هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۷:۴۱ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
#18

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- اممم، پس هری. هر وقت جیمز رو گرفتی یه خبر به من بده.
- چطوری؟
- باب مگه یادت رفته! تو جان پیچ ِ منی، من همیشه تو ذهنتم. تو فقط به اون مسئله فکر کن. اوکی؟ بعد، هم دیگه رو همین جا میبینیم.
- ها.. اوکی!

هری و ولدمورت پیر از یکدیگر جدا شدند و هرکدام راه مخالف دیگری را در پیش گرفت.

محفل ققنوس

آلفردا روی زمین نسشته و با گریه و زاری داره یک عالمه لباس های جیمز رو میسابه. هر از چندگاهی بلند میشه و عرق پیشانی اش رو پاک میکنه. سپس، دوباره با آه و ناله و غرولند کنان به کار مشغول میشه.

از اون طرف، جیمز در کنار یک لیوان قهوه روی مبل اتاق ِ بزرگ ورودی محفل ققنوس نشسته و در دستش یک دسته ی پلی استیشن هست. و گیم هری پاتر و شاهزاده ی دورگه بازی میکنه.

- اَه، این هری حتی توی بازی هم خنگه.:no: نیگاش کنید.

طرف صحبت جیمز به مورگانا و تدی بود که بالای سرش ایستاده بودند و برگ هایی بزرگ اورا باد می زدند.

- آلفردا، من باید نیم ساعت دیگه بخوابم.
- اما نمیشه..
- هیچ چیزی نمیشه نداره، میشه!

آلفردا هوارو با عصبانیت از بینی اش بیرون میده و دوباره خم میشه روی لباسا. ( به همراه فوحش های پی چی 19 !) مورگانا در حالی که دستش رو تکون های وحشتناکی میده، با غرغر هم داره با تد صحبت میکنه:

- نمیشه.. بذار بهش بگیم!
- نمیدونم وصیت نامه ی هری کجاست، این ورش داشته! فقط دلم میخواد تو وصیت نامه حرفی از جیمز نزده باشه.

تد و مورگانا با هم به کله ی کوچک و پر موی جیمز نگاه میکنند و لبخندهایی شیطانی روی لبانشان نقش میبندد.

- اممم، جیمز، من باید برم مرلینگاه.
- نمیشه!
- یعنی چی نمیشه؟ من باید برم.. خودت گفتی همه چی میشه!

جیمز بازی را نگه داشت، به سوی تدی برگشت و درحالی که با انگشت اشاره با او صحبت میکرد ، گفت:
- این مثل ِ اینه که همین الان هری وارد این خونه بشه! مسخر...

در محفل با قدرت از هم گسسته میشه و هر دو لنگه ی در با شدت به زمین میخورند. هری با لبخندی دم در ایستاده است و به داخل نگاه میکند.

هری : ببخشید، فکر میکنم جادوم زیادی قوی شده.
جیمز ، مورگانا و تد :

هری با لبخند وارد محفل میشه. می ایسته و هوای اونجا رو بو میکشه. سپس رو به جیمز و تدی میکنه و نگاهی سرسری هم اون بین به مورگانا می اندازه.

- پسران ِ بابا!
- جیـــــــــــــــــغ!

آن پیرمرد با جای زخم چروکیده و موهای شلخته ی یک دست سفید، پوستی ترک خورده و کمری قوز کرده ، قدمی به سمت پسرهایش برمیداره.

- آخ... چقدر دلم برای اینجا ها تنگ شده بود. جیمز، داشتی چی کار میکردی؟ تلویزیون؟
- تو... تو واقعی هستی؟
- متاستفانه، بله!

صدای جیغ های ممتد ِ جیمز، تد و مورگانا (و غش کردن ِ آلفردا ! ) همچنان ادامه داره ، اما هری با چهره ای خونسرد روبروی در ایستاده و به دستگاه مشنگی جیمز ( تلویزیون ، پی اس 2 و ... ) نگاه میکنه.


خانه ی ریدل

- صددفعه! جورا های آبی توی ظرف قرمز، جورا های قرمز توی ظرف آبی.
- بارتی، چرا نمیای یه بار قرمزا رو بذاری تو قرمز ابیا تو آبی؟
- چشم آدم رو میزنه. این طوری که من میگم؛ ترکیب رنگی قشنگ تری داره. مرتبشون کن!

بلا با عصبانیت به بارتی چشم غره میره و به سمت جوراب های ابی بارتی میره که توی ظرف قرمز و آبی پخش و پلا شده اند.

(زیر لب) - اِ سالازار... این ارباب ِ من کجاست؟ چرا نمیاد مارو نجات بده؟ چرا مُرده! اصلا" ارباب هیچ وقت از جانشین صحبت نکرده بود. این اومده خودشو انداخته جلو!

