اطلاعیه اول مرداب هالادورین: رونمایی از جدیدترین امکانات فاز سوم طرح گالیون و وعده‌ی گسترده شدن دنیای جادویی در فاز چهارم را همین حالا مطالعه کنید! ~~~~~~~ اطلاعیه دوم مرداب هالادورین: اگر خواهان تصاحب ابر چوبدستی و قدرت‌هایی که به همراه دارد هستید، از همین حالا برای دریافت چوبدستی اقدام کنید!

آغاز لیگالیون کوییدیچ

انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

جادوگران و ساحره‌ها ، وقت برخاستن است!

فصل جدیدی از رقابت، شور، هیجان و پرواز در راه است...

پس گوش بسپارید، ای ساحره‌ها و جادوگران! صدای سوت آغاز شنیده می‌شود. زمین کوییدیچ، غرق در مه جادویی، در انتظار قهرمانانی‌ست که آماده‌اند نام خود را در تاریخ افسانه‌ای سایت ثبت کنند.

لیگالیون کوییدیچ سایت جادوگران آغاز می‌شود!

ثبت‌نام برای همه‌ی اعضای سایت باز است!
چه کهنه‌کار باشید، چه جادوآموز سال سومی، چه عضو گروهی خاص، چه تماشاگر پرشور! همه‌جا، جا برای هیجان هست!

مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: سه‌شنبه 11 تیر 1398 21:04
تاریخ عضویت: 1398/01/14
تولد نقش: 1398/01/15
آخرین ورود: امروز ساعت 12:49
از: میان قصه ها
پست‌ها: 331
آفلاین
فردای دیروز، یعنی امروز، تالار ریون

-ای بابا! خسته شدیم، خدایا بسه دیگیییییه. تا کی پارتی بازی؟ تا کی رانت؟ تا کی دست های پشت پرده؟

همه تالار با هم سر هاشونو به سمت صاحب صدا برگردوندن.

- چی شده ری؟ ماجرای دست های پشت پرده چیه؟

ریموند در حین نشتن پشت اخرین ردیف صندلی، که بچه ها، داخل تالار چیده بودن، همراه با نگاهی کنایه امیز به سو و کریس در جواب لینی اهسته گفت:
- بعضیا رو میگم، بعضیا که از پستشون سو استفاده میکنن و صندلی جلو میشینن! تازه نگا کن یه جای خالی هم برای یکی دیگه گرفتن!
-سو رو میگی؟ داری اشتباه...

پاسخ لینی رو شومینه محکم تر داد:
-احمقق، صندلی جلو همینه که تو روش نشستی، اومدی جلو شاخاتو کردی تو حلق من زر اضافه هم میزنی؟ برو گم شو عقب ببینم، مرتیکه گوزن.

ریموند که از رفتار شومینه به صورت پینکیویی شاخش دراز شده بود با فحشی زیر لبی رفت که بین سو و کریس بشینه.
- ببخشید جای کسیه؟
- اره ری برای خودت جا گرفتم، میدونی، گفتم کلاه من و شاخ تو جلوی دید بچه ها رو میگیره بیایم عقب بشینیم.
- واقعا؟ حالا چرا پشت تون به شومینه است؟
-داریم به کار زشت شومینه اعتراض میکنیم.
-عه تام تو هم هستی! بفرما چیپس... اروم باشین... فقط...فقط به تام گفتم...

بالاخره بعد از اومدن اخرین ریونی ها شومینه شروع کرد:
-اهم...اهم همین طور که میبینین...
-ما اصلا هم نمیبینیم!
-نگران نباش کریس، با نامه ای که من میخوام براتون بخونم همه سر ها به سمت من بر میگرده. حالا همین جور که از وزیر اینده یاد میگیرین و دیگه وسط حرف من نمیپرین باید بگم که طبق قراری که داشتیم...
-داشتی!
-گفتم وسط حرفم نپر! مگه نه نامه خودتو میخونم.
بله داشتم میگفتم با توجه به اینکه من از کیفیت خدمات رسانی امروزتون ناراضی بودم یکی از نامه های جالب رو که مد نظرمه میخوام بخونم براتون.
-میخوام براتون بخونم درسته نه میخوام بخونم براتون، بی سواد، تو چه جوری اومدی ریون؟

پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: پنجشنبه 30 خرداد 1398 16:45
تاریخ عضویت: 1397/05/28
تولد نقش: 1397/08/03
آخرین ورود: یکشنبه 31 شهریور 1398 22:38
از: زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
پست‌ها: 458
آفلاین
خلاصه:شومینه توی تالار ریون حوصلش سر میره و تصمیم میگیره سر خودشو گرم کنه،بعد از اینکه بچه ها نمیتونن حوصلشو سرجاش بیارن، اول نامه های چو که تو شومینه ریخته شده رو میخونه و بعدم چندساعت ناپدید میشه،حالا ریونیا میخوان دنبالش بگردن...
.........................................................................



