1. مرلين که بود و چه کرد؟ (هرگونه اطلاعات قابل جمع آوري. حداقل 5 سطر. از ويکي پديا فارسي کپي نشود! در صورت کپي شدن از ويکي پديا فارسي هيچ نمره اي تعلق نميگيرد.) 10 نمرهسلام استاد مرلين!
همونطوري که مشاهده ميفرماييد، مطابق دستور شما از ويکيپدياي پنجابي کپي کردم!
پیشینه ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــبا توجه به شواهد تاريخي موجود،ظهور مرلين کبير به دوران پيش از تاريخ باز ميگردد. هزاران سال قبل، زماني که جادوگري نخستين به همراه برادرش براي شکار ماموت از غارشان خارج شده بودند، در طي مسير به محلي پوشيده از موهاي سپيد رسيدند.
دو برادر به طمع شکار موجودی که آن همه موی سفید دارد، رد مو ! را دنبال کرده و پس از طی کیلومترها مسیر و گذر از صحرای آفریقا و جنگلهای بارانی آمازون (در آن دوران آمریکای جنوبی و آفریقا به هم متصل بودند.) در حالی که از گرسنگی و خستگی مفرط رنج میبردند به آن موجود رسیدند: مرلین.
مرلین صاف و چهار زانو نشسته بود و در حالی که ریشش تمام فضای اطراف را گرفته بود، با چشمانی بسته و لیوان آب پرتقالی در دست تمرین یوگای روزانهاش را انجام میداد.
دو برادرِ جادوگر پس از اینکه متوجه شدند موجود پر موی مزبور یک انسان است، ابتدا مقادیری شوکه شدند و سپس به رسم انسانها اولیه، در حالی که نیزههای جادویی خود را در هوا تکان میدادند شروع کردند به فریاد و هوار کشی و رجز خوانی برای آن پیرمرد غریبه. مرلین که تمرکزش به هم خورده بود، بشکنی زد و برادر کوچکتر به گوشهای پرت شد و بر اثر ضربهی سر به هلاکت رسید.
برادر بزرگتر پس از مشاهدهی صحنهی فوق، پا به فرار گذاشته و پس از طی مسیری که آمده بود، در حالی که خودش نیز رو به موت بود برای سایر هم غاریهایش توضیح داد:
- مو دار هابیل کشت! قابیل دید پیر مودار با جادو هابیل کشت!
اما متاسفانه هم غاریهای برادر بزرگتر که ماگل بوده و نمیدانستند جادو یعنی چه، به گمان بردند که او برادرش را کشته است. (این نظریهی نادرست هنوز هم بین ماگلها رایج میباشد.) تمامی اطلاعات فوق از روی حکاکیها و نقاشیهای وی از روی حادثه مرگ برادرش به دست آمده است.
بيوگرافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــنخستین ظهور مرلین پس از مواجههی جادوگران نخستین با او، به دوران بنای هاگوارتز توسط چهار موسس آن بر میگردد. گودریک گریفیندور در دفترچهی خاطراتش که هماکنون توسط کلاه گروهبندی محافظت میشود نوشته:
نقل قول:
من داشتم سیمان درست میکردم و سالی [سالازار اسلیترین] هم داشت دیوار ضلع غربی رو آجر چینی میکرد که یکدفعه مرلین ظاهر شد.
اون موقع ما هنوز کاملا نمیشناختیمش و چون جادوگران سیاه زیادی اون اطراف میپلکیدند، با دیدن پیرمرد ریش بلند به سرعت به سمت سالی رفتم تا دوتایی به مقابله باهاش بریم.
وقتی جلوتر رفتیم، مرلین ما رو به آرامش دعوت کرد. بعد از اومدن هلنا و روونا پیشش نشستیم و آیاتی برامون قرائت کرد و گفت که اگر میخوایم رستگار بشیم، باید بهش ایمان بیاریم.
ما هم که مجذوب حرفهاش شده بودیم، بهش ایمان آوردیم و جهت ادای احترام بهش، دستشوییهای هاگوارتز رو مرلینگاه نامیدیم!
