا...والا، بلا خودم دیدمش این معتاد بدبختو که خودشو پهن کرده بود وسط خیابون...

- چرا نمیان پس؟

این بحث از صبح کله سحر تا نیمه های ظهر ادامه داشت که ناگهان جغدی با تمام سرعت به پنجره برخورد کرد و تقریبا با سطح پنجره یکسان شد:

پشق


آلبوس که خواب بود و به شدت از خواب پرید و پرسید:
- چی بود؟

- هیچی...جغد بود!

- نامه داره؟ بازش کنین بخونین...

- جیـــــــــــــــــــــــغ ..آلبوس اینو ببین!

آلبوس نامه را گرفت و باز کرد، متن نامه به نامه ای که برای ولدی ارسال شده بود، شباهت زیادی داشت. آلبوس نامه را گرفت و شروع به خواندن کرد:

به نام سالازار خودمون
به آلبوس دامبلدور

من لرد ولدمورت ورژن 2 هستم که همه دنیا رو به سیاهی آراسته ام. میخوام بیا اونورا یه گشتی بزنم و هر چی سفیدی و سیاهی الکیه رو از سر راه بردارم و هر کس بخواد مانعم بشه، به لطف طلسم کشتار نا بخشودنی میمیره. اینم عکس:


آلبوس تا دقایقی به نامه مینگریست و ابتدا به دلیل عکس کچل ولدی، گمان کرد که ولدی خودمون آنها را سرکار گذاشته. اما از آنجا که هوش دامبلدور همیشه بیشتر از ولدی بوده، تونست تفاوت میان سبیل و همزادش رو تشخیص بده و به همین دلیل نقشه ای کشید:

- میدونم باید چی کار کنم...


10 امتیاز


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۰ ۰:۳۱:۲۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۸ ۱۴:۳۶:۳۹

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- نه ارباب ما نباید بریم! الان دیگه وقت حمله به محفلی ها نیس!

بلاتریکس لسترتج در حالیکه جغدی را با نامه اش بالای سرش تکان میداد این را فریاد زد.
لرد با تعجب برگشت و با دیدن چهره ی اشفته ی بلاتریکس، خوشحال از اینکه بهانه ای دیگر برای نرفتن به گریمالد را گیر آورده ابروهایش را بالا انداخت :
- چی شده بلاتریکس؟
- ارباب ... ارباب...
مرگخوارة! روی زانو هایش خم شده و نفس نفس میزد. لرد نامه ای را که به پای جغد بسته شده بود باز کرد و شروع به خواندن نمود:

ولدمورتِ بریتانیا!
سلام
کروشیو!
من یک ولدمورت خفن و جدیدم و کلی هم مرگخوار دارم و کل دنیا رو گرفتم و الان دارم میام حال تو رو هم بکنم تو قوطی هورکراکس! کلا اینکه دنیا دست منه و اهدافم مهمتره!!
برای اینکه حرفام باورت شه عکس یادگاری خودم و مرگخوارام رو ضمیمه ی نامه میکنم:

عکس متحرک و سیاه و سفیدی از جادوگرانی با رداها و نقاب های سیاه...در کنار اربابشان.

اما این غیر ممکن بود! عین همین عکس را لرد در البوم خانوادگیشان داشت! آن ولدمورتی که از درون عکس به عکاس کروشیو می زد خودش بود و به خوبی به یاد داشت که آنی مونی آن عکس را می گرفت، دلیل خشمش در لحظه ی گرفتن عکس هم این بود که آنی اصرار داشت لرد موهایش را روی صورتش بریزد و ژست بگیرد و سوسول بازی در بیاورد! که این اصلا در شان لرد نبود.

با چشم هایی باز به بلاتریکس درون عکس خیره شد ، آن بلاتریکس هم بلاتریکس خودش بود! چطور امکان داشت؟ حتی مورفین که در گوشه ی کادر عکس روی زمین افتاده و ردایش را روی سرش کشیده بود هم دایی خودش بود نه هیچ ولدمورت دیگری!

با چهره ای مبهوت و رنگ پریده چشم از عکس برداشت و به امضای ولدمورت ثانی! در زیر برگه خیره شد. آن هم امضای خودش بود! به جان مادرم!

یک ساعت بعد :

- ارباب مورگانا قربونتون بره دارین چیکار می کنین با خودتون!؟

مورگانا لی فای در حالیکه با اضطراب آب قندی را به دست ولدمورت می داد مدام زیر لب غرغر میکرد.