-نیاز نیست از جای خاصی شروع کنید،من برگشتم!

چشم ریونی ها به شومینه که آرام آرام خودش را سر جایش ثابت میکرد خیره شد.

-راستشو بگو بینم کجا رفته بودی؟
-بخدا رفته بودم سقاخونه دعا ...

کریس قبل از اینکه کار به جاهای باریک بکشد خود را وسط بحث انداخت.
-خب حالا دیگه بشین یه گوشه تا ماهم بریم برای فردا آماده...
-کریس واقعا؟

کریس پوکرفیس به شومینه خیره شد.
-چی واقعا؟آره دیگه میخوایم برای فردا...
-نه،بیا.

کریس با تردید نزدیک شومینه رفت و گوشش را نزدیک شعله ی شومینه گرفت،چشمان کریس لحظه به لحظه بزرگتر و بزرگتر میشد و وحشت درون آن هم بیشتر!
شومینه نامه های همه،از جمله کریس بخت برگشته را دزدیده بود.
ویرایش شده توسط كريس چمبرز در 1398/3/30 17:11:16
Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: دوشنبه 6 خرداد 1398 03:59
تاریخ عضویت: 1398/02/01
تولد نقش: 1398/02/13
آخرین ورود: دوشنبه 26 آبان 1399 00:40
از: هاگزمید
پست‌ها: 41
آفلاین
بلند دادزدم: اوردمش ... رفته بود نزدیک های جنگل ممنوعه میخواسته ببینه اگه نباشه ما چیکار میکنیم...
رو به ریموند کردم و گفتم:اگه از ین به بعد نیاز به کمک داشتی بیا پیش خودم ... نگران اسنیپ هم نباش بابا من تاحالا 100000 پاتیلی معجون خراب درست کردم
و یقه ریمود و ول کردم و نشستم رو صندلیم
سو گفت:ممنونم میراندا...و تو ریموند دیگه این کارهارو نکن خوب...هممونو نگران کردی...خوب شروع میکنیم
شومینه غیبش زده و...
همین
شما چیزی به ذهنتون نمیرسه؟به نظرتون کجاست؟
همهمه ای به پا شد
سو دستاشو بالا برد و علامت سکوت داد
همه به ریموند نگاه میکردن که دیشب با شومینه تنها بوده...
ریمونم که انگار نه انگار
برگشت و رو به همه گفت: بهتون که گفتم تا وقتی که برم بخوابم بود... اون نامه هم پیشنهاد خودش بود... من ازش خبری ندارم
منم که سرگرم گردنبندم بودم یهو داد زدم: عاها فهمیدم ... نکنه رفته به تک تک خوابگاها تا نامه های بچه هارو بدزده و بخونه؟
ریموند که سر گرم تبلیغات برای تختخواب بالالیی خوابگاهش بود یهو برگشت و گفت: بدو بیراهم نمیگه ها...یادتون نیست سر چو چه بلاییی اورد...
سو چپ چپنگاهش کرد و بهش فهموند چو تو این اتاقه
ریموند خنده ای کرد و گفت: شوخی کردم بابا چرا اینقد سخت میگیرین؟!
چو معذرتی خواستو از اتاق کنفرانس بیرون رفت.
سو با ناراحتی و کمی خشم به ریموند نگاهی انداخت و کلاهش رو مرتب کرد. سپس گفت: خوب تجسس رو شروع میکنیم..
چطوره اول از خوابگاه من شروع کنیم ؟ها؟
ویرایش شده توسط میراندا فلاکتون در 1398/3/6 4:03:04
Ravenclow for ever
Hp
پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: دوشنبه 6 خرداد 1398 01:22
تاریخ عضویت: 1398/01/14
تولد نقش: 1398/01/15
آخرین ورود: امروز ساعت 12:49
از: میان قصه ها
پست‌ها: 331
آفلاین
شب به نیمه های خود نزدیک میشد و اعضای تالار ، یک به یک راهی تخت های نرم و گرم خود میشدند، این درحالی بود که ریموند و تام هنوز روی تمام کردن تکلیف سنگینی که بابت خرابکاری اخیر در کلاس اسنیپ انجام داده بودند، سخت کار میکردند.

