هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷
#96

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- به یویوی من چیکا داری لامروت!!؟
- کجاس!؟

جیمز با دهانی باز به چهره ی خشمگین لرد چشم دوخت. صدای جیمز در بک گراند به گوش رسید : فک کن...فک کن...فک کن...! (کپی رایت بای جیمی نوترون!)

دوربین از سوراخ بینی جیمز وارد مغزش شد و مغز بزرگ و خفنش را به تصویر کشید که به شدت در حال تپیدن! بود. گوشه ای از آن پر بود از علامت سوال ها بی شمار... در گوشه ای علامت تعجب ها تجمع کرده بودند. مغز جیمز هم مث همه مغز ها "صورتی" بود با رگه های بنفش و ...

کارگردان : !!

اهم اهم...بله جیمز فکر کرد و فکر کرد ، نمیدانست یویو کجاست اما ممکن بود در جایی افتاده باشد...اما لرد که این چیزا حالیش نمیشد! جیمز با شجاعت و گولاخیتی خفن به نتیجه ای که باید رسید، دهانش را باز کرد و قاطعانه پاسخ لرد را داد :

- قورتش دادم!!!

ملت مرگخوار :
و البته در مورد بلیز : !!!!!!

بانک گرینگوتز :

آلبوس دامبلدور ریشش و دیگر محفلی ها با خونسردی رداهایشان را می تکاندند.

تدی موهایش را به رنگ آبی فیروزه ای تغییر داد و بعد پرسید: پروفسور دامبلدور؟ حالا باید چیکار کنیم!؟

آلبوس ابروهایش را بالا انداخت. خم شد و یویوی ارزشمند را برداشت و آن را در ریش انبوهش جاسازی کرد تا جایش امن باشد.

- خب، ما باید بریم خونه ریدل. جیمز کوچک به کمک ما نیاز داره!



Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
#95

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
نما از دیدگاه سفیر امید
- یه نقطه از زمین..رنگی شد،نورانی شد،قرمز شد،سبز شد،یه نقطه از زمین...ازش گرد و خاک بلند شد...من ترسید...جییـــغ!
نما از نزدیک
طلسم های آواداکدورا ، کروشیو و ده ها طلسم دیگر بین توده ای انسان در هم گره خورده رد و بدل میشد!
نما از نزدیک تر
تد هیکلش را روی پاهای بلیز انداخته بود و مانع حرکت او میشد.دست های بلیز به سمت صندوق حاوی جیمز و یویو دراز شده بود.انگشتانش لحظه به لحظه به صندوق نزدیک تر می شد...
تد:یه سانت انگشتتو جلوتر ببری گازت میگیرم!:bat:
بلیز:
نگاه خشمگینانه و خوفناک لرد که خود زیر گلگومات گیر کرده روی آلبوس و لوسیوس متمرکز شد.آن دو که چوبدستی هایشان در کنارشان نبود در درگیری کاری نداشتند جز...
- مرتیکه ریشو!موهامو ول کن!موهای بلوندم!
- لوسیوس عزیز! بهت دستور میدم موهای منو ول کنی چون آآی!دردم میاد!
- ســـــیســــی!کجایی که شوهرتو کشتن!
- ببین!لوسیوس!با شماره 3 با هم ول میکنیم!آی!1و2و..
در این بین هیچکس لرد را ندید که برای خلاص شدن از دست گلگومات دیگر تقلا نکرد و دیگر چشمانش برق خوفناک را تکرار نکرد.
ذهن لرد:چی میشد...اگه منم سر موهام با ملت دعوا میکردم؟!یعنی میشه منم با یکی گیس و گیس کشی کنم؟!
- اربــــاب!دیگه گلگو روتون نیست!میشه بیاین کمک؟!
صدای فریاد آنتونین ،لرد را به خود آورد.پس سریع از جایش بلند شد و فورا صندوق حاوی یویو و جیمز را زیر بغل زد و ...
- تق!تق تق تق!
محفلی ها از حرکت ایستادند.آلبوس آرام دستی به ریشش کشید و تد متوجه شد دارد خاک زمین را چنگ میزند!
مرگخواران غیب شده بودند.اما قضیه به همین سادگی نبود...
- جیمز رو بردن!
در همین لحظه ریموس به محلی که صندوق قرار داشت نگاه کرد.یویو صورتی زیر مقداری خاک جا مانده بود!
- ته صندوق سوراخ بوده!
خانه ریدل
جیمز خسته ،دست و پا بسته ،روی صندلی چوبی،رو به روی لرد نشسته.
لرد چنگی به موهای جیمز انداخت و گفت:پسر پسر برگزیده!به من بگو یویو کجاست؟!