بلا سبد لباس ها رو بعد از مرتب کردن جوراب ها برداشت و از اتاق بیرون رفت. در همان لحظه ولدمورت از پنجره ی اتاق وارد شد و یک راست به سمت مرلینگاه گوشه ی اتاق رفت.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۱ ۸:۰۸:۴۱

[b]دیگه ب


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸
#17

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
[spoiler=خلاصه ی سوژه]

خلاصه ی سوژه :

چهل سال پیش، لرد ولدمورت از هری شکست خورد و ناپدید شد. اکنون که چهل سال از آن واقعه گذشته است لرد سیاه در لندن ظاهر شده! در همین لحظه دو تا از مدد های لندن لرد سیاه را دستگیر می کنند و با خود به زندان می برند. لرد در آنجا هری پاتر را می بیند که بسیار پیر و ضعیف شده! آن ها در فکر فرار هستند اما به این نتیجه می رسند که راهی برای فرار وجود ندارد. در این بین نارسیسا مالفوی نامه ای را به آن دو می رساند و می گوید که دو روز بعد برای گرفتن پاسخ می آید! طبق این نامه آلفرد بلک از ان ها درخواست کرده که موافقت کنند موش آزمایشگاهی او باشند! در حقیقت آن ها باید در آزمایشگاه فضایی الفرد حضور پیدا کنند تا آلفرد آزمایشاتی که فقط در سطح فرستادن آن ها به کره مریخ و خورشید ، تشخیص چگونگی گلف بازی کردن در سیاره زحل ، کشتی کج در سیاره مشتری و همچنین استفاده از آن ها برای تخمین میزان قدرت آب کردن پوست بدن خورشید می باشد، را به کمک آن ها انجام دهد و در عوض لرد و هری از زندان آزاد شوند. هری و لرد پیشنهاد آلفرد را می پذیرند و بعد از یک ملاقات حضوری با او همراه می شوند. در نیمه ی راه لرد و هری متوجه می شوند که چوب دستیشان را در زندان جا گذاشته یا در واقع پس نگرفته اند! آن ها باز می گردند و برای پیدا کردن چوب دستیشان به یک اتاق پر از چوب دستی راهنمایی می شوند. در این اتاق، لرد سیاه چوب دستی جدش سالازار را پیدا می کند اما هری معتقد است که چوب دستی اصل نیست و ساختگیست! در این بین آلفرد که در بیرون منتظر آنان بوده است از پنجره به داخل اتاق پرتاب می شود.

[/spoiler]
____________________________

هری پوزخندی زد.
- هه! تو هم که پرت شدی این تو!

آلفرد، در حالی که از عصبانیت سرخ شده بود چوب دستی های جلوی پایش را کنار زد و بلند شد. لرد که مشغول بررسی چوب دستی سالازار بود، به آلفرد نگاهی کرد و با صدای سردی زمزمه کرد:
- دیدی چی شد؟ این عاقبت کسیه که بخواد رو ارباب ولدمورت کبیر آزمایش انجام بده.

آلفرد مغرورانه موهایش را تابی داد و یکی از چوب دستی هارا برداشت.
- اشتباه نکن کچل! منو فرستادن مواظب شما دوتا باشم که فقط چوب دستی خودتون رو بردارید.

بلافاصله هری به چوب دستی ای که در دست لرد بود نگاهی کرد و لبخند مرموزی زد. لرد سیاه چوب دستی سالازار را محکم در دستش فشرد.
- خب آلفرد، پس بیخودی فرستادنت. هری که دلش نمی آد دست به چوب دستی دیگران بزنه. من هم فقط چوب دستی خودمو برداشتم و اینی که تو دستمه به هیچ عنوان چوب دستی سالازار نیست.

-

همان لحظه- محفل ققنوس:

جیمز متکبرانه، یویوی صورتی رنگش را در دستانش چرخاند.
- خیلی خب آلفردا، همین الان حمام منو آماده کن. احساس می کنم که بعد از یک روز خسته کننده احتیاج به آب گرم دارم. خیلی سریع!

تدی معترضانه آلفردا را عقب زد.
- تو چی گفتی؟ جیمز، در حال حاضر ما در خشکسالی هستیم و آب برای خوردن هم نداریم. اون وقت تو درخواست حمام آب گرم می کنی؟

- سکووووووت! تو چطور جرات می کنی تدی؟ من حالا رییس محفل هستم. هردستوری می دم باید انجام بشه. در ضمن خودت و مورگانا هم برید و روکش رخت خواب منو عوض کنید.

مورگانا با عصبانیت به صندلی جیمز نزدیک شد و برگه ی سفیدی را که زیر سایر برگه ها پنهان شده بود بیرون کشید.
- جیمز سیریوس پاتر! فرزند هری پاتر! رییس فعلی محفل ققنوس! فراموش نکن که من ملکه ی آوالان هستم و سابقه ی مرگخواریت دارم. من به هیچ عنوان عضو محفل نیستم و حالا هم فقط به خاطر تدی عزیزم اینجا هستم! در نتیجه لزومی نمی بینم که از دستورات تو اطلاعت کنم!

جیمز بی توجه به مورگانا لیوان شربتش را سر کشید.
- آلفردا، من می رم توی اتاقم استراحت کنم. تو هم حموم رو آماده کن.

