هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
من نيز به تبعيت از پدر گرامم، اعلام آمادگي ميكنم. حريفمم مادربزرگ شوهرم دوريا بلك هست. هماهنگي هاي قبلي هم انجام شده!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

پاملا آلتون old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۱ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۴۷ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
اعلام امادگی حریف:گیبن.


نت های موسیقی مثل یک دنیایی برایم هستند که با تک تک کلامشان، به من میفهمانند که من چه عینک باحالی دارم!
فقط اربااابب!


پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
با کیف و جیبی پر از بلیط، اعلام آمادگی میکنم.


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
اینجانب ویزلی بزرگ پدر هفت بچه اومدم درخواست بدم برای یه دوئل خوب و تمیز با یکی از بروبچ ریون.
منو جیسون ساموئلز هماهنگیای قبلی رو انجام دادیم. یه سوژه بدید پیلیز بریم پی هفتا بچمون.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 265
آفلاین
سوژه: یک جادوگر در دنیای ماگل‌ها
دوئل شونده: دایِ لولو



زیــــــــــــــــــــــــــــــــنگ!
زیــنگ!
زیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنگ!

- باشه بابا باش‍....‍ه.

با بی‌حوصلگی از روی تخت بلند شد و دمپاییِ پاندایی‌اش را پوشید. بالشتِ پاندایی و پتویش را زیرِ بغل زد و درحالی که پاهایش را روی زمین می‌کشید، روانه‌ی آشپزخانه شد. یک بسته سریالِ صبحانه را داخلِ کاسه‌ای خالی کرد و کمی شیر روی آن ریخت.
- امروز باید سرِ حال باشم.

و شروع به خوردن کرد.

بعد از خوردنِ صبحانه، مسواک زدن و آماده شدن، درحالی که بالشت و پتویش را همچنان زیرِ بغلش زده بود، خانه را به مقصدِ ایستگاهِ قالیچه‌های پرنده ترک کرد.


فلش بک: روزِ آخرِ هاگوارتز

بعد از هاگوارتز بود و سوزان در حالِ برگشتن به خانه بود که چشمش به اعلامیه‌ی روی دیوار افتاد:
تصویر کوچک شده

-

پایان فلش بک

- خب! خوش‌آمد میگم به همه‌ی ساحرگان و جادوگران. سپاس به خاطرِ انتخابِ ارزشمندتان.

راهنمای تور که ظاهرا یکی از برادرانِ سیریوسی بود، پس از گفتنِ این جمله، صدایش را صاف کرد و سپس اضافه کرد:
- برنامه‌ی تورِ امروزِ ماگل‌گردی رو می‌تونید توی کانال ببینید.
- ببخشید کانال چیه؟

همه‌ی سرها به طرفِ سوزان برگشت.

-
- یکی از امکاناتِ تلگرام.
- تلگرام چیه؟
- آم... یکی از راه‌های ارتباطیِ اینترنتی.
- اینترنت چیه؟
لبخند روی لبانِ برادرِ سیریوسی خشکید.
- نمی‌دونید اینترنت چیه؟ پس چجوری توی تور ثبت‌نام کردین؟
- من که ثبت‌نام نکردم. دادم لایتمون برام ثبت‌نام کرد.
-
-
- ... آم.. خب با اجازه تورمون رو شروع می‌کنیم.

مقصدِ اول، باغِ وحشِ هِرَم بود که به آنجا آپارات کردند. ملتِ "تور"ی از درِ ورودی که عبور کردند، گوشی‌ها و دوربین‌ها را درآورده و چیلیک چیلیک شروع به عکس گرفتن از در و دیوار کردند.
در آن میان، سوزان که نورِ فلشِ دوربین‌ها چشمهای پف کرده‌ و نیمه‌ بازش را اذیت می‌کرد، سعی کرد با فاصله گرفتن از بقیه، خود را از آن دام نجات دهد، که چیزی نظر او را به خود جلب کرد. از جمعیت فاصله گرفت و به سمتِ آن حرکت کرد.

- تو چه خوشگلی.
-...
- فتبارک المرلین احسن الخالقین!
-...
- بیا بغلـــــــــم!

و به سمتِ قفسِ پاندا دوید.
بدونِ در نظر گرفتنِ فاصله‌ی بینِ میله‌های قفس و قوانینِ فیزیک و شیمی، از آن عبور کرد و خود را در آغوشِ پاندای زبان‌بسته انداخت.
- چرا ما از گونه‌ی شما تو باغِ وحش‌ِ جانورانِ جادویی‌مون نداریم؟
و خود را در آغوشِ گرم و نرمِ پاندای زبان بسته فشرد و همان‌جا خوابش برد.

