هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
مـاگـل
پیام: 342
آفلاین
1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره

مرلین. مرلین که از دو تکواژ وابسته "مر" + "لین" تشکیل شده و به طور کلی دارای 6 تکواژ و یک واژه است، کلمه ایست که بسیاری از اتفاقات را در ذهن ما تداعی میکند. مرلین، شخص نیست. او دنیای جادوست، سبک جادوگری است و نهفته در تمام آن ورد هایی که جادوگران در طول قرن زمزمه کرده اند و میکنند و خواهند کرد. زمزمه البته!
به هر حال، در یک پاسخ که هیچ، در یک رول نه دو رول نه سه رولم نه...اِهِم...کلا نمیشه "مرلین + کبیر" را به این کوتاهی و آسانی توصیف کرد. آها تا یادم نرفته، کبیر، دارای 4 تکواژ و یک واژه است! البته زیاد به این حرف ها اعتماد هم نکنید. من بیشترین نمره زبان فارسیم 14 بوده است. مرلین آنقدر با فرهنگ و انسان دوست بود که ناگهان با اره برقی نیوی خودش از آینده – بله با سفری در اعماق زمان های دنیای جادوگری- در میان جنگ ها ظاهر میشد و بدون خونریزی، هر دو سپاه را نجات میداد. منم نمیدانم چگونه دقیقا اما ما نباید به آموزش هایی که نسل به نسل بدست ما رسیده شک کنیم.
مرلین به چند شخصیتی بودن نیز معروف بود. او جادوگر بزرگ قرن بود ولی در آن زمان گاهی شک میکردند که شاید مرلین، دوتا مرلین پس انداخته!(نام پدر مرلین، مرلین بود) اما بعد از زندانی کردن ایشان به طور بسیار ناجادوگراوانه ‍، فهمیدند که این بزرگوار دو شخصیتی است. گاهی ایستاده در غبار بر ریش خود دست میکرد و چوب ها و برگ های باقی مانده از زمان آغاز دنیا و آدم وحوارا و گاهی میخ هایی که نوحی جون از روی شوخی به سمتش پرت میکرده را بیرون می آورد، و گاهی همان قضیه اره برقی پیش می آمد. آن هم در حالی که دو طرف سر خود را با سنگ تراش تراشیده ، ریش های خود را بافته و با گل هایی سرخ و زیبا تزیین کرده و حتی انتهای ردای خود را- صرفا برای اینکه در دست و پا نباشد- در کنار کمرش گره زده است!
خلاصه، او مرد بزرگی بود. با زیبا ترین هجاها و و حتی پسوندش "کبیر" بود. حالا به ما ربطی ندارد اون پسوند برای چی اش بود! او مرد با شرفی بود که حتی کسی نمیداند آیا عاشق شده یانه- حتی من – ولی همه میدانیم که او عاشقانه دنیای جادوگری و جادوگرانش –وحتی شاید مشنگ ها- را دوست میدارد. همه برای سلامتی این جادوگر بزرگوار و کبیر، صلواتی مرلین پسند ختم کنید!

2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره

چشمانش را باز کرد و به آینه نگاه کرد. زخم بزرگ روی گوشه ی چشم راستش مانند ماری پیج و تاب خورده بود و هنوز آتشی خونین از دهانه اش به بیرون تراوش میکرد. پای دو چشمش کبود شده بود و باد کرده بود, که البته او را یاد چیزهای جالب و بزرگی می انداخت! صدای قدم هایی دوان دوان, حواس شاه آرتور را از چهره اش پرت کرد. به سمت درِ بزرگ, طلایی و رنگ و رو رفته ی ورودی سر سرای اصلی طبقه دوم برگشت, چند لحظه ی بعد در باز بود و سرباز بلند قد , با هیکلی ورزیده و چهره ای پسندیده جلوی در ایستاده بود. زخم بزرگی روی سینه اش که زره طلایی اش را شکافته بود, خودنمایی میکرد و رنگ زره را مانند رنگ چشمانش به سرخی آلوده کرده بود. آرتور با دیدن وضع سرباز, به سمت پنجره رفت و در چند قدمیِ آن ایستاد. سرباز که تعجب کرده بود با وجود اینکه همچنان نفس نفس میزد ایستاد و بعد از تعظیم و ادای احترام به سختی کلمه ای گفت:
- قربان ما...
- میبینم... وایون... میبینم....

از همان جا هم کوه های اجساد به میخ کشیده شده, و سربازانی با زرهی از چرم پخته که زیرش را با زره زنجیری زینت داده بودند. آرتور لبخند تلخی زد. هزاران نفر از ما دربرابر تعداد انگشت شماری از آنها....
بیشتر به پنجره نزدیک شد. نمیخواست اما انگار بدنش تحت کنترلش نبود. دود های سیاه رنگ جنگل را پوشانده بوندن و جای چندین درخت را گرفته بودند. حرکتی کوچک توجهش را جلب کرد. نزدیک دروازه ورودی قلعه – که البته الان ثری از آن نبود- مردی با زرهی مشکین و آهنی..کلاه خودی با رگه های طلایی به چشمان آرتور و کاکلی قرمز و سفید...ولاد! آرتور آهی کشید.میدانست شانسی ندارد. به همین خاطر به قلعه برگشته بود تا آخرین لحظه های عمرش را در اینجا باشد و بعد به دیدار یاران و سربازانش بشتابد. اما.... این زود بود. دوباره اهی کشید. راهی نداشت...حق انتخاب نداشت و حتی... راهی برای جنگیدن. چرخید و به وایون پل, سرباز جان فدای مورد اعتمادش لبخندی زد. لبخندی با محتوای تمامیت و ته مانده ی علاقه و شجاعت.
چند ثانیه بعد صدای قدم های ولاد دراکولا و سربازانش – با همان زره چرم پخته و زنجیری اشان- در سرسرا پیچید. لبخند آرتور مانند جان تمام سربازانش پرکشید و چشمان براق و خسته اش جای خود را به چشمانی بی روح داد. ایستاد و شمشیرش را در دست گرفت؛ قصد نداشت مانند بزدلی بدون مبارزه بمیرد. احساس کرد کسی کنارش است. آرام سرش را برگرداند و به وایون نگاه کرد. با شمشیر گارد گرفته بود و کمی جلوتر از آرتور ایستاده بود. آرتور نا خودآگاه لبخند زد. با اینکه لرزش بدن وایون کاملا مشخص بود اما حضورش آرتور را تا حدی خوشحال میکرد. دوباره به ولاد نگاه کرد.زره تمیز و براقش نشان میداد بر خلاف قدرتش اصلا درگیر نشده است. سربازان پشت سرش کم مانده بود از روی اعتماد به نفس و حس پیروزی قهقه بزنند. با همه اینها این چه حسی بود که آرتور داشت...حسی که انگار میگفت "نگران نباش"...

- نگران نباش...

آرتور پلک زد...حتما خیالاتی بود. بالاخره او هم انسان بود و این حقیقت که تا چند لحظه ی دیگر, پیکر بی جانش بر روی زمین دراز خواهد کشید رویش تاثیر گذاشته بود. چشمانش را ریز کرد...آن نور...نور خورشید نبود...به رنگِ نیلیِ چشم نوازی بود...آرامش بخش...

- من اینجام...آرتور عزیز...
- مر...

آرتور خشکش زد...امکان نداشت...اینجا؟ الان؟ مرلین؟...بدنش شل شد و صدای گوش خراش برخورد شمشیر با زمین در سرش پیچید. نگاه ترسیده و متعجب وایون را حس میکرد اما از واکنش دادن عاجز بود...چشمانش تنها به نوری خیره مانده بود که پیکر ولاد و سرابازنش را در بر میگرفت...و پیکرِ اشنای دیگری با ردایی نقره و بلند که با غضب دستش را به سمت دشمنان گرفته بود...

3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره

جادوگر رونین از کتاب وارکرافت ایشون درخدمت پادشاه همون زمان یعنی "کراسوس " بودندی که به دلایلی به حدودا 1000 سال قبل در زمان سفر میکنند. سعی میکنند بدون دخالت آینده را بسازند درحالی که بدون دخالتشان همان آینده ساخته نمیشود. رونین جادوگر بسیار قدرتمندی نیست اما مورد اعتماد کراسوس و بسیار با تجربه است و به همین دلیل از همراهان همیشگی کراسوس در جنگ ها و ماموریت هاست.

4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره

2 نمره واسه تهش دو خط استاد؟
استاد شخصیت دومتون حلول کردن الان؟
اهم اهم....خب...استاد من استاد جایگزین درس ذهن خوانیم استاد...مم ینی استاد میتونم حدس بزنم چی ذهنتونه...بله درست خوندید "چی"...نمره کم نکنید استاد..اون "چی"هست.. .بله جانه شما "چی" هست...به جانه ریش کبیرتون استاد...
خب... بله "چی "هستن ایشون... چون واقعا یه چیزین... اصن اعجوبه...کول... باحال... خفن... خنگ... خیلیم باهوش!
استاد به خاطر خنگیشون نیست که سه ساله تو کلاستونه استاد...*دره گوشی* از علاقش به شماست استاد... عاشق خشکی ریشتون و همچنین سبک و روش خشک خشک کشتن دشمناتون هست...
بعلهههه بابا.. .اصن انقد در طول روز به اون نکته بالا اشاره میکنه که نگو... اصن عشقش این کلاسه و شوما... میگه نمیتونه زنده باشه اگه تو کلاسای شما نباشه استاد... .منم نمیدونم والا چرا استاد... ولی ان بچه کلا همینجوریه...با اون نقابش... اصن میدونید هدفش از این نقاب چیه استاد؟ *دوباره دره گوشی* اره استاد همچین عین اون گلای رز قزمز بین ریشاتون میشه استاد...
اهم همین دیگه...خواستم شفاف سازی کنم استاد...
با اجازه

5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره

من کلا پیشنهاد دادن دوست. در سخن بزرگان روایتیست بر این مبنا که پیشنهاد دادن از صد سال تدریس و رول نویسی برتر است.بزرگشم...بیخیال کی بود. حتی بزرگ هم نبود. اینم نمیدونم به چیش میگفتن بزرگ!
اهم...مهم تر از اون...پیشنهاد ای من استاد:
دینگ دنگ دوون پیشوووووو *افکت ظاهر شدن پیشنهادات به صورت شناور و با فونت نازنین و اندازه 14 با رنگ صوتی(صورتی هم دوست ) با سایه ی گلمنگلی*
استاد پیشنهاده من موضوع تاریخ دنیای جادوگریه ...چیزایی مثه :
1. تاریخ
2. تاریخ جادوگری
3. و حتـــــی تاریخ دنیای جاوگری استاد
میدونم فوق العاده بودن استاد و شما بهم افتخار میکنید استاد باور کنید از جایی کپی نکردم استاد و همش ساخته ی ذهن خلاق خودمه استاد
منم دوستون دارم استاد