آلفردا آهی کشید و سکوت کرد. جیمز با خونسردی به سایرین نگاهی کرد و به طرف اتاقش رفت.

همان لحظه- خانه ی ریدل:

بارتی به چهره ی تک تک مرگخواران نگاهی کرد.
- وقتی بهتون می گم که گشنمه یعنی گشنمه! می فهمید؟ ارباب بارتی گشنشه و به هیچ عنوان نمی تونه تا ساعت نهار منتظر بمونه.

نارسیسا آهی کشید و به ساعتش اشاره کرد.
- اما تاحالا سابق نداشته که ما خارج از ساعت نهار صرف کنیم پسر ارباب!

- پسر ارباب؟ به چه جراتی همچین حرفی زدی؟ من حالا اربابم نارسیس! اینو کی می خوای بفهمی؟

در لندن :

آلفرد که از تظاهر خسته شده بود آهی کشید:
- خیلی خب! منو هم پرت کردن این تو. به گمونم گیر افتادیم!

هری متفکرانه به چوب دستی سالازار نگاهی کرد.
- اگه این واقعا" چوب دستی سالازار باشه، ما می تونیم خیلی راحت از اینجا خلاص شیم! اما برای استفاده از چوب دستی باید یک نفر کشته بشه. بعد نوک چوب دستی رو در خون اون فرد فرو می کنیم و بعد خیلی راحت چوب دستی شروع به کار می کنه.

آلفرد اظهار وجود کرد:
- ولی کی قراره کشته بشه تا چوب دستی به کار بیافته؟

لرد و هری:
آلفرد:
- نه هری! نامردی نکن. تو قلب مهربونی داری..فراموش نکردی که دختر من الان نامزدِ پسرته؟

یک ساعت بعد :

- عالیه! باز هم هوای آزاد. چه لذتی داره. حالا به نظرت چی کار کنیم؟

لرد سیاه فکری کرد و سرش را تکان داد.
- مدتیه دارم به این موضوع فکر می کنم! به نظرم بهتره برگردیم و رییس جدید محفل و مرگخوارا رو کنار بزنیم و دوباره به قدرت برسیم. بعد از اون به آزمایشگاه آلفرد میریم و آزمایشاتی که می خواست روی ما انجام بده روی رییس جدید محفل و لرد جدید مرگخوارا یعنی جیمز و بارتی انجام می دیم! اینطوری هم سر مقامون بر می گردیم هم با انجام دادن اون آزمایش ها به ثروت زیادی دست پیدا می کنیم!

هری سرش را به نشانه ی موافقت تکان داد و لبخند شومی لبان دو پیرمرد را پوشاند!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸
#16

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
لرد و هری همچنان به هم مینگریستند و در دل گریه زاری و اینا که ای کاش و تو زندان میموندیم.تا اینکه سر ممد اومد و گفت : به به،سلام.چیه پس؟دوباره اومدی که؟
- ببخشید ما دو تا چوبدستی داشتیم آیا؟
- نمیدونم والا،بیاین انبارو ببینیم.
هر سه نفر به سمت ساختمان اصلی دارالمجانین به راه افتادند.در اره هری مدام با ولدی نگاه و اینا رد و بدل میکردند.ممد هم که جلو تر راه میرفت بی صدا قه قهه میزد.


ده دقیقه بعد،پس از طی کردن راه بسیار دراز انبار،سر ممد گفت : خوب،برین تو،اگه پیدا کردین بیارین دفتر تا رسید بگیریم بدیم ببرین
هری و لرد که از دلسوزی های سرممد به وجو آمده بودند،لبخن ملیحی زدند و داخل انبار شدند.
انبوهی از چوبدستی های مختلف،تل عظیمی از کتب قدیمی و بسیاری از خرت و پرت های دیگر،وش از سرشان پراند.


هری به نرمی جلو رفت و یکی از چوبدستی هارا برداشت.کاغذی که به آن آویزان بود،بدون شک متعلق به بیش از 30سال پیش بود.روی آن با خط ظریفی نوشته شده بود : آریانا دامبلدور!
- هی ولدی،این مال خواهر دامبله،همون مفنگیه!
- بیشعور پشت سر مرده حرف نزن.
با گفتن این جمله،چوبدستی دیگری برداشت و همینکه روی آنرا خواند،صدای مهیب انفجار فکش به گوش رسید.


بوووووم


- هری،بوقی،هوووووووی کله زخمی!این مال سالازاره،وااااای جدم اینجا بوده یعنی؟میگن چوبدستیش توانمندی های خاصی داره.
- نه بابا،اینا شایعست
در همین لحظه،آلفرد بلک در حالی که چوبدستیش را در هوا تکان میداد،از پنجره به داخل پرتاب شد!


