هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۴
#49

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
رون:هيس چه خبرتونه الان همه رو بيدارميكنين
هري:هرميون لطفا درو نگه دار تا بيام پايين
هرميون: زود باش ديگه
رون: الان يكي مارو ميبينه
هرميون:نترس همه الان دارن خوابه آذرخش رو ميبينن
هري:زود باشين ازاين طرف
هري رون و هرميون به سرعت خودشونو به در خروجي هاگوارتز رسوندن و از اونجا يه راست به طرف كلبه هاگريد حركت كردن
هرميون:اونجا رو نگاه كنين انگار يه نفر ديگم توكلبس
رون: پس بهتره مزاحمش نشيم
هرميون: خفه شو رون
هري:شايد دامبلدوره
هرميون:فكر نميكنم هيكلش مثله يه زنه
هري رون و هرميون به سمت پنجره رفتند و داخل كلبه رو نگاه كردن
رون:پروفسور آمبريج اينجا چيكار ميكنه
آمبريج با شنيدن صداي رون به پنجره نگاه ميكنه
آمبريج:خب خب خب اين وقته شب اينجا چيكار ميكنيد
رون:راهو گم كرديم
آمبريج:50 امتياز از گريفيندور كم ميشه از هر نفر
هري رون و هرميون: مااااااااااااااااااا





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۴
#48

آلیشا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱:۳۳ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 186
آفلاین
این نمایشنامه مربوط به عکس یکی مونده به آخره.بعدم مگه قرار نشد هر عکسی یه هفته بمونه؟!!

یه پیشنهاد واسه دلورس:میگم چطوره قبل از اینکه عکس رو عوض کنی خودت به عنوان آخرین نفر یه نمایشنام بنویسی؟ اگرم دوس داشتی من حاضرم نقدش کنم.بستگی داره چقدر توش مایه داشته باشه
و اما نمایشنامه:

...........................................................................
...........................................................................

پیرزن با زور فشار داره راه میره که میرسه به یه خیابون پر از ماشین.به اطرافش نگاه میکنه و پسرکی رو میبینه که بالای سرش سوار جارو داره پرواز میکنه.
پیرزن:اوهوووووووی پسرر!!بیا پایین بینم!
پسرک در نزدیکی پیرزن فرود میاد.
پیرزن با لحن مهربون:پسرم کمکم کن از خیابون رد شم.

(در اونور خیابون):
پیرزن:پیر شی الهی پسرم!(در حالی که عکسی از تو کیفش در میاره)این عکس دخترمه.اسمش نمیده...ماشاالله از هر انگشتش 100 تا هنر میریزه.بچم داره الان برق صنعتی هاگوارتز میخونه...

(قلب پسرک شروع به تپش میکنه)
پیرزن:خب مبارکه!!
فقط از الان بگم که همه ی گالیونات تو بانک رو باید به نام دخترم بکنی...
...........................................................................
توجه:(با تشکر از نقش فعال پسرک در این نمایشنامه...)



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۹:۵۰ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۴
#47

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
قابل توجه عموم ااا ها رو با فتحه بخونيد!
دوباره قابل توجه عموم اين نمايشنامه مربوط به همون عكس آخريه!
____________________
هري: اااا بچه ها من يه در پيدا كردم!
هرميون: اااا چه دري؟
هري:اااا نميدونم بياين بريم تو ببينينم چه دري!
رون:ااا من نميام تو تو برو به ما بگو چه دري!
هرميون:اااا من ميخوام برم به تو چه!چرا ميگي ما!
رون:اااا اغفالت ميكنه ها!
هري:ااا بابا دعوا نكنين دوتاتونم بياين من از تاريكي ميترسم!
هرميون:ااا اونجا كه تاريك نيست!
رون:ااا نگاه كن از فانوس توي اتاق منم پرنورتره!
هري:ااارون مگه تو فانوس داري؟
رون:ااااچيه فكر كردي مثل خودت پول دارم لامپ مهتابي بخرم؟
هرميون: اااا ول كنين بابا اونجا مثل چلچراغ پرنوره!
رون: هرميون؟
هرميون: :-8
رون: چاچراغ چيه؟
هرميون:
هري: بابا جون نميد بياين بريم تو!
هرميون: فقط چون گفتي نميد! فقط چون نميد آداسيه! فقط...
همينطور كه هرميون داره حرف ميزنه هري و رون وارد شدن!
هرميون: اااا بابا صبر كنين منم بيام.
هرميون هم دنبال رون و هري وارد ميشه.
همين كه وارد ميشن چراغها خاموش ميشن!
هري: من از تاريكي ميترسم!
صداي چند نفر از توي تاريكي: تولدت مبارك! تولدت مبارك!بيا شمعارو فوت كن! كه صد سال زنده باشي!
هري:
چراغها روشن ميشه!
نميد رو ميبينيم كه اونجا واستاده!
هري: نميد!تو چقدر مهربوني كه واسم تولد گرفتي!اصلا انتظارشو نداشتم!سورپرايز شدم!
نميد: تولد؟ واسه تو؟ اوه نه من واسه خودم تولد گرفتم!منتظرت بودم بياي از مهمونامون پذيرايي كني!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۸۴
#46