9 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۱۱:۰۵:۴۸

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۷
#94

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
دو گروه از دو طرف به سمت صندوق حمله کردند.بعضی ها لیز خوردند و با سر اومدند روی زمید بعضی ها هم زیر دست و پا له شدند.لرد فریاد زد:
_حــــــــــمله!
دامبلدور فریاد زد:
_نگذارید به او یویو برسند...
در همین هنگام جیمز با صدای بلند جیغ زد:
_جیـــــــــــــــــــــغ...!من یویومو میخوام!
جنگ سختی در گرفت.همه از هر سو به سمت هم طلسم هایی را می فرستادن.محفلی ها با چوبدستی با مشت و لگد با چنگ و دندون با جیغ وخلاصه با هر چیزی سعی می کردند جلوی مرگخوار ها رو بگیرند تا آنها نتوانند به یویو ی جیمز برسند.لرد نعره زد:
_بجنگید... بجنگید...آهان آفرین بزنش لوسیوس...انگشتتو بکن تو چشمش...اگه نشد گازش بگیر...آفرین...آخ!
دامبلدور که در آن گیر و دار چوبدستی اش را به مودی قرض داده بود تا با مرگخواران بجنگد عینکش را به سمت لرد انداخته بود.عینک به دماغ لرد خورد و او را خون دماغ کرد!لرد با عصبانیت برگشت و فریاد زد:
_آوداکداورا!
ورد با فاصله ی کمی از کنار دامبلدور گذشت و به قفل در صندوق خورد...در صندوق با صدای تلق عجیبی باز شد...
ناگهان همه به سمت در صندوق حمله ور شدند!ولی همه جلوی در به هم خوردند و نقش بر زمین شدند!در آن گیر و دار جیمز از روی همه پرید و به سمت صندوق دوید در راه با خوشحالی می گفت:
_یویوم!یویوی قشنگم!در همان لحضه شخصی فریاد زد:
_استیوپیفای!
طلسم به سرعت به سما جیمز آمد.جیمز جیغ کشید!دامبلدور جستی زد و چوبدستی اش را از دست مودی بیرون کشید و فریاد زد:
_پـــــــروتـــــــــگو!
طلسم منحرف شد ولی...ولی به وسط در صندوق خورد و در را بر روی جیمز بست و قفل کرد...
دامبلدور نعره زد:
_برید جیمز رو نجات بدین...

6 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۱۱:۰۱:۴۰



غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۷
#93

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
همه ی مرگخوار به هر بدبختی که بود از دبین دیوار گذشتند ولی ناگهان صدای بسی چند خفناک از پشت دیوار شندیده شده.

گلگو بین دیوار گیر کرده بود و با فشار داشت دیوار را خراب می کرد .

گلگو گیر کرد بود !
ملت مرگخوار :

با فریاد لرد همه کمک گلگو رفتند تا قبل از این که دیوار رو سرشون خراب شه .
لرد : بدوید شومپیت های کتکله ( لرد دیشب برره رو دیده بوده)

با فریاد ها و کمک های و تلاش های شبانه روزی مرگخوار ها بلاخره گلگو آزاد گشت و به کنار پدر و مادر نگران خود رفت

لرد و مرگخوار بلاخره به پشت دیوار رسیدند .