ساعتِ 17:50 دقیقه

- خب امیدوارم امروز بهتون خوش گذشته باشه. خوبی‌ای بدی‌ای چیزی دیدین حلال کنین. برای اطلاع از تورهای بعدی می‌تونین به کانال مراجعه کنین.
-
- ها راستی! لطفا تو نظرسنجی‌ای که تو سایت گذاش‍... عه. اون دختره اونجا چیکار می‌کنه؟

و همه‌ی سرها به طرفِ سوزان، که در آغوشِ پاندا به طورِ عاشقانه‌ای خوابیده بود، چرخید.



فلش فوروارد: چند روز بعد- پی ویِ برادرِ سیریوسی


-تورِ ماگل‌گردی‌تون خیلی خوب بود. از همین تور دیگه ندارین؟ :))




ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۷ ۱۵:۰۶:۲۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
همه جا تاریک بود. صدای پچ پچ بچه ها با صدای نفس هایم قاطی شده بود. استرس را در تمام وجودم می توانست پیدا کرد.سرم را بدون کوچک ترین تکانی ثابت نگه داشته بودم.دعا می کردم کلمه ایی جز اسلیترین از زبانش نشنوم.سرم را به کنترل گرفته و آن را تکان می داد. هیچ چیزی را نمی توانستم ببینم فقط بوی قرمه سبزی مانده درون کلاه دماغم را آزار می داد.
کلاه با لحن مرموزی به حرف در آمد و با صدای آرامش گفت:
-هوم! ترینگ؟باباتو یادم میاد و بابا بزرگت و مادر بزرگت و عمه ات و مادرت و عمه ی مرحوم بابات و...

بعد از حدود نیم ساعت که سخنان کلاه درباره خانواده ام تمام شد، با نگرانی دهانم را باز کردم و گفتم:
-میشه برم اسلیترین؟
-اِِاِاِه فقط پسر برگزیده حق داره با من حرف بزنه نه تو!
-خب منم دختر برگزیده ام!

کلاه جایش را روی سرم درست کرد. گویا قرار نبود تا آخر عمرم از روی سرم بلند شود.
-هوم!شاید ریونکلاو شایدم گریفندور!
-نه تو رو جون بابات گریفندور نه!ریونکلاو رو هم که میدونی! آی کیو های پایین رو له میکنن اعتماد به نفسم نابود میشه!همون اسلیترین خوبه!

کلاه با قاطعیت سرش را تکان دادو گفت :
-نه!جا نداریم مگه اینکه دختر خانواده ترینگ بخواد رو زمین بخوابه!

اصلا نمی خواستم روی زمین خوابیدن را تحمل کنم، پس چیزی نگفتم!کلاه سرش را تکان داد و گفت:
-راستی!اگه دختر برگزیده ایی پس زخمت کو؟
-اهم... لیزر و بوتاکس و ازاینجور کارا کردم درست شده!بعله...

کلاه که قانع شده بود، پرسید:
-نظرت در مورد هافلپاف چیه؟
-هافل...پاف؟ نه!اصلا بچه هاش...اهم.

فلش بک- ورودی سر سرا

همه جا نورانی بود!روشن و روشن، و باز هم روشن! انتظارش را نداشتم.ردایم را مرتب کردم و ماسکم را هم از روی صورتم برداشتم. سعی کردم با لبخند زیبایی به همه نگاه کنم ! اما خب، جز لبخند سردم چیزی عایدشان نشد.
دختری با ذوق وشوق اینطرف و آنطرف می دوید و با همه احوال پرسی می کرد ردایش ردایی پر زرق وبرق و به رنگ بنفش بود! فکر کنم در انتخاب کردن لباس مشکل داشت!خب...بنفش؟
میز ها را به دقت نگاه کردم عجیب ترین میز، میز هافلپاف بود!
میز ناخودآگاه می لرزید!
البته می شد با کمی توجه عوامل این لرزش را که شامل یک زلزله و گل رزی در آنطرف میز بودند را تشخیص داد.یکی از دانش آموزان خواب بود.آن هم با بالش پاندایی!و البته بادیگارد هایش هم بالای سرش بودند.
وخب، تنها پسر گروه !با قمه... و البته با ابراز علاقه به تمام اعضای گروه که همه شان ساحره بودند!
خب البته سال اولی ها هم تعریفی نداشتند. دختری باتلسکوپ، و فردی با ردای بنفش!
واقعا؟

پایان فلش بک

سرم را تکان دادم و مخالفتم را با هافلپاف اعلام کردم.اما خب دلم نمی خواست به گریفندوری بروم، که فرش هایش بوی جوراب هری پاتر می داد.یا به ریونکلاویی بروم که آی کیو دانش آموزانش بالای34567 بود.اسلیترین، عاقلانه ترین انتخاب بود. اما نمی خواستم روی زمین بخوابم!پس سرم را با نا امیدی بالا آوردم و گفتم:
-کلاه عزیز اگه میشه منو بزار توی هافلپاف.

