بررسی
پست شماره 228 افسانه لرد ولدمورت، الکساندرا ایوانوا:
نقل قول:
مدیر از بالای عینکش نگاهی به بانو مروپ انداخت که مشتاقانه منتظر بود دانسته هایش را در خصوص غذا ها در اختیار او بگذارد.
ارتباطت رو با پست قبلی خیلی خوب حفظ کردی. اون حالت انتظار و هیجان صحنه، رفتار مدیر... همه رو با جمله های واضح و رسا نشون دادی.
نقل قول:
-خب نظرتون چیه که برای بررسی بیشتر توانایی های شما، طرز پختن یک بز درسته شکم پر و مخلفات کنارش رو برام شرح بدید؟
فکر خیلی خوبی بود. این جا قسمتی بود که باید به سوژه جهت می دادیم. ادامه شو مشخص می کردیم. این گاهی کار سختیه... ولی همیشه کار مهمیه. می تونه باعث زنده موندن یا متروکه شدن سوژه بشه.
نقل قول:
-خب مدیر مامان...جونم برات بگه خواهرم...
شخصیت مروپ رو خیلی خوب و درست نشون می دی. خواننده خیلی راحت می تونه احساس شخصیت رو درک کنه. مروپ در عین حال که می خواد به مدیر احترام بذاره، نمی تونه طرز حرف زدنش رو عوض کنه.
نقل قول:
حالا بعدش باید پاهاش رو به این صورت... اِه...اوه... وای فَنَرِ مامان چقدر سنگینی! اوه!
مروپ با چشمانی که کم پیش می آمد آن طور بدرخشند، به مدیر مات و مبهوت نگاه کرد. سپس پیروزمندانه، از مچ پایِ فنریر گرفت، بلند کرد، و در نهایت پیچاند تا طرز درست پیچاندن پای بزِ بخت برگشته ای که قرار است درسته بپزد را به صورت عملی به مدیر نشان بدهد.
این قسمت خیلی خوب بود. گاهی لازمه انتخاب کنیم که صحنه رو اول با دیالوگ توصیف کنیم یا با توضیح. مهم اینه که خواننده علاوه بر غافلگیر شدن، به خوبی متوجه منظور نویسنده بشه. شما این انتخاب رو خیلی خوب انجام دادی. اون دیالوگ دقیقا تاثیری رو که باید بذاره می ذاره.
نقل قول:
مروپ دریک حرکت پیروز مندانه دیگر، فنریر را روی زمین انداخت. فنریر که پاهایش در هم گره خورده بودند، صدای دردآلودی مانند صدای آکاردئونی که توسط شخصی نا بلد نواخته میشود از خود درآورد. مرگخواران با نگرانی به او خیره شدند
.شخصیت های مروپ و فنریر خیلی خوب نشون داده شدن. شکلک های مروپ هم خیلی خوب بود.
نقل قول:
هم مرگخواران و هم دکتران، با حیرت به آنچه که مروپ میگفت، گوش سپارده بودند و ایوا هم آن وسط مشغول یاد داشت برداری بود. کسی حواسش به لرد نبود که از فرصت استفاده کرده و گوشه ای نشسته و مشغول چیز کشیدن است.
ایوای پستت عالی بود!
داستان رو پیش نبردی. این کاری بود که قبلا انجام می دادی، ولی الان خیلی خوب بلدی درباره موقعیت بنویسی و سوژه رو پیش نبری. اینجا فقط یه نفر(مروپ) در مورد خودش توضیح داده و نفر بعدی حتی می تونه توضیحات مروپ رو ادامه بده. اینم یعنی استفاده از سوژه ها تا حد ممکن.
پستت خیلی خوب بود. طنزت خوب بود. شخصیت هات خوب بودن. سوژه رو خوب پیش بردی. ما خسته شدیم بس که از تو تعریف کردیم! برو نبینیمت.
......................................................................................
بیدل عزیزاین پست رو خودم خواستم بگیرم! چون پست دوئل بود و در جریانش بودم. ولی لطفا موقع درخواست، اسم منو نگین. چون همونطور که تو قوانین نوشتم، بعضی از نقدا به بلاتریکس می رسه.