خوب حالا چه جوری بریم بالا ما که نردبان نداریم ؟ بلا در حالی که این جمله رو بیان می کرد سخت به لرد خیره بود .
لرد و ملت مرگخوار : نمی دونیم !

ناگهان گلگو گفت : گلگو هست . گلگو کمک کرد . گلگو ارباب را دوست داشت . گلگو بلا رو هم دوست داشت . گلگو مورفین رو هم دوست داشت . گلگو .....
مرگخوار ها :

بلاخره بعد از دوست داشتنهای گلگو لرد کرشیوی نثار بلیز کرد .
بلیز : لرد من که کاری نکردم؟
لرد : تو دست راست منی باید تحقیق می کردی در مورد این غول سبز .
بلیز : چرا لرد ؟
لرد : غولی که این همه ملت دوست داشته باشه خوب نیست . این غول درصد سیاهی اش کمه ودوباره کرشیوی حواله بلیز کرد .

لرد رو به گلگو کرد و گفت : گلگو بیا پائین و ما رو بذار بالا .
گلگو :

بعد از بالا رفتن مرگخوار ها لرد به گلگو گفت : همین جا بمون و نذار کسی بیاد تو مخصوصا اون محفلی ها رو .
گلگو : گلگو ماند .

لرد و مرگخوار ها به سوی صندوق مورد نظر حرکت کردند ولی قبل از این که به صندوق برسند چیزهای زیادی دیدن .

نهنگ های خشمیگنی در سالن لیز می خوردند و به دنبال صدای جیغ خانمان براندازی در حرکت بودند .

لرد رو به ملت مرگخوار کرد و گفت : این صدای جیغ اون جیغول است .
محفلی اینجا دارن محموله موردنظر خارج می کنند زود تر به طرف صندوق یورش ببرید !

9 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۳ ۱۹:۰۴:۱۰

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۷
#92

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
در همون لحظات بیرون بانک، نزد محفلیا

- حالا چی کار کنم؟پروفسور من یویومو میخوام! جیــــــــــــــــغ یکی یویوی منو پیدا کنه.

ناگهان دامبلدور (که ریشششون همواره دراز باد) وادر معرکه شد و چشم غره ای بس ناجوانمردانه به جیمز رفت و جیمز، جیغ زدن رو از یاد برد.

دامبلدور که ماشا...هزارماشا... به اندازه ی جدوآباد ولدی کچل عمر کرده رو به همه کرد و گفت:
- دوستان من یادم میاد وقتی که بچه بودم، این بانک یک در پشتی داشت که من همیشه برای قایموشک ازش استفاده میکردم.

ملت محفلی:قایموشک؟

- خو مگه چیه؟من که از اون اول دامبلدور عزیزتون نبودم که!

محفلیا بالاخره تصمیم گرفتن هر چه سریع تر خودشون رو به در پشتی بانک برسونن. در نتیجه همه با هم حرکت کردند و سعی میکردن از شکاف باریک بین بانک و مغازه ی بغلیش رد بشن که بالاخره نوبت به چارلی رسید رسید:

- بچه ها هل بدین...زود باش...جیمز کمک کن...چارلی چقدر شیکمت بزرگ شده؟چقدر میخوری مگه؟

پق(افکت به زود رد شدن چارلی از لای دیوارها)

- خب، همه هستین؟

- بــــــــــلـــــــــــه

در همون لحظات قبل نزد مرگخوارا

- مرگخوارای نحیف من، امروز ما باید اون شئ عزیز رو به چنگ بیاریم...هر طور که هست...مفهومه؟

ملت:بله قربان

- خب من یه در رو میشناسم پشت گرنگگوتز که به طبقه دوم راه پیدا میکنه با یه نردبون راحت میشه ازش بالا رفت...کسی طرح دیگه ای نداره؟

مورفین نا گهان پرید وسط:قربون،نیمشه بریم همشونو بژنیم لت و پار کنیم؟

- بتمرگ سر جات!تز آدم وار ندارین؟

بالاخره پس از دقایقی چند و ارایه تز های چرت و پرت مچل عصبانی شد و گفت:
- خاک بر سر همتون...دلم خوشه دور و ورم مرگخوار دارم ...راه بیفتین ببینم.