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
هری،رون و هرمیون پس از یک گشت زنی شبانه ی دیگر دارند به سرعت به طرف خوابگاه گریفیندور می دوند تا خود را مانند مظلومانی بی گناه در رخت خواب هایشان بچپانند!

تق تق تق تق...

هر سه نفس زنان ایستادند و با دقت گوش دادند...

صدای پایی در راهرو می پیچید...

صدایی که مطمئنا از پاهای آنها نبود!
هری با سرعت از دیگران جلو زد و خود را به بانوی چاق رساند و بعد از گفتن رمز و بالا پریدن به درون حفره دستش را جلو آورد تا هرمیون را نیز بالا بکشد که ناگهان...

صدای شخصی همراه با روشن شدن چراغ به گوش رسید:
عزیزم تو یادت نیست من آخرین نقاشیمو کجا گذاشتم؟آخه هنوز وقت نکردم رنگش کنم!


=======================

__________________________________________________

پی نوشت!

1) باید یادآور شد قسمت هایی از نمایشنامه که پررنگ نوشته شده مربوط به نقاش این عکسه و بقیه جاهایی که معمولی نوشته شده داره تو عکس اتفاق میفته!

2) من تو نمایشنامه ی قبلیم به علت کهولت سن "آنجلینا" رو "آلشیا" نوشتم!صبر کنید به سن من برسید اون وقت دیگه نمی خندید!

3) من تازگی ها اصلا حال نوشتن ندارم!ولی اگه دارم مخمو زیرو رو می کنم و تو این تاپیک پست می زنم فقط به این خاطره که فکر می کنم پس از مدتها تو سایت یه تاپیک ارزشمند پیدا شده.

4) یعنی که چی اگه حرفی داریم بریم تو تاپیک پشت صحنه ی ایفای نقش بزنیم؟اصلا مگه این تاپیک تو قسمت ایفای نقشه که پشت صحنش تو ایفای نقش باشه؟

5) ادامه در پیوست چهارم!چطوره بریم تو تاپیک پشت صحنه ی ایفای نقش یه پلاکارت بزنیم که این تاپیک به منظور نقد کارگاه نمایشنامه نویسی قرق شده است!شاید اون موقع پاتر دست از گیزر دادن به این تاپیک برداره!

6) می بینم که استکبار پاتر اینجا هم دست از سرمون بر نمی داره! برای چی تو همه ی عکسها پاتر حضور داره؟ لابد فردا هم میایم می بینیم زیر همشونو امضا کرده!

7) پروفسور آمبریج شما چرا خودتون دیگه نمایشنامه نمی نویسید؟
فکر می کنم دل همه ی بچه ها برای نوشته هاتون تنگ شده!

8) به نفعتونه که فکر نکنید من به هوای پی نوشت یه نمایشنامه ی نیم وجبی همه ی حرفامو زدم...چون هنوز نصف حرف هام مونده!




Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۸۴
#45

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
شبی از شبهایه سرد زمستان باز هری و هرمیون و رون تصمیم گرفتن که برن هاگزمید(مثل همون زمان که جیمز و سه تا دوستاش می رفتن)
هری نصف شب بلند می شه
هری: رون هی رون بلند شو بدو که دیر شد
رون: ولم کن بابا بزار بخوابم
به هر حال با جنگ و دعوا رون بیدار می شه البته هری یک چندتا کتک هم می خوره مثل همینی که الان آواتورشه می شه
رون: حالا چی کار کنیم؟
هری/: هرمیون مونده هرمیون بیاد من عصری بهش گفتم
رون: ببخشید اونا کجا دیدی؟ اون که تمام بعد از ظهر کلاس داشت!
هری: من .... من .... منظورم سر شام بود
رون: سر شامم نبودش
هری: خب.... به موبایلش زنگ زدم
رون: اون موبایلش کجا بود؟ پس چرا شمارشو نداده به من؟
هری:رفیق ول کن بچسب به عملیات
تو سالن عمومی هری و رون رو مبلا لم دادن
هرمیون: هی هری بدو بریم
هری و رون و هرمیون راهیه بیرون می شن بانوی چاقو بیدار می کنن و
بانوی چاق: ای بچه های بدریخت نمی زارید دو روز بخوابیم!
هری و دوستاش محل نمی زارن
تو راه هری سرش رو نقشه غارتگره امشب انگاری همه خوابیدن هیچکی پیداش نیست! ولی ... ولی...
رون بیا ببین اینجارو تو اتاق مهمان هاگوارتز دو نفر هستن که انگار بیدارن!
رون: کین؟
هری: نوشته فلور دلاکور و بیل ویزلی!
رون: مااااااااااااااااااااااااااااااااا من می دونمو اون داداشم
هرمیون: ای بابا گیر نده دیگه قراره معلم بشن
رون: پس چرا من نمی دونم؟
هری: چون پخمه ای
رون: هان؟
هری وهرمیون بهم نگاه می کنن با هم می گن : هیچی
می رن دم در اتاق مهمان
رون: انگار جنگه!
هرمیون: آره
هری: باید نجاتشون بدیم
ولی یکدفعه صدای فلور از تو اتاق
فلور: من از تو متنفرم می رم آداس بهتر از اینکه تو بیای اذیتم کنی حداقل اونجا من در امانم برو گم شو بیرون! و اگرنه می گم گراپی بیاد! به چه حقی وارد شدی!
بیل: واااااااا خودت گفتی
فلور: همزادم بوده حتما
بیل: مگه همزاد فلور رو هم داریم؟
فلور با یک زینجر بیل رو پرت می کنه بیرون!
رون دادششو بلند می کنه و می گه بدو بیل من کمکت می کنم
رون و هری و هرمیون و بیل همه به راه می یوفتن و بدو بدو می رن به طرف خوابگاه از اون طرف فلور هم دانبال بیله که با زینجر حسابشو برسه
که رون و هرمیون و بیل و هری سریع وارد می شن و در بسته می شه و فلور پشت در می مونه
و اینگونه می شه که از یک قتل جلوگیری می شه و از هری و رون و هرمیون هم به خاطر شجاعتشون برایه مقابله تقدیر می شه آخه بانوی چاق شهادت داده!
%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%
من از نوشته ی همزاد خیلی خوشم امد یک ایده ی جالب و در عین حال درست با موضوع مطابقت داشت
و البته همه دوستان هم عالی نوشتن ولی خب من از ایده ی همزاد بیشتر خوشم امد


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۸۴
#44

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3125
آفلاین
هری پاتر از آن دسته آدم هایی بود که به زرنگی و خوش شانسی خودش خیلی اعتقاد داشت. او مطمان بود 100 دیوانه ساز برایش خطری محسوب نمیشود و هیچ کدام از دور وری های ولدمورت نخواهد توانست کوچکترین مشکلی برایش ایجاد کند. بار ها قوانین مدرسه را شکسته بود ولی هیچ وقت دردسری برایش درست نشده بود. به همین خاطر بود که وقتی رون و هرمیون جلوی در به او در مورد جلسه مدیریتی هاگوارتز در اتاق دامبلدور و خطراتش گفتند فورا تصمیم گرفت به آنجا برود آنها گفتند اگر کسی دستگیر شود بی برو برگشت اخراج خواهد شد. هری پیش خودش فکر کرد «من هیچ مشکلی ندارم من خواهم توانست بی هیچ مشکلی به آنجا بروم » و رفت. بله هری درست فکر میکرد نه دیوانه ساز ها و نه نوچه های ولدمورت و نه هیچ کدام از قواینن دست و پا گیر هاگوارتز نبودند که باعث شدند او از هاگوارتز اخراج شود.


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۸:۰۰ سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۸۴
#43

