و بدین ترتیب هاگوارتز آن روز زودتر از روزای عادی تعطیل شد تا جادوگران خوشگل فرصت کافی برای شرکت در پارتی آلبوسو داشته باشن!
هرمیون: اهووووووووی!!! رون کجا داری میری؟
رون: مهمونی آلبوس اینا!
هرمیون: ایول منم میام ...
رون: نه نه هر کس باید با معشوقه خود بره مهمونی!
هرمیون: پس حله دیگه بیا با هم بریم!
رون: آهان خوبه خودشه داره میاد ...
هرمیون: کی داره میاد؟
رون: عشق اول و آخر من!
هرمیون نگاه رون رو امتداد میده و به نویل میرسه که آنروز بسیار زیبا شده بود و شاد و خندان برای رون دست تکون میداد و جست و خیز کنان به سمتشان می آمد!
نویل: سلام رون امممم امروز چه خوشگل شدی!!! اممم آماده ای بریم؟
رون: آمادم!
رون و نویل دست در دست هم به مقصد خونه آلبوس اینا آپارات میکنن!
هرمیون: رون تو به من خیانت کردی! اهو اهو!!!
هرمیون اینو میگه و به سمت کتابخونه میدوه!
همون لحظه در کلبه حقیر هاگرید!
- هگر تو پام نرفت! پای گراوپ بود بزرگ ... گراوپ نتونست کفش پاشنه بلند پوشید!
هاگرید: اه انقدر حرف نزن .. بخصوص آلبوس سفارش تو رو بهم کرده میخواد باهات برقصه باید لباس برازنده بپوشی..
گراوپ: نه گراوپ به هرمی خیانت نکرد ...
هاگرید: اه حالا بدو کفشه رو بپوش امروز از فلور قرض گرفتمش!
گراوپ: این کفش برام بود کوچیک ...
هاگرید: توی کفشه رو با طلسم بزرگ کننده جادو کردم ... خب حالا از انگشت کوچیکت شروع میکنیم! پاتو بیار جلو!!!
گراوپ: هگر هست دیوانه روانی!
همون لحظه چند کیلومتر بالای سطح زمین
هواپیما به شدت تکون میخوره و مسافرین کمربند های ایمنی خود را بستند و به دقت به دلگرمی های خلبان گوش میدهند:
- مسافرین محترم کاپیتان عبدلله پاتر صحبت میکنه ... در حال حاضر دو تا از موتور های ما از کار افتادند و اگر از پنجره به سمت چپ نگاه کنید میبینید که بال چپ هواپیما هم آتش گرفته .. اما جای هیچ نگرانی ای نیست ... ما شما رو صحیح و سالم فرود می آوریم ... ladys and gentlemen ....
در ردیف سمت راست از بالا مینروا سر خودشو در یک عدد پاکت فرو برده ...
مینروا: حالم بده .. سرگیجه دارم! احساس میکنم .. که ..که
و کنارش آرتیکوسو آنیتا در مورد مسئله بسیار مهمی مشغول بحث کردنن ..
آرتیکوس: به نظرت چرا بابا منو جلوی خودش سوار جارو کرده؟ اونوقت شماها پشتش بودین؟ خیلی مشکوکه.
آنیتا: چی مشکوکه؟
آرتیکوس: خب همین که منو جلوی خودش سوار کرده!
آنیتا: آها خب کجاش مشکوکه؟
آرتیکوس: نمیدونم احساس عجیبی دارم!
مینروا بالاخره با اراده مثال زدنی موفق میشه سر خودشو بالا بگیره و میگه:
..... بچه ها من خیلی دلم شور میزنه ... خونه یه خبری هست. آلبوس چند روزه خیلی مشکوک شده .. من فقط یه بار دیگه حالم اینجوری شده اون موقع هم دلم شور میزد وقتی رفتم خونه دیدم آلبوس با یه جوون چشم آبی مشغول راز و نیازه ... از اون موقع اینجوری نشده بودم تا اینکه ... اوه یه پاکت دیگه بدید به من!
بلافاصله حقیقت همچون جریان دویست و بیست ولتی برق در ذهن های دو کودک معصوم نفوذ کرده و جو آسلامی و روحانی حاکم بر فضا رو چند برابر میکنه و آنی و آرتی در زیر سایه مراجع آسلام و مرلین بزرگوار با تمام وجود حقیقت رو در میابند.
آنیتا: مامان راست میگه. جریان مسافرت یه حقه کثیف بود ... آرتی بپر برو با خلبان صحبت کن شاید ما رو دربست تا خونه ببره ...
مینروا: اره چه خوب شد الان سوار هواپیماییم
همین لحظه هواپیما به شدت شروع به تکون خوردن میکنه ...
خلبان: مسافرین محترم اگر به پشت خود نگاهی بیندازید میبینید که متاسفانه قسمت پشتی هواپیما از بدنه اصلی جدا شده اما جای هیچ نگرانی ای نیست ...
خونه آلبوس اینا:
آلبوس جلوی میز توالت مینروا نشسته و در کمال وقاحت داره از وسایل آرایش مینروا استفاده میکنه!
آلبوس: به به چه خوشگل شدم! حالا ماتیکم بزنم ... هوم اینم از ابرو هام ... هوووم بهتره ریشمم مثل موهام از پشت ببندم! ای وای الان گریندی و مهمونا میان من هنوز حاضر نیستم ....
درررررررررررررررررینگ درررررررررررررررررررینگ!