ملت مرگخوار هم بالاخره هر جور بود خودشون رو از اون ور بانک و دیورا بین اون یکی مغازه رد شدن و به در رسیدند...

9 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۳ ۱۸:۵۷:۵۰

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۷
#91

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
[spoiler=آنچه گذشت!]در پي نابود شدن هوركراكسهاي تام ريدل.. او قصد دارد كه هوركراكس جديدي براي خودش بسازد و آن شيء نگون بخت يويوي صورتي جيمز سيريوس پاتره!

لردولدمورت دست راستش بليز زابيني رو براي به دست آوردن يويو به محفل مي فرسته. اما بليز مي فهمه كه يويو قبل از اون به گرينگوتز فرستاده شده.

لردولدمورت بار ديگه بليز رو به گرينگاتز مي فرسته اما در بين راه هواپيمايي كه توسط طلسمهاي بي هدف بليز از كنترل خارج شده يك راست وسط دياگون و درست روي سر بليز سقوط مي كنه!

بار ديگه لردولدمورت تصميم مي گيره خودش به گرينگوتز بره و از طرف ديگه محفليها چون با خبر شدن كه سيستم هاي امنيتي گيرنگوتز دچار مشكل شده دارن به بانك مي رن تا يويو رو پس بگيرن.

هر دو گروه در برابر درهاي گرينگوتز با اين جمله روبه رو مي شن:نقل قول:
و به فرمان وزیر نمی تونید داخل شید.
[/spoiler]

داخل گرينگوتز.. هوكي و دوستان!
هوكي و ملازمينش به همراه گارد ويژه تالار ورودي رو قرق كردن و چند موجود مخوف هم در حال شلاق زدن گابلينهاي بي ريخت گرينگوتز هستن.

- بزنيدش.. آهان.. همينو بزنيد.. اين ريش پاپيوني رو بزنيد!.. اسمت چي بود پيري؟.. همم.. بادراد ريغو؟.. ريشو؟.. اصلا مهم نيس كه اسم نكبتت چيه... من يه چيزايي اينجا مي خوام كه تو بايد اونو به من بدي.. من هميشه در حسرت داشتن اون بودم.. اون مال منه!

فلش بك به خاطرات هوكي:

دو تا پسر كوچولو وسط يه اتاق نشستن و در حال خوردن پفك لوله هستن. بزرگه با آستاكبار چك و لقت (! لگد!) تمام پفكهاي كوچيكه رو مي گيره و كوچيكه چانه به گريه مي گشايد و مادر را خبر مي كند.:mama:

مادر با يك ملاقه وارد صحنه ميشه..يه يويوي صورتي و يه عالــــــمه خوراكي به كوچيكه مي ده و با ملاقه بزرگه رو مورد عنايت قرار مي ده و از صحنه خارج ميشه!

بزرگه:
كوچيكه:

تق تق تق تق ( افكت كوبيدن به مغز پوك نويسنده!)
- بعله؟
- چهار دست و پات نعله!.. اين فلش بك به خاطرات مورفين بود.. برو به خاطرات هوكي! عههه!
- چشم قربان!.. قييييييژ!

فلش بك به خاطرات هوكي:

جن خونگي روزها در خونه ي اربابش به بيگاري مشغول بود. شبها از خونه به بيرون پرتاب مي شد تا در كوچه ي دياگون آدامس بفروشه و براي اربابش پول در بياره و نصف شبها هم به خونه بر مي گشت و در جوار ارباب..