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸
#15

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
هری :
ولدی :
هری :
ولدی :
هری : بسه. اینقدر نگاه نکن، یانگ گوم هم اینقدر نگاه نمیکردن به هم.
- باب اونا نگاه نبود که، این تلویزیون ِ ما سانسور میکنه ، به جای سانسورش هِِی نگاهاشونو کش میده .
- اِ ؟ پس چقدر مقادیر ِ نفس مصنوعی هاش زیاد بوده!
- سی دی شو دارم. آزاد که شدیم بهت میدم..

و با شنیدن کلمه ی :"آزاد" هردو به طرز وحشتناکی زوزه ی غم سر میدهند.

دو روز بعد

- ولدی، داری چه میکنی ؟
ولدمورت کتاب شعر فروغ بیدلزاد (!) رو میگیره بالا. هری هم آهی میکشه و میگه :
- من خسته شدم. بیا به این آلفرد یه زنگی بزنیم. من سپر مدافعمو فرستادم پیشش .

و بلند میشه که چوبدستی اش رو دربیاره. بعد متوجه میشه چوبدستی درکار نیست. ولدمورت از شدت نا امیدی و پیری و فرسودگی ،با هری مخافلت نمی کنه. بالاخره که هردوشون می میرند.

- هِی! ممد، ممد سرباز. بیا.. سلام عمو، ببین پسرم.. برو بگو رئیست بیاد ما باید به آقای آلفرد بلک یه زنگ بزنیم.

در همون لحظه در زندان توسط ممد سرباز باز میشه. ممد یقه ی هری رو میگیره و اونو میندازتش زمین. سپس با فریاد سر هری داد میکشه(!):
- آلفرد بلک اینجا هستند. برو تو اتاق بازجویی ..

اتاق بازجویی

ولدمورت روبروی اینه ایستاده. تمام موهای سرش تک به تک سپید شده اند. دست ولدمورت توی دماغش هست و داره گوگولی هایی رو که در میاره دم آینه میچینه.

پلیس های اون طرف آینه :

آلفرد با هری صحبت میکنه. تمام مدت ِ صحبت کردن دستشو روی کیف سامسونتی میکشه که همراهشه. و وقتی هری بالاخره قبول میکنه که در آزمایشگاه اونها به همکاری مشغول شوند، آلفرد کیف را باز میکنه و دو فرم ِ امضا و همکاری می اندازه جلوی اون دو تا.

-ولدی ،بیا اینو امضا کن. همین الان از اینجا خلاص میشیم.
-من امضا ندارم.

آلفرد ظرف استمپی رو جلو آورد و گفت :
-بفرمایید.
-خیلی ممنون، اتفاقا" گشنه ام بود.

و تمام استمپ رو لیس میزنه .

خارج از زندان ِ گولاخ

- آخ جووووووووون! آزادی .... من ده سال بود که این تو بودم.
- ده؟
- نه.. هشت..؟ ..هفت.. خب شیش.. یک..دو روز..؟
- !

ولدمورت نفس عمیقی میکشه و به سمت جارو های خطی میره و سوار یکی از اونها میشه.

در حین سفر

-هری، پس کله م میخاره. بخارون!
- چوبدستی ندارم.
- وا! مگه از زندان نگرفتی؟؟؟
- نه!

ولدمورت و هری هردو با هم جاروهایشان را کج میکنند و آلفرد هم چنان به جلو رفتن ادامه میده.

دم دارلمجانین

- هه هه! میدونی که قراره با ولدمورت و هری چیکار کنند؟ مطمئنم هردوشونو میکشند!
- آره باب. آخه کی تا حالا رفته توی خورشید آفتاب گرفته که این دوتا برن؟
- ممد! ممد! هردوتون برید سرکارتون..

هری و ولدمورت در حالی که به سمت در خروجی حرکت میکردند حرف های دو ممد را شنیده بودند، و حالا چهره هایشان یکی از یکی دیدنی تر شده بود... .


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۸ ۱۵:۰۸:۳۴

[b]دیگه ب


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸
#14

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
همون شب!

- دیوانگان ، پیرپاتالا و کلا به درد نخورا و تفاله ها و آشغالا و بی مصرفا و...
همگی توسط ممد ها به اتاق خودشون و بی توجه به صدایی که از بلندگو ها شنیده می شد حرکت کردند.
- لاشیا و لاجرز دیواری ها و کثافتا و حمالا و...
لرد سلانه سلانه در حالیکه درون ذهنش مملو از تفکرات مختلف بود در حال حرکت به سمت اتاقش بود که صدای ممدی مجهول رشته افکارش را پاره کرد.

ممد : هوی یارو! رئیس ممد گفته امشب تو و پیشونی زخمیه تو یک اتاق باید بخوابین!
لرد دستی به چونش کشید و در حالی که سعی می کرد صدایش در میان فحش هایی که متصدی داشت از توی بلند گو می داد شنیده شود گفت : بابا تخت من اینجاست! اونجا که نمی تونم رو تخت بخوابم!
ممد : نگران اونجاش نباش رئیس ممد دستور داده یک تخت دو نفره گرفتن اونجا گذاشتن!
فک لرد از این توهینی که بهش میشه می چسبه به زمین!