6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره

منو میگه..رسمــی منومیگه ها
میگم استاد، اینجا ننوشتین کپی نکنید...ینی کپی کنیم عیبی نداره؟
نام او چه چیزی را به یاد ما می آورد؟ بله... بازی مشنگی به نام ویچر... سری دوم!
جادوگر زیبا روی مو قرمزی که با مرلین کبیر، گرالت و ینیفر یه مستطیل – ویا حتی مربع و لوزی- عشقی به وجود اورده اند. میدانید چرا ویچر 4 ساخته نشد؟...از آنجایی که مرلین کبیر چهار ضلعی هارا کلا دوست ندارد – و فقط به این دلیل- گرالت را به دیار باقی شتافوند تا یه مثلث خوشگل مشگل عشقی ایجاد کند و امکان دارد که ویچر 5 راجب مرلین باشد!
اهم... عرضم به حظور و ظهور کبیرتان یا استاد... این تریس جان ما بسیار درمانگر ماهری بود و همیشه همراهش یه ست هشتادو پنج تایی از اصیل ترین و ناب ترین دارو ها و معجون های شفا بخشی بود. روایت هست که همینجوری گرالت را خر کرده است. و همیشه آماده ی کمک بود.
وجنات بیتشر این جادوگره زیبا و زبر دست را دوستان به اطلاع رسانده اند.بیهوده گویی دوباره است ...نه ینی دوباره گویی بیهوده است استاد.
با تچر


ویرایش شده توسط هرماینی گرنجر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۲۰:۲۷:۲۳
ویرایش شده توسط هرماینی گرنجر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۲۱:۱۸:۰۴
ویرایش شده توسط هرماینی گرنجر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۲۳:۴۹:۲۶
ویرایش شده توسط هرماینی گرنجر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۲۳:۵۱:۳۸


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۴:۲۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۵

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
مـاگـل
پیام: 279
آفلاین
ارشد اسلیترین

1. مرلین که بود و چه کرد؟

استاد احیانا سال پیش هم این سوال رو نداده بودین؟ استاد میگم که من سالای قبل از پارسال نبودم، راسشو بگین اون موقعا ام این سوالو دادین؟ استاد خلاقیت چی میشه؟ تنوع؟ پنیر موزارلای دالیا؟

عرضم به خدمتتون که مرلین جادوگر بسیار خفنی بود بطوریکه مشهور ترین جادوگر فیلانِ تاریخ بوده است که تو زمانِ شاه آرتور بوده و اینا، آرتورم میخواسته پادشاه بشه این گرفته یدونه چاقوئه رو کرده تو صخره گفته باس درش بیاری وگرنه تف میندازم به پادشاهیت. قابل توجه اون دوستی که اون پایین گفته بود ایشون از اقیانوس در اومدن، نام پدر مرلین نیز مرلین بود. خدا این ویکیپدیا رو خیر بده تقریبا یه ربع به این جمله خندیدم، یه فامیل داشتیم اسم پسره بود مِهدی اسم باباش بود مَهدی.

مثکه پدرِ مرلین که اسمش هم مرلین بوده مرد بسیار جذاب و برنزه و سولاریوم بیستم لیزر بعدش سونا سی امی بوده، و مادر ایشون هم چش آبی بوده و بسیار با کمالات و رودولف پسند و ریگولوس چهره. نمیدونم مرلین به کی رفت. اطلاعاتی در دست نیست. البته یکم پایین تر در ویکیپدیا گفته که مرلین همانند پدرش بسیار خوشگل بود و برای همین اسم پدرش رو گذاشتن مِرلین اسم خودشو گذاشتن مَرلین و من باز هم ضایع شدم.

بعد جالبه که ویکیپدیا در کمال اعتماد بنفس گفته که مرلین موقع راه رفتن همیشه زمین رو نگاه میکرد. مثلا الان سرچ کنی جی کی رولینگ، میاد او همیشه سه شنبه ها برای خرید سبزیجات به بازار می رود و آشغال ها را بجای نُه، نه و نیم دم در میگذارد. رولینگ شهروند بیشعوری است. البته اینکه زمین را نگاه میکرد مشخصه که انسان سر به هوایی نبود و همین خودش از جذابیت های بسزای مرلین پسرِ مرلین محسوب میشه. آخ چقد من به تورین پسر ترین خندیدم

بقیشو من راستشو بخواین نمیفهمم. ولی خب ساسکن ها مردن و اتر از کربوکسیل و هیدروکسیل جدا شد و به دار فانی آویزون شد و مرلین کلا یادم رف چیکار کرد و چرا اینو گفتم.

و بعنوان مورد آخر، اون پایین نوشته بود که در ویکی انبار پرونده هایی درباره این انسان خفن موجوده.

موردِ پایینی از ویکیپدیا کپی شده راسی استاد. من چون خعلی دقیق مطالعه کردم و اینا میگم.

2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید.

به سبیل های هیتلریِ مردِ روبرویش خیره شد و برای یک لحظه دلش خواست به این واقعیت که او کلا هیتلر نیست و سبیل هایش هم طلایی هستند بخندد، اما راستش را بخواهید چشمش به درجه ی نظامیِ روی شانه ی او افتاد.
در حالت خبردار کسی نمی خندد.

فرمانده ی درجه-ی-نظامی-دار، کتِ سبز ارتشی اش را تکاند و سبیلش را خاراند. آن روز ها همه سبیل هایشان را هیتلری میزدند تا ایستادن جلوی آینه باعث نشود پیشوا را از یاد ببرند.

اخم کرد.
_واقعا دلم میخواد بدونم منتظر چی هستی.

لهجه ی آلمانی داشت و نمیتوانست حرفِ "و" را درست تلفظ کند.
_مامان جونت اینجا نمیاد تا برات از پله ها بره بالا و اون احمقایی که فکر کردن اگه اون بالا قایم بشن پیشوا پیداشون نمیکنه رو برات بیاره پایین و تحویلشون بده به من تا توی خیکی مدال افتخار بگیری، سرباز.

قسمتی که مربوط به "اون احمقا" میشد را بلند تر فریاد کشید تا مطمئن شود احمق های مذکور حتما می شنوند، و کلمه ی "سرباز" را طوری که انگار با یک کر و لال حرف میزند.

"سرباز" برگشت و به پله هایی خیره شد که به زیر شیروانی راه پیدا می کردند. لبخند زد، با اینکه در حالت خبردار کسی لبخند نمی زند. مامان جانش مرده بود.
در خانه ی خودشان هم از این پله ها داشتند.

دیوار های خانه ی خودشان هم گلبهی رنگ بود. لبخندش پررنگ تر شد.
_باید یه عکس از پیشوا بذاریم بالای اون پنجره.

متوجه شد که بی اجازه حرف زده است. لبخندش را جمع کرد. در ذهنش اما، بی هوا ادامه داد.
"که بعدش دیگه عین خونه ی ما بشه."

_نمیتونیم. اگر نتونی بیاریشون پایین، بعد از اینکه توی لعنتی رو تیکه تیکه میکنم، خونه رو منفجر میکنم. دیوارایی که عکس پیشوا رو داشته باشن نمی ریزن.
_پس چرا رو تمام دیوارا عکس پیشوا رو نمیذاریم...؟
_داری زیادی طولش میدی سرباز.

به صدای قدم های خودش گوش کرد که به سمت زیر شیروانی پیشروی می کردند. لبخند زد. زمین خانه ی خودشان هم همیشه قیژ قیژ میکرد. از پله ی اول که بالا رفت، صدای جنبشِ جانورِ کوچکی را زیر پایش احساس کرد. تا بیاید و نگاه کند، رفته بود.

"اینا هم موش دارن."

به درِ سرخ رنگِ زیر شیروانی خیره شد.

"اینا هم درشون قرمزه."

دستگیره ی آهنی را نگاه کرد. ساعت روی دیوار را. اهمیتی نمیداد که خانه ی خودشان حتی موش نداشت و درش هم قرمز نبود، دلش میخواست تا ابد بایستد و نگاه کند و بگوید که این ها هم فلان چیز دارند. دلش میخواست یکی را داشته باشد که کنارش بایستد و نگاه کند و بگوید وای، چه جالب.

دستگیره ای که چند ثانیه پیش نگاهش کرده بود را پایین کشید و در که باز شد، هزاران چیز برای نگاه کردن وجود داشت. ده ها چشمِ براق و رنگارنگِ هراسان از درون تاریکی به او خیره شده بودند. کوچک و بزرگ. لبخند زد.

سرباز، صدای نفس کشیدنشان را می توانست بشنود. صدای شلیک های متمادی و صدای به پرواز در آمدنِ خمپاره ها را می توانست بشنود. صدای تیک تیک ساعت و صدای مادر جانش را می توانست بشنود.

به انگلیسی هایی که به خیال خودشان در زیر شیروانی "پنهان" شده بودند خیره شد و نفس عمیقی کشید.
_فرمانده، قربان. کسی اینجا نیست.

آهسته پله ها را عقب عقب پایین رفت. دستِ کودکی را دید که از میان تاریکیِ غلیظ چراغ نفتیِ کم نوری را بلند کرد و سرباز توانست صورتش را ببیند. چشمان آبی و مو های قهوه ای داشت.
کودک بی صدا دست تکان داد.

جادوگرِ بزرگ، سرباز، یا هر چه، پیش از آنکه آنقدر عقب برود که دیگر دستش نرسد، در را بست. تکرار کرد.
_هیچ کس اینجا نیست.

3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید.


مورگانا لی فای رو که همتون میشناسین. مثکه ایشون شوورشون جناب اورین بودن که اصن نمیدونم کیه و چیه و مثکه تو قرن شیش بوده و پسرِ سینفارچ اوئر بوده که اونم پسر میرچیون گال بوده که اونم پسر گاروست بوده که "و"ش ساکنه و ایده ای ندارم چطوری حقیقتا، که اونم پسر سنائو بوده و اونم پسر کوئل هن بوده که پادشاه کوئل هم بهش میگفتن، اولین فرمانده ی نگهبانی از دیوار هادرین بوده یا هر زهرماری، که با پادشاهای برنیسیا جنگیده و این صحبتا. چهار تا بچه ام داشتن که ظاهرا اسماشون اواین و ریوالون و رون و پسجن بوده که بزرگترینشون آخرش شکستش داد.

باورتون بشه یا نشه هیچ ایده ای ندارم اینا الان چی بودن از دهن من در اومدن.

4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟

بنده بودم، شخصا اومدم اینجا بخوابونم کل کل رو سر تصاحب جایگاه بسیار محبوب و ارزشمند این دانش آموز، اینکه چرا سه ساله اینجام رو هم جدای از اینکه مزخرفاتم در پاسخ به سوال بالا رو بخونین متوجه میشین، در متن تدریس استاد خودشون لطف کردن تعبیه کردن، از خود ایشون بپرسین، استاد مهربون باش.

5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید.

1-چرا؟
2-مرلین که بود و چه کرد؟
3-آخه واسه چی؟
4-مرلین که بود و چه کرد؟
5-تغییرات روند استفاده از جادو از گذشته تا کنون
6-مرلین که بود و چه کرد؟
7-ریگولوس که بود و چه کرد؟
8-شورش جن های خانگی انقلابی
9-بجز مرلین بقیه که بودند و چه کردند؟
10-ینی چی آخه؟
11-تاریخچه ساخت چوبدستی های جادویی-ماهر ترین چوبدستی سازان تاریخ
12-عجقِ شاه آرتور مورگانا و باقیِ فیانسه های او
13-ساحره های با کمالات در طول تاریخ-تاپ تنِ با کمالات ترین ها
14-ناموسن که بود و چه کرد؟ خداییش

6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟
تریس مریگولد، فاتح 3 گرالت و بانوی هفت عالم است! تریس، یک ملکه تمام عیار است. آن هم نه از آن ملکه هایی که هر روز در کوچه و خیابان می بینید و باید آرامشتان را حفظ کنید، بلکه از آن ملکه هاست که الیزابت و ملیزابت را در جیبش می گذارد و با چشماش بنده را آتیش زده است، یک گرالت چی بود، اون هم نشدیم.