تمام سالهاي زندگي او به بدبختي و فلاكت و توهين و تحقير و اينا گذشته بود و او هرگز در طول عمرش رنگ گاليون را نديده بود. پس به گرينگوتز آمده بود تا تمام گاليونها را تصاحب كند!
پايان فلش بك به خاطرات هوكي:

- خب فكر كنم فهميده باشي همه چي رو گابلين احمق.. سريع هرچي توي صندوقها هست رو خالي كن و بريز تو گوني.. گوني رو هم شناسه ي قبلي خودم مياد مي بره!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
#90

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
قیرش ... قیرش ... قیرش... قیرش!
بلیز که بیشتر شبیه مومیایی بود تا خودش درحالی که چرخهای ویلچری رو که ارباب بهش داده بود هل می داد زیر لب همه رو نفرین می کنه:ای وزیر مردمی!هرچی می کشم از دست توِ!آخه کی گفت اجازه بدی هواپیما از تو کوچه رد بشه که بعد بیفته رو سرمن؟آخه ارباب ویلچر نداشتی چرخش روون تر باشه؟!آیی!نه خواهش میکنم!ارباب کمکم کن!آآآآآآآ...!
تکرار صحنه-نما از بیرون
بلیز که جز دو تا چشم هاش و سوراخ های بینیش همه جاش با باند بسته شده داره ویلچری آهنی رو به سختی هل می ده و عرق میریزه.چیزی زیر لب زمزمه میکنه و اصلا به باند انگشت شصت پاش که باز شده توجهی نداره!با هر حرکت ویلچر،باند یه دور ،دور چرخ میزنه .بعد از چند ثانیه باند پیچیده شده گیر کرده و در یک حرکت انتحاری ویلچر روی بلیز فرود میاد!
- آآآآآآآ...!
لرد:آواداکدورا!صد سال نمی خوام دست چپ داشته باشم!گلگو!برو تسترال ها رو آماده کن! دیر میشه ها!
کیلومتر ها اون ور تر...یه ذره بگیر راست،خوب شد!
باد توی گوش ایل محفل ققنوس زوزه میکشید،دندون ها به هم میخورد ولی این است استقامت محفل ققنوس!همه ی افراد روی جارو بر فراز آسمان ابری به سوی بانک گرینگوتز پرواز میکردند که جیمز فریاد زد:نمی شه غیب و ظاهر شیم؟
آلبوس دامبلدور ترمز کرد و ده ها نفر از پشت به هم خوردن!
- آی!میشه سر جاروتو بگیری اون ور؟!
آلبوس چد عدد شپش از ریشش در آورد و گفت:فکر خوبیه!چرا به عقل خودم نرسید؟غیب میشیم!دم در شمالی بانک میبینمتون!نمی دونم چرا فکر کردم باید با جارو بریم...
در آسمان ابری
لرد در حالی که موهای تسترال رو چنگ میزد جیغ کشید:گلگو!این چه قدر وحشیه!
گلگو که سوار بر تسترالی که نفس نفس میزد بود فریاد کشید:ولی مال گلگو قوی بود!زمین نیفتاد!
تسترال:
چند متر اون ور تر باند هایی که بدن شکسته بلیز رو پوشونده بودن پشت خودش وتسترالش به اهتزاز در اومده و در نزدیکی در جنوبی بانک دور بال های تسترال بدبخت پیچید و ...
- بوووم!
درِ شمالی بانک
-ام!ما اومدیم...به صندوقمون سر بزنیم!
دستگاه هوشمندشماره 1 : طبق فرمان وزیر سحر و جادو شما بی جا میکنید!
ملت:
جیمز:من یویومو مـــــی خوام!
درِ جنوبی بانک
لرد:می خوام برم تو!
دستگاه هوشمند شماره 2:طبق حس ششم دستگاه شما اسمشونبر بوده و به فرمان وزیر نمی تونید داخل شید.
- چی میــگی؟!من خودم اینو وزیر کردم!اگه من نبودم کسی به این جن رای نمی داد!
دستگاه هوشمند شماره 2: طبق حس ششم دستگاه شما اسمشونبر بوده و به فرمان وزیر نمی تونید داخل شید.
لرد:دارم برات!