کلاه که متوجه شده بود ناراحت شده ام با صدای مهربانی که بیشتر خنده دار بود، گفت:
- هافلپاف هم ویژگی های فوق العاده خوب و جالبی داره و مطمئن باش ازش لذت میبری.اما در واقع دلیل اینکه میفرستمت هافلپاف به خاطر سختکوشیته. من مطمئنم که تو با ورود به گروه هافلپاف، بسیار باعث افتخار خودت و گروهت میشی. بنابراین برو به هافلپاف و قله های موفقیت رو فتح کن!

لبخند زدم. کلاه با قاطعیت فریاد کشید:
-هافلپاف!

کلاه را از روی سرم برداشتند و توانستم چهره های شاد دانش آموزان هافلپاف را که برایم دست میزدند را تشخیص دهم. لبخندی زدم. ماسکم را دوباره روی صورتم گذاشتم و با خوشحالی به سمت میز هافلپاف روانه شدم.پس از مورد ابراز علاقه واقع شدن توسط رودولف دور میز نشستم و با اشتیاق به دانش آموز بعدی که همان دختر ردا بنفش بود خیره شدم.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
دورا پس از خود درگیری هایی که سر درخواست دادن به یک نفر داشت، عاقبت با خود کنار اومد و به سمت چت باکس رفت.
درخواستی را در آنجا داد که با هیچ گونه موفقیتی رو در رو نشد.
حالا باید به صورت مستقیم به یکی درخواست میداد که بسی سخت تر بود.
ابتدا به سراغ سال اولی ها رفت.
متاسفانه با شکستی بزرگ رو در رو شد؛ با گروهی تازه وارد خسته ی تنبل رو به رو شد.
ناچار به سمت ارشد ها رفت. اولین ارشد را یافت و به گوشه ای کشاندش. او حتی نگاهی به ارشد منتخب نیفکند.
عاقبت وقتی با یک پیرزن مواجه شد آثار تعجب در صورتش آشکار شد.

_فکر کنم اشتباه شده. اون مال ارشداست مادر جون.

پیرزن با غرور سر خود را بالا گرفت.

_منم ارشدم.

دورا خواست متعجب شود اما از ترس رفتنش و بی همگروهی ماندن، سریع دست به کار شد.

_من همگروهی میخوام! بیا با هم دوئل کنیم! فقط باید قبلش بریم لباس انتخاب کنیم.

پس از سه ساعت که دورا توانست ردایی مشکی با ستاره هایی ریز و زرد انتخاب کند؛ به سمت اتاق استاد به راه افتادند.

_سلام استاد من بالاخره همگروهی پیدا کردم. خودم که ساحره ی با کمالات دورا ویلیامز هستم. ایشونم خانم فیگ!

دورا:
خانم فیگ:
استاد:





پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۰:۲۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

خانوم فیگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۳۰ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۹
از این گردش گردون، نصیبم غم و درده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 38
آفلاین
به به! چه استاد اتوکشیده و محترمی! روله جان یه سوژه واسه من و دورا جون بده. قرار مداراشو گذاشتیم. مرسی که هستی!


هیچ‌وقت یک پیرزن رو از خونه خالی نترسون! هیچ‌وقت!


پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶

کلاوس بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰
از دست ویولت و رکسان هر دو فریاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 247
آفلاین
به گیبن:

دلم برات سوخت. آستوریاس، هنوز اعلام آمادگی نکرده؛ و واقعاً نباید سوژه بدم اما خب؛ گفتم... دلم برات سوخت.
سوژه‌ی تو و آستوریاس: «معجون راستی»
توضیحات [از ویولت]:
نقل قول:
شخصیت شما به دلیلی که می‌شه کل داستان اصلاً بر مبنای اون بره جلو، در موقعیتی قرار گرفته که معجون راستی خورده. ینی کلاً پته پوته‌ش قراره ریخته شه رو آب. حالا این که سؤال‌های پرسیده شده چی قراره باشن و جوابا چه چیزیو قراره روشن کنن، تمامشون برمی‌گرده به شما و شخصیتی که پرداختید.


--------
به لینی (که بالاخره با حضورشون این میخونه رو منوّر فرمودن ) و آرسینوس:
سوژه‌ی شما: «یک روزِ بامداد، [...] از خوابِ کابوس‌وارش بیدار شد و پی برد که در بستر به «دمنتور/دیوانه‌ساز»ی زشت و سیاه بدل شده است.»

با تشکر از نویسنده‌ی مستطابِ ماگل، فرانتس کافکا. سوژه‌ی شما، اینه؛ بعد از بیدار شدن و تبدیل شدن؟ قبلش و چراییش؟ آزادید. هرطور که در تناسب با و در چارچوبِ سوژه باشه، می‌تونید بنویسید.


درِ پ.خ بر تمامِ مومنین بازه.


تصویر کوچک شده
[
تصویر کوچک شده

بنفش! [ ]



پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
گفتن باید حتما اعلام آمادگی کنیم.
برای دوئل با آرسینوس اعلام آمادگی می‌کنم.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.