بررسی
پست شماره 605 باشگاه دوئل، بیدل نقال:
فرض کنیم که قراره یه پست دوئل بزنیم. یا هر پستی که سوژه خاصی داره. اول فکر می کنیم. مدت زیادی از مهلت دوئلمون رو به همین فکر کردن اختصاص می دیم. اولین و دومین و سومین سوژه هایی که بلافاصله به ذهنمون می رسه، معمولا بدترین و پیش پا افتاده ترین سوژه ها هستن. اینا به ذهن همه می رسن. اینا رو باید کنار گذاشت. باید دنبال سوژه های خاص تر و ناب تری گشت. یه جایی ذهنمون جرقه می زنه و سوژه ای پیدا می کنیم که به نظرمون دست نخورده اس. غافلگیر کننده اس. تاثیر گذاره! همونو می گیریم! و تازه شروع می کنیم به فکر کردن درباره سرو تهش که چطوری داستان رو شروع و تموم کنیم.
سوژه شما این بود که شما رو با قصد و منظور خاصی می دزدن و قراره ازتون استفاده ای بکنن.
اولین چیزی که به ذهن همه می رسه گروگان گیری برای گرفتن اطلاعات یا سوژه های شبیه به اینه. برای همین، این نوع، دقیقا سوژه هایی هستن که باید کنار گذاشته بشن. ساده هستن. هیچ هیجانی ایجاد نمی کنن. خیلی کارا می شد با این سوژه کرد. خیلی کارا که شاید ظاهرا ساده تر باشن، ولی خیلی جالب تر و سوژه ساز تر هستن.
پست شما از نظر سوژه ضعیف بود. ولی این، تنها اشکالش نبود.
پستتون کوتاه بود. نه برای رول های ادامه دار و نه تکی، هیچوقت از روی ظاهر و طولشون قضاوت نمی کنیم. ولی واقعیت اینه که خیلی بعیده که شما بتونین در پستی با این طول، سرو ته یک پست دوئل رو هم بیارین.
نقل قول:
یک روز خلوت و افتابی ازار دهنده برای بیدل مخصوصن با این اتفاق هایش .
شروع داستان کافی نبود! از هیچ لحاظ. لحنش حالت غر زدن داشت. می تونست ملایم تر باشه.
"مخصوصا با این اتفاق هایش" گنگ بود. چون خواننده نمی دونه کدوم اتفاق. شکلک هم اضافه بود. چون دیالوگی وجود نداشت و این شکلک به نویسنده برمی گشت.
شروع با یک خط یا یک تیتر، اصلا بد نیست. ولی اون یک خط یا تیتر خیلی باید با دقت انتخاب بشه. ساده و روشن، و در عین حال جالب و وسوسه کننده. که خواننده به خوندن داستان ادامه بده.
نقل قول:
اخه چرا ؟ چطور ؟
این سوال هایی بود که بیدل از خودش می پرسید . آخر او به بیکار موندن علاقه ای نداشت .واز هزار تا فحش برای او بدتر بود .
جمله بندیا ایراد دارن. "آخر" یه حالت خاطره وار به داستان می ده که بهتره وجود نداشته باشه.
-آخه چرا ؟ چطور ؟
این ها سوال هایی بود که بیدل از خودش می پرسید. او هرگز به بیکار ماندن علاقه ای نداشت . حتی می توان گفت که از هزار فحش برایش بدتر بود. اینجوری بهتره.
نقل قول:
پس سعی کرد کاری برای خود بتراشد . و به فکر فرو رفت . فکر کرد ، فکر کرد . ولی چیزی به ذهنش نرسید .
این جمله ها کاملا بی هدف هستن. نه طنز دارن نه فایده دیگه ای. جمله هاتون رو هدفدار کنین. روی هر کدوم توقف کنین و فکر کنین که چطور می شه خاصش کرد؟ چطور می شه متفاوتش کرد.
نقل قول:
پس کت فیروزه ای همیشگی اش را پوشید و به سمت خانه بیدل ها حرکت کرد . چون خواست با یک تیر دو نشان زده باشد .