نیم ساعت بعد
- لاابالی ها و لات ها و بی پدر مادرا برن تو سلولشون و در رو ببندن!
ملت :
لرد بی توجه به صداها درحالیکه یک عدد پتو و بالشت دستشه وارد سلول هری میشه.
لرد : اههههه! اینجا چرا اینقدر قرمزه؟
هری : از مرلینتم باشه بوقی!
لرد : من مرلین رو قبول ندارم! فقط سالازار!
- مرلین!
- سالازار!

ده دقیقه بعد!

لرد که کلافه شده دستش رو به علامت صلح بالا میبره.
- مثل اینکه ما الان باید رو یک چیز دیگه فکر کنیما!این نامه رو من با خودم آوردم صبر کن باهم می خونیمش ببینم شرایط این نارسیسا چی بوده.
و با سر و صدا نامه ی مهر و موم شده رو باز می کنه.

لردولدمورت و هری پاتر
می دانم دور بودن از قدرت و شهرت برای هر دوی شما سخت است. آنهم اگر در میان اینچنین افراد و در اینچنین مکانی زندانی شده باشید! همانطور که می دانید نارسیسا مالفوی امروز تمامی توضیحات رو به شما داده و این نامه حاوی شرایطی هست که شما در صورت قبول آن می توانید از اونجا رها بشید. من آلفرد بلک از شما می خواهم فقط برای چند نمونه آزمایش فضایی به من ملحق بشید تا بتونم این آزمایشات رو روی شما انجام بدم. خاطر نشان می کنم که اصلا لازم نیست شما نگران آزمایشات باشید.

لرد لبخند پیروز مندانه ای میزنه و ادامه میده.
همگی آزمایشات فقط در سطح فرستادن شما به کره مریخ و خورشید ، تشخیص چگونگی گلف بازی کردن در سیاره زحل ، کشتی کج در سیاره مشتری و همچنین استفاده از شما برای تخمین میزان قدرت آب کردن پوست بدن خورشید می باشد.فقط همینا! در صورت موافق بودن شما میتونید دو روز دیگه مراتب موافقتتون رو به نارسیسا اعلام بکنید!

لرد و هری :


ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۸ ۱۳:۵۰:۵۳
ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۸ ۱۳:۵۴:۵۱

[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۸
#13

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
سالن انتظار
ممد پذیرش گر گفت : نارسیسا بلک،باجه 4.
نارسیسا با غرور و اینای فراوون از جاش بلند شد و به سمت باجه رفت...

همون لحظه هری که شونه به شونه لردی وایساده بود چشاش چار تا شد و با لحن یه آدم ترسو گفت : م م من فک ک کر نمیکنم با من کار داشته باشه طرف ! اشتباه شده ! لردی جون بپر جلو ! منم دیگه باید برم به هم اتاقیم غذاشو بدم ! فعلا !

بعد یهو از پشتش یکی از ممدا در اومد و دستش رو گرفت و هولش داد سرجاش .
هری : جونم !؟ عزیزم من فکر میکنم اگه ملاقاتیم رو ببینم حال و هوای خونه ام بخوره کلم بعد اونوقت سیمام قاطی میکنن ! منم که نمیخوام کسی رو بکشم ...
ممدی :
لرد که تا اونموقع ساکت بود یه نگاه به هری میکنه و میگه :
آخه چطوری دلت میاد منو پیش اون فولاد زره تنها بذاری !؟ یا همین الان باهام میای یا جیزت میکنم !

هری که چاره ی دیگه ای ندید دنبال ولدی راه افتاد تا این که به نارسیسا رسیدن .
نارسیسا لبخند شیطانی ای زد و به ممد اشاره کرد اونم یهو غیب شد !

نارسیس : فکر نمیکردم بتونم اینقدر راحت ببینمتون ! واقعا به خودمافتخار میکنم ! همیشه میدونستم یه استعداد فوق العاده ای دارم ... بگذریم ! از موضوع منحرف نشیم !
لرد : خب آره ! منحرف نشو ! اینجا نیرو های مبارزه با بی ناموسی همیشه پخش ان !

نارسیس قهقهه ای سر میده و با صدایی که مو رو تن همگان راست میکرد ادامه داد :

- از همون اولشم کله پوک و بی مصرف بودی لرد عزیزم ! ...

لردی که حرف نارسیس رو شنید یهو جفتک زد از هیجان و هوار کشید :
یعنی تو باورت میشه من لردم ! بیا ماچت کنم !!! اصلا کی گفته تو بدی !؟

نارسیس که حرفش بریده شده بود نتونست تحمل کنه و لرد رو پرت کرد طرف هری و جیغ بنفشی کشید !