بلی. استاد، توروخدا مهربون باش.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۷:۲۵ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۳
از روی جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 140
آفلاین
1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره

در دوران قرون وسطی جد بزرگ جادوگران نیک مرلین جادوگر متولد شد.مادر او،آنا،زنی بود هنرمندکه به علت زیبایی تحسین بر انگیز و اندام زیبایش خواستگار های زیادی داشت،ولی روحیات لطیف و رویا هایی که در سر می پروراند باعث شدبه تمام خواستگار هایش جواب رد بدهد،سرانجامدر سن20سالگی (بین 20 تا 25) با مرد رویاهایش و پدر مرلین آشناشد(نام پدر مرلین نیز مرلین بود) .

در آن زمان ازدواج جادوگر با انسان خلاف مقررات بودچون اعتقادشان دراین بود که ممکن است کودک عادی و عاری از هرنوع حس جادوگری از آب دربیاید در حالی که فقط لازم بود یکی از والدین جادوگر باشد ولی متاسفانه جادوگران همچین عقیده ای درباره ی این نوع ازدواج هانداشتند.

آنا و مرلین عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند،مرلین مردی با چشمانِ گیرای قهوه ای،صورتی کشیده با پوستیبه رنگ جو گندمی و اندامی زیبا شایسته ی زنی چون آنا ک هدارای کمری باریک،پاهای ظریف،پوستی لطیف و شفاف،دستانی زیبا،چشمانی به رنگ آبیِ آسمانی و لبانی به رنگِ قرمز داشت، بود.پس از ازدواجِ این دو مرلین از انجمن جادوگران نیک اخراج شد و بقیه ی زندگی اش را بدون جادو گذراند بی آنکه خودش از این موضوع که هنوز هم قدرت دارد و جادو ی نیک در وجودش باقیست اطلاعی داشته باشد.

یک سال بعد جادوگران کین حمله کردند و مرلین را نیز از بین بردند زیرا او هنوز در شمال و درمحدوده ی جادوگران نیک زندگی میکرد،آنا به اصرار شوهرش فرار کرد،و در کنار پدر و مادرش زندگی کرد،سر انجام متوجه شد که باردار است و در اثر تب زایمان در گذشت،و کودکی یتیم بر روی دست مادر بزرگ و پدر بزرگ بیمار ماند.

کودک را مرلین نام نهادند،نامی که به خاطر شباهت بیش از حدش به پدر به ارث برده بود.هیچ کس به اینفکر نمیکرد که این کودک باعث نجات یافتن خود و سایر جادوگران نیک خواهد شدو نام خود و پدرش تا ابد جاویدان خواهد ماند.

اما مرلین بیش از هر چیز به ناجی جادوگران معروف بوده و است و عده ای باور دارن که به خاطر اینکه مرلین نسل خودش رو حفظ کنه از عمر جاودانه بر خورداره تا در هر زمان که میتونه به هم نسل هاش کمک کنه و عده ای هم معتقد اند که میشه با این جادوگر در ارتباط بود به هر حال اینها از باور های مردم بریتانیا هستش اما تا الان هیچ کس مطمئن نیست که آیا این جادوگر واقعا زنده است یا خیر.
(اینو از تو مجله نوشتم نه تو سایت)

2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره

وقتی جادوگر پر قدرت پا به صحنه ی نبرد گذاشت فضا اکنده از ذرات ریز خاک سنگ شد تا چند دقیقه پس از ورود جادوگر .همین جوری ادامه داشت تا اینکه گردو خاک فرونشست.

هر دو طرف که باهم درحال نبرد بودن از نبرد دست کشیدن و با تعجب به صحنه نگاه میکردند .هیچ کدوم نمیدونستن اون جادو گر کیه وایا طرف اون یا بر علیهش.

بلاخره یکی از اونا که برای خوبی می جنگید به صدا در امد:تو کیستی اینجا چه میکنی.

جادوگر پاسخ داد :من امدم کمک تو .تویی که طرف خوبی هستی .جادوگر قد بلند بود وصدای اروم ومحکمی داشت به طرف فرد قدم برداشت.
اون یکی که دشمن بود:تو کی هستی که با امدنت هوای اطرافم گرم شده؟؟

-احمق چی میگی .هوا گرم شده به خاطر نیروی جادویی.من صدای ترق ترق این جادو رو میشنوم.

جادوگر گفت:بسه. سپس هردو ساکت شدن.جادوگر دستش روبه اون کس که دشمن حساب می شد گرفت وگفت :یا مردانه بمان بجنگد که عاقبتت شکسته یا مثل یه موش فرار کن.

وقتی دید اون توان حرکت نداره دستش اون که کنارش ایستاده بود گرفت این جوری انگار نیروشون چند برابر میشد وسپس با هم وردی رو روبه اون مردک فریاد زدن.

برخلاف قیافه مردک که نشون میداد ظعیفه خیلی هم قوی بود اما شکست دادنش کار سختی نبود .پس از چند دقیقه دیگه اثری ازش نبود.

یکی از اون ها برگشت وگفت تو کیستی؟
جادوگر دست روی شونه اون فرد گذاشت وگفت :البوس من دوست تو هستم .و بعد هم نا پدید شد.والبوس رو در سردرگمی باقی گذاشت.
(اسم این شخصیت ها در تاریخ ذکر نشده)


3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره

فیلیپس جادوگری بود اشنا با جادوی سیاه که به کمک همه پادشاهان کشور ها میرفت وباعث جنگو درگیری میشد.


4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره

نمیدونم هرکی بوده خوشا سعادتش.نه مامان من بوده نه بابام نه نسبتی با من داشته پس چرا همچین سوالی کردید


5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره
چرا جادوگران رو اتیش میزدن(اینو تو یه کتاب خوندم)

6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره


یکی از معدود جادوگرهای باقی‌مانده را به عهده دارد. ویچرها انسان‌هایی هستند که از جوانی برای مبارزه با هیولاها و اهریمن‌ها تعلیم داده شده و به دلیل مصرف مواد شیمیایی، ژن آن‌ها جهش پیدا کرده است. این مسئله باعث شده که ویچرها قدرت‌های ویژه بسیاری داشته باشند که این قدرت‌ها در هر ویچری متفاوت است.
(اینو نمیدونم درسته یا نه)








تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵

محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 1125
آفلاین
ارشد هافلپاف

1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره

مرلین یک عدد بوق بود( در واقع این باید هست باشه ولی از آنجایی که توی سوال بود اومده بود منم نوشتم بود، در حالی که نبود!) که هزاران سال با مرگ قایم باشک کرد و در این بین برای اینکه حوصله اش سر نره، یکی دوتا دانش آموز هاگوارتز را هم تفریحی انداخت و هنوز که هنوز ـه در حیات کامل به سر می بره. مرگ هم اعتراف کرده که گرفتن برادران پارول هم به سختی گرفتن مرلین نبوده. ( چهار سطر و دو کلمه، بریم سر سوال بعدی)

- بعد تو انتظار داری به این خزعبالات نمره بده؟ اونم ده تا؟
- یعنی نمی ده؟
-

ویرایش:

اهممم...در برخی از روایات گفته شده که مرلین، پسر شیطان بوده که از قعر جهنم، برای مبارزه با مسیح زاده شده. اما به جای اینکه بر ضد مسیح شود، به راه خودش می ره و به راه راست هدایت می شه. او به عنوان جادوگر دربار به شاه آرتور کمک کرده تا به بزرگترین شاه در زمان خودش تبدیل شه.

پس از کشته شدن آرتور( جه جوریش بماند، فقط در همین حد می گم که تو جنگ بوده )، مرلین به این نتیجه می رسد که کمی هم برای خودش باشه و ول بگرده. از قضا ول گشتنش تبدیل به رفتن به آغوش سرد بدی تبدیل می شه . با عمر نوحش تا زمان ظهور لرد سیاه زنده می مونه و طبق جدید ترین اخبار الان مرگ خوار تشریف داره.
( منبع هم کتاب نایت ساید بود.)

2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره


فضا خیلی سنگین بود. قدرتی که در هوا موج می زد، نشانه هایی از حضور یک جاروگر قوی و خطرناک بود. جادوگری که با قدرتش انگار اکسیژن هوا را کم کرده بود چون همه به سختی نفس می کشیدند.

جنگجوهای بنفش پوش به نظر قوی تر از سربازان خاکستری رنگ می آمدند. حتی با یک نگاه می شد فهمید که بنفش ها دوبرابر یا بیشتر از خاکستری ها مجهز به سلاح اند. مشخص بود که جنگجو های بنفش خود را پیروز میدان می دیدند.

هر دو طرف می خواستند هرچی زودتر جنگ را شروع کنند بلکه از خفگی هوا و فشار نامرئی ای که حسش می کردند، رها شوند. برعکس بقیه، جادوگر مو سفیدی که دورتر از آنها روی تپه ای که در یک کلومتری آنها بود، هیچ عجله ای نداشت.

هاله ای تشکیل شده از هفت رنگ رنگین کمان دور جادوگر به چشم می خورد. شنل بلندش که روی زمین می کشیدم با کوچک ترین نوری که بهش می خورد تغییر رنگ می داد. جادوگر پیر به طرز عجیبی آرام بود،انگار در حال دیدن بازی دو بچه بود نه شاهد یک جنگ بزرگ.

جنگ شروع شد. هر دو لشکر به سمت هم دویدند اما قبل از اینکه شمشیر هایشان بهم بخورد، متوقف شدند. هرچه سعی کردند نتوانستند جلو تر بروند، نوعی دیوار بین آنها قرار داشت. خاکستری ها خیلی زود عقب کشیدند. خیلی هم برایشان بد نبود با کم بود نیرو و سلاح نتیجه ی احتمالی به نفعشان نبود اما در مقابل بنفش ها بیشتر اصرار به شکستن حصار می کردند.

فرمانده های هر دو طرف برایشان مشخص بود که این ها زیر سر پیرمردی هست که خیلی اتفاقی صبح سر و کله اش پیدا شد.

فرمانده ی بنفش ها با عصبانیت بلند شد تا پیش پیرمرد بدور اما خیلی راه نرفته بود که همان دیوار نامرئی جلویش قرار گرفت. با عصبانیت به دیوار کوبید و داد کشید اما پیر مرد در کمال آرامش دستانش را بالا برد و به حرکتی که به چوب دستی اش داد، باعث شد که برخی سلاح ها ی دو طرف به سمتش پرواز کنند. چوبش را دوباره تکان داد و چند پرتویی به سمت دو لشکر پرتاب کرد که هیچ کس جز خودش نمی دانست چی بودند.

و در آخر با برداشتن دیوار از آنجا رفت. انگار که هیچ وقت آنجا نبود. اما برابر شدن سلاح ها و به طور کلی قدرت دو لشکر نشان می داد که او آنجا بوده است.

3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره


یه پادشاهی بوده که بیچاره اسم خاصی هم نداشته. نویسنده ی خسته اسمی بهش نداده بوده یا شایدم داده بوده ولی شاهه که عاشق شنیدن عناوین سلطنتی بوده، اسمش رو رو نکرده. حالا تقصیر نویسنده یا شاه بوده رو کاری نداریم شما بگو پادشاه عین من و صد خواننده ی دیگه ای که گفتیم پادشاه!

این پادشاه مون یه جادوگر خفن داشته که اسمش بن سالیوان بوده اما مثل اینکه از اسمی که نویسنده بهش داده بوده، راضی نبوده و تا رفته پیش پادشاه و دیده که شاهم اسم نداره، نامش رو به جادوگر سلیمان تغییر داده.

