هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۵
#26

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
به علت نزدن پست سرگروه تا ساعت 9:12 دقیقه شب من به عنوان یکی از اعضای گروه طبق قانون استرجس پادمور حق فرستادن پست خود را دارم. البته اگر سرگروه پس از اعتبار 1 ساعت رزرو من پستی بزند خواهش به عمل می آورم پست او را قبول و پست من را پاک کنید ولی در صورتی که من پست را زده باشم یا اعتبار رزرو من هنوز به پایان نرسیده باشد خواهشا این عمل اجرا نشود
-------------------------------------------------
رزرو

پ.ن: رسمی نوشتم نگین بلد نیست

سلام

نقل قول:
روز آغاز ماموریت ها در محفل ققنوس برابر با سه شنبه 1385/11/17 میباشد در این تاریخ سر گروه ها باید پست اول خود را بزنند!!!


ریموس جان گویا شما خیلی عجله داشتی برای شرکت در ماموریت ها شروع ماموریت ها فردا میباشد !!!
ضمنا این پست رو پاک نمیکنم چون باید ببینی ... فردا قبل از شروع ماموریت پاک میکنم(پادمور)


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۶ ۲۱:۲۵:۰۷
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۶ ۲۱:۲۷:۴۸

تصویر کوچک شده


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ سه شنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۵
#25

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
بر زمینی که در میان دو گاو منقبض گشته بود،سلسله زنجیرهای ضلال گسترش می یافت و آنانکه آغاز و عاقبتشان نیستی بود،خواه ناخواه پای خود را اسیر میکردند.
در زیر کشت زار های سبز و خرم مهتاب،که در جام شراب ارغوانی هزاران سایه منعکس میکرد،یگانه یار وفادار لرد سیاه، پشت درختی مخفی شده بود و لرزان به صدای سایه های دوردست گوش میداد.خنده ای در گوشه لبش هویدا بود ودر حالیکه جغدی را در آسمان نظاره میکرد با خود به خون گرمی میاندیشید که میتوانست ،از سرمای جنگل وهم انگیز و لرزش بدنش بکاهد.

-دو دختر
سارا اوانز:من خاله میشم
فلور دلاکور:نخیر.اون سری تو خاله بودی.الان من باید خاله بشم
سارا اوانز:تو عمه بشو و من خاله

دوپسر
استرجس:سنگ کاغذ قیچی
هاگرید:من این بازی رو بلد نیستم.بیا -نون ببر. کباب بیار- بازی کنیم-


کتاب نشان سیاه
اسامی و اماکن
پیتر پتی گرو:
یاد آر شمع مرده را یاد آر
از خادمان وفادار لرد سیاه بود که با انهاء کردن از محفل،سخت استوار امد و -در میان اعوان او که مرگ را به بازیچه گرفته بود-،آیت شد.
با طوع و بی میل به بیستگانی ،منتظر دستور بود و در هنگام شنیدن فرامین ارباب ،با الحاح و بی محابا به دم میرفت.در نبردی ناجوانمردانه،چهار ماگل دوست را از پای در آورد و در آخر با ضربه ی ناگهانی نوک جغدی مفلوک،جان به نیستی تسلیم نمود.
یادش چون عمر ارباب جاودان باد تا روزی که فراخوانده شود.
----------------------------------------
توضیحات:گنگ نوشتم.اجبار نمیکنم که مفهومی را درک کنید.


ویرایش شده توسط آرشام در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۴ ۱۹:۰۶:۴۵

[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ دوشنبه ۶ آذر ۱۳۸۵
#24

ممد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
از تهدید آباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 39
آفلاین
نام: تام ریدل
نام پدر: عبدل عزیز ریدل لیتل هنگلتون آبادی
شماره پلاک: ردیف 89، شماره ی 10933