- یک بار برای همیشه اینو بهت میگم ! دیگه وسط حرفم پابرهنه پیاده روی نکن !
هری : راس میگه لردی جونم ! حداقل جوراباتو بشور که کمتر عصبانی بشه !
- خفه شو تو یکی ! هیچوقت تحمل تو رو نداشتم ! مخصوصا الان که حتی از جومونگ افسانه تر شدی ! دیگه هم حرفی نباشه پسره پیشونی زخمی !
هری هم که هم احساس لرد شد به نوبه ی خودش جفتک پروند و بعد وقتی به عاقبت لرد فکر کرد با ادب شد !
نارسیس : خب حالا گوش کنید که دیگه فرصت ندارم ! اگه نمیخواید باز خر بازی دربیارید و جفتک بپرونید میگم که من جفتتون رو میشناسم ! و میدونم که هری و لرد واقعی هستین !
من در عوض آزادیتون از شما ها یه چیزی میخوام !

هری به لرد : لردک ! خوش قدم بودی ! قدم خیری داشتی ! بیا بخلت کنم !
لرد که تو فکر رفته بود و این خیلی اتفاق خارق العاده ای بود واسش ( چون معمولا هیچ وقت فکر نمیکرد ! ) با نفس گفت : کاشکی از مرلین یه چیز دیگه میخواستم ! مثلا ... بلا رو ! ... هعـــــی !
نارسیس : ساکت ! داشتم میگفتم ... خب ... من کاری میکنم شما آزاد بشید ولی شرط داره ! که اونم تو این نامه کامل نوشتم .

بعد نامه ای از رداش در میاره و سمت ولدی پرت میکنه .

- اینو با دقت میخونید . من دو روز دیگه برمیگردم . خوب فکراتونو بکنید !

بعد بشکنی میزنه و ممدی که تو اول پست غیب شده بود ظاهر میشه ! ممد ولدی و هری رو به کور ممد میسپره بعد میره پیش نارسیس .

نارسیس : تا الانش خوب پیش رفتیم ! فکر میکنم چیزی نمونده که هدفمون اجرا بشه !
فقط تو ! اون دو تا رو تنها تو یه سلول بنداز . مواظبشون باش !
ممد : خیالتون تخت و نرم خانوم !


تصویر کوچک شده


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸
#12

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
هو121



خلاصه سوژه :

لرد در نبردش با هری پاتر،شکست میخوره و ناپدید میشه.
الان 40سال بعد از نبرد هری و ولدمورت هست،یعنی وقتی که ولدمورت دوباره در شهر لندن ظاهر میشه.
اما درست به محض ظهورش،دو تا از ممد های دارالمجانین میان سراغش و میبرنش.اونجا هری پاترو میبینه که خیلی پیر شده و اینا،پس به فکر فرار میافتن با هم دوتایی.
از طرفی،آلفرد بلک در ایستگاه فضایی ناسا،به دو تا جادوگر نیاز داره تا روی اونا آزمایش هایی انجام بده،به خاطر همین،با اقوامش در خونه اشرافی بلک ارتباط برقرار میکنه...


و اما ادامه ماجرا :

حیاط دارالمجانین

هری سرش رو تکیه داده بود به شونه ولدمورت.ولدی هم با عشقولانه فراوون یه پفک خودش میخورد یکی میزاشت دهن هری.
- میگم ولدی،الان که وزیر نداریم،بهترین موقعیت واسه فراره ها!
- درسته ،اما آخه بابام جان،راهی نداریم،اینجا در و دیوارش پره از ممدای جنگنده و نگهبانا و اینا
در همین لحظه،یه ممد جلو اومد و گفت : تام ریدل،هری پاتر،یه ملاقاتی مشترک دارین.5 دقیقه دیگه،دم در سالن انتظار باشید.


هری و لرد :
ممد : خوب بلند شید 5دقیقه شد دیگه!
- باو تو الان گفتی کجا شد 5 مین؟
- مین؟مین چیه؟میخوان واستون مین بیارن؟چی؟آآآآآآآآآآآآآی کمـــــــــــک!
در کسری از ثانیه همه ملت جمع شدن و همه ممد های وزارت اطلاعاتی هم اومدن.
ممدی که پالتوی سیاهی داشت گفت : من اینفو ممد هستم از وزارت اطلاعات لندن.شما به دلیل...


- آقا به جون مادرم من از مین منظورم دقیقه بود بابا.
ممد دستی به چانه اش کشید و گفت : همممم،بله میتونه درست باشه.خوب افراد برمیگردیم به مقر.
دوباره در کسری از ثانیه همه ناپدید شدن.هری و ولدمورت که از کشکی بودن ظنام قانون و اینا به وجد اومده بودن،نگاهی به هم کردند و به سمت سالن انتظار رهسپار شدند.


سالن انتظار
ممد پذیرش گر گفت : نارسیسا بلک،باجه 4.
نارسیسا با غرور و اینای فراوون از جاش بلند شد و به سمت باجه رفت...


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۷
#11

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
از فراز عرش یک نفس ، می‌گدازد ، می‌تازد تا به فرش !

4 فوریه سال 2009

دخترک در گوشه ای از اتاق خود بر روی زمین دراز کشیده بود و پاهایش را با ناراحتی هر از چند گاهی بر روی زمین می‌کوبید ، این چندمین سال بود که به چنین وضعی دچار می‌گشت ... سرگشته و حیران ، نگران ، خوشحال ؟ ... خودش هم دقیق نمی‌دانست و همین باعث شده بود که استرس فراوانی وجودش را پر کند و ...

