یاهو
ریموس لوپین خونین و مالین در گوشه ای از سردابه ی محل اختفای مرگخوارها کز کرده بود و زیر لب همه را رستگار مینمود!!
- آآآییی ! بوق خوردم اومدم اینجا !!! به بوق رفتم ! ای بوق به روحت وزیر که پولمو ندادی و مجبور شدی دماغم به بوق بره !!! آآآآآییی ...
در همین حال مرگخوار ها که از این همه قساوت بلا حالی به حالی شده بودند "
" با شگفتی به او که مشغول بستن روبان سبز رنگی بر جعبه ای که در دستش بود مینگریستند!
- حتما مای لرد از این هدیه خوشش میاد! ریختن خون محفلی ها همیشه روح ارباب رو شاد میکنه !! یــــوهاهاها
.:. اتاق لرد .:.لرد در حال نوازش کردن نجینی بود و به افزایش طرفداران دامبل در کشورهای منطقه و نقش آن در بیداری آسلامی فکر میکرد!
" تـــق تـــق تــــق "درب با اشاره ی ناخن کوچک سمت راست ولدمورت باز شد و بلاتریکس با حالت دو نقطه دی خودش را به کنار تخت رساند و با خوشحالی گفت:
- براتون یه هدیه دارم ارباب !!
ولدمورت خشم غره ای به بلا میره و با صدای دورگه ای میگه:
- از سن تو این لوس بازی ها گذشته بلا ! این رفتارهای سبکسرانه مربوط به ما اصیل زاده ها نمیشه ! رفتارت منو یا مشنگ های احساساتی میندازه!
بلا آهی از اعماق وجودش کشید و با قلبی مالامال از درد بسته را پیشکش ارباب کرد. ولدمورت دستش را از روی سر نجینی برداشت و جعبه را گرفت و با تاسف نگاهی به بلا کرد و جعبه را گشود !
- یا مرلین! این چیه دیگه ؟!
- بینی ریموس لوپینه قربان ! اون اومده اینجا تا به گروه ما ملحق شه!
- خب؟
- من اونو مجازات کردم و ازش در مورد محفل اطلاعات گرفتم قربان ! نظرتون درموردش چیه ؟!
بلا با اشتیاق منتظر جواب بود که ولدمورت به سرعت از جا برخاست و گفت:
- درحال حاضر ارباب فقط به مرلینگاه فکر میکنه !!
.:. کمی آنطرف تر .:. صدای گریه های زنی که کودکانش را در آغوش کشیده بود و از داغ دوری همسر بی نشانش میگریست ، به هوا برخاست!!!
تانکس و فرزندان :