و اما برخلاف او، سیبل تریلانی با چهره ای خونسرد روبروی لرد رنگ پریده نشسته و در مقابل چشمان متعجبش ورد هایی را زیر لب تکرار میکرد و به گوی بلورینش سیخونک می زد.
بلاخره بعد از دقایقی، سکوت اتاق با صدای دورگه ی پیشگو شکسته شد :

- اوه ارباب تاریکی...متاسفم که باید بگم این حقیقت داره، اون نامه از طرف یه ولدمورت دیگه غیر از شما فرستاده شده که قصد جونتون رو داره...اونا مرگخوارای شما نیستن ارباب، هر چند که بهشون شباهت دارند...البته غیر از همزاد من که توی عکس خیلی بی ریخته و من تعجب میکنم چطور اونو از من تشخیص ندادین!

لرد همچنان با دهانی باز به تریلانی خیره شده بود، تریلانی مضطربانه ادامه داد :
- من...من نمیدونستم ...من تصورشو نمیکردم که دنیاهای موازی وجود داشته باشن ارباب...اما مثل اینکه وجود دارن...اون لرد ولدمورت به زودی به این جا میاد...

دیگر نمیتوانست به مسئله ی بی ارزشی مثل حمله به محفل فکر کند، فعلا مشکل بزرگتری در راه بود!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۷ ۲۰:۱۶:۱۵


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۷

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
دامبلدور:
-پس می خوان حمله کنند...
-آره...
-تو اینو از کجا فهمیدی؟
-وقتی داشتم میامدم پام به یک چیزی گیر کرد و با مخ رفتم تو زمین...

تدی تمام داستان را تعریف کرد.بعد دامبلدور گفت:
-خب جیمز،برو به همه ی محفلی هایی که الان تو طبقات بالا خوابیدن بگو که آماده ی جنگ باشند...
جیمز گفت:
-باشه!
جیمز رفت.
دامبلدور که خستگی از چشمانش معلوم بود گفت:
-تدی!تو هم برو به بقیه ی محفلی ها که توی خونه ی ما نیستند بگو...بگو که آماده باشند.

دامبلدور خمیازه ی بلندی کشید و گفت:
-منم می رم ببینم قضیه از چه قراره!
دامبلدور در را باز کرد و به داخل تاریکی قدم گذاشت...

در همان نزدیکی ها!


لرد که مرگخوارانش جلویش ایستاده بودند،زیر لب حرف می زد:
-دیوونه...همه چیزو لو داد!نباید می گذاشتم نگهبانی بده!
بلا تریکس گفت:
-آخه مگه چی شده قربان...خب چرا حمله نمی کنیم؟
- مگه نمی بینی همه چیز لو رفته؟بدبخت شدیم رفت.امروز نمیتونیم حمله کنیم...آره باید فردا حمله کنیم...آره درسته! ولی...ولی من برای امروز نقشه کشیده بودم.اَه...این خیلی بده!
ملت:
بلا در گوش رودولف گفت:
-ببین به چند تا مو هم رحم نمی کنه.نا سلامتی کلی پول داده بودیم تا براش مو بکاریم...

صبح روز بعد!


تمام محفلی ها در انتظار موگخوار ها نشستند ولی یک نفر هم پیدا نشد.
دامبلدور گفت:
-جیمز!تو دروغ گفتی؟پس کجان؟
-نمی دونم!

محفلی ها به سختی بیدار مانده بودن و الان داشتند از هوش می رفتند

دامبلدور گفت:
-من میرم لالا...نه چیزه...یعنی میرم بخوابم خیلی خسته ام.
دامبلدور رفت.

خانه ی ریدل ها!
لرد گفت:
-فردا دوباره باید آفتاب نزده حمله کنیم.این دفعه نباید بفهمند.
مرگخوار ها:
-فردا دیگه آخرین روزی است که محفلی ها نفس می کشند،چون ما اونارو از بین می بریم...
مرگخوار ها:
-و باید حق دامبلدور را کف دستش بگذاریم...
مرگخوار ها(این بار با خستگی):
-و همچنین باید...باید...باید نابودشون کنیم!
بسیاری از مرگ خوار ها:
- حرف کم آورد تکراری گفت.
لرد که گویی انی پیش آمد را پیش بینی کرده بود گفت:
-ساکت! دیگه نبینم کسی به من بخنده...خب حالا برید خوب استراحت کنید...فردا روز جنگه!
مرگخوار ها رفتند تا بخوابند.
فردا صبح!