پس از این واقعه، مرلین بار دیگر ناپدید شد تا صد و پنجاه سال دیگر که «آرتور» زاده شد. مرلین که از صدها سال قبل به دنیا آمدن او را پیشبینی کرده بود، سرپرستی او را برعهده گرفت و زمانی که آرتور جوان برومندی شد، او را در حضور ماگلها در مسابقهی سالانهی بیرون کشیدن شمشیر از سنگ شرکت داد.
افسانهای در بین ماگلها رایج بود که اگر کسی بتواند شمشیر قدیمی را از درون سنگ بیرون بکشد، پادشاه راستین بریتانیا
خواهد بود. پس آرتور، بعد از آن که زورمندان بسیاری قبل از او در این کار شکست خورده بودند، سراغ شمشیر رفت.
او تلاش کرد شمشیر را از سنگ بیرون بکشد، اما هرچه زور زد، موفقیتی حاصل نشد. مرلین که دید سالها زحمتش بر باد رفته، نفرینی به سمت آرتور روانه کرد که نفرین با سنگ برخورد کرده و سنگ را متلاشی کرد و آرتور به باور مردم، پادشاه بریتانیا شد.
حضور در دربار آرتور این فرصت را برای مرلین فراهم کرد تا رسم آتش زدن جادوگران را منحل کند و آئینش را در سراسر حکومت آرتور گسترش دهد و جادوگران زیادی را به راه راست هدایت نماید.
پس مرگ آرتور، او بار دیگر ناپدید شد تا اینکه در یکی از چند سال اخیر، بار دیگر ظاهر گشت تا رسالتش را با آموزش تاریخ غنی جادوگران به دانشآموزان هاگوارتز کامل کند. شایعه است که پس از اتمام رسالت وی، قیامت فرا رسیده و جادوگران به سزای اعمال بد و نیک خود خواهند رسید.
2. يک فضاسازي از حضور يک جادوگر با تجربه و با قدرت جادويي بالا در ميدان جنگ و تاثير وي در آن جنگ را بنويسيد. 10 نمرهباران آتش لاینقطع مینمود. سربازان، همگی زمینگیر شده بودند... بلند کردن سر مساوی با از دست دادنش بود. در غوغایی که نازیها برپا کرده بودند، سنگرهای متفقین یک به یک، با کمترین مقاومت از پای در میآمدند. همه میدانستند که پایان این جنگ به کجا ختم خواهد شد.
در آن شب جهنمی و در میان پشتههایی از قربانیان جنگ، مرد مجروحی، در حالی که روی زمین افتاده بود، به آهستگی به جلو میخزید. لباس خاکی و آغشته به خونش برایش مزیتی بود تا از دید آلمانیهایی که یکی یکی سربازان بریتانیای کبیر را به کام مرگ میکشاندند مصون بماند.
بدن نیمهجانش را به سختی به سمت منبع نور کوچکی که در فاصلهی کمی در مقابلش میدید، میکشاند. تار میدید و دقیقاً نمیدانست چه چیزی آن جاست، اما به هرحال، شاید انتخابش زیاد هم عقلانی نبود. رفتن به سمت نور، او را به هدف راحتی برای تکتیراندازهای آلمانی که در بالای تپهی شمالی مستقر بودند بدل میکرد. زیاد هم معلوم نبود، شاید هم هدف دقیقاً همین بود... که تیر غیبی سر برسد و او را از شر این درد برهاند.
دقایقی بعد، درحالی که کمی به آن نور موهوم و غریب نزدیکتر شده بود، صدایی شنید. صدای مکالمهی دو فرد ناشناس. چشمانش را تنگ کرد تا دقیقتر ببیند. هرچند هنوز هم زیاد خوب نمیدید، اما مشخصاً آن دو نفر سرباز نبودند. یکی از آنها، پیرمرد بسیار کهنسالی بود که ریش سپید بلندی داشت. مرد دیگر هم که او نیز ریشی بلند، اما خاکستری داشت، زیاد جوان نبود، چیزی در حدود پنجاه سال سن داشت.
اما چیزی که بیش از همه آن سرباز ولزی تیرهروز را متعجب میساخت، رداهای بلند خاکستریشان بود و نوری که از سر قطعه چوبهای در دستشان در فضا منتشر میشد.