ناز شستت... زدی به هدف چارلی!!
15 از 15!


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۴ ۱۸:۲۵:۱۹
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۰:۱۶:۴۲

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲:۵۶ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷
#89

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
در خانه ی گریمالد همه سر میز نشسته و عین بچه ی آدم در حال تناول صبحانه بودند که ناگهان سپر مدافعی به شکل ققنوس از دفتر دامبلدور بیرون پرید و روی میز صبحانه شیرجه زد و شیر و چایی و آب پرتقال و هلیم و تخم مرغ و سوسیس و کله پاچه و نون و پنیر و همه ی کائنات را روی ملت محفلی پاشاند(!).
آرتور ویزلی با متانت عینکش را از لکه های چی پف جیمز پاک کرد و به سپر مدافع که سعی داشت سرش را از داخل ظرف شیر خارج کند خیره شد:

- آلبوس! میشه لطف کنی و این دو قدم راه رو پیاده بیای و سپر مدافع نفرستی!

سپر مدافع دامبلدور بالاخره موفق شد سرش را از ظرف شیر خارج کند:

- نه، آرتور! ما محفل ققنوس هستیم و نماد ما ققنوسه و من به عنوان دامبلدور وظیفه دارم نماد ققنوس رو به عنوان نماد برتر در دنیای جادوگری نهادینه کنم و سپر مدافعمم ققنوسه و تازه این مسیر طولانی از طبقه ی دوم تا آشپزخونه واسه تو دو قدمه، من پیرم، کمرم درد می کنه!

تدی با بی خیالی تکه استیک خامش را از زیر میز برداشته و به نیش کشید:

- حالا چی شده، پرفسور؟
- هیچی. مگه قراره چیزی بشه؟... هان، بله، یادم اومد! تو روزنامه نوشته که:

سقوط سايه اي سياه و سيل آهن بر دياگون!
صبح امروز یک پرنده ی آهنی غول آسا در دیاگون و در مقابل بانک گرینگوتز سقوط کرد. مامورین بخش اشیای مشنگی وزارتخانه در گفتگو با خبرنگار ما اظهار داشتند که نام این پرنده "هواپیمای ایرباس A380" است و مشنگ ها داخل این پرنده رفته و با آن پرواز می کنند. همچنین مامورین وزارتخانه از کشته شدن تمامی 525 سرنشین مشنگ این هواپیما خبر داده و اظهار امیدواری کردند که در آینده شاهد سقوط هر چه بیشتر غول های آهنی و لت و پار شدن مشنگ ها باشیم.
لازم به ذکر است در این حادثه سیستم امنیتی بانک گرینگوتز دچار اختلال موقت شده و همچنین ساحره ای مادام کوری نام با سنگفرش کوچه یکی شد.


آرتور بغضش را فرو خورد: اگه هوکی اخراجم نکرده بود الان من اون صفاپیما رو از نزدیک لمس می کردم.
ریتا نیشخند زد: چقدر وزینه این روزنامه ی پیام امروز! ما هنوز سر میز صبحونه ایم، این خبرای امروز صبح رو تیتر زده.
سپر مدافع دامبلدور گلویش را صاف کرد: اهم اهم! خب همونطور که شنیدید یه غول آهنی پر از مشنگ سقوط کرده و وظیفه ی انسانی و عقلانی و سفیدانه ی ما ایجاب می کنه که بریم و آهن های به درد بخور این وسیله رو به دور از چشم مامورین وزارت جدا کنیم و بعد که آبها از آسیاب افتاد بزنیم تو کار بیزینس آهن و مصالح ساختمانی و پول درآریم و به تام ثابت کنیم که عشق نیروی برتره!
ملت محفل:

ناگهان جیمز با نگرانی از صندلیش پایین پرید و از آشپزخانه بیرون دوید.
سپر مدافع دامبلدور فریاد زد: پس چرا نشستین دارین بروبر منو نیگا می کنین؟ ماموریته مثلا! از اون جیمز فسقلی یاد بگیرین. نصف شماست. تو افتخار محفلی، جیمز!