پروفسور گودریک گریفندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۶ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
از سالن عمومی گریفندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 232
آفلاین
نیم ساعت قبل ،هری ، رون و هرماینی زیر شنل نامرئی داشتن میرفتن یه جایی که شنل میفته و لو میرنو آمبریج میفته دنبالشون...
هری : بیاتو الان میادش...د بیا بالا دیگه...
آمبریج از دور میگه : کجایی پاتر...اگه گیرت بیارم...
هری رون و هرماینی وارد سالن میشن و درو پشت سرشون میبندن همون موقع آمبریج میرسه پشت در...
آمبریج : کجا رفتین؟...بالاخره پیداتون میکنم !
هری از اون ور : آخیش...از دست این وزغ راحت شدیم...
هرمیون : بچه ها...چرا اینجا تاریکه...هیجا پیدا نیس...
رون : هووم...مشکوکه...اینجا ظلماته...
یکدفعه چراغا روشن میشه و ... نمید اونطرف سالن با یه سیم سرور ایستاده بوده...
هرمیون : چیزه...فکر کنم من باید برم بخوابم...خودافظ من رفتم...
نمید سیم سرورو مثل شلاق میزنه زمین : که اینطور...با گرنجر میری زیر شنل نا مرئی؟ مگه من نگفتم فاصله قانوی از ساحره دو متره؟
هری : ای وای خبرش به توام رسید؟! ببین رونم اونجا بود...مگه نه رون؟
رون : چی؟...نه...من اونجا...منم باید برم بخوابم...شب بخیر...
هری که تنها شده میگه : بد بخت شدم...ای نامرد...
هری یه نگاهی به در سالن عمومی میندازه و داد میزنه : پروفسور آمبریج شما هنوز اونجایین؟
آمبریج از پشت در : پاتر!!! تو اونجایی؟ بیا بیرون! تا نرفتم به آلبوس بگم...
هری : پروفسور وایسین الان میام ... پروفسور اومدم!!!
و سه ثانیه بعد دستای هری در دستان آمبریج قفل شده بود و باهم به دفتر آمبریج میرفتن...
هری : اووووه...نزدیک بودا...نزدیک بود کتکرو بخورم...
نمید از توی سالن داد میزنه : دفعه دیگه گیرت میارم هری!


وه که چه بیرنگ و بینشان که منم...کی ببینم مرا چنان که منم؟!

تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۶:۵۴ سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۸۴
#42

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
ساعت ازنیمه های شب گذشته بودو سکوت در تک تک راهرو های هاگوارتز بر قرار بود
بانوی چاق به خواب عمیقی فرو رفته بود که کسی اسم رمز رو با صدای آهسته ای تکرار کرد
در به سمت بیرون باز شد و هری به همراه رون و هرمیون وارد شدند
هری: وای چقدر خوش گذشت
رون: حسابی خوردیم ها
هرمیون: مرده شورتون رو ببرن اگه من رو بکشن دیگه با شما بیرون نمی یام
هری: بی خیال بابا خیلی حال داد که
هرمیون: شما من رو بردین سه دسته جارو بهم آبگوشت دادین
رون در حالی که داره شکمش رو میماله: چقدرم خوشمزه بود, وای ازش روغن میچکید
هرمیون: تازه غذای من رو هم خوردین
رون: خودت گفتی نمیخورم
هرمیون: بد تر از همه دعواتون با اون پسره بود
هری: جون داداش بد نگاه میکرد
هرمیون: اما اون فقط 6 سالش بود
رون: خوب انحرافا از همین سنین پایین شروع میشه
هرمیون: موقع حساب کردن هم که جیب جفتتون خالی بود
هری و رون:
هرمیون در حالی که داره گریش میگیره: آخر سری هم زیر اون شنل خفه شدم
هری: تقصیر رون بود که پیاز زیاد خورده بود
هرمیون: و از همه مهمتر من رو اغفال کردین و نتونستم درسای فردام رو بخونم
هری ورون: ولی در کل خیلی خوش گذشت


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۴
#41

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
رون در حالي كه پشت سرشو نگاه مي كنه كسي نياد يه دفه گودريگ از سقف مي پره بيرون
رون: كي بود ؟!چي شد؟!!!!
گودريگ:
هري: اه مسخره زهرمون تركيد
گودريگ: مواظب حرف زدنت باش . آقايون نصفه شبي اينجا چيكار مي كنن
هرميون با هيجان شروع به صحبت كردن مي كنه: منو هري و رون شبا مي ريم تو جنگل ممنوع با هاگريد وگراپي بساط قليون و سيگارو ورق و....
هري رون : مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
گودريگ: خوب اگه به امبريج نگفتم تفريحات ضد آسلامي هوووووووممم
هرميون: ما بيشتر از اين به تو اطمينان داشتيم فكر نمي كرديم با اون زنيكه عفريته دوست باشي
گودريگ:خوب ما با هم مشكل داشتيم اما حل شد مي دوني حالا كه دامبلدور نيست ما آزاد تريم ديشب با اين آمبريج تازه اشنا شدم عجب زنه نازنينيه مگي هر شب ما رو مي بره دفتر دامبلدور حكم مي زنيم ديشب منو دلورس با هم بوديم 7_0 مگي و ققنوس لوله كرديم دو دست كت شدن 3 دستم گرفتيم
هرميون و رونو و هري :مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تفريحات ضد آسلامي
گودريگ:هان .... چي ميگين من گفتم ما ديشب بازي مي كرديم نه شما اشتباه مي كنين
خوب ببنيد دوستان از دهنم پريد يه معامله مي كنيم نه شما چيزي شنيدين نه من چيزي شنيدم و ديدم يعني به نفع شما شد ..... قبول ديگه (يعني شتر ديدي نديدي)
هري و هرميون و رون :
گودريگ شروع مي كنه به داد زدن: شما در شرايطي نيستيد فكر كنيد اگه زيراب منو بزنيد منم زيرابتونو مي زنم
(همه ريختن بيرون و هري و رون و هرميون و گودريگ نگاه مي كنن)
گودريگ:اِ ه..... من .... چيزه ه ه شما كه نمي دونين ايناشبا مي رن ........
هري و رون هرميون: شما هم شبا مي ريد تفريح....
هر 4 تا باهم در حال صحبت كردن:
بچه هاي گريف:


