هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#19

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- مورگانا !
- هان؟
- حواست هست؟ داري همه رو اشتباه مينويسي.

مورگانا سرش رو مياره پايين و به ورقه اش نگاهي مي ندازه.

" گابريل دلاكور بايد مطن ِ كامل شكايط نامح ي خود را به ما ارثال نمايند و در پيوثط ِ مطن نيز ، عكث ِ دغيغ ِ صند ِ اضدواجشان زميمح شود . با طشكرّ . " (به مكان ِ تشديد دقت شود! )

مورگانا :‌

----- چندي بعد، جوابيه :

اولين پست ِ تاپيك ِ زنگ تفريح ريونكلاو


نقل قول:
در همین حال گابریل سرش رو از زیر پتو در میاره و با صدای دلهره آمیزی جیغ میکشه :
_ بو میاد! بوی دیو! بوی غول ! بوی گرواپ! گراوپ خودم!

ملت : شووی گابریل برگشته ؟ امکان نداره!

2.این گرواپه کیه؟
الف) شوی
ب) شوی گابریل
ج) مجرد که میخواد ساحره پیدا کنه
د) شوی همه ساحره ها!

پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۷


خب! بنابراين، با توجه به اولين پست ِ اين تاپيك در تالار خصوصي ِ ريون؛ ميتونيم متوجه بشيم من با گراوپ (دو شناسه ي قبلي ِ برودريك ) از سال 87 زن و شوور بوديم.

در يك مثال ديگر به پسر كُش بودن و جذاب بودن ِ اينجانب اشاره ميشه:

نقل قول:
10)چرا راجر دختر کش است؟
الف)چون گابر پسر کش است!
ب)چون او می تواند!(چی رو؟!)
ج)چون ریونی ها کلا کشنده هستند!
د)چون مدیر است!


در اين لحظه من به شدت دلم براي اين تاپيك و آنتوني گلدشتاين و چو و گراوپ و غيره بسيار تنگ ميشه و ميرم اونجا رول بزنم.

از ديگر مدارك اين وصلت :

* نكته: قرار بوده گابريل با آسپ ازدواج كنه كه ملتفط (؟) ميشيد گابر با گراوپ ازدواج ميكنه چون گراوپ در پست هاي بعدي نجاتش ميده گابر رو!‌

نقل قول:
وزیر وارد! میاد تو و چشمک زنان به اعضای ریون میگه: -سلام جیگراااااااا!
در همون حال ملت ریون: ! فلور : گابر؟ این تویی آیا ؟
چو : چینگ جونک چونق! ( ترکی و عربی و ژاپنی قاطی شد! از شدت تعجب ! )
آلفرد : ایا من دارم صحنه میبینم؟
تره ور : الفرد داری صحنه میبینی.. این گابریله که تو بغله آسپه!

فلور لنگه کفششو محکم میکوبه تو سر البوس سوروس پاتر وزیر مردمی. شونصد تا بادیگارد میریزن سر فلور !

- نه نزنیدش! این خواهر زن ِ وزیره! احترام نگه دارید! بوقیا !

ملت ریون: تو ازدواجم کردی؟ گابر : قراره ازدواج بکنیم! موهاهاهاها! حالا بعدا بهتون میگم!


از ساير دلايل :

نقل قول:
اژدها یه نگاه به لیلی میکنه و سپس چشمش به گراوپ می افته.

- اژدها همسر آینده اشو یافت! اژدها عاشق گراوپ شد! اژدها گذاشت شما رد شید گم شید برید!
گراوپ :باب من زن داشت!


