جیمز با خوشحالی به دامبلدور نگاه کرد و سپس، او را در آغوش کشید! و به سوی پله ها روانه شد.
دامبل به جیمز خیره ماند؛ و رفتنش را نگاه کرد. بدون اینکه جیمز ببیند چه لبخندی شیطانی بر لبان دامبل نقش بسته است!
دستی به سینه اش کشید که جیمز سرش را روی آن گذاشته بود.
- این بچه هم به پدرش رفته! آدمو یه جوری میکنه.
خانه ی گریمالدلرد و جماعتی از مرگخواران در آشپزخانه نشسته بودند. اتاقک کوچک و در اولین نگاه، قهوه ای رنگی بود!
کابینت ها و دیوار ها همه چوبی بودند و میز طویل وسط آشپزخانه نیز چوبی. لرد جلوی بقیه ی مرگخواران نشسته بود. ناگهان زنگ در به صدا در آمد.
- بارتی، پاشو برو در رو باز کن.
- لرد خسته ام!
- کروشیو! چقدر پررو شدن اینا. پاشو برو در رو باز کن. حالا اگه بهش میگفتم پاشو برو جورابای پرسی رو بشور با کله میرفت، بوقی!
بارتی با بی میلی از جایش بلند شد. به آرامی به سمت در خروجی آشپزخانه رفت. ده دقیقه تا تابلوی خانم بلک طولش داد.
- بوقی مگه داری تو شانزلیزه راه میری
؟
بارتی سرعتش رو گذاشت رو دور تندو در را سیم ثانیه بعد باز کرد. دامبلدور بود، که با لبخند به بارتی خیره شده بود.
- نمیخوای بذاری بیام تو؟
بارتی: حیف که من حرمت موی سفیدتو نگه میدارم.
دامبل: حیف که تو هم مثل خودم شیر موزی هستی!
بارتی:
دامبل: راستی این ماگله دنبال شماها میگرده! شامتون رو آورده.
بارتی از در بیرون دوید و چشمش به ماگلی افتاد که لباس سفید و نارنجی به تن داشت و یک کلاه بیسبال سرش بود.
بارتی: آخ جووون پیتزا با شیرموز! (
)
و به سمت ماگل یورش برد، که با سردرگمی به دنبال خانه ی شماره ی دوازده میگشت.
مدتی بعد، اتاق سیریوسمحفلی ها به صورت ایلی وارد اتاق سیریوس شده بودند. جای تنگی بود و پرچم های مختلف گریفندور جای جای اتاق چشم همه اشان را خسته کرده بود.
دامبلدور روبروی بقیه روی میز ایستاده بود و به جیمز پاتر، نگاه میکرد که در عکسی روبرویش ایستاده بود.
- سیریوس من دارم یه جوری میشم اون عکس رو بردار!
- باو این عکس یادگاریه!
- بهت میگم دارم یه جوری میشم!
قلپ ! ( افکت قورت دادن آب دهان! )
سیریوس به سمت عکس دوید و آن را از دیوار کند. دامبل نفس راحتی کشید و شروع به صحبت کرد.
- خب دوستان ارزشی من ،ما از این خونه که به دست این مرگخوار های بوقی اشغال شده، میریم! به زودی میخوایم به گورستان ریدل ها و خانه ی ریدل ها نقل مکان کنیم!
ملت :
- اصلا هم این طور نیست! ما میتونیم نقشه ها، ماموریت ها رو ببینیم و کلا هر غلطی بخوایم میتونیم بکنیم! در ضمن؛ خونه ی خیلی خوبیه و من خاطره ی لذت بخشی ازش دارم.
و در سرش؛ صحنه ای را دید که جیمز او را بغل کرده بود.
- خب، پس چرا معطل (ت؟) هستید! جمع کنید وسایل رو که بریم اونجا!
سیریوس: کجا؟
- اونجا! ... خانه ی ریدل!
سیریوس: بچه ها شنیدم مرلینگاهش اندازه ی آشپزخونه ی ماست!
دامبل : تازه پرسی هم اونجاست !