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۴
#40

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
چهارم نوامبر سال 2002

کالین رو به دنیس : امبریج بهم گفته از این به بعد راه بیفتم دنبال این سه تا ازشون عکس بگیرم اگه یه وقت ازت پرسیدن کالین کو تابلو نکنی ها
دنیس : باشه ... ولی مگه تو با امبریج دستتون تو یه کاسس ؟ تو که قدیما از امبریج بدت میومد !
کالین : آخه گفته اگه این عکسها رو بگیرم اجازه میده تنهای برم هاگزمید و فیلم بره دوربین بخرم
دنیس : به شرطی که قول بدی من رو هم با خودت ببری ها
کالین : اه گیزر نده دیگه ... باشه هر چی تو بگی .. فقط جلوشون تابلو نکن باشه ؟

-----------------------

رون رو به هری : این کالینه تازگی ها خیلی مشکوک شده ها شب ها تو خوابگاه نمی بینش
هری: اره باید بفهمیم شب ها کجا میره
رون : امشب با هرمیون تعقیبش کنیم؟
هری: اره فکر خوبیه ... شاید برای امبریج جاسوسی می کنه
رون : فکر نکنم ولی حالا امشب مشخص میشه

------------------------

چهارم نوامبر 2002 بعد از خوردن شام

هری : خب اوناهاش داره میره ... بریم دنبالش
هرمیون : خیلی مشکوکه چقدر هم مارو نگاه میکنه


هری و رون و هرمیون در حال تعقیب کالین

هری: یه لحظه صبر کنین بند کفشم رو ببندم
رون : بجنب الان گمش می کنیم
هری: خب نمی تونم با کفش بند باز را برم که
هرمیون : بجنب هری خیلی تند داره میره
هری: بیا بستمش ... بریم
هرمیون : صبر کن نگاه کن ساعت چنده! یک و نیم نصف شبه ... اگه امبریج ببینتمون بد بخت میشیم
رون : اااااااه ... کالین کو ؟ گمش کردیم
هرمیون : حالا که گمش کردیم پس برگردیم
هری: آروم راه برین تا صدای کفشمون رو کسی نفهمه

ناگهان هرمیون میخوره زمین و پاش پیچ می خوره

-----------------------
در عکس

هری : هرمیون چرا نمی یای تو ؟!
هرمیون : بابا پام پیچ خورده نمی تونم ... اینجا ارتفاعش زیاده
هری : خیلی خب ... رون تو اطراف رو نگاه کن کسی نیاد
رون : مگه کوری ؟!! ...دارم همین کار رو می کنم دیگه


در همان موقع کالین که پشت یک مجسمه رو به روی تابلوی بانوی چاق قایم شده این عکس رو میگیره ( همین رو که دربارش دارین می نویسین)

----------------------

پنجم نوامبر 2002 دفتر امبریج

کالین : بفرمایید این عکس خوبه ؟ وقتی دیشب ساعت یک و نیم داشتن یواشکی میرفتن تو خوابگاهشون گرفتم
امبریج : دستت درد نکنه کالین جان یادت باشه نمرت رو زیاد کنم ... هووووووووم باید ببینم با این سه نفر باید چکار کنم این عکس مدرک خوبیه که روی این دامبلدور رو کم کنم

__________________________________________

امبریج جان ببخشیید یک کم طولانی شد امیدوارم من رو ببخشی


شک نکن!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.