و در زمان ِ بادراديت ِ ايشون!:‌

نقل قول:
درهمان لحظه خوابگاه پسرا!
بادراد : باز این تقی به تمبونش خورد شروع کرد به جیغ زدن!
گابریل ( توی خوابگاه پسران بوده! ) : باو شاید کمک لازم داشته باشه! آلفرد پاشو گمشو ببین راونا چه مرگش شده! من باید در مورد یک سری مسائل نظارتی با بادراد صحبت کنم! مگه نه هانی؟


و هم چنين از اولين تفاهم هاي زندگي ِ مشترك گراوپ و گابريل (نكته: گراوپ بعدها به بادراد و حال به برودريك تغيير پيدا كرده است! ) :

نقل قول:
سراف:ببيل گابريل بت گفته باشم اينجا بوي فرند موي فرند خبري نيست...تو اين تالار ما عادت به ازدواج زود رس داريم...مثلا منو ققي...چو با مك بون ...كريچر و وينكي...همه اينجا عيال وارن... منم ناظر اين تالارم دستور مي دم با گراپ ازدواج كني!!


و تفاهم ها :

نقل قول:
گراپ:چه تفاهمي اول اسم هر دوتامون گ داره...من تو خيلي بهم ميايم...
گابريل :ايييييششش اول اسم گربه نره هم گ داره من بايد برم باهاش ازدواج كنم؟
گراپ:فقط اين نيست كه تازه دومين حرف اسم منم ر داره واسه تو هم نداره ...آخه چقدر تفاهم ميخواي ديگه؟

گابريل چند لحظه اي فكر ميكنه و ميگه:راست ميگي من و تو خيلي تفاهم داريم عزيزم فقط بايد بزاري من با بي افم به هم بزنم بعد ميام تا با هم مزدوج بشيم


خب ديگه !‌
اين هم عكس ِ عروسي امون :













تصویر کوچک شده


















And , عكس طلاق !‌:
تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۲۳:۱۳:۵۶

[b]دیگه ب


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#18

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
رسیدگی به شکایت لوسیوس مالفوی از نارسیسا بلک

قسمت اول!

داخل دادگاه

ملتی که توی تاریکی نشسته بودن و با کمال بی طرفی نظاره گر گفتمان شیرین خانوادۀ مالفوی بودن، بعد از شوتیدن افراد به خارج دادگاه و انتقال شاکی (لوسیوس مالفوی) به بخش سوانح منطقی بیمارستان سنت مانگو، شروع به بحث و تبادل نظر می کنن تا نتیجۀ این اختلاف نظر رو به دست بیارن.

مشاور شمارۀ یک:
- دیدین چه زن و شووری بودن؟ واه واه واه! مرلین به دور!

قاضی به خاطر به کار بردن کلمۀ سفید "مرلین" توسط مشاور شمارۀ یک، ایشون رو با یه آوداکداورا مرخص می کنه، نوک چوبدستی شو فوت می کنه و رو به چشای متعجب دیگران لبخند می زنه:
- تا وقتی سالازار کبیر رو میشه اسم برد، کسی حق نداره از مرلین اسم ببره. خوب! حالا نفر بعد!

مشاور شمارۀ دو با ترس و لرز توی صندلیش جابجا میشه. ورق کاغذایی که جلوش قرار دارن، بالا و پایین می کنه و از توشون یکی رو انتخاب می کنه:
- هممم... من توجه کردم و دیدم در اولین مرحلۀ شکایت آقای مالفوی، ایشون از بوی جورابی که تمام خونه رو فراگرفته می نالیدن:
نقل قول:
صبحا که از سر کار برمیگردم میبینم تو خونه بوی جوراب میاد. آقا بو جوراب میفهمی یعنی چی؟؟!

و بعد این بو رو به یه مورد مشکوک ربط دادن:
نقل قول:
برو با اون یار قدیم ولدمورت جوراب بشور.

این نشون میده که بانوی این خونواده سابقۀ جوراب شوری داشته و نمیشه ایشون رو متهم کرد که خونه شون رو بوی جوراب پر کرده. درضمن، در اولین جوابیۀ لیدی مالفوی می بینیم که:
نقل قول:
هر روز جوراباش بوی گند مید!

خوب این یعنی چی جناب قاضی؟ یعنی آقای مالفوی جوراباشو درحالیکه بوی گند میدن توی خونه پراکنده می کنه و بعد همسرش رو متهم می کنه که باعث شده خونه بوی جوراب بگیره!