جنگ با مرگخواران در بیابان نوادا
تام ریدل با حاجی و سید هم سنگر است.
سید:
_ بگیرش!
آر پی جی به سمت تانک مرگخواران میرود:
_ ّبــــــــــــــــــــــــــــوم!
غیژژژژژژ!
یک گلوله ی سه میلیمتری پای سید را شکاف میدهد.
حاجی: سید! سید!
سید: آآآآآآ
حاجی:
سید: نه حاجی! خون خودتو نخور! آآآآآآآآ به پپپسرم بگو... آآآآآآآخ!
بوم!
تام یک آر پی جی به سمت مرگخواران می اندازد.
حاجی: تام! سید داره میمیره!
تام پای سید زانو میزند:
_ نه! سید نمیر! سید!
سید: آآآآآآآآآآ اوهوع!
تام و حاجی:
_ نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
تام و حاجی مشغول میشوند و با رولر، تانک مرگخواران را منهدم میکندد.
ولدمورت در میرود.
حاجی: تام! تو برو دنبالش!
تام: نه سید! تو دست تنها میمونی!
حاجی: برو!
تام: آخ...
حاجی: برو
تام به از سنگر خارج میشود و به دنبال ولدمورت راه می افتد.
3 روز بعد________________
لندن___________________
ولدمورت فرار میکند و تام در پی او روان است.
ناگهان یک پیرزن ظاهر میشود:
_ ننه بیا این زنبیلمو بگیر!
تام ریدل به ته ریش خود دستی میکشد و زنبیل زن را میگیرد.
پیرزن: ننه جان اینم بیگیر ببر نا ندارم!
و یک کیسه برنج به دست او میدهد.
ولدمورت دورتر میشود.
تام: ننه من...
پیرزن: بیا این روغنم بیگیر خدا رو خوش نمیاد من پیرزن
بار حمل کنم!
تام: اخه...
پیرزن: ننه از جوونی مثل تو بعیده! اونجا خونمونه بیارش بالا!
تام به زنبیل به دست دنبال پیرزن راه می افتد.
ولدمور از نظرها محو میشود.
پیرزن: آره ننه جان من از اول که اینجور پیر نبودم... یک یورکشایر یک طرف بود و من طرف دیگش... هی پیری...
سر ملکه اومد منو از یک قلعه نجات داد گفتش زنم میشی؟ منم گفتم اشتهات زیاده...
تام به همراه پیرزن دور میشود و ولدمورت با آپارات فرار میکند.
_____
نتیجه ی اخلاقی: کمک به مستمندان به از دستگیری ولدمورت!


یک شب بر بارگاه غم خوابÛ


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
#23

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
نام : هدویگ
نام خانوادگی : نامعلوم
نام پدر : غلامعلی !
شماره پلاک : 890814
وضعیت فعلی : مفقود الاثر

مقدمه :
بزرگ جغدی بود ... نبود او ، نبود من ! ... ای همه وجود من ! ... دوستش داشتم ... با تمام وجود .

چه شبها که با هم صبح نکردیم ... چه صبحها که خوابید و چه شب ها که بیدار ماند ... چه عملیاتها که در شب ، در آن تاریکی ، به انجام نرساند و چه رشادت ها که به خرج نداد .

مرگخواران را به ستوه آورده بود ... در شجاعت یکتا و در لطافت بی همتا بود ... در رشادت سرآمد بود و در همه جا کارآمد ... نزاکت را زیر پا نگذاشت و در عین حال دشمن را به فحش کشید ! ... نوکها نثارشان کرد و ضربه ها بهشان وارد کرد .
از این جغد هر چه بگویم کم است ... به همین ها بسنده می کنم ... همیشه او را خواهم ستایید .

یوسف پاتر ، هم لشکری هدویگ

_$_$_$_

در باب این بزرگ جغد یگانه و شجاع همیشه به سوی دشمن روانه ، کتابها حرف ناگفته وجود دارد ... ولی به دلیل ذیق وقت ، به فیلمی از ایشان کفایت می کنیم و شما را به دیدن این فیلم که بد از عملیات "یا دامبل 5" گرفته شده ، دعوت می کنیم .