حالا هم خوش و خرم تو مارکت چیپینگ در قصر شاهی می خورن و می خوابن.
( محض اطلاع دارم می گم از قلعه ی متحرک هاول نوشتم. برین بخونین قشنگه)

4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره


اصلا مهم نیس کیه! فقط مهم اینه که من نیسم...تاریخ عضویتم کو؟ اها اون زیره! تابستون نود دو فکر کنم...یه ترم قبلش و یه ترمم قبل ترشه، شد چند ترم؟...مثل اینکه واجد شرایطم! از همینجا اعتراف می کنم که سال دیگه هم منو تو تاریخ جادوگری خواهید دید.

5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره

می شه بریم سر اون قسمتی که تو قرون وسطا جادوگرا رو می سوزوندن؟
یا نه بریم سر وقتی که مورگانا اومدش؟
یا تولده مرلین؟

6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره


تریس یه ساحره با موی قرمز...
-عه رودولف برو اون ور! نه ساحره ش با کمالات نیس!

ساحره ی بی کمالات با موهای قرمز...
- نه جینی هم نیس! حالا می ذارین من یه تکلیف رو کامل کنم یا نه؟

همون طور که سطر بالا تر گفتم تریس ساحره ای موقرمز بی کمالات که جینی ویزلی هم نیست، در سری بازی ویچر هستش که این طوری که من فهمیدم، نامزد شاه ( فرمانده، همون یاروـه که اسمش گرالت ـه) می شه.
می گم اینو نگفتی نرم تو ویکی پدیا که! گرچه من ویکی نرفتم، رفتم تو اینجا.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۰ ۲۳:۰۳:۲۹



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
مـاگـل
پیام: 742
آفلاین
یه جورایی ارشد گریف فکر کنم

1-مرلین که بود و چه کرد؟
مرلین یکی از مدبر ترین و خردمند ترین جادوگران تمام اعصار محسوب می شود. او جادوگری بسیار ماهر بود و گفته می شود مشاور وورتیگرن اوتر پندارگون و آرتور بوده است که همگی آنان شاهان بریتانیای کبیر بودده اند.
مرلین پیش از هر چیز دیگری به این دلیل مشهور است که معلم شاه آرتور بوده است. او آرتور را در دوران نوزادی مخفی نمود. شاعری به نامآلفرد تنیسون در شعری به چکامه پادشاه آن بخش از داستان را به این ترتیب روایت می کند:
تصویر کوچک شده

سپس مرلین خود معلم و مشاور آرتور شد. او از هوش سرشار و نیز جادوهای بیشمار خود استفاده کرد تا به پادشاه جوان در جنگ با دشمنان بریتانیا کمک کند.
آنگونه که در داستان ها روایت شده است مرلین به بانوی دریاچه علاقه زیادی داشت اما بانوی دریاچه او را فریب داد تا ستونی از هوا ایجاد کند سپس اواز همین ستون هوا اسفتاده کرد تا مرلین را برای همیشه در آن حبس کند.
2-یک فضا سازی ..
آسمان آبی دشت، از وجود گرد و خاک های ناشی از جنگ خاکستری به نظر می رسید و زمین سبز از خون جنگجویان به سرخی گل لاله می مانست.
جنگ سختی بود و عده ی کثیری در این جنگ جان خود را از دست داده بودند و برای همیشه با دنیا وداع کرده بودند. آنان با رفتن خود میدان را برای عده ای دیگرخالی می کردند، تا شاید آنان بتوانند راهشان را برای رسیدن به هدف به پایان برسانند.

صدای برخورد شمشیر ها و فریاد های جنگ جویان از هر سویی به گوش میرسید و صدا های دیگر را در خود خفه میکرد و صلح، عشق و محبت را در دل هر شنونده ای برای همیشه نابود میکرد. دوستی ها را نابود می کرد و چیزی جز تنفر به جای نمی گذاشت.

مورگانا لی فای، فرمانده سپاهش از دور به جنگ نگاه می کرد. موهایش که از پشت بسته شده بود و لباس سبز رنگ جنگ، به او چهره ای جدی می بخشید. چشمانش مثل همیشه از هر دل رحمی ای تهی بود. همچنان که به سپاهش می نگریست، چیزی را بر زیر لب زمزمه می کرد. ناگهان گویی اسمان به هم پیچید و رعد و برقی وحشتناک فضا را اسیر خود کرد.

کمی بعد از دشمنان خبری نبود. تمام انها اسیر ارباب آسمان ها شده بودند و در جایگاه های شیطانی خود باید پاسخگو کارهای پلیدشان می بودند.

آن ها در جنگ پیروز شده بودند. مورگانا انها را با پیش کش کردن دشمنانش به ارباب همیشگی اش، ارباب آسمان ها پیروز کرده بود.

فریاد شادی سربازان به گوش می رسید. ان ها میخندند، می رقصیدند و شادمانی می کردند اما مورگانا همچنان با چهره ای خشک انجا ایستاده بود. کمی بعد اسبش را چرخاند و از سربازانش دور شد...

3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره

«اگنس واترهاوس» یکی از جادوگر هایی است که کمتر نامش را شنیده ایم. او که در زمان آرتور پنجاه و ششم به او در کار های شیطانی کمک میکرد، به دلیل عدم علاقه اش به دیده شدن در بین مردم در انزوا به سر می برد و به همین دلیل است که شاه آرتور هم علاقه ای به برملا کردن نامش، یا اجبار او به کار هایی که میخواست بکند، نداشت. زیرا می دانست ممکن است چه کارهایی از آن جادوگر قوی و نیرومند سر بزند.

4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره
از اونجایی که از شونه های او تحت عنوان پیر نامبرده شده به نظرمن باید یکی از دامبلدور ها باشد چه بسا می تواند پرسیوال باشد زیرا لحنش به آلبوس دامبلدور شباهتی ندارد.


5-موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره

موضوع؟ پیشنهاد؟ اونم به مرلین بزگوار؟ اصلا حرفشو نزنین می خواهید خشم مرلین را نصیب خود کنید؟

خب به نظر من بهتره درباره ی تاریخی صحبت کنیم که همه کم و بیش باهاش اشنا ترن اما چیز هایی توش نهفتس که ما نمی دونیم اینجوری خیلی بهتر میتونیم بحث و گفت و گو کنیم تا وقتی موضوعی بیان بشه که کوچکترین آگاهی ای در موردشون نداریم یا اگر هم می خوایم در مورد هایی صحبت کنیم که آگاهی ای نداریم سر علاقه ی دامبلدورانه ی شما به اون دختر دریاچه که شما رو فریب داد. چطوره؟

6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره
تا جایی که سرچ های من نشون داد می تونم بگم یک ساحره ی مو قرمز بوده مثل همین جینی خودمون ولی یکم خوشگل تر تریس مریگولد اهل ماریبور بوده و در کایر مورهن زندگی می‌کرد. که تحت تعلیم ها ی جادوگری بوده و مثل اینکه در کارشم بسیار ماهر بوده.
با پیدا شدن سر و کله ی کسی به اسم گرالت و فراموشی‌اش در آنجا، تریس از او پرستاری کرد و درنهایت، بله، عاشق همدیگر شدند. از اون طرف گرالت دوستی به نام ینیفر داشته است که تریس و ینیفر دوستان خوبی هستند. آنها هر دو در بزرگ کردن سیری و تعلیم راه و روش‌‌های مختلف جادوگری به او، نقش داشته‌اند. بعد مدت ها گرالت و تریس به جرم کشتن پادشاه متهم میشوند.



ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۱ ۱۲:۴۰:۳۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵

مکسین اوفلاهرتیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۳ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۱۷ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 28
آفلاین
1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره

یک تاریخدان زرنگ و باهوش و اینا باید از منبع موثق تاریخ بگیره و چه کسی بهتر از خود مرلین! همه ی این مطالب از شخص ایشون میاد بله بله!

جادوگری از دوردست، جادوگری با ریشی سپید و لباسی سیاه، نماینده ی هر دو جبهه ی جادوگری، بنیان گذار جادوگری نوین، محقق و تاریخ نگار، دست های پشت پرده ی حکومت انگلستان، جادوگرِ پیامبر و پیامبرِ جادوگر!

اینها القابی هستند برای یک فرد، کسی که تمام حکومت انگلستان است در زمانی که تمام راه های ارتباطی مردم را تحت نظر ندارد! برای ایشون، مرلین! بزرگترین جادوگر باستانی!

ایشون، مرلین جادوگر، کسی که تمام جادوگران به اقصی نقاط لباس ها و اعضای بدن وی قسم یاد میکنند، بار دیگر برگشته است تا در خدمت جامعه ی جادوگری باشد، با چوب جادوگری جدیدی با طول 35 سانتی متر و از چوب عصایی که در دستش میگیرد؛ پیرتر از همیشه، خسته تر از قبل ولی با تجربه تر از گذشته و قوی تر از تمام دوران هایی که زندگی کرده است! قامت خمیده و سن زیادش هرگز نتوانستند جلوی ایشون را برای نشان دادن قدرت بیکرانی که جادو برای ما فراهم می آورد را بگیرند!

مرلین هیچ پدر و مادری نداشت و بنا بر روایات متواتری که از تمام پیروان و مذاهب به دست ما رسیده است، وی در اولین روز اولین ماه اولین سال، از ژرفنای اقیانوس اطلس بیرون آمد و اولین تمدن جادوگری را بنا کرد.

از مزایای کهولت سن، خوش اخلاقی ای ست که خواسته و ناخواسته در انسان بوجود می آورد و ایشون نیز از این قاعده مستثنی نیست، تا زمانی که خواسته هایمان معقول باشد ایشون خندان خواهیم دید!

به ایشون نگاه کنید! چه میبینید؟ ریشی سیاه، لباسی سیاه! ایشون پیامبر است، پیامبری برای تمام جادوگران وساحرگان. پیامبری که باید از خشم وی بترسیم و از عوقبت وی بر حضر باشیم که کسی را یارای مقابله با خشم او نیست!

ایشون آمده است تا یاد بدهد، تا یاد بگیرد، تا بکشد و کشته نشود، آمده است که نسلی جدید را در کنارمان بسازد و بدانید و آگاه باشید که در برابر دشمنان سخت و بی رحم خواهد بود و شاید در میان دوستان نیز همچنین! کسی را یارای مقابله با ایشون نیست که ایشون خود جادویی است که از ذهن و قلب و دستانمان میگذرد. پس مراقب باشید که نعمتی خطرناک در حال پیشروی به سمت دنیای جادوگری ست و بستگی به ما دارد که از آن چگونه بهره مند شویم!

ایشون مرلین کبیر است. اولین جادوگر تاریخ، باهوش ترین جادوگری که تمام اعصار به خود دیده است؛ اصیل ترین جادوگری که میتواند وجود داشته باشد؛ کسی که با سخت کوشی فراوان، توانست جادوگری را رونق دهد و نسل جادوگران را بر روی زمین گسترش دهد و شجاع ترین فردی که بود، که توانست بر تمام تهدید های دوران و اعصار مختلف غلبه کند!

ایشون، مخترع جادو و جادوگری، انرژی ای که جادوهایمان را عملی میکند، مغز متفکر جادوگری و پیامبر ما، در گروه گریفندور خواهد بود!