...8 امتیاز


ویرایش شده توسط ديدالوس ديگل در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۷ ۲۰:۰۹:۳۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۸ ۱۴:۲۵:۱۵



غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۸۷

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
نیمه شب... میدان گریمالد

تدی برای خریدن یک سطل ماست به سر کوچه رفته بود اما سوپری محله متاسفانه ماست نداشت به همین دلیل مجبور شده بود که به میدان گریمالد برود و از آنجا ماست بخره.

خیابان ها همه خلوت بود و سکوت همه جا را پر کرده بود و هر چند دقیقه صدای زوزه سگ و یا هوهوی جغدی بر میخواست تدی تقریبا به گریمالد نزدیک میشد که:

شپلق
- آخخخخخ

با صورت محکم به زمین برخورد کرد،() آرام بلند شد و سرش را محکم گرفته بود کمی که گذشت دردش کمتر شد و خاکهای روی لباسش را تکاند و به دنبال دلیل افتادنش گشت:
- چی بود؟ من همیشه از این مسیر میام تا حالا نخورده بود زمین؟ آهای کسی اینجاس؟

وقتی صدایی نشنید چوب دستی اش را در آورد و آنرا روشن کرد و ناگهان چهره ی مورفین گانت را روی زمین دید.او طبق معمول در حال چرت زدن بود و پاهایش را تا اواسط خیابان دراز کرده بود.

تدی متوجه شد وی خمار است به همین دلیل لگدی به وی زد و او را بیدار کرد:
- پاشو معتاد بد بخت!

- چی شده؟ چی شده؟ قربان شبح شده؟ باید حمله کنیم؟ هنوژ که تاریکه؟

تدی با شنیدن این حرفها به سرعت چوب دستی اش را خاموش کرد و با حالت به وی نگریست که دوباره داشت چرت میزد. تدی خیلی آرام از وی فاصله گرفت و خود به طرف خانه گریمالد دودید.

روبه روی خانه که شد منتظر ظاهر شدن خانه ماند و در زد:
- کیه؟ کیه در میزنه؟ در و با لنگر میزنه؟

- هه...هه..هه باو لنگر چیه باز کن ببینم...

جیمز به سرعت در را باز کرد و سلام کرد اما تدی جوابش را نداد:
- سلام..خوبی؟ ماست کو؟

- عمو آلبوس کوش؟

- رو مبل دراز کشیده...اوناها...

- دراز کشیده؟ عمو آلبوس...عو آلبوس..پاشید

آلبوس هراسان به طرف در اومد:
- چی شده؟

تدی همه ماجرا رو برای اون تعریف کرد و آلبوس گفت:
- پس دارن حمله میکنن؟

- بله.
....

10 امتیاز

کی گفت من غلط املاییت رو درست کردم؟!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۸ ۱۳:۳۶:۴۵

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۷
#99

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
سوژه ی جدید!!!

در خانه ی گریمولد شماره ی12 همه چیز آرام بود.دامبلدور روی صندلی همیشگی اش کنار آتش نشسته بود و فکر می کرد.کینگزلی داشت با مودی صحبت می کرد و مالی داشت غذا می پخت!!!ناگهان دامبلدور گفت:
-همه گوش کنید...بیاین دور من تا دو کلمه باهاتون صحبت کنم!
محفلی ها آرام آرام به دامبلدور نزدیک شدند تا سخنان پند آموز او را بشنوند( )
دامبلدور گفت:
-همون طور که می دونید ما نگذاشتیم که دست لرد به یو یو ی جیمز برسد و جلوی او را گرفتیم.
محفلی ها:
-همون طور که شاید بازم خودتون بدونید لرد سخت در فکر انتقامه!ولی ما نمی خواهیم که او به ما حمله کنه.نمی خواهیم که اون به ما آسیب بزنه.پس گوش به زنگ و آماده باشید.چون هر لحظه ممکنه لرد به ما بحملد!*( )
دامبلدور دستی به ریش بلندش کشید و گفت:
-پس هر لحظه ممکنه مور حمله ی مرگخوار ها قرار بگیریم.من فقط می خواستم بگم که گوش به زنگ باشید!

دامبلدور به سمت پله ها رفت که به طبقات بالا برود و کارهایش را انجام بدهد.محفلی ها هم به سر میز رفتند تا شام مالی را بخورند.

خانه ی ریدل ها!


لرد مرگخوار هایش را دور خودش جمع کرده و با آنان سخن می گوید:
-یاران من...یاران وفادار من...دامبلدور و یارانش به ما توهین کردند.آن ها نگذاشتند که من کارم را انجام دهم.آن ها سزاوار مرگ هستند...ما فردا صبح آفتاب نزده به آنها حمله می کنیم و نابودشون می کنیم.
مرگخوار ها:

فردا صبح!
...