-----

در تصویر ، صف بلند بالایی از افراد مصلح به چوب دستی ، از جاده گذر می کردند و در میان آنها جغدی سفید دیده می شد که بر پیشانیش پارچه ای بسته شده بود که رویش نوشته شده بود :
" پیروز باد سیفیدی ، خاک بر سر پلیدی !"
صدای زمزمه شعارها شنیده می شه :
- دامبلدور ... دامبلدور ... حمایتت می کنیم
- تا خون در رگ ماست ... سیریوس رهبر ماست
- ما همه سرباز توئیم ریموس جون ! ... گوش به فرمان توئیم ریموس جون !
- الستور قهرمان ... همیشه با ما بمان !
- پادمور بدقواره ... ای نوکر بیچاره !!!

دوربین به سمت هدویگ رفت و او را متوقف کرد ... هدویگ رو به دوربین لبخندی زد و در حالی که بر محاسنش دست می کشید ، گوش به حرفهای گزارشگر سپرد .
گزارشگر : سلام بر تو ای رزمنده پهلوان و قهرمان ... همیشه با ما بمان!
هدویگ : خواهش می کنم ! خواهش می کنم ! ... ما اینیم !
گزارشگر : کجا میرید ؟
هدویگ : عملیات یا دامبل 5 ... به کسی نگیا ! ... مثلا قرار بود کسی نفهمه ما می ریم عملیات ... تو هم وانمود کن داریم میریم بی جامه پارتی ! باشه ؟!
گزارشگر : چقدر می دی به هیچکس نگم ؟!
هدویگ : چی ؟ ... رشوه می خوای ؟
گزارشگر :
هدویگ نگاهی به اطراف کرد و وقتی دید کسی نگاهش نمی کنه ، چوب دستیشو در آورد و به سمت گزارشگر گرفت .
- آواداکداورا !
.....

+$+$+$+$+$+

بله دوستان فیلمی از رشادت های این بزرگ جغد رو دیدید ... تا برنامه بعدی محفل به روایت فتح ، شما رو به مرلین می سپاریم ...




Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۵
#22

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۴ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۱۰ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
از Netherlands
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 74
آفلاین
۳۰ دقیقه بعد
آنی:ولدی جون قربان سر بی مویت برم یه کاری بکن محفلی ها تو خونه هستن
ـ محفلی ها؟ تو خونه؟ باید یه فکری کنم
آنی:آره .،....آره زود باش تورو خدا
ولدی: حمله کنید و همه رو بکشید
آنی: باشه
۳۰ دقیقه بعد
آنی:هنوز اون جان چون چراغ ها روشن هستن.......حمله
۱۰ دقیقه بعد در خانه
مالفوی:آنی جون ....این جا که کسی نیست!!!!!!!
آنی
بلیز :باید بریم ببینیم که جان پيچ هنوز اونجاست یا نه
و بعد به طرف زیر زمین راه افتادن
آنی:آآآآآآآآآ.. ....نیست باید بریم به ولدی بگیم
۳۰ دقیقه بعد
بلیز :ولدی جان ....بردنش
ولدی :چی رو بردن
ـ جان پيچ رو بردن
ـ جان پيچ چیه
آنی :مثل این که مغزش رو هم مثل موهاش از دست داده!!!
ولدی : باید یه کاری کنیم.........
بلیز :من میدونم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بلیز چه کار داشت؟

فرد ویزلی

ببخشید اگر بد شد


هرگز با دم شير بازي نكنيد
http://godfathers2.persiangig.com/image/order/fred.jpg[/img][/img]تصویر کوچک شده
[url=http


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۷:۵۵ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۵
#21

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
گروه 5 محفل

*فلش بك 1*

ريدل جوان در خانه اي زندگي ميكرد ... پس از سالها قصد رفتن به جايي ديگر داشت ولي اطمينان نداشت كه جاي ديگر به اندازه ي اينجا امن باشد...او يكي از جان پيچهاي خود را در زير زمين آن خانه پنهان كرد!!!
هفته ي بعد از آن هم از آن خانه رفت!!!

*پايان فلش بك 1*

*فلش بك 2*

ولدي در ميدان جنگ به مرگخوارانش دستور ميدهد كه به محفلي ها رحم نكنن!!!
دامبل در كنار ولدي ميجنگد...ولدي به طور شگفت انگيزي شكست سنگيني ميخورد و از بين ميرود!!!