2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره


نگاهی طولانی به آسمان کرد. ابری دیده نمی شد. تنها خورشید در میان آسمان آبی قرار داشت و مانند شکنجه گری که هیچ رحمی ندارد بر مردمان زمین آتش فرومی ریخت. اما جدا از گرمای طاقت فرسا چیزی خاص دیگری در آن روز و آسمانش وجود نداشت که نشان از نبرد سهمگینی که در جریان بود دهد. مرد نگاهش را از آسمان برداشت و همراه آهی سوزناک به صحنه ی روبه رویش خیره شد. هزاران نفر با شمشیر به مبارزه مشغول بودند و صدای برخورد فلز به فلز و فریاد زخم خوردگان تنها چیزی بود که به گوش می رسید.

از جایی که او ایستاده بود دوست و دشمن فهمیده نمی شد. تنها می دانست که جنگ بدجوری دارد به ضررشان پیش می رود. به شاه گفته بود که رفتن به جنگ در حالی که به اندازه ی نصف دشمن نیز نیرو نداشتند خودکشی بود. اما گوش های شاه از حرف های آن مرد عجیب الخلقه پر شده بود. هیچوقت از او خوشش نمی آمد، از این و آن شنیده بود که جادو می کند و جنگ و نبرد حالی اش نیست. در همین افکار بود که فردی از پشت آمد و کنارش ایستاد.
- به چی فک می کنین فرمانده؟

سر برگرداند و به چهره ی صاحب صدا نگاه کرد. خودش بود! جادوگر نگاهش کرد و منتظر جواب شد. چشم های سبز عمیقش همراه با چین و چروک های صورتش، ظاهری دانا به او بخشیده بود و به نظر می رسید جواب را خودش می داند. به سمت نبرد برگشت و پاسخی نداد. پس از مکثی که کافی بود تا نشان دهد قصد جواب سوال را ندارد، گفت:
- داریم شکست می خوریم.
- نگران نباش... من برای همین اینجام!

فرمانده پوزخندی زد و با طعنه گفت:
- جدی؟! کی قصد انجام سحر و جادوتون دارین حالا؟

جادوگر دستی به موهای خاکستری اش کشید و گفت:
- هوم نمی دونم! هر وقت حسش بیاد! فعلا معده م حالش خوش نیست!

فرمانده ناگهان عضلاتش منقبض شد و دستش به سمت شمشیرش رفت. اما زود به خودش آمد. می دانست که شاه از کارش راضی نخواهد بود و همچنین می دانست اگر شانسی برای پیروزی در این نبرد داشتند در دستان آن جادوگر بود. پس خشمش را فرو داد. جادوگر که متوجه حرکت فرمانده شده بود، لبخندی مغرورانه زد:
- خب حالا حالم بهتره.

در کمال تعجب فرمانده، جادوگر به سرعت دستش را درون ردایش برد و چوبی درآورد و به سمت میدان نبرد گرفت. فرمانده با خودش فکر کرد که حتما آن چوبدستی جادویش است. جادوگر سپس قدمی به جلو برداشت، چیزی زیرلبش زمزمه کرد، خمی به چوبدستیش داد و بوم! البته انفجاری در کار نبود... حتی صدای بومی هم نیامد. اما چیزی که رخ داد کافی بود تا تأثیر "بوم" در ذهن فرمانده داشته باشد. با چشمان گشاد شده به روبه رو خیره شد. همه به جز چند صد نفر از سرابازان خودی که گیج به اطرافشان نگاه می کردند بر زمین افتاده بودند. همه جا در سکوت مطلق فرو رفته بود.
- خب من باید برم ناهار بخورم چون خیلی گشنمه ولی اگه کاری چیزی داشتین بفرستین یکیو سراغم... مجروحا رو هم جمع کنین بعد خواب بعداز ظهرم میام خدمتشون!

و پس از اتمام حرفانش در مقابل چشمان فرمانده ناپدید شد...

3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره

یک زمانی یه جایی یه جادوگری بود به اسم بن سالیوان که بعدها اسمشو به جادوگر سالیمان تغییر میده. بعد این موجود به پادشاه اینگاری وفاداره و بهش خدمت میکنه. پادشاهم اینو میکنه از جادوگران افشاری اینگاری (!).

بعد یه روز یه جادوگر دیگه ای میاد دختر پادشاهو تهدید میکنه. شاه هم سالیمان رو میفرسته که اونو بکشه ولی اون جادوگره زیادی قوی بوده میزنه اینو پاش پاش میکنه! البته پس از این جریانات هم هاول یه جادوگر دیگه هم به شاه کمک میکنه برای شکست دادن اون جادوگر بده! که بعد شاه هاول رو هم میکنه یه جادوگر اشرافی دیگه.

بله اینم دوتا جادوگر در کنار پادشاه اینگاری

4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره


والا ما که اولین سالمونه بی اطلاعیم ولی گریفیندور که نمیتونه باشه ( به دلایل واضح ) ریونکلا هم که زرنگن اصولا هافلپافم که اصن این چیزا درکارش نیست پس فقط میمونه اسلیترین حالا هر اسلیترینی که بوده بیاد خودشو معرفی کنه

5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره

1- مرلین؟
2- خب آغاز جادوگری باید جالب باشه
3- یا انقلاب جن ها؟
4- اها تاریخچه ی خانواده های اصیل
5- حالا مرلین که اولین جادوگر بوده دومین جادوگر کی بوده؟
6- حالت های مختلف که ممکنه نمره ی این سوالو نگیریم؟

6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره

ایشون ساحره ای بوده در بازی ویچر که با جرالت ویچر روابط خاک بر سری داشتن نچ نچ نچ... بله دیگه خلاصه ایشون عاشقه جرالته ولی خب جرالت عاشقش نیست متأسفانه! همین دیگه... ساحره تو ویچر بوده چی دیگه میخاین بدونین ها ها خوشگلم بوده! طب و درمان و این چیزام حالیش بود! یه مدتم فک میکردن مرده...




پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 134
آفلاین
گویندالین مورگن سعی کرد ظاهری خونسرد داشته باشد. او مطمئن بود که در کلاس تاریخ ثبت نام کرده نه مرلین شناسی . اما سعی کرد ابراز ناراحتی نکند. هیچکس علاقه ندارد این کلاس را چند بار بگذراند. آنقدر غرق در فکر بود که متوجه هکتور و پاتیل همیشه آویزانش نشد.
-آخ! حواست کجاست؟
- ببخشید پروفسور داشتم به تکلیف تاریخ جادوگری فکر می کردم.

هکتور بیشتر از همیشه لرزید.
- حالا انتخاب کن مورگن. یا 30 امتیاز از گروهت کم میشه یا معجون منو امتحان کن.

گویندالین با تجسم فریادهای آرسینوس آهی کشید.
- حالا معجونت چی هست؟
- بدون حرف بخورش مورگن.

الین آهی کشید. اما نه خودش و نه هکتور متوجه نشدند که او پس از نوشیدن معجون بیهوش شده بود. چون در همان لحظه در حال خواب دیدن بود. او از دیدن مرلین و زنی که گویی فرسنگ ها دورتر ایستاده بود شوکه شد.

-نترس فرزند. تو اینجایی که از ما سوال کنی.

الین من من کرد .
-هر سوالی؟
-هر سوالی.
-شما کی هستید؟

مرلین با صدای بلند خندید.
- این همیشه اولین سواله. افسانه های زیادی هست. زیاد. عجیب و البته به شدت خنده دار. مخصوصا اونایی که من و ایشونو به هم ربط داده.
-ببخشید...ببخشید... یعنی حدس من در مورد این خانم درسته؟

مرلین آهی کشید.
- آره حدست درسته.مورگاناست.

زمزمه های بعدی مرلین قابل شنیدن نبود. اما باعث شد چشمان مورگانا برق بزند و شروع به صحبت کند.

نقل قول:
1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره



افسانه های خیلی خیلی زیادی از این اقا به وجود اومده که یکیش از همه عجیب تر و محیر‌العقول تره.
طبق اون افسانه هفت سال پیش از تولد مرلین یک پیشگوی دریایی پیشگویی می کنه پسر جادوگری به دنیا میاد که مثل خورشیده....پاک سفید و بی الایش. اون در جنگی با خواهرش روبرو بشه. خواهری که درست برعکس خودشه.تیره....سیاه....و تاریک . روز و شب. با توجه به اون پیشگویی به محض تولد این دو نفر، اونا رو از هم جدا کردن که همدیگه رو نشناسن. اما هر دوی اون ها در خانواده هایی بزرگ شدن که شیفته جادوی سیاه بودن. کاری نداریم که به سر دخترک چی اومد اما مرلین جادوگری شد فوق العاده دانا. ماهر سریع الانتقال،کاشف و سازنده طلسم. مرلین تصمیم گرفت ارتور رو به شاگردی قبول کنه ولی به سرعت از این کار منصرف شد. می تونی حدس بزنی چرا؟

الین خندید.
-مورگانا؟

ساحره هم خندید.
- از کارهای مهم مرلین میشه به بنیان گذاری اکادمی هاگوارتز اشاره کرد.اون هنوز هم زنده است مثل من...مرلین ذات سفیدشو حفظ کرده و می خواد به محفل دامبلدور ملحق بشه.

نقل قول:
2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره



الین به آن دو خیره بود.

-فرزندم سوال دیگه ای هم هست؟
- هست ولی فکر نکنم جواب داشته باشه. نشون دادنیه.
- منظورم اینه که سوال دیگه ای درباره من، مرلین کبیر داری؟

الین به فکر فرو رفت. تنها سوال باقیمانده درباره آن دانش آموز که الین او را می شناخت.
- نه قربان متشکرم.
- مرلین به همراهت فرزند.

و بعد پیرمرد سپید غیبش زده بود. الین بهت زده به مورگانا خیره شد.
- رفت!
- رفت!
-پس سوالام...

مورگانا به او خیره شد.
- شاید فکر کرده می تونی پیداشون کنی.

و چرخید. گویندالین ناگهان متوجه شد.
- مورگانا! منظورم این نبود. من.... میخوام بگم تو می تونی نشونم بدی؟
- اگه بخوای و اگه بگی که چی رو می خوای ببینی.
- یک صحنه جنگ!

مه اطراف الین را فرا گرفت.
- اینجا چقدر آشناست.
- البته که آشناست اینجا هاگوارتزه.

گویندالین به نورهایی نگاه کرد که از فاصله چندصدمتری هم دیده می شدند. و هرچه بیشتر روی آنها تمرکز می کرد، واضح تر به نظر می رسیدند. هیبت مردی با شنل سبز و مرد دیگری که موهای مشکی رنگش دیدن حرکات چوبدستی اش را دشوار می کرد.

- اون گریفندوره!
نیازی به تائید مورگانا نبود. گریفندور از عکس هایش هم با شکوه تر به نظر می رسید. طلسم‌هایش در کسری از ثانیه به مقصد می رسید و سالازار را کلافه کرده بود. ردای سرخ رنگش با نسیمی که در جریان بود حرکت می کرد و این احساس را به الین می داد که گریفندور روی هوا ایستاده است.
اسلیترین چوبش را به تندی تکان داد و نور سبز رنگی از چوبش بیرون زد. .نفس الین در سینه حبس شد.طلسم مرگ راه فراری نداشت.در کسری از ثانیه، گریفندور با حرکتی غیب شد و از پشت به او ضربه زد
الین چشمش را بست تا زمین خوردن سالازار اسلیترین را نبیند.


نقل قول:
3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره


الین هرگز فکر نمی کرد مورگانا قادر باشد این همه جمله را در یک نفس بگوید.