صدای جیمز از راهروی خروجی خانه ی گریمالد به گوش رسید:
- افتخار محفل کیلو چنده پیری؟ سیستم امنیتی گرینگوتز دچار اختلال شده! یویوم در خطره!!!

سپر مدافع دامبل:
ملت محفل:
لحظاتی بعد لشکر محفلی های هراسان برای محافظت از یویوی جیمز از گریمالد خارج شدند، چرا که می دانستند اگر مویی از سر یویوی صورتی کم شود، جیغ های بنفش جیمز دیوار صوتی را بر سرشان شکسته و خراب خواهد کرد.

***

در خانه ی ریدل ها لرد ولدمورت با لبخندی شیطانی روزنامه ی پیام امروز را روی میز انداخت و فریاد زد:

- بلیــــــــــــــــــــز! تسترال های ارباب رو آماده کن! موقعشه که بریم سر وقت هورکراکس صورتیم!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۳ ۲:۵۸:۴۷


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۷
#88

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
- يه دلم ميگه برم برم.. يه دلم ميگه نرم نرم.. طاقت نداره دلم دلم .. مرلين چه كنم!؟

بليز جمله ي آخر رو زماني به زبون مياره كه بغضش تركيده و سيل اشك از چشماش جاريه و نواي گريه اش رهگذران سحرخيز دياگون رو به سمت خودش جذب مي كنه.

طولي نمي كشه كه يك حلقه از كلاههاي رنگ و وارنگ از همه رنگ كلاه سفيد و سياه..كلاه بزرگ و كوچيك سبك مثل يه كاه.. درن رن دن درن!.. اهم..يك حلقه از كلاهها كه زيرشون جادوگران و آكادمي فانت..ساحره ها بودند دور بليز تشكيل ميشه. بعضا در بينشون بچه هاگوارتزي هاي لوده و بي مزه اي هستن كه به احساسات يك انسان به ديده ي تمسخر نگاه مي كنن.

- آخه من چه جوري برم تو گرينگاتز؟.. منو اونجا راه نمي دن كه ..اصلا من چميدونم اون يويوي كوفتي تو كدوم صندوقه.. تو كدوم طبقه است.. بايد برم بهش بگم خودش بيا پيداش كنه .. ولي.. آخه من چجوري اون كروشيوهاي بي رحمانه رو تحمل كنم؟.. برق اون كله ي كچل رو؟..اون صداي سرد و بي روح رو؟... من چرا اينقدر بدبختم؟!

چندتا از بچه هاگوارتي ها ادا و اطوارهاي مسخره در ميارن و بعد به ريش بليز مي خندن و اين خودش كافيه كه خون بليز به جوش بياد. خون دست راست ارباب ..خون دست راست هوكي خون دست چپ جادوگران.. كفش چپ مرلين و ..

- كروشيو كروشيو ... بوقيوس .. جريوس .. آواداكداورا!

بليز بر اين سياهي مفرط خودش درود مي فرسته و بادي به غبغب مي ندازه، سينه اش رو مي ده جلو و ناگزير سيستم رو مي ده عقب و نگاه هاي خشانت باري به اطراف ميندازه.

حلقه ي جادوگران و ساحره ها شعاعش رو وسيع تر كرده و كمي دورتر در پيچ كوچه ها و پشت بساطها و سطهاي آشغال مستقر شده و با چشماني هراسان بليز مغرور و نگاه مي كنه. دست راست ارباب لرد ولدرمورت كبير رو!