-ری من دیگه نمیکشم این گندیه که خودت زدی خودت هم درستش میکنی، تا همینجا هم که کمکت کردم کار اشتباهی بوده.
-اره، همیشه همه چیز تقصیر منه، حالا اگه نمیخوایی بیشتر از این کار اشتباهی انجام بدی منو تنها بذار، اینجوری بهتر میتونی بهم کمک کنی.

ما بین نگاه تعنه آمیز ریموند و چهره ی خسته و عصبانی تام، هیچ یک برتر نبود، و این تام بود که بعد از چندی نگاه کردن خسته شد و ریموند رو تنها گذاشت.
بعد از رفتن تام، سکوت مرگباری بر تالار حکم فرما شد، جوری که حتی ریموند حاضر بود غرغر های تام رو تحمل کنه ولی تنها نباشه، مخصوصا که کار کردن روی پروژه اسنیپ خودش به تنهایی عذاب بزرگی برای ریموند به حساب میومد.

-ناراحت نباش ری.

ریموند که تا این لحظه احساس میکرد تنهاست، شوکه شد و دنبال صاحب صدا به پشت سرش نگاه کرد.

-اینجا رو نگاه کن، منم شومینه!
-اه،ترسیدم شومینه.
-ببخشید ریموند، نمیخواستم بترسونمت، من فقط...
-تو فقط چی؟
-من فقط مثل تو تنهام.
-من؟ کی گفته من تنهام، من دوستای زیادی دارم...
-اره دارم میبنم، دوست های که وقتی بهشون نیاز داری خواب رو به کمک کردن به تو ترجیح میدن.

انگار حق با شومینه بود، بغض و ناراحتی رو میشد توی چهره هر دو پیدا کرد.

صبح روز بعد


تام که تمام شب و با عذاب وجدان تنها گذاشتن ریموند بیدار بود، نگاهی به تخت خالی ریموند انداخت و با فکر این که ممکنه هنوز داره روی پروژه کار میکنه راهی تالار ریون شد، اما همین که از پله های خوابگاه پایین اومد مات و مبهوت به جای خالی شومینه خیره شد، انگار شومینه همراه با قسمتی از دیوار کنده شده و از اونجا بیرون رفته بود.
نزدیکتر که شد متوجه نوشته ای شد که جای شومینه روی دیوار نصفه و نیمه نوشته شده بود:

اعضای دوست داشتنی ریون دنبال من نگردید، حالا که دارید این نوشته رو میخونید احتمالا من در اعماق جنگل ممنوعه جایی برای خودم پیدا کرده باشم، جایی که کسانی باشند که معنای درست با هم بودن رو بفهمند.
امیدوارم که دوستان شما تنها گذاشتن شما رو به همراه بودن با شما ترجیح ندهند.
دوست دار شما شومینه ریونکلاو
.

تام، با چشمانی خیس خوندن انتهای نوشته رو به پایان رسوند، حالا نه تنها متوجه اشتباه دیشبش شده بود، بلکه از کوتاهی خودش و بقیه نسبت به شومینه واقعا ناراحت بود،
درست زمانی که تام اشک چشمانش رو پاک میکرد ریموند وارد تالار شد.
-ریموند..من واقعا بابت دیشب...
-نه تام این من بودم که زیاده روی کردم.


تام و ریموند در حالی که هر دو از رفتار دیشبشون ناراحت بودند، با نگاهی به جای خالی شومینه، برای تحویل دادن پروژه خود راهی دخمه اسنیپ شدند.

جلسه اضطراری ریون عصر همان روز


-بسیار خب من لینی وارنر، به همراهی سو لی ،رسما جلسه اضطراری ریون رو اغاز میکنیم. موضوع جلسه:
-گم شدن شومینه قدیمی ریون.
-ممنونم سو، همه حاضرند؟
-اره لینی همه به جز ریموند، از ظهر تا حالا انگار اب شده رفته توی زمین.



ویرایش شده توسط ریموند در 1398/3/6 1:32:24
پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: دوشنبه 23 اردیبهشت 1398 18:46
تاریخ عضویت: 1397/05/22
تولد نقش: 1397/06/05
آخرین ورود: جمعه 27 تیر 1404 00:43
از: این سو، به اون سو!
پست‌ها: 559
آفلاین
چو بی آنکه لحظه ای تعلل کند، به طرف شومینه شیرجه زد تا نامه را بقاپد. اما حس کرد هرچه تلاش می کند از جایش تکان نمی خورد.