-هر روز اتفاق نمی افتد که یک شاهزاده روسی جوری بیمار شود که همه اطبا حاذقوسور روسی چون تسترال در گل مانده، از درمانش عاجز گردند. و هر روز اتفاق نمی افتد که مرد ریش و پشم داری، اتفاقی از کنار قصر شاهزاده بیمار رد شود. و یکهو به این نتیجه برسد که عیــــــ دیل غافیل! من این دخترک را درمان توانم کرد.
و بعد برود تلپ بشود در اندرونی قصر کاترین خانم کبیر السلطنه و بعد از درمان شازده خانم، به لطائف الحیل هی دل ملکه خانم ببرد. هی دل اقا شاه ببرد. تا جایی که دو تا ادم عاقل بالغ گنده بک، بی اجازه جناب جادوکار راسپوتین بی ریخت الممالک، آب هم نخورند.
و جنگ ها راه بیاندازد و ادم ها بکشد (مرلین وکیلی مدیونید فک کنید عمدی بوده ها، اقتضای طبیعتش چنین بود و چنان شد) اینجور که در ادامه قصه برای ما گفته اند این جناب راسوییان ... نه چیزه راسپوتینیان، آنقدر پلشتی از خودش نشان می دهد، هی نشان می دهد، هی نشان می دهد که بچه شاه قبلی، بیخ خرش را می گیرد و می گوید باید بمیری.
اینجا داستان دو شاخه می شود. یک گروهی می گویند خواست در برود گرفتند و سوزاندندندش... یک دسته دیگری هم هستند که می گویند رفت و ملتی را ایسگا گرفت. و هنوز ملت بر این باورند که راسپوتین را سوزانده اند. حال آنکه از سرنوشت نامبرده خبری در دست نیست. مطلعین با سند معتبر جهت دریافت مجدگانی به کاخ کرملین بخزند لطفا. مرسیـــ اه.

نقل قول:
4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره


مورگانا به گویندالین نگاه کرد.
- میدونی نه؟
- معلومه که میدونم. با اون موهای مشکی همیشه آشفته. با اون ردای شلخته و نامرتب. با اون عینک گرد مشکی نمیتونه کسی جز هری پاتر باشه.
- و فکر می کنی چرا رد شده؟
- خب به دو دلیل. اول اینکه پاتر همـــــــــــــــــــــیشه خدا خوابه و اگه گرنجر نباشه اون هیچ درسی رو پاس نمی کنه. دوم، ترم پیش شنیدم که سعی داشته تقلب کنه. و سوم: مرلین وقتی خوشش میاد ازش حرف بزنن که ازش تعریف کرده باشن.

نقل قول:
5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره


الین لحظه ای به فکر رفت. این سوال هم نیازی به کمک مورگانا نداشت. موضوعات واقعا جالبی برای مطالعه وجود دارند.
1- مثلا مکان های مخفی که هر کدام از بنیانگذارها در هاگوارتز ساختند
2- جنگ دائمی گرگینه ها و خون آشام ها چرا به وجود آمد
3- تاریخچه هاگوارتز
4- دوران ریاست خود مرلین بر مدرسه
5- تاریخچه و علت به وجود آمدن کلاه گروه بندی.
و...

نقل قول:
6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره


- این یکی رو دیگه واقعا نمیدونم مورگانا!
- ولی من میدونم. تریس ساحره ای بوده که مجبور شده از قصری که در اون زندگی می کرده فرار کنه. البته شاهزاده نبوده. اون دختر وزیری بوده که عاشق پسر پادشاه میشه. پادشاه هم که پسرش از خوشگلی تا ندارهـ . به کس کسونش نمی داده و به همه نشونش نمیداده، خاطر خواهی دختر وزیری که اندازه خر مرلین سن داشته، افت داشته واسش. محض خاطر همین واسه مجازات دختر بدبخت کسی تعیین رو می کنه که دختره تا میفهمه، چمدون نبسته پا میذاره به دشت و بیابون که ای هااااااواااار کی با داداشش میره شکلات بخوره پشت درای بسته؟
القصه
تریس پاش به بیرون قصر نرسیده یه هفت هشت ده باری اپارات می کنه تا اینکه تو اخرین اپاراتش سر از یه کشتی دزدای دریایی در میاره.
ظاهر شدن همان و زندانی شدن همان.
البته به مخ هیچ دزد دریایی نمی رسه که چوبدستی دخترک طفلی رو ازش بگیره. سر سال نشده، دختره با کولی بازی هاش زن رئیس دزدای دریایی میشه و تا اخر عمر اون پادشاه شیکم گنده نمیذازه آب خوش از گلوی شاه بره پایین.
روایات میگن تهشم شاهو دق مرگ می کنه. البته اون...


الین حس کرد کسی به صورتش سیلی ملایمی میزند. وقتی چشم باز کرد زیر سایه یک درخت بلوط دراز به دراز افتاده و پروفسور هکتور. پروفسور جیگر و یکی دو نفر دیگر بالای سرش بودند. هکتور با حرکات چشم دخترک زا تهدید کرد و به همین دلیل الین در پاسخ "چی شده" پروفسور جیگر تنها گفت که گرما زده شده است. حداقل حالا جواب سوال های کلاس تاریخ را می دانست.


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۹ ۱۰:۳۱:۴۶

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۹:۵۳ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵

نوربرتا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۴۳ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۵
از فیض آتشین نفسی‌است!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 31
آفلاین
1. مرلين که بود و چه کرد؟ (هرگونه اطلاعات قابل جمع آوري. حداقل 5 سطر. از ويکي پديا فارسي کپي نشود! در صورت کپي شدن از ويکي پديا فارسي هيچ نمره اي تعلق نميگيرد.) 10 نمره

سلام استاد مرلين!
همونطوري که مشاهده مي‌فرماييد، مطابق دستور شما از ويکي‌پدياي پنجابي کپي کردم!

تصویر کوچک شده
پیشینه ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با توجه به شواهد تاريخي موجود،ظهور مرلين کبير به دوران پيش از تاريخ باز مي‌گردد. هزاران سال قبل، زماني که جادوگري نخستين به همراه برادرش براي شکار ماموت از غارشان خارج شده بودند، در طي مسير به محلي پوشيده از موهاي سپيد رسيدند.

دو برادر به طمع شکار موجودی که آن همه موی سفید دارد، رد مو ! را دنبال کرده و پس از طی کیلومترها مسیر و گذر از صحرای آفریقا و جنگل‌های بارانی آمازون (در آن دوران آمریکای جنوبی و آفریقا به هم متصل بودند.) در حالی که از گرسنگی و خستگی مفرط رنج می‌بردند به آن موجود رسیدند: مرلین.

تصویر کوچک شدهمرلین صاف و چهار زانو نشسته بود و در حالی که ریشش تمام فضای اطراف را گرفته بود، با چشمانی بسته و لیوان آب پرتقالی در دست تمرین یوگای روزانه‌اش را انجام می‌داد.

دو برادرِ جادوگر پس از اینکه متوجه شدند موجود پر موی مزبور یک انسان است، ابتدا مقادیری شوکه شدند و سپس به رسم انسان‌ها اولیه، در حالی که نیزه‌های جادویی خود را در هوا تکان می‌دادند شروع کردند به فریاد و هوار کشی و رجز خوانی برای آن پیرمرد غریبه. مرلین که تمرکزش به هم خورده بود، بشکنی زد و برادر کوچکتر به گوشه‌ای پرت شد و بر اثر ضربه‌ی سر به هلاکت رسید.

برادر بزرگتر پس از مشاهده‌ی صحنه‌ی فوق، پا به فرار گذاشته و پس از طی مسیری که آمده بود، در حالی که خودش نیز رو به موت بود برای سایر هم غاری‌هایش توضیح داد:
- مو دار هابیل کشت! قابیل دید پیر مودار با جادو هابیل کشت!

اما متاسفانه هم غاری‌های برادر بزرگتر که ماگل بوده و نمی‌دانستند جادو یعنی چه، به گمان بردند که او برادرش را کشته است. (این نظریه‌ی نادرست هنوز هم بین ماگل‌ها رایج می‌باشد.) تمامی اطلاعات فوق از روی حکاکی‌ها و نقاشی‌های وی از روی حادثه مرگ برادرش به دست آمده است.

بيوگرافی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نخستین ظهور مرلین پس از مواجهه‌ی جادوگران نخستین با او، به دوران بنای هاگوارتز توسط چهار موسس آن بر می‌گردد. گودریک گریفیندور در دفترچه‌ی خاطراتش که هم‌اکنون توسط کلاه گروهبندی محافظت می‌شود نوشته:
نقل قول:
من داشتم سیمان درست می‌کردم و سالی [سالازار اسلیترین] هم داشت دیوار ضلع غربی رو آجر چینی می‌کرد که یکدفعه مرلین ظاهر شد.

اون موقع ما هنوز کاملا نمی‌شناختیمش و چون جادوگران سیاه زیادی اون اطراف می‌پلکیدند، با دیدن پیرمرد ریش بلند به سرعت به سمت سالی رفتم تا دوتایی به مقابله باهاش بریم.

وقتی جلوتر رفتیم، مرلین ما رو به آرامش دعوت کرد. بعد از اومدن هلنا و روونا پیشش نشستیم و آیاتی برامون قرائت کرد و گفت که اگر می‌خوایم رستگار بشیم، باید بهش ایمان بیاریم.
ما هم که مجذوب حرفهاش شده بودیم، بهش ایمان آوردیم و جهت ادای احترام بهش، دستشویی‌های هاگوارتز رو مرلینگاه نامیدیم!


پس از این واقعه، مرلین بار دیگر ناپدید شد تا صد و پنجاه سال دیگر که «آرتور» زاده شد. مرلین که از صدها سال قبل به دنیا آمدن او را پیش‌بینی کرده بود، سرپرستی او را برعهده گرفت و زمانی که آرتور جوان برومندی شد، او را در حضور ماگل‌ها در مسابقه‌ی سالانه‌ی بیرون کشیدن شمشیر از سنگ شرکت داد.

افسانه‌ای در بین ماگل‌ها رایج بود که اگر کسی بتواند شمشیر قدیمی را از درون سنگ بیرون بکشد، پادشاه راستین بریتانیا تصویر کوچک شدهخواهد بود. پس آرتور، بعد از آن که زورمندان بسیاری قبل از او در این کار شکست خورده بودند، سراغ شمشیر رفت.

او تلاش کرد شمشیر را از سنگ بیرون بکشد، اما هرچه زور زد، موفقیتی حاصل نشد. مرلین که دید سالها زحمتش بر باد رفته، نفرینی به سمت آرتور روانه کرد که نفرین با سنگ برخورد کرده و سنگ را متلاشی کرد و آرتور به باور مردم، پادشاه بریتانیا شد.

حضور در دربار آرتور این فرصت را برای مرلین فراهم کرد تا رسم آتش زدن جادوگران را منحل کند و آئینش را در سراسر حکومت آرتور گسترش دهد و جادوگران زیادی را به راه راست هدایت نماید.

پس مرگ آرتور، او بار دیگر ناپدید شد تا اینکه در یکی از چند سال اخیر، بار دیگر ظاهر گشت تا رسالتش را با آموزش تاریخ غنی جادوگران به دانش‌آموزان هاگوارتز کامل کند. شایعه است که پس از اتمام رسالت وی، قیامت فرا رسیده و جادوگران به سزای اعمال بد و نیک خود خواهند رسید.