چطور با وجود آن تکه چوبهای نورانی و با وجود آنکه راست ایستاده بودند، هیچ کس به سمتشان شلیک نمیکرد؟ آن دو نفر چطور در آن هجمهی وحشتناک نازیها، بیهیچ سلاحی و در میانهی میدان زنده مانده بودند؟
پشتشان به او بود، پس فرصت را مناسب دید تا با مخفی کردن خودش پشت یک جسد، به صحبتهای آنها گوش فرا دهد. اگر هم اتفاقی برمیگشتند، شک نداشت که متوجه زنده بودنش نمیشدند.
مرد ریش سفید خطاب به همراه نسبتاً جوانترش گفت:
-آلبوس، این اولین بار نیست که در نبردهای این مردم افسار گسیخته مداخله میکنیم...
همراهش حرفش را قطع کرد.
- میدونم مرلین، میدونم. ولی... چرا حالا؟
- جالبه! گمان میکردم که مخالف باشی!
مردِ ریش خاکستری نگاه معنیداری به انفجارهای مهیبی که کمی دورتر پیدرپی اتفاق میافتادند کرد و گفت:
- مخالفت؟ مخالف پایان این مراسم نفرتانگیز قربانی باشم؟
لبخند رضایت بر چهرهی مرد کهنسال نشست. با صدای نزدیک شدن یک تانک آلمانی که چیزی در حدود سیصد یا چهارصدمتر با آنها فاصله داشت، سری برگرداند و مدتی حرکتش را تماشا کرد.
- خودت بهتر میدونی که باید چیکار کنی... آلبوس، اگر نازیها در این نبرد شکست بخورن راه برای ماگلهای انگلیسی باز میشه و خودشون از پس بقیهی نبرد بر میان. این جبهه رو باید امروز با خاک یکسان کرد.
لفظ «با خاک یکسان کردن» به وضوح به مذاق کسی که «آلبوس» خطاب شده بود خوش نیامد. اما پیرمرد ادامه داد:
- جبههی غربی رو به تو میسپرم و خودم به قلب تجهیزاتشون میزنم. نقشهای درکار نیست، از دم باید از بین برن.
اخم آلبوس گره خوردهتر شد. اما سری به نشانهی رضایت تکان داد. چوبدستی نورانیاش را در برابر چشمان گرد و متعجب سرباز مجروح تکان داد و ناپدید شد!
نفس سرباز در سینه حبس شده بود. هنوز ثانیهای نگذشته بود که از دوردست، جایی که جبههی غربی در آن واقع شده بود صدای نفیری به گوش رسید و چنان نوری آغاز به تابیدن کرد که شب را مثل روز روشن میکرد. کسی که آلبوس او را مرلین خطاب کرده بود، پوزخندی زد و با صدای بلند به خودش گفت:
- میدونستم بدون تلفات اینکارو میکنی! میدونستم!
و با حرکت دادن چوبدستیاش خودش نیز از نظر ناپدید شد. مرد مجروح حرکتی نکرد. در اوج بهت و حیرت، میدانست که آنچه دیدهاست از عوارض خروج جان از بدنش نیست... توهم نیست... و اطمینان داشت که نتیجهی جنگ را میداند.
و حق هم با او بود!
3. يک نمونه ديگر از جادوگراني که در کنار پادشاهان بودند را با توضيح مختصر در مورد آنها، بنويسيد. (انتخاب از کل دنياي فانتزي، از هر کتاب و فيلم و سريال و تاريخ واقعي و ...) 5 نمرهاز میان جادوگرانی که در اسطورهها و افسانهها، به پادشاهان کمک کردهاند میتوان به «بازور» جادوگر دربار افراسیاب اشاره کرد.
در شاهنامهی فردوسی، پس از قتل ناجوانمردانهی سیاوش به دستور افراسیاب، جنگ بزرگی میان ایران و توران در میگیرد. ایرانیان در این جنگ تا آستانهی پیروزی میروند و بسیاری از سپاهیان توران را از پا درمیآورند.