-الکی دست و پا نزن.

آندریا که روبروی او ایستاده بود، این را گفت و به پشت سر چو اشاره کرد.
سو و پنه لوپه او را گرفته بودند و نمی گذاشتند جایی برود. لینی هم با نهایت قدرت، یک دسته از موهای او را می کشید.
البته چند قدم آن طرف تر، گریک در حالی که فریاد وا حرمتا... وا نا محرما... سر می داد، به طرف رساله اش می رفت. گویا زمانی که پنه لوپه و سو و لینی برای گرفتن چو اقدام کرده بودند، او هم کمی جوگیر شده بود!

بالاخره چو سرجایش نشست و درحالی که حلقه ای از اشک چشمانش را تسخیر کرده بود، به شومینه‌ خیره شد. برق هیجان و خوش حالی در چشمان شومینه پیدا بود.
همه در سکوت منتظر بودند تا ببینند چه واکنشی از خودش نشان می دهد.

دقایق سپری می شدند و شومینه با دقت، خط به خط نامه های چو را می خواند. تا اینکه به انتهای آخرین نامه رسید.
با کنار افتادن کاغذ نامه، صدای قهقهه ی شومینه به هوا برخاست.
-واقعا به اون پسره گفتی موهات بلونده؟ اسم اون یکی چی بود که گفته بود سیاهی شب منو یاد موهای تو میندازه؟

شومینه راز نگهدار خوبی نبود. از طرفی هم به زودی سرخوشی حاصل از خواندن نامه های چو به پایان می رسید و ممکن بود دوباره عصبانی و بی حوصله شود. این بزرگترین نگرانی اعضای تالار ریونکلاو بود!
پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: شنبه 31 فروردین 1398 11:45
تاریخ عضویت: 1396/08/11
تولد نقش: 1398/01/22
آخرین ورود: پنجشنبه 27 مرداد 1401 02:15
پست‌ها: 13
آفلاین
چو کنار شومینه نشسته بود و جعبه ی بزرگ پر از نامه هایش را زیر و رو می کرد.دسته ای از آن ها را مرتب در سمتی چیده بود و آن هایی را که دیگر نیاز نداشت داخل شومینه می انداخت.

-رومولو لوکاکو؟ اووه پسر سیاه پوست قوی هیکل من! حیف که جارو سواری بلد نیستی. نمیدونم چه حکمتی داره که این مشنگ ها دنبال یه توپ تو زمین بازی می دوند و هزارن نفر هم تشویقشون میکنند ، دریغ از لحظه ای هیجان

با دو دلی نامه را در آتش انداخت و دستش را دراز کرد تا نامه ی دیگری را بررسی کند.

-اوهوم اوهوم ، اونقدرا که فکر می کنی مسخره هم نیستا! تازه این یکی خیلی ازت خوشش میاد.

چو که فکر می کرد افکار مغز تیزهوشش در حال بازسازی صحنه ی حضور لوکاکو هست با متانت سری تکان داد.

- میدونم رومولوی عزیزم ولی دیگه دوران مشنگ بازی برای من به پایان رسیده. رابطه ی ما فقط یه رابطه ی عادی بود.

-از چیزایی که اینجا نوشته شده مشخصه همچین هم عادی نبوده ها! پشت ورزشگاه چی چی یونایتد؟ چشمان خیس؟

چو که انگار تازه متوجه اوضاع شده بود سرش را بلند کرد و شومینه را دید که با خوشحالی جرق جرق می کرد و قسمت هایی از نامه را با تمسخر می خواند. انگار بازی مورد علاقه ی شومینه پیدا شده بود. یا مرلین چند تا نامه تو شومینه انداخته بود؟!

If I look back , I am lost

آبی تر بشیم...
پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: پنجشنبه 22 فروردین 1398 16:34
تاریخ عضویت: 1397/05/28
تولد نقش: 1397/08/03
آخرین ورود: یکشنبه 31 شهریور 1398 22:38
از: زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
پست‌ها: 458
آفلاین
سو بلند شد و سعی کرد فکر ها را از زمین خوردنش به سمت موضوع دیگری منحرف کند.
-خب،فکر کنین دیگه!
-با شومینه سنگ کاغذ قیچی بازی کنیم؟

همه به آندریا که این پیشنهاد را داده بود نگاه کردند.
-بابا کاری نداره که،نگاه...