2. يک فضاسازي از حضور يک جادوگر با تجربه و با قدرت جادويي بالا در ميدان جنگ و تاثير وي در آن جنگ را بنويسيد. 10 نمره

باران آتش لاینقطع می‌نمود. سربازان، همگی زمین‌گیر شده بودند... بلند کردن سر مساوی با از دست دادنش بود. در غوغایی که نازی‌ها برپا کرده بودند، سنگرهای متفقین یک به یک، با کمترین مقاومت از پای در می‌آمدند. همه می‌دانستند که پایان این جنگ به کجا ختم خواهد شد.

در آن شب جهنمی و در میان پشته‌هایی از قربانیان جنگ، مرد مجروحی، در حالی که روی زمین افتاده بود، به آهستگی به جلو می‌خزید. لباس خاکی و آغشته به خونش برایش مزیتی بود تا از دید آلمانی‌هایی که یکی یکی سربازان بریتانیای کبیر را به کام مرگ می‌کشاندند مصون بماند.

بدن نیمه‌جانش را به سختی به سمت منبع نور کوچکی که در فاصله‌ی کمی در مقابلش می‌دید، می‌کشاند. تار می‌دید و دقیقاً نمی‌دانست چه چیزی آن جاست، اما به هرحال، شاید انتخابش زیاد هم عقلانی نبود. رفتن به سمت نور، او را به هدف راحتی برای تک‌تیراندازهای آلمانی که در بالای تپه‌ی شمالی مستقر بودند بدل می‌کرد. زیاد هم معلوم نبود، شاید هم هدف دقیقاً همین بود... که تیر غیبی سر برسد و او را از شر این درد برهاند.

دقایقی بعد، درحالی که کمی به آن نور موهوم و غریب نزدیکتر شده بود، صدایی شنید. صدای مکالمه‌ی دو فرد ناشناس. چشمانش را تنگ کرد تا دقیق‌تر ببیند. هرچند هنوز هم زیاد خوب نمی‌دید، اما مشخصاً آن دو نفر سرباز نبودند. یکی از آن‌ها، پیرمرد بسیار کهنسالی بود که ریش سپید بلندی داشت. مرد دیگر هم که او نیز ریشی بلند، اما خاکستری داشت، زیاد جوان نبود، چیزی در حدود پنجاه سال سن داشت.
اما چیزی که بیش از همه آن سرباز ولزی تیره‌روز را متعجب می‌ساخت، رداهای بلند خاکستریشان بود و نوری که از سر قطعه چوب‌های در دستشان در فضا منتشر می‌شد.

چطور با وجود آن تکه چوب‌های نورانی و با وجود آنکه راست ایستاده بودند، هیچ کس به سمتشان شلیک نمی‌کرد؟ آن دو نفر چطور در آن هجمه‌ی وحشتناک نازی‌ها، بی‌هیچ سلاحی و در میانه‌ی میدان زنده مانده بودند؟

پشتشان به او بود، پس فرصت را مناسب دید تا با مخفی کردن خودش پشت یک جسد، به صحبت‌های آن‌ها گوش فرا دهد. اگر هم اتفاقی برمی‌گشتند، شک نداشت که متوجه زنده بودنش نمی‌شدند.

مرد ریش سفید خطاب به همراه نسبتاً جوان‌ترش گفت:
-آلبوس، این اولین بار نیست که در نبردهای این مردم افسار گسیخته مداخله می‌کنیم...

همراهش حرفش را قطع کرد.
- می‌دونم مرلین، می‌دونم. ولی... چرا حالا؟
- جالبه! گمان می‌کردم که مخالف باشی!

مردِ ریش خاکستری نگاه معنی‌داری به انفجارهای مهیبی که کمی دورتر پی‌درپی اتفاق می‌افتادند کرد و گفت:
- مخالفت؟ مخالف پایان این مراسم نفرت‌انگیز قربانی باشم؟

لبخند رضایت بر چهره‌ی مرد کهنسال نشست. با صدای نزدیک شدن یک تانک آلمانی که چیزی در حدود سیصد یا چهارصدمتر با آنها فاصله داشت، سری برگرداند و مدتی حرکتش را تماشا کرد.
- خودت بهتر می‌دونی که باید چیکار کنی... آلبوس، اگر نازی‌ها در این نبرد شکست بخورن راه برای ماگل‌های انگلیسی باز میشه و خودشون از پس بقیه‌ی نبرد بر میان. این جبهه رو باید امروز با خاک یکسان کرد.

لفظ «با خاک یکسان کردن» به وضوح به مذاق کسی که «آلبوس» خطاب شده بود خوش نیامد. اما پیرمرد ادامه داد:
- جبهه‌ی غربی رو به تو می‌سپرم و خودم به قلب تجهیزاتشون می‌زنم. نقشه‌ای درکار نیست، از دم باید از بین برن.

اخم آلبوس گره خورده‌تر شد. اما سری به نشانه‌ی رضایت تکان داد. چوبدستی نورانی‌اش را در برابر چشمان گرد و متعجب سرباز مجروح تکان داد و ناپدید شد!

نفس سرباز در سینه حبس شده بود. هنوز ثانیه‌ای نگذشته بود که از دوردست، جایی که جبهه‌ی غربی در آن واقع شده بود صدای نفیری به گوش رسید و چنان نوری آغاز به تابیدن کرد که شب را مثل روز روشن می‌کرد. کسی که آلبوس او را مرلین خطاب کرده بود، پوزخندی زد و با صدای بلند به خودش گفت:
- می‌دونستم بدون تلفات اینکارو می‌کنی! می‌دونستم!

و با حرکت دادن چوبدستی‌اش خودش نیز از نظر ناپدید شد. مرد مجروح حرکتی نکرد. در اوج بهت و حیرت، می‌دانست که آنچه دیده‌است از عوارض خروج جان از بدنش نیست... توهم نیست... و اطمینان داشت که نتیجه‌ی جنگ را می‌داند.

و حق هم با او بود!

3. يک نمونه ديگر از جادوگراني که در کنار پادشاهان بودند را با توضيح مختصر در مورد آنها، بنويسيد. (انتخاب از کل دنياي فانتزي، از هر کتاب و فيلم و سريال و تاريخ واقعي و ...) 5 نمره

از میان جادوگرانی که در اسطوره‌ها و افسانه‌ها، به پادشاهان کمک کرده‌اند می‌توان به «بازور» جادوگر دربار افراسیاب اشاره کرد.

در شاهنامه‌ی فردوسی، پس از قتل ناجوانمردانه‌ی سیاوش به دستور افراسیاب، جنگ بزرگی میان ایران و توران در می‌گیرد. ایرانیان در این جنگ تا آستانه‌ی پیروزی می‌روند و بسیاری از سپاهیان توران را از پا درمی‌آورند.

افراسیاب جادوگران دربارش را فرا می‌خواند و از آن‌ها تقاضای یاری می‌کند. در میان آنها جادوگری شرور بود که به تمام فنون سحر مسلط بود و قدرتمندترینِ آن محفل محسوب می‌شد.

ز ترکان یکی بود بازور نام / به افسون به هرجای گسترده کام


وی پیشنهاد کمک می‌کند و پس از قبول پیشنهاد توسط افراسیاب، بالای کوهی در نزدیکی سپاه ایران می‌رود و بر ایرانیان برف و سرما می‌فرستد. با این تدبیرِ این جادوگر دربار توران، ایرانیان بسیاری به هلاکت می‌رسند و ورق به نفع تورانیان برمی‌گردد.

البته پیش از آن که سپاه ایران شکست قطعی بخورد، مرد دانش‌پژوه و عالمی از سپاه ایران، تدبیری می‌اندیشد و جایگاه بازور را بر فراز کوه می‌یابد. رهام، پهلوان ایرانی به آن جا رفته و بازور را نابود می‌کند.

(با اندکی تغییر)

4. آن دانش آموز که سومين سال حضورش در کلاس مرلين را ميگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره

آن دانش آموز بدون شک لینی وارنر است!
علت این که سه سال پیاپی در این کلاس شرکت می‌کند، حشره بودن او است! می‌پرسید چرا؟!

با توجه به قوانین هاگوارتز، کلاس تاریخ جادوگری مختص جادوگران است و سایر موجودات جادویی (به جز اژدهاها!) نمره‌ای بابت شرکت در این کلاس نخواهند گرفت.

او که هرساله در این درس با کلمه‌ی «ناتمام» در کارنامه‌ی پایان‌ترمش مواجه می‌شود، به گمان این که موفق به اخذ نمره‌ی قبولی نشده، سال بعد هم در این کلاس شرکت می‌کند... غافل از اینکه به او اصلا نمره‌ای تعلق نخواهد گرفت!

5. موضوعات پيشنهادي خود را براي اين دوره از کلاس هاي تاريخ جادوگري بنويسيد. 3 نمره

به نظرم تاریخ معاصر انقلاب اسلامی جادوگری گزینه‌ی خوبی باشه! مثلا ماجرای گلرت گریندل والد.

پیشنهاد دومم هم دقیقاً برعکس، جادو در دوران پیش از تاریخ و عصر حجر و اینجور چیزاس.

و پیشنهاد سوم... هوم، یه سری چیزا تو کتابای هری‌پاتر هست، مثل شورش اجنه و اینا. در اولویت سوم اینا هم بد نیستن!

6. (براي دانش آموزان رسمي) تريس مريگولد که بود؟ 5 نمره

استاد!
من چون خیلی این شخصیت رو دوست می‌داشتم و کاملا هم می‌شناختمش، همه‌ی این جوابو خودم نوشتم و از هیــــچ کسی نپرسیدم و توی ویکی‌پدیا هم سرچ نکردم و اصلنشم هیچ آرسینوسی بهم هیچی نرسوند!
فقط یه ذره خط خطی شده که امیدوارم ببخشید استاد!

بنویس که... می‌نویسی؟ آره بنویس که یه دورانی بود اون قدیما که توش... ببینم واقعا ویچر بازی نکردی؟ ننگ بر تو! ساحره‌ای بود تریس مریگولد نام. خعلی جیگر با گاف مفتوح بود لامصب! اینو ننویسیا!
هان، خلاصه اینکه این ساحره‌هه تو دربار یه پادشاهی به عنوان مشاور خدمت می‌کرد. هی خدمته رو کرد و کرد و کرد تا اینکه یه روز به شاهه خیانت شد. سر یه قضیه‌ای، ملت از دست شاهه عصبانی شدن و یه نفر با لباس مبدل اومد و سر پادشاه رو برید. وقتی پادشاه رو کشتن، تریس و یه شخصیت دیگه به اسم گرالت اشتباهاً به جای قاتل واقعی متهم به قتل پادشاه شدن.

بعد هم که دوتایی از زندان فرار میکنن و میرن قاتل واقعی رو پیدا می‌کنن و به سزای اعمالش می‌رسونن الخ! ببین فقط اینایی که گفتمو همینطوری کپی نکنیا! مرلین خیلی بوقیه اینجوری بنویسی نمره نمیده!