*پايان فلش بك 2*

ولدي در خانه ي آني موني حضور دارد ولي حضوري ناقص ... او هماننده آن زماني شده بود كه از هري پاتر شكست خورده بود...اگر ميخواست باز هم به قدرت برسد دو راه در پيش داشت....يكيش استفاده از جادوي قديمي پدر دشمن خدمتكار بود و يكيش هم استفاده از جان پيچ بود...
ولدي:آني بايد برام يك كاري بكنيد!!!
آني:به گوشم ارباب!!!
ولدي:اهم اهم....من ....اهم... قبلا يك جان پيچ داشتم كه وقتي جوان بودم آن را درست كرده بودم...ولي يك جايي مخفيش كردم بايد برام پيداش كني و بياريش!!!
آني:بله ارباب ..آدرسش كجاست....
ولدي ساكت بود و داشت فكر ميكرد...بالاخره گفت:
برين به اينجا...

*30 دقيقه بعد*
آني به همراه تعدادي از مرگخوارها به سمت آدرسي كه ولدي داده بود حركت كرد...
در بين راه بودن كه بليز گفت:
آني ما چطوري جان پيچ رو بياريم براي ارباب؟؟؟
_چطوري نداره ديگه...ارباب گفت همرو توي اون خونه بكشين و جان پيچ رو بيارين!!!
بليز و بقيه:
تقريبا به محل خانه نزديك شده بودن ... كه ناگهان....عده اي از محفليها از داخل خانه اي كه ولدي آدرسشو داده بود بيرون آمدن...
آني: ...محفليها اينجا ساكن هستن....
ايگور: بهتر!!!
آني:هيس ساكت اونا تعدادشون خيلي بيشتر از ماست!!!بايد بريم و به ارباب بگيم!!!!

ادامه دارد..........................

==================================
افراد گروه اگر كسي سوالي داشت در خدمتم!!!البته فكر نميكنم جاي سوالي باقي مونده باشه!!!!

موفق باشيد
به اميد پيروزي سفيدي بر سياهي!!!


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: روایت یک آزادی!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ یکشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۳
#20

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ یکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۸
از شب تاريك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 351
آفلاین
خوب ميدونم که اين تاپيک يکي از تاپيک هاي جنجالي بود که مخالفين موافقين زيادي داشت اما من دوباره اين تاپيک رو بکار بياندازم ببينيد من اصلا قصد توهين به جنگ و ارزش هاي جنگ خوشمم نمياد که اين موضوع حتي به فکرتون ظهور کنه اصلانم ربطي به اون نداره من دارم يه برنامه ي جادوگري رو اجرا ميکنم نه چيز ديگهپس لطفا هر گونه انتقادي داريد بصورت پيام شخصي يا تو ياهو باهام در ميون بذاريد