آندریا به سمت شومینه رفت.
-سنگ،کاغذ،قیچ...آخخخ!

گویا شومینه بسیار در این بازی حرفه ای بود و در مقابل کاغذ آندریا قیچی آورده بود،البته قیچی آتشین که باعث سوختن دست آندریا شده بود.
...
...
بعد از اینکه آندریا به درمانگاه هاگوارتز رسانده شد،کریس نظرش را داد.
-ببین سو،الان دیگه بهار شده و تقریبا هوا گرمه،همیشه این موقع از سال شومینه رو خاموش میکردیم،بهتر نیست تا به کس دیگه ای آسیب نزده خاموشش کنیم؟!
-نه!
-چرا انقد از شومینه دفاع میکنی؟چرا از کولر دفاع نمیکنی که بزودی محتاجشیم؟کارشو انجام میده دنبال سرگرمیم نیست!

سو به فکر فرو رفت...
-چون کنار شومینه داریم،ولی کنار کولر نداریم!

همه ریونی ها با پاسخ سو قانع شدند و همچنان به دنبال راه حلی برای سرگرم شدن شومینه گشتند.
Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: جمعه 16 فروردین 1398 23:52
تاریخ عضویت: 1398/01/14
تولد نقش: 1398/01/15
آخرین ورود: امروز ساعت 12:49
از: میان قصه ها
پست‌ها: 331
آفلاین
گل در اومد از حموم سنبل در اومد از حموم ،در حالی که داشتم سرمو خشک میکردم اومدم نشستم جلوی شومینه و ولو شدم ،یکم اون طرف تر هم همه خوشگل موشگلای ریون دور هم نشسته بودن و پچ پچ میکردن،در همین لحظه یه دست گرم اومد رو شونم،منم یه کش و قوس به کمرم دادم و گفتم :
اخ اخ اخ دمت گرم این قلنچ منو بشکن که خیلی داغونم .
یهو پس کلم سوخت وولو شدم روی زمین.
پشتمو که نگاه کردم دوتا چشم سرخ وسط اتیش به من زل زده بود ،که با دیدن این صحنه و تحت تاثیر بودن دیدن اخرین قسمت واکینگ دد شروع کردم به جیغ زدن تو صورت شومینه،شومینه هم شروع کرد به داد زدن این وسط بچه ها هم از پشت سرم شروع کردن به جیغ و داد.
بلند شدم گفتم یه لحظه اروم،همه آروم همه یه نفس عمیق بکشین و بعد رو کردم طرف بچه ها و گفتم شما چرا داد میزنین ؟
کریس گفت چون سرت اتیش گرفته...
کریس:
من:
شومینه:
بچه ها:
وباز هم من:
نیم ساعت بعد وقتی که کنار بقیه نشسته بودم و زجه میزدم که چرا همه ی موهام سوخته و دماغمو با گوشه کلاه جدید و بلند سو پاک میکردم با هق هق گفتم :
به نظر من بهترین راه اینه که شومینه رو خاموش کنیم و بخاری برقی روشن کنیم اینجوری دیگه نه کسی میسوزه نه باید نگران سر رفتن حوصله ایشون...
سو کلاهشو کشیدو گفت چه غلطی داری میکنی ؟چرا اب دماغتو میریزی تو قیمه ها؟و بلند شد جلوی شومینه ایستادو گفت به جای این که صورت مسأله رو پاک کنین به فکر راه حل باشین؟
شومینه که از حمایت سو ذوق کرده بود چشماشو گرد کرد و شروع کرد به دست زدن که همراه شد با افتادن یه جرقه خوشگل موشگل کوچول موچول پشت پای سو،
سو که پاشو بلند کرد اون یکی پاشو گذاشت رو حوله خیس من که لیز خورد و سو هم کله پاشد.



پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: جمعه 16 فروردین 1398 20:14
تاریخ عضویت: 1397/05/22
تولد نقش: 1397/06/05
آخرین ورود: جمعه 27 تیر 1404 00:43
از: این سو، به اون سو!
پست‌ها: 559
آفلاین
سوژه جدید

سو با احساس ضربه ای که به شانه اش وارد میشد از خواب پرید و با وحشت روی تختش نشست. کسی اطرافش نبود. با نگرانی زیر تختش را نگاه کرد. ولی آنجا هم خبری نبود.