تـــــــــــــــــــــــــــــق !

بار دیگر پای خود را بر زمین کوفت ، کمی احساس درد در ناحیه انگشتان او را آزار می‌داد اما حتی این مورد نیز باعث تکرار عادتش نمی‌شد ، حرکتی آرامش بخش همراه با جمله ای که بر روی زمین در میان گرد و خاک فراوان با انگشتانش نقش داده بود .

در اتاق باز شد

در چارچوب در سایه ای بلند و تنومند ظاهر گشت ، دخترک به سرعت خود را مرتب ساخته و بر روی تختی که در آن کنار قرار داشت نشست ، دیگر از سایه خبری نبود ، زیرا کورسوی مهتاب از پنجره‌ی کنار اتاق صورت زیبای سایه را تجلی بخشیده بود ...

- نمیخوای بیای پایین ؟

حتی لحظه ای برای پاسخ درنگ نکرد ...

دخترک: نه ! ... نه تا وقتی که تو ... تو ...

قطرات اشکی که از چشمانش جاری می‌شد طنین انداز احساس وجودیش بود


- ما به یه چیزایی رسیدیم ، فکر مینم لازم باشه تو هم در جریان باشی ... اما اگر نمیخوای ...

گویی ثانیه ها در لحظه ثابت شدند ، به سرعت بلند شد و به خارج اتاق هجوم برد ، حتی سایه را نیز در چارچوب در پشت سر گذاشت و پله ها را یکی پس از دیگری طی کرد و ...

بــــــــــــــــــــــــــــــــــوم!

تصویر کوچک شده

- مبارکه ! ولی خیلی زود اومدی فرصت نکردیم کیک درست کنیم ، فکر کنم خودت باید دست به کار بشی ! فقط حواست باشه باید از اینترنت اکسپلور استفاده کنی :دی

کیک تولد

دخترک : ولی ... ولی اومد دنبالم !!!

سپس به سرعت به اتاقش بازگشت ، خبری از سایه نبود ، ولی در کنار تخت اثر انگشتانش نورانی و درخشان گشته بود !

دمیده شدنت بر فرش مبارک

تصویر کوچک شده

پ.ن : تالار رو نمیبینی دیگه ، چه کنیم :دی



دوستان این پست رو ناظر قبلی انجمن برای تبریک تولد یکی از دوستانشون زدن،به احترامشون پاکش نمیکنیم. به مری
سوژه از پست شماره 9 مورگان آلکتو شروع شده.
موفق باشید


ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۶ ۲۳:۲۸:۰۸
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۰ ۱۶:۳۶:۲۹
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۰ ۱۶:۳۷:۵۵

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۰۲ شنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۷
#10

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
حياط دارالمجانين

درختان كاج با برگهاي سوزني شكل، درحالي كه از راه روزنه هاي خود تنفس مي كنند، در حياطي سرسبز، در اطراف ساختماني قديمي و سنگ نما، سر به فلك كشيده اند.

پيرمردي با موهاي آشفته و چهره ايي مبهوت، درحالي كه روي يك نيمكت نشسته، عينك دايره اي شكل اش را از جيبش درآورده و روي چشمانش گذاشته و با دقت بيشتري به آسمان خيره مي شود.

او خيلي شيزوفرنيايي به نظر ميرسه! و زير لب اصواتي را زمزمه ميكنه:

- من لردم! من تام ريدل ولدمورتم! من...

نورممد: هي! عينكي! ببين كي رو آورديم اينجا!

كورممد: اونم مثه تو و بقيه ميگه من لردم! ولي ميدوني چيه؟ من فكر ميكنم بسكويت تردم نيستين...!!

و درحالي كه هيكل ژنده پوش و سياه قامتي را روي نيمكت، كنار پيرمرد پرت مي كند، خنده كنان و قهقهه زنان از ونجا دور ميشن.

فرد عينكي نقطه ي نامعلومي رو توي آسمون نشون لرد ولدمورت ميده و ميگه:

- نگاه كن! اون علامت شومو ميبيني؟ اونو من اختراع كردم! مرگخواراي من همشون روي دستشون از اين علامتا دارن. من خيلي خفنم!

- هي بوقي منو نگاه كن!

- من با هري پاتر جنگيدم!

- كله زخمي منو داشته باش!

- من با ورد اكسپليارموس شكستش دادم!

-

هري جيمز پاتر عينكي كه فكر ميكنه پشه ايي در كنارش داره ويز ويز ميكنه، برميگرده تا لهش كنه كه با لرد ولدمورت فيس تو فيس ميشه:

- مااااااع يا ريش دامبلدور!

- كه تو ولدمورتي هان!؟

ولدمورت و هري در يه حركت مافوق گولخ ( نوعي واحد اندازه گيري ) دست در گردن همديگه ميندازن و هاي هاي گريه ميكنن:

- ولديـــــــــــــــــــــــــــــــــــي!!