ممنون سيريوس بلک

**********************************************
نام:آلستور
نام خانوادگي:مودي
شهرت:مد آي
و...
به 20 25 سال پيش بر ميگريدم وقتي که هنگامي که جنگي نابرابر ميان سياهي وسفيدي به وقوع پيوسته در آنروز ها هيچ کس حتي به خانواده ي خودش اعتماد نداشت ودر راه ميان خانه و راه منتظر بود تاکسي به او حمله ور شود ودر آنروز مردان شجاعي به رهبري آلبوس دامبلدور حتي از سلامتي خود مي گذشتند که يکي از اين افراد کسي نبود جز مدآي مودي که با شجاعت يک پا يک چشم وتکه اي از بينيش را ازدست مي دهد
***************سنت مانگو*************
دوربين با خبرنگار از شومينه ميان بيرون به طرف پيشخون ميرن دوربين اينو نشون ميده
تصادافات دست ساز.....طبقه ي همکف انفنجار پاتيل .نتيجه ي معکوس دادن چوب جادو.سقوط از جادو وغيره
حشرات جاوديي...طبقه دوم بيماري هاي واگير دار .ايجي آبله اجدها
مسمويت هاي گياهي ومعجوني...طبقه ي سوم خارش.طوطي وار تکرار کردن .خنده هاي غيره فابل مهار
آسيب ديدگي از طلسم ها...طبقه چهارم نفرين هاي درمان ناپذير .طلسم هاي اشتباه.طلسم هاوغيره...
دوربين روي اين خط زوم ميکنه ((نفرين هاي درمان ناپذير ))
خبرنگار رو به پرستار:ميخواستم مدآي مودي رو ببينم
پرستار:طبقه چهارم اتاق 24
خبرنگار:مرسي
صداي متن
قدم ها را آروم آروم ورميداريم به اتاق ميريسم درنميزه باز است صدايي يک زن به آرومي مياد گويا صداي زن او مينروا مک گوناگل هست:تو ميتوني تو دوام ميياري من ميدونم
مينروا:ببين اومدم ببيبنت با دوربين اومدم نگاشون کن
مدآي گويا صداي زنش را نمي شوند گويا در قدح ذهن خودش سير ميکند به اون روز که اسمش ترسي دردل مرگ خواران بوحود مي آورد
مدآي خيلي بي تفاوت:نميخوام ببينمشون
خبرنگار:ما ميخواست باهاتون حرف بزنيم
مدآي باخشم:ميخوايند براتون ازچي بگم از اين بگم که دارم ميمرم آره از اين بگم من پرت کرديد دور به همين راحتي از اين که سه ماه هيچ کس رو نديدم جز مينروا رو از چي هان!ازچي
************استديو بخش ***********
مجري:ميتونيد برامون از اتفاقي که براي مدآي مودي افتاده رو بگيد
ريموس لوپين:خوب اون بوسليه يکي از طلسم هاي پيشرفته به نام خردل اسپيروم به اين روز در اومده
مجري:ميشه يکي از خاطرتون رو بگيد؟
ريموس:خوب ميدونيد که اون خيلي مشکوک بود به خاطر همين يه بار منو به جرم هم دستي با ولدمورت 3 روزه تو چمدون زنداني کرد بد آلبوس بهش فهموند که نبود وبعد خنده ي تلخي ميکنه
مجري: خوب حرفي در آخر برنامه نداريد؟
ريموس:فقط ميخوام بگم اون مرد بود و مردانه جنگيد همين بس
***************سنت مانگو*******************
چهره ي مودي نشون ميده که غم زده بي روح و در عالم ديگريست
آري اين مرد همانيست که رشادت هاي مثال زدني ودر اين مورد قال المرلين:لا کارآگاهتو مثلا مدآي ولابس
وحالا اون در اتاقي نشسته و ساعت شني عمر خود را جلويش نشسته و ثانيه هاي آخر عمرش را مي نگردد ببيند ما کجاهايم و در مشغله هاي زندگي گم شده ايم و او آرام آرام ميميرد گويي اصلا پا به اين جهان گذاشته بياييد کمي به فکر کساني باشيم که به خاطر ما و فزرندانم جان خود را در طبقه ي اخلاص قرار دادن
آوراريريرو رو آوراريرريروو آهنگ متن فيلم کيريستف کلمب


وقتي به دنيا مي آيم:سياهم
وقتي بزرگ مي شوم:سياهم
وقتي مريض مي شوم:سياهم
ولي تو
وقتي به دنيا مي آيي:صورتي هستي
وقتي بزرگ مي شوي:سفيد
وقتي مري