-اینجا! این طرف. روی میز.

ساعت سو، عقربه هایش را به کمر زده و با حالتی طبکارانه به او خیره شده بود.
-هیچ می دونی ساعت چنده؟ یه ربع دیگه کلاس معجون سازی شروع میشه. همه رفتن؛ فقط تو خواب موندی!

البته جمله آخر شنونده ای نداشت. چون سو با عجله از خوابگاه خارج شده بود و همانطور که ردایش را برعکس می پوشید، به طرف در خروجی تالار می دوید.

-چوبدستیتو جا گذاشتی!
-ممنون! خوب شد یادم انداختین. برم برش دا...

کسی درتالار نبود. همه برای شرکت در کلاس هایشان رفته بودند. سو که تازه از خواب بیدار شده بود، گمان می کرد خیالاتی شده است. وگرنه آن صدا متعلق به چه کسی بود؟

-خیالاتی نشدی. اینجا رو ببین تا بفهمی صدا مال چه کسی نیست و مال یه چیزیه!

سو آنجا را نگاه کرد. شومینه تالار عمومی ریونکلاو، مثل همیشه با شعله های آبی رنگش می سوخت. اما با یک تفاوت؛ شومینه حرف می زد!

-خب حرف می زنم که حرف می زنم! به جای تبریک گفتنته؟ چرا ماتت برده؟
-پس چکار کنم؟

شومینه اندکی مکث کرد و سپس آه هیزم سوزی کشید.
-نمی دونم. چندین قرنه که همینطوری اینجا ام. حوصلم سر رفته.


ساعاتی بعد، تالار عمومی ریونکلاو

-خب به ما چه ربطی داره؟
-ما که نمی دونیم چه کار کنیم!
-من این حرفا حالیم نمیشه؛ باید هر جوری شده شومینه رو سرگرم کنیم تا خوشحال بشه!
پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: دوشنبه 12 فروردین 1398 14:49
تاریخ عضویت: 1397/05/22
تولد نقش: 1397/06/05
آخرین ورود: جمعه 27 تیر 1404 00:43
از: این سو، به اون سو!
پست‌ها: 559
آفلاین
(پست پایانی)

همانطور که همه دور هم نشسته بودند و گریه می کردند، گریک از فرصت استفاده کرد و روی نزدیک ترین بلندی ای که پیدا کرد، ایستاد. سرفه ای ساختگی کرد تا هم صدایش را صاف کند و هم اینکه توجه بقیه را جلب کند.
-یک یک یک... امتحان می کنیم... یک دو سه. خب،خب، خب... عزیزان، داغداران، غم دیدگان، هافلپافی ها و ریونکلاوی های عزیز، وسایل ایاب و ذهاب...
-آخ کمرمممممم!
-می دونم؛ حرفام همیشه کمرشکنه!
-بیا پایین آقا! چی داری میگی واسه خودت؟ دو ساعته رفتی وایسادی رو کمر من!

گریک نگاهی به زیر پایش انداخت و تام را دید که در حال له شدن بود. به سرعت پایین آمد و جهت جلوگیری از درگیری فیزیکی، صحنه را ترک کرد.

لینی هم جعبه دستمال کاغذی را برداشته بود و بین جمعیت پرواز می کرد. همانطور که با گوشه بالهایش، اشک چشمانش را پاک می کرد، به بقیه دستمال تعارف می کرد.
-بفرمایید دستمال... غصه نخورید درست میشه... انشاالروونا غم آخرمون باشه.

با توقف ناگهانی قطار، لینی به جلو پرتاب شد. هنوز هم کسی اطلاعات دقیقی از اینکه لینی در آن زمان چند واگن پیش رفت، به دست نیاورده است.

-یکی بره ببینه چه خبر شده؟

قبل از اینکه یکی بره ببینه چه خبر شده، لینی با شاخکی که توی چشمش بود و بالی که از هفت جا تا خورده بود، به واگن خودشان برگشت.
-پیاده شید.

و غش کرد!

ملت ریونی و هافلی، یکدیگر را زیر دست و پا له کرده و به طرف پنجره ها هجوم بردند. صحنه ی پیش رویشان چیزی نبود که انتظارش را داشتند.
-هاگوارتز!

خب... شاید می توانستند در دور بعدی این مسابقه شرکت کنند!
ویرایش شده توسط سو لى در 1398/1/12 15:25:53
Do You Think You Are A Wizard?