- هريــــــــــــــــــــــــــــــــــــي!!

- آي كلّـــــه كچل دلم هلاكت!!

- هووي كلّـــــه زخمي مو سينه چاكت!!

و اين دو نفر كه سالها براي نجات جونشون در شرايط سختي زندگي كردن، بعد از كلي ابراز احساس غربت و اينا، شروع ميكنن به درد دل؛
و پس از اينكه ساعتها با هم صحبت ميكنن و از مشقت و رنج اين سالها صحبت ميكنن، به اين نتيجه ميرسن كه رها شدن از دست ماموراي وزير آسپ كار هر كسي نيست و بايد خيلي گولاخ باشن و فعلا بهترين كار رو در اين ميبينن كه هر دو به آسمون خيره بشن!!

هزاران كيلومتر اونطرفتر، ايستگاه فضايي ناسا

آلفرد بلك كه فضانورد و محقق معروفيه، قراره با سرمايه ي شخصي خودش دو نفر رو براي پاره ايي آزمايشات و تحقيقات بفرسته فضا.

اما آلفرد يه فضانورد معمولي نيست؛ اون از اين آزمايش هدف خاصي رو دنبال ميكنه. درحقيقت به دنبال اينه تا تأثيرات سياهچاله ها و مراحل غول سرخي رو روي دو تا از همنوعان خودش، يعني دو تا جادوگر بررسي كنه.

براي همين با اعضاي خونواده اش كه در ويلاي آباء و اجداديشون توي لندن زندگي ميكنن ارتباط برقرار ميكنه...


ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۸ ۱۹:۱۰:۰۶

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۸۷
#9

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
سوژه ی جدید

سال شکست لردولدمورت!

همه ی مرگخوارا دور لرد و هری جمع شدن و مشغول تشویق لرد هستند.

- ولدی ! ولدی ! ولدی!...

لرد به این صورت حرکتی برای مرگخواران انجام میده به این معنی که من خیلی گولاخم و اینکه خیلی راحت تمومش می کنم و در نهایت اینکه امشب شام مهمون من!!

لرد: کارت تمومه کله زخمی ... من بهت یه فرصت میدم تا خودت رو تسلیم کنی و فقط کافیه یه سری کلاس خصوصی برای چند تا از مرگخوارام بذاری و ...

هری :

لرد با خشانت نگاهی به معنی " پس آماده باش برای مرگ!" به هری می کنه و مشغول خوندم ورد شدیدا پیچیده و فوق العاده خطرناکی میشه.

هری: اکسپلیاراموس...!

اشعه ی ورد پس از برخورد با چندین و چند آینه و عبور از یه ذره بین و ساختن زاویه ی 40 درجه با دیوار به سمت ولدی بر می گرده و ولدی تنها می تونه بگه: نه ... بازم؟!

بوفشت....( افکت تبخیر ناگهانی لرد!!)

مرگخواران هم مدتی به این صورت مشغول تجزیه و تحلیل اتفاق میشن و پس از مدتی به این صورت در میان!

ملت هاگوارتزی و سفید هم که تا مدتی قبل در انواع و اقسام پناهگاه های ضد بمب مخفی شده بودند به این صورت و گاها این صورت به مرگخواران نگاه می کنند!!

و شد آنچه شد!!...

40 سال پس از شکست لرد ولدمورت!!!


همه ی ملت در خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می کنند.
نام لردولدمورت چیزی شده مثل ناپلئون که فقط چند خط در کتاب های تاریخ بچه های 13 -14 ساله ازش یاد شده!
فساد در جامعه بالا رفته و همه جوون ها به مواد توهم زا روی آوردن و خلاصه همه از دم معتادن!! ( نکته: خط اول الیکه!! )

در این بین در یکی از کوچه های خلوت و پایین شهر لندن، لرد ظاهر میشه .شدیدا احساس خستگی می کنه و با نگاه کوچکی به تغییرات دنیای اطرافش دچار دوگانگی ارزشی میشه و شدیدا گیج میشه.

لرد: یا سالازار کبیر ! من کجام؟ اینجا کجاست؟... اه... این مغازههه!! ولی چرا این قدر قدیمی و پوسیده است؟!

دو عدد ممد با لباس های سفید ،شدیدا به لرد نزدیک میشن و سریعا می گیرنش!

لرد: شما کی هستید؟! دستتو بکش... اه..اه... مرتیکه آسلامی باش! من ناسلامتی لردولدمورت هستم!

یکی از ممد ها: نورممد، ببین این هم میگه لرده!... امروز چهاردهمیشه!

- چی؟... کروشیو... کروشیو! اه چرا هیچ اتفاقی نیافتاد!

- آره... آره... تو لردی!

و به این صورت لرد به همراه دو عدد ممد ، کشان کشان عازم دارالمجانین لندن میشه ، در حالی که به طرز شدیدا مرموزی نمی تونه جادو کنه و یکی از ممد ها هم از نوادگان دامبله!( ربطی داشت؟!! )


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.