Re: روایت یک آزادی!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۳
#19

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ یکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۸
از شب تاريك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 351
آفلاین
مغقود اثر سیریوس بلک
متولد:1900 اندی
صادره:لندن
هیچ کس نمیداد که در پشته آن پرده چیست؟ مرگ. زندگی دوباره و...چون هیچ کس پشته آن نرفته واگر هم رفته برنگشته است تا برای از پشته پرده خبر دهد ولی به احتمال زیاد اومرده است
.........(استدیو بخش)..........
آلبوس:نمیدونم چی در مرده اون بگم سیریوس بلک شجاع نترس بود ومردی آزاده بود اون توانست از شکنجه گاه سیاهان فرار کند (دوربین رو صورت مرد پیر زوم میکند)هیچکس تا به امروز اشک ریختن او را ندیده است
آلبوس دامبلدور:مرگ او تغصیر من بود من نباید اونو در خانه ش زندانی میکردم روح او برای پرواز ساخته شده بود و در یک خانه جا نمیگرفت
........(گریمالد پلیس).........
قدم به خیابانی کثیف میگذاریم مردم اینجا همه هپلی هستند گروگور ودر آنطرف خانه مخوربه ست
مجری:ا ا پس کو!؟
فیلم بردار:خره از دامبل باید نامه بگیری
_خوب پس تا من برم بر گردم تو برو از چندتا از این مردم در مورد سیریوس سوال کن
فیلمبرداربا صدای شبیه تو راز بقا:مردی در آن گوشه گوز کرده وا پالتو را تا بالای سرش آورده
_سلام بردار ا آموس خودتی داری چیکار میکنی؟
_آقا نگیر شطرنجی کن رفیق ناباب ذغال خوب مسایل خانوادگی
_چی میگی؟ میخوام از سردار بلک ازم بگی
_سردار بلک یک آدمه بیشور نفهمی بود که دومی نداشت
فیلمبردار(خیلی خیلی اروم)ازش خوب بگو
_هان چی خوب بگم اوکی اصلا این سیریوس فرشته بود یهروز واقعا خمار بود تمام بدنم داشت در میکشید رفتم دست بوسه سیریوس شدم اونم رفت از کیف مانند 1000گالیون بلند کرد دادبه من نمیدونی چه فازی داد تا یه مفت کشی میکردم
................(استدیو بخش)...........
مودی :اون مردانه جنگید با همه.اون شوخی شوخی خودشو به کشتن داد .روزآخری نگاه خیلی فرق کرده بود معصوم شده اما آتش شجاعت درونش موج
............(پلاک13_گریمالد پلیس)......
رمز به زبان می آوریم در پس در کودکی میبینیم نه بابا اون جن است فک کنم او تنها بازمانده ای این خانواده است این جنه بی آزار هرروز عصردم در میشندوبا چشم هایی نم زده انتظار اربابش را می کشد تا بیابید و او را درآغوش گیرد.شکلات هانیدوک بیارد جنکم کفش های آن مرد را جفت کند وردا را از تن در اورد و چای گرم به بدهد
.............(استدیو بخش).......
لوپین:ما رفتیم عملیات.چه عملیات عرفانیه بود همه به خودشون گلاب میزدند می رفتند همه میدانستند که شاید این شب آخر باشد اما با غرور می آمدند و یکی از آنها سردار بلک بود
...........(خانه ی بلک)...........
جن:خوب چون من و خانواده بلک سیاه است من باید ازش بد بگم دنگ باشه خوب میگم
اون خیلی مهربان بود به همه کمک میکرد مادرش وپدرش اورا خیلی دوست داشتند وبه همین خاطراورا اصلا محل نمی گذاشتند وقتی شنیدند که او مرده مادرش و پدرش از خوشحالی دق کردو مرد
...........(استدیو بخش).........
هری:بلا با اون به جنگیدن مشغول بودند وتنگو تنگ تر شد وسیریوس اومد یکمی شوخی کنه که یه طلسم خورد به سینه شو با حالتی خندانشبیه جیب بر ها به بهشت نمیروند خمسه تیر میخوره به دختره لبخند میزنه می افته زمین همون طوری افتاد پشت پرده همه دیدم که کلا هاشونو از سر ورداشتند دویدم که برم سیریوس از پشته پرده بر گردونم که لوپین منو گرفت کم هی داد زدم ول کن اون پشته پرده ست الان میاد لوپین ولم نمیکرد من الان همیشه خودمو مقصر میدونم که دوباره قهرمان بازی در میارم اما تازه فهمیدم که سرنوشت اون این طوری رقم خورد پس به من چه



وقتي به دنيا مي آيم:سياهم
وقتي بزرگ مي شوم:سياهم
وقتي مريض مي شوم:سياهم
ولي تو
وقتي به دنيا مي آيي:صورتي هستي
وقتي بزرگ مي شوي:سفيد
وقتي مري


بدون نام

شنوندگان عزیز توجه فرمایید! شنوندگان عزیز توجه فرمایید!

(با حالت گوینده رادیو خرمشهر آزاد شد!)