[spoiler=خواهش می کنم...]جنگ بین محفلی ها و مرگخوار ها را به صورت رول های ادامه دار بنویسید.سعی کنید سوژه رو کشش بدید![/spoiler]

8 امتیاز برای پست و 5 امتیاز دیگه برای سوژه


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۱۱:۲۸:۱۵



غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۰:۲۴ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۷
#98

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
لرد :
پس جیغ جیغو یویوتو خورده بودی ، پس اون چیه از ریش دامبلدور پائین افتاد ؟
جیمز :
لرد : جیغ نکش من دیگه یویو رو پیدا کردم با شما هم کاری ندارم می تونید برید !
دامبلدور : کچل چی داری برای خودت بلغور می کنی ؟

دامبلدور بار دیگر خم شود تا یویو جیمز بردارد و اینبار ان را در جای مطمئن تری مخفی کند که ناگهان صدای جر خوردگی از پشت سرش شنید !

دامبلدور : این صدای چی بود ؟
ملت :

دامبلدور بر گشت و با صحنه بسی چند خفن رو به رو شد !
لرد در حالی که می خواسته سریع به سوی یویو هجوم ببرد رداش زیر پاش گیر کرده بود و ردا پاره شده بود و لباس زیر گل گلی لرد دیده می شد !

ملت :
دامبلدور : :lol2:
لرد :

کمتر از چند ثانیه همه ملت مرگ خوار به سوی لرد هجوم بردند تا او را از دید محفلی ها خارج کنند .
دامبلدور یویو رو برداشت و ان رو به صاحب جیغول اش پس داد و به محفلی ها فرمان داد تا به محفل برگردند و مرگ خواران را با لرد گل گلی تنها بگذارند !

محفلی ها به راحتی از خانه ریدل خارج شدن و به سوی خانه گریمولد آپارات کردن !
-----------------------------------------------------------------------------------
با اجازه جیغول و دامبلدور عزیز

پایان سوژه

9 امتیاز

همگی خسته نباشیم!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۱۱:۲۳:۱۵

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ جمعه ۹ اسفند ۱۳۸۷
#97

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
تمام محفلی ها غیب شده و در نزدیکی های خانه ی ریدل ظاهر شدند.دامبلدور گفت:
-خب باید به صورت پنهانی عمل کنیم.کی تا حالا بازی "کال اف دیوتی" رو بازی کرده؟
محفلی ها:
دامبلدور ادامه داد:
-خب مثل اینکه کسی تا حالا بازی نکرده ولی...خب پس مثل اینکه باید همین جوری حمله کنیم.بدون هیچ برنامه.
تدی گفت:
-چرا؟
-چون خیلی کیف میده!

خانه ی ریدل ها

لرد باعصبانیت گفت:
-قورتش دادی؟قورت؟صبر کن ببینم "اَ" کن!
-اَاَاَاَ...
-خب اینجوری چیزی معلوم نمی شه! راستشو بگو!وگرنه مجبور می شم شکنجت بکنم!
-من راست گفتم!
-نــــــــــــــه! تو دروغ گفتی!تو قورتش ندادی!خب باشه منم شکنجه ات می کنم.کروشیـ...

بــــــــــــوم!
-لرد باترس گفت:
-این صدای چی بود؟
جیمز:
-اَه جیغ نزن.

در اتاق باز شد و اوری به درون اتاق پرتاب شد.فریاد زد:
-قـ_ قـ _ قـ _قربان!محـ _محـ _
-درست حرف بزن!
-باشه!محفلی ها حمله کردند.
لرد:چی؟محفـ...اَه لعنتی! بدبخت شدیم.تو پیش این وروجک بمون که فرار نکنه.منم میرم پایین بجنگم.
لرد رفت.اوری به جیمز گفت:
-از جات تکون نمی خوری!
جیمز با خود فکری کرد:الان نابودت می کنم.با صلاحم...
آنگاه جیغ بلندی کشید:

اوری که گوش هایش را گرفته بود نعره زد:
-نه.نامرد. نه.
جیمز آنقدر جیغ کشید که اوری بی هوش شد.جیمز به صحنه ی نبرد رفت.

صحنه ی نبرد!

دامبلدور نعره زد:
-حمله!باید جیمز رو نجـ...ای وای خاک به سرم شد!
یو یو از ریش دامبلدور افتاده بود. ولرد آن را دید!
ادامه دارد...

8 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۱۱:۱۲:۲۲



غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.