تصویر کوچک شده
...FOR LOVE! FOR
تصویر کوچک شده

!RYFFINDOR


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
مـاگـل
پیام: 206
آفلاین
1- مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره

واقعا شکسته نفسی تا کی؟ چقد یه جادوگر میتونه متواضع و خاشع باشه؟
عرضم به خدمتتون که مرلین در روز دوم از خلقت بصورت عریان از اسمان به زمین حلول پیدا کرد. و چون کسی دیگه ای نبود همینطوری عریان عریان می گذشت. خدا دید که اوضاع مناسب نیست گوسفندی برای مرلین فرستاد تا از پشم آن برای خودش لباس بدوزد. از قضا گوسفند هم مشکی بود و پشمش با ریش و موی سفید مرلین کاملا ست بود.
مرلین که همیشه میدانست در درونش چیزی نهفته است، در روز 7 ام خلقت شاخه ی درختی کند و درونش را با ریش خودش پر کرد. و بدین ترتیب اولین و بزرگترین جادوگر تاریخ لقب گرفت و از همانموقع " یا ریش مرلین" مد گشت!
خدمات مرلین بسیار زیاد بوده که به دلیل ضیغ وقت از انها صرفنظر کرده و فقط به سر فصل ها اکتفا میکنیم:
خواندن خطبه عقد ادم و حوا- همراهی نوح در کشتی سازی به عنوان مهندس ناظر- نابودی رم با استفاده از موش های طاعون زده- فرستادن هیتلر و بعد ها شخص به نام "ترامپ" برای عذاب مردمان دنیا فرستاد. وی هنوز در قید حیات است.

2- یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره

هوای پاک، خورشید تابان، صدای شرشر رودخانه. همگی از اغاز نبردی خبر میداد.
دهکده ی کوچکی در اطراف آمستردام محل تجمعی از دو گروه آدم ها شده بود. هفته ی پیش قرار جنگ... جنگ که نه! یک نبرد محلی گذاشته شده بود و حالا اینجا بودند. شرشر رودخانه ی اول داستان را یادتان هست؟ دعوا سر همان رودخانه بود. یک نفر از قبیله نیربد ها به قتل رسید بود و حالا میخواستند انتقام بگیرند. نیربد ها با لباس های معمولی و وسایل کشاورزی شان به جنگ امده بوند. کاملا شلخته پلخه بودند و ظاهرا هیچ تجربه ی جنگی نداشتند. تعدادشان به زور به 20 نفر میرسید.

در عوض نیعا ها صف در صف با زره و کلاهخود و اسب نظم گرفته بوند. در حول و حوش پنجاه جنگجو اماده بودند تا شمشیر بکشند و یکبار برای همیشه رودخانه را تصاحب کنند.
- حمله!
طبعا نیعا ها تمایل بیشتری به جنگ داشتند و می دانستند قرار است به راحت حریفشان را قلع و قمع کنند. حالا اسب های تاخته شده شان به پنج متری خط دشمن رسیده بود. که ناگهان متوقف شده اند. مانند اینکه به سد نامرئی برخورد کرده بودند. مردان فریاد کشان از زین ها به پایین پرتاب می شدند و اسب ها هراسان شیهه می کشیدند. حالا دشمن با همان بیست نفر حمله کرده بود و با داس و... زمین را با خون سربازان دشمن رنگین میکردند.
جادوگر لبخند شیطانی زد و نظاره گر پیروزی قومش شد.

3- یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره

استاد، چقد تکالیفتون سخته.
عرضم به خدمتتون که جد من، کنت ریکاردو الاف خدمات بسیاری به پادشاهی بریتانیا کرده. از جمله اینکه در حمله به قبایل شمالی پادشاه را کمک کرده و چندین سال بعد باعث نقص پیمانی به نام "برکچیست" شده است.

4- آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ 2 نمره

دوست داری از دوستداران مرلین که میخواست دوباره صورت مبارک را تماشا کند.

5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید.

استاد نفرمایید. شما خودتون کتاب تاریخ هستید. بشینید کنار ما از خاطرات قدیمی تون بگید. همین می تونه خیلی مفید و اموزنده باشه!

6- ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره

آخ آخ! بسوزه پدر عاشقی.
از بدو خلقت جناب مرلین عاشق و دلشیفته ی تریس بود. روز و شب ذکر زبانش تریس بود. توی غار ها اسم تریس رو حکاکی میکرد. که بعد ها ماگل ها این اسم رو دیدند و بردند در بازی به نام "ویچر" استفاده کردند.
بسوزه پدر عاشقی!



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
مـاگـل
پیام: 336
آفلاین
1- مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره

ساعت ها بود كه در كتابخانه اتاقش در بين آن همه كتاب دنبال موضوع موردنظر خود بود اما هرچه بيشتر ميگشت، كمتر به نتيجه مي رسيد. بسيار تعجب كرده بود.او درباره ي انواع موضوعات در كتابخانه خود كتاب داشت اما در اين مورد نه. خيلي كلافه شده بود و نميدانست بايد چيكار كند. اگر درباره ي مرلين كبير اطلاعاتي بدست نمي آورد، مسلما 10 نمره از كلاس جادوگري را از دست ميداد. از گشتن بين كتاب ها خسته شده بود. ناگهان فكري به ذهنش رسيد. تصميم گرفت كه از برادرانش در اين باره سوال كند. پس به سراغ انها رفت. برادرانش روي صندلي نشسته بودند و درباره ي يك موضوع با هم صحبت ميكردند. جيني به سمت برادر بزرگترش، بيل رفت. اما بيل اطلاعات زيادي در اين باره نداشت. پس به سراغ چارلي رفت. اما او هم چيز زيادي نميدانست. به ترتيب از فرد و جرج و رون هم آن سوال را پرسيد اما چيزي دستگيرش نشد. جيني از اينكه نتوانسته بود چيزي پيدا كند خيلي ناراحت بود. آرتور با ديدن جيني به سمت او رفت و علت ناراحتي اش را پرسيد. جيني هم سوالي را كه در كلاس مطرح شده بود، براي پدرش گفت. آرتور با خوش رويي رو به دردانه دخترش گفت:
- خب دختر خوب، از اول ميومدي از خودم ميپرسيدي. براي چي رفتي از اون پنج كله پوك اين سوال رو پرسيدي؟اونا هم مثل تو چيزي نميدونن. اما من ميتونم كمكت كنم.

جيني با خوش حالي شروع به نوشتن اطلاعاتي كه پدرش درباره ي مرلين ميداد، كرد.

- مرلين اولين پيامبر و اولين فرد بر روي زمين بود و البته آخرين نفري كه مي ميره. به خاطر كار هاي خارق العاده اي كه در آن زمان انجام داده بود، مردم بهش لقب ( كبير ) رو دادن و اينجوري شد كه مرلين كبير نام گرفت. اون كتاب هاي متعددي رو نوشته. كه معروف ترين آنها كتاب مرلين نامه ست. البته اين كتاب دو جلد داره. جلد اول زندگي نامه مرلين كبيره و جلد دوم هم مربوط به سخنان ارزشمنديه كه مرلين كبير براي طرفداران خودش به جا گذاشته. بسياري از افراد باور دارن كه مرلين هنوز هم زنده است. اما كجا هست، دقيقا معلوم نيست. بعضي ها ميگن كه مرلين با لباس مبدل بين مردم زندگي ميكنه.

جيني با خوشحالي از پدرش تشكر كرد و به اتاقش بازگشت.

2- یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره

ارابه ها به سرعت به سمت آنها مي آمدند. بر روي هر يك از ارابه ها تعدادي سرباز كه زره آهني بر تن داشتند، ايستاده بودند. هر كسي كه بر سر راه آنها قرار ميگرفت، يا توسط چرخ هاي غول پيكر ارابه ها له ميشد، و يا توسط سربازاني كه درون ارابه ها ايستاده بودند، كشته مي شدند. زره سپاهيان دشمن فولادي بود و در مقابل ضربه ي شمشير سربازان كوچكترين خدشهاي به آنها وارد نمي شد. كم كم در حال شكست خوردن بودند كه ناگهان از دور فردي را ديدن كه بدون هيچگونه سلاحي مثل شمشير و زره و... به سمت آنها مي آيد. كمي كه نزديكتر شد، سپاهيان متوجه شدند كه او يكي از جادوگران دربار پادشاه است. سرلشكر به سمت او رفت و از او پرسيد:
- شما اينجا چيكارمي كنيد؟
- پادشاه مرا براي كمك به شما فرستاده است.

سربازان با اين حرف او بسيار خوشحال شدند و جاني دوباره گرفتند. زيرا با وجود او پيروزي شان در جنگ حتمي بود. صداي ارابه ها هر لحظه بيشتر و بيشتر ميشد. جادوگر در مقابل ارابه ها ايستاد و چوب دستي اش را بيرون آورد. سپاهيان دشمن با ديدن جادوگر بسيار ترسيدند. جادوگر با حركت چوب دستي اش همه ي ارابه ها را ناپديد كرد. سپاهيان دشمن تصميم گرفتند كه به سمت او حمله كنند اما جادوگر بار ديگر چوب دستي اش را تكان داد و وردش را زير لب تكرار كرد. سپاهيان دشمن خود را بدون هيچگونه سلاحي در وسط ميدان جنگ ديدند. آنها كه بسيار ترسيده بودند، سريعا عقب نشيني كردند و به سمت مرز هاي خود فرار كردند. جادوگر به همراه سربازانش با پيروزي به سمت ستاد فرماندهي رفتند. پادشاه با ديدن پيروزي آنها بسيار خوش حال شد و مرلين را به خاطر داشتن چنين جادوگر ماهري، شكر كرد.


3- یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره

كاترين پيرس يكي از جادوگران بسيار ماهر و قدرتمند زمان شاه جيمز بود. او در جنگ هاي بسياري سبب موفقيت شاه جيمز شده بود و پادشاه هم به او مانند يك دوست نگاه ميكرد. او در زمان زندگي اش مشاوره هاي بسياري را به پادشاه ميداد. كاترين در بسياري از جلسات پادشاه و درباريان شركت ميكرد و در مسائل حكوتي كمك زيادي به آنها ميكرد. او در ميان درباريان جايگاه ويژه اي داشت و همه از راهنمايي هاي او بسيار لذت مي بردند. اما يك روز در حاليكه يكي از ورد هايش را امتحان ميكرد به علت به كار بردن كلمه اي اشتباه، مرد. شاه جيمز از مرگ دوست و مشاور خود بسيار ناراحت شد و دستور داد بارگاهي زيبا براي او درست كنند.


4- آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ 2 نمره

اون دانش آموز كسي نبود جز:
ريگولوس.
حالا چرا؟
خب معلومه. به خاطر اينكه هميشه سر كلاس هاي مرلين خواب بود و هيچي از تدريس و تكاليف رو متوجه نميشد. به عنوان مثال ترم پيش، جلسه ي چهارم كلاس تاريخ جادوگري خواب بود.


5- موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره

- چرادر زمان سلطنت شاه توپياس بسيار زيادي از جادوگران كشته شدند؟
- چرا به كساني كه جادوگر نيستند، مشنگ ميگويند؟
- چرا رنگ موهاي ويزلي ها قرمز است؟
- چرا آلبوس دامبلدور ققنوس را انتخاب كرد؟
- چرا مادر مرلين، اسم او را مرلين گذاشت؟ چرا غضنفر نذاشت؟

6- ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره

تريس مريگولد يكي از جادوگران ماهر و زبردست در زمان پادشاهي شاه جهان سوم بود. او مدت بسياري را در دربار پادشاه گذراند و مشاوره هاي بسيار و خدمات زيادي را براي او انجام داده بود. اما بعد ها بر اثر دلايلي كشته شد. علت مرگ او هنوز مشخص نيست اما تا كنون دو فرضيه براي مرگ او داده شده است:
- او در يكي از جنگ ها شكست خورده. درنتيجه پادشاه از شدت عصبانيت دستور قتل او را صادر كرده است.
- تري عاشق خواهر پادشاه بوده و از اونجايي كه پادشاه آدم تعصبي بوده،اون را به مرگ محكوم كرده.



ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۱۵:۰۷:۳۴

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.