دیاگون آزاد شد! دیاگون.شهر خون.شهر قیام.با جان فشانی نیروهای less مخ آزاد شد! سر دسته این هنگ کسی نبود جز گراوپی!

(دوربین زوم میکنه رو صورت سیاه شده و سوخته گراوپی!)

- هاگر ! دیگون رو ما گر !

حالا دوربین میره که با نیروها مصاحبه کنه!

- مرلین آزاده! به ما بگید که چه طور دیاگون رو آزاد کردید!

- واللا ! ما اصلن نمیدونستیم که اینجا رو گرفتن! اومده بودم چند تا پی جامه بخرم برای پی جامه پارتی! که صدای چند انفجار مهیب رو شنیدم!( به طور محسوسی سعی داره یه آفتابه رو که برای خودش خریده قایم کنه!ولی گروه خبری خیلی زیرکند!)

- اون اسلحه ای رو که پشتتون قایم کردید چیه؟ سلاح سری محفله!

- اوه! اینو میگین! بله بله! در حقیقت نوع خاصی از تفنگهای لیزری که با آب کار میکنه!

- میشه بیشتر توضیح بدید؟

- نه دیگه! این سلاح سریه! فقط تا این حد میگم که تا حالا خیییلی پیش اومده که در فشار و تنگنا باشم و این وسیله به یاری من اومده باشه!!!(مرلین روی هجای ی در خیلی تاکید میکنه!)

- خوب! پس ما فقط تا این حد به بینندگان توضیح میدیم که در لحظات حساس به یاری نیروهای less مخ میاد و دشمن رو نابود میکنه!

- بله در واقع! البته بیشتر کارش حمایت معنویه!

- بله؟

- هیچی! با خودم بودم!

خوب! از شرکت شما در این مصاحبه ممنونیم!

-ممنون! من هم احساس میکنم که باید یه عملیات فوری انجام بدم! ( آفتابه به دست به سمت دستشویی محفل هجوم میبرد!)

خوب! به سراغ بانی اصلی این پیروزی میریم!این شما و این هم گراپی 4ونیم فوتی!

- ( مصاحبه گردر حالی که یه ابنبات هانی دوک دستشه و تکون میده تا گراوپ تحریک شه و سرش رو خم کنه به طرف دوربین!)
به ما.... میگی...چطور دیاگون رو آزاد کردی؟
( مکث های بینش به خاطر اینه که دوربین سر گراوپ رو گرفته و مصاحبه کننده که قدش نمیرسه میپره تا توی کادر باشه!)

-آره! گراوپی دیگون رو گر!

هاگر دیگون رو ما گر!!!!

خوب! از تو هم ممنونیم گراوپی!

هاگرید از دور داره به طرف گراوپ میدوه!

- گراوپی! پسر خوبی بودی یا نه؟

بچه ها گفتن داشتین با هم پلیس بازی میکردین!!!آره!

- آره! من دیگون رو گر!

- نه! 100 بار گفتم سر به سر دریگمون نذار! (هاگرید رو به دوربین میکند!)میدونید!دریگمون یه اژدهای دوست داشتنیه! فقط کمی آتیش بازی رو دوست داره! البته فقط اگه عصبانی بشه آتیش پرتاب میکنه!

_ گروه خبری که متوجه سوتی شده و سعی در ماسمال کردن اون داره! خوب هاگرید! شما در برابر دوربین مخفی هستید! به بینندگان لبخند بزن!

خوب بینندگان! این هم از گزارش ویژه این بخش خبری!!!!



Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۳
#17

کینگزلی شکلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۵ شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۵:۱۶ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۷
از فضا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 402
آفلاین
نخیر!
شما بیجا میکنی از طرف دوستت معذرت بخوای!
من به همین سادگیا ول نمیکنم!
دوسته عزیز من صنام رو رنجونده!
بغیر از منو سنام نمیدونم به چند نفر دیگه هم توهین کرده!
دختره ی.....
دارکی اگه پاک کنی من میدونمو تو هاااااااا
i am MAD


یوزر آیدی شماره ی 57.
یکی از اعضای فوت شده،سوخته و خاکستر شده ی جادوگران.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.