بليز:

سايه ي سياهي بر روي بليز ميوفته و گسترش پيدا مي كنه.. رشد مي كنه و به اطراف چنگ مي ندازه.. همينوطر به رشدش ادامه مي ده به سمت تسخير دنياي جادويي به سمت سلطه بر همه..به سمت گرينگوتز

- وييييييييييييژژژ.... شپلخ!

هواپيمايي غول پيكر كه توسط طلسم هاي بليز از كنترل خارج شده وسط دياگون سقوط مي كنه.. نه دقيقا وسط.. كمي سمت راست.. دقيقا روي دست راست ارباب!

در محضر ارباب!
توده اي باند پيچي شده جلوي پاي ارباب در چمبره ي نجيني اسيره و دندونهاش از ترس مفرط صداي تيليك تيليك توليد مي كنن!

- اي بي دست و پا خودم مي رم گرينگوتز.. كروشيو .. كروشيو.. اممم ..نجيني برو اون طرف تر يه ذره!

در محضر ريش!
دامبلدور كه روي انبوهي كتاب نشسته تا قدش به ميز جلوش برسه، روزنامه اي در دست داره و به تيتر روي اون نگاه مي كنه:

" سقوط سايه اي سياه و سيل آهن بر دياگون!"

دامبلدور روزنامه رو تا مي كنه و لبخند مليحي مي زنه!


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
#87

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
- این و می بری گرینگوتز، میدی پسر خاله ی خودم...فلیت...خودمو فلیت...برادر زاده ام....اه....میبری میدی به هر کی خواستی خب؟

فردی با قد بلند و موهایی قرمز و صورتی شوخ انگیز( ) چشم محکمی گفت و غیب شد.

پاق

- کی بود؟

- کوری...تویی؟ چقدر فامیلت برازندته،ندیدی؟ فرد بود، کار داشت رفت.

بلیز که اصن متوجه حرف دامبل نشده بود و در عین حال اولین باری بود که از او تعریف میشد و بعد از اون کروشیو های لرد رو در یافت نکرده بود، گفت:
- خیلی ممنون، نظر لطفتونه...متشکرم

سپس به هم شب بخیر گفتند و کوری دوباره به سمت اتاق جیمز رفت خیلی آرام نزدیک شد تا شرایط محیط را در یابد. میز یویو خالی بود...اما بلیز بدلیل مغز سرشار احتمال داد که افتاده باشه، به همین دلیل جلو رفت و میز را بررسی کرد.

مکانی دایره ای شکل که با مخملی قرمز تزیین شده بود خالی بود و نشان میداد که محل قرار گرفتن یویو است. بالاتر از آن حدود شونصد تا دوربین وجود داشت و در همه ی زوایا از یویوی کوشولو حفاظت میکرد. دو طرف میز دو عدد باند به ارتفاع قد فلیت و به قاعده ی شکم اسلاگخورن قرار داشت که صدای ملیح جیغ جیمز را در فظا طنین انداز میکرد.( )

بلیز بالای سرش را نگاه کرد و متوجه شد که میله های آهنی موازی به صورت عمود بر کف اتاق قرار داشتند.(پس از آن ماجرا و روز ها تفکر متوجه شد که آنها زندانی کوچک اند).

بلیز یا همان کوری خودمان به مدت دو ساعت همه اتاق را زیر و رو کرد و متوجه شد یویو نیست. البته در حین گشتن یویوهای صورتی، نارنجی، بژ، شفاف، هفت رنگ و ... را یافت. اما خبری از یویوی صورتی نشد.

وی به تفکر نشست و یکی دیگر از عجایب طبیعت رخ داد...او جواب معما را کشف کرد:
- حتما اون محموله ای که فرد به گرینگوتز برد، یویو بوده...درسته ....یوهو...یوهو :yclown:

و در همین راستا همه محفلی ها بیدار شدن...اما وی به سرعت خود را بخواب زد، به همین دلیل استر و جیمز با هم دعوایی جانانه کردند و موضوع حل شد.

بلیز نزدیک صبح در کوچه دیاگون ظاهر شد...


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.