این جا "خانه بیدل ها" به نظرم خیلی بامزه بود. ولی ظاهرا فقط یک اشتباه تایپیه. چون بعدش نوشتین خانه ریدل ها.
قبل از علامت فاصله نمی ذاریم. بعدش می ذاریم!
نقل قول:
در راه خانه ی ریدل کمی احساس خفگی کرد ولی جدی نگرفت . هر چه بیشتر به خانه ی ریدل ها نزدیک میشد .احساس خفگی بیشتری میکرد . تا اینکه یک دفعه …
- من ؟ من ؟ کجام !
این صحنه شاید هیجان انگیزترین بخش داستان شما بود. یعنی قرار بود باشه! خیلی بیشتر باید روش وقت می ذاشتین. باید بیشتر توضیح می دادین. خیلی سریع پیش رفته.
نقل قول:
- تو باید منو قدرتمند ترین کس رو در تاریخ جلوه بدی . و از گروه مرگ خوار ها جاسوسی رو بکنی فهمیدی ؟
این دیالوگ اصلا جلب توجه نمی کنه. تاثیر نمی ذاره. دلیلش فقط اینه که خیلی با عجله و سرسری نوشته شده. حتما باید براش مقدمه چینی می کردین. طرف باید حرفشو آروم آروم می زد. مثلا:
-ببین بیدل... تو تاریخ نویس هستی. من اینو خوب می دونم که خیلی هم آدم صادقی محسوب نمی شی. گهگاهی تاریخ رو به نفع اربابت تغییر می دی.
بیدل اخم هایش را در هم کشید. قطره های عرق به وضوح روی پیشانی اش برق می زدند. او همیشه سعی کرده بود تاریخ نویسی متعهد به نظر برسد، ولی خودش هم خوب می دانست که این فقط ظاهر قضیه بود. تاریخ برای بیدل، چیزی بود که اربابش می خواست!بعد از این مقدمه چینی، طرف می تونست حرفشو بزنه. کلمه "کس" هم باید عوض بشه. به جاش می شه گفت شخص، فرد... یا بهتر از اینا، جادوگر.
نقل قول:
سپس فرد ناشناس کروشیو ای به سمت بیدل پرتاب میکند . و چشم های بیدل خاموش میشود .
با کروشیو، آدم شکنجه می شه. جیغ و داد می کنه. درد می کشه و به خودش می پیچه. چشماش خاموش نمی شه.
نقل قول:
- زود از حال رفتی هنوز باهات کار دارم .
- فکر کنم تو منو دست کم گرفتی .
و سپس چراغ ها خاموش میشود و صدای به گوش میرسد . وقتی چراغ روشن میشود . تنها چیزی که میشود دید صندلی ای می ماند با طناب های باز شده دور آن
این قسمت هم که ضعیف ترین بخش ماجرا بود. هیچوقت برای قهرمان جلوه دادن شخصیت خودتون، منطق رو زیر پا نذارین. شخصیت رو زیادی قوی جلوه ندین. توی پست طنز گاهی می شه منطق رو زیر پا گذاشت، ولی اینجا نه. اگه قرار بود بیدل فرار کنه، باید براش نقشه می کشیدین. یه نقشه منطقی و قابل قبول و جالب. چیزی که داستان رو هیجان انگیز کنه.
اشکال پست شما سادگی بیش از حدش بود. طنز نداشت...و اثری از حال و هوای رول جدی توش نبود. فضاسازی کافی نداشت. مثلا جایی که بیدل به هوش میاد باید توصیف می شد که کجاست و چی می بینه و چه احساسی داره. رولتون اینجوری خیلی ناقصه.
پس اول یه ایده خوب برای سوژه پیدا می کنیم... و دوم اون ایده رو به بهترین شکل ممکن می نویسیم. جایی که لازم باشه توضیح می دیم. فضا رو توصیف می کنیم. اگه پستمون طنزه، حواسمون به شخصیت ها هست که کجا می تونن چیکار کنن. هیجان و غافلگیری هم چیزایی هستن که اگه بتونیم به پست اضافه کنیم خیلی خوب می شه.
................................
بقیه نقد ها، خیلی زود!