افراسیاب جادوگران دربارش را فرا میخواند و از آنها تقاضای یاری میکند. در میان آنها جادوگری شرور بود که به تمام فنون سحر مسلط بود و قدرتمندترینِ آن محفل محسوب میشد.
ز ترکان یکی بود بازور نام / به افسون به هرجای گسترده کام
وی پیشنهاد کمک میکند و پس از قبول پیشنهاد توسط افراسیاب، بالای کوهی در نزدیکی سپاه ایران میرود و بر ایرانیان برف و سرما میفرستد. با این تدبیرِ این جادوگر دربار توران، ایرانیان بسیاری به هلاکت میرسند و ورق به نفع تورانیان برمیگردد.
البته پیش از آن که سپاه ایران شکست قطعی بخورد، مرد دانشپژوه و عالمی از سپاه ایران، تدبیری میاندیشد و جایگاه بازور را بر فراز کوه مییابد. رهام، پهلوان ایرانی به آن جا رفته و بازور را نابود میکند.
(با اندکی تغییر)4. آن دانش آموز که سومين سال حضورش در کلاس مرلين را ميگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمرهآن دانش آموز بدون شک لینی وارنر است!
علت این که سه سال پیاپی در این کلاس شرکت میکند، حشره بودن او است! میپرسید چرا؟!
با توجه به قوانین هاگوارتز، کلاس تاریخ
جادوگری مختص جادوگران است و سایر موجودات جادویی (به جز اژدهاها!
) نمرهای بابت شرکت در این کلاس نخواهند گرفت.
او که هرساله در این درس با کلمهی
«ناتمام» در کارنامهی پایانترمش مواجه میشود، به گمان این که موفق به اخذ نمرهی قبولی نشده، سال بعد هم در این کلاس شرکت میکند... غافل از اینکه به او اصلا نمرهای تعلق نخواهد گرفت!
5. موضوعات پيشنهادي خود را براي اين دوره از کلاس هاي تاريخ جادوگري بنويسيد. 3 نمرهبه نظرم تاریخ معاصر
انقلاب اسلامی جادوگری گزینهی خوبی باشه! مثلا ماجرای گلرت گریندل والد.
پیشنهاد دومم هم دقیقاً برعکس، جادو در دوران پیش از تاریخ و عصر حجر و اینجور چیزاس.
و پیشنهاد سوم... هوم، یه سری چیزا تو کتابای هریپاتر هست، مثل شورش اجنه و اینا. در اولویت سوم اینا هم بد نیستن!
6. (براي دانش آموزان رسمي) تريس مريگولد که بود؟ 5 نمرهاستاد!
من چون خیلی این شخصیت رو دوست میداشتم و کاملا هم میشناختمش، همهی این جوابو خودم نوشتم و از هیــــچ کسی نپرسیدم و توی ویکیپدیا هم سرچ نکردم و اصلنشم هیچ آرسینوسی بهم هیچی نرسوند!
فقط یه ذره خط خطی شده که امیدوارم ببخشید استاد!
بنویس که... مینویسی؟ آره بنویس که یه دورانی بود اون قدیما که توش...
ببینم واقعا ویچر بازی نکردی؟ ننگ بر تو! ساحرهای بود تریس مریگولد نام. خعلی جیگر با گاف مفتوح بود لامصب!
اینو ننویسیا!هان، خلاصه اینکه این ساحرههه تو دربار یه پادشاهی به عنوان مشاور خدمت میکرد. هی خدمته رو کرد و کرد و کرد تا اینکه یه روز به شاهه خیانت شد. سر یه قضیهای، ملت از دست شاهه عصبانی شدن و یه نفر با لباس مبدل اومد و سر پادشاه رو برید. وقتی پادشاه رو کشتن، تریس و یه شخصیت دیگه به اسم گرالت اشتباهاً به جای قاتل واقعی متهم به قتل پادشاه شدن.
بعد هم که دوتایی از زندان فرار میکنن و میرن قاتل واقعی رو پیدا میکنن و به سزای اعمالش میرسونن الخ!
ببین فقط اینایی که گفتمو همینطوری کپی نکنیا! مرلین خیلی بوقیه اینجوری بنویسی نمره نمیده!