جمیع مشاورین:
- نوچ نوچ نوچ!

مشاور شمارۀ دو ادامه میده:
- از طرفی ما شاهدیم که این آقای مالفوی، بله همین آقای مالفوی که موهاشو دم اسبی بسته و نقش نجینی نشون میده، با کارخونۀ بابای لیدی نارسیسا پولدار شده و حالا داره فخر فروشی می کنه!
نقل قول:
میخوای کارخونه ی بابام رو تعطیل کنم ورشکست بشی؟

جمیع مشاورین:
- نوچ نوچ نوچ!

مشاور شمارۀ دو که چونه ش گرم شده:
- از همه بدتر! جناب مالفوی نتونستن ثابت کنن که با یه مشنگ زاده رابطۀ نامناسبی نداشتن!
نقل قول:
شما این خانوم رو میشناسید. این خانوم رو من تا حالا بیست بار دیدم که با لوسیوس حرف زده. رفتم پروندش رو درآوردم و فهمیدم که بعله! ایشون مشنگ زاده هستن.

اصلا شاید این خانومی که توی عکس بوده، یه خوناشام مزدور بوده باشه.

به محض اینکه آخرین کلمات از دهان مشاور شمارۀ دو خارج میشه، با سکتوم سمپرایی که از طرف قاضی فرستاده میشه، شپلخ میشه میره پی کارش. قاضی خونی که از باقیموندۀ مشاور شمارۀ دو به در و دیوار پاشیده شده، با یه حرکت چوبدستی پاک می کنه:
- مورد آخر گزارش ایشون ناشنیده گرفته میشه. کسی حق نداره به یکی از رعایای من در آوالان، که از عکسش سوء استفاده شده بگه خوناشام مزدور. نفر بعدی!

مشاور شمارۀ سه گلویی صاف می کنه:
- برخلاف نظر دوست درگذشته مون، من عقیده دارم که جناب مالفوی حق دارن اسراری که از طرف لرد سیاه بهشون سپرده شده مخفی نگه دارن.

جمیع مشاورین:
- صحیح است. صحیح است!

مشاور شمارۀ سه:
- و در همین راستا، اتهام آخر کلا مردود هست. همون بهتر که فرمودید ناشنیده گرفته بشه. و اما من هم اتهاماتی رو متوجه بانو مالفوی می دونم.
1- ایشون ابدا توضیحی راجع به جوراب شستن ندادن. بلکه از مفاد فرمایشات ایشون اینطور برداشت میشه که اهل این کارا نیستن و اگه جناب مالفوی درمورد "جوراب بشور" حرف زدن، منظورشون دقیقا رفتارهای مشکوک همسرشون بوده:
نقل قول:
هر روز جوراباش بوی گند مید!1خدا شاهده همیشه دابی رو مجبور میکردم بشوردشون ولی حالا دیگه اونم نمیشوره!خب من چیکار کنم بردارم جورابای طوسی بو گرفتشو با دستای سفید و قشنگم بشورم؟!

که نشون میده ایشون ابدا اهل جورابشوری نیستن.

2- بانو مالفوی با حرفاشون نشون دادن که روابط مخفیانه ای با شخصی به نام ریگول دارن! تا حدی که این جناب ریگول حاضره با خاندان بلک بسیج بشه و جناب مالفوی رو مورد ضرب و شتم و قتل و کشتار قرار بده!
نقل قول:
میخوای ریگول رو بندازم به جونت؟میخوای خاندان بلک رو بسیج کنم بیان سرتو ببرن؟

درنتیجه آقای مالفوی برای حفظ جون خودشم شده، ناچاره از این بانو جدا بشه!

جمیع مشاورین:
- صحیح است! صحیح است!

قاضی که از این همه پرحرفی خسته شده، حرف مشاور سه رو قطع می کنه:
- خوب دیگه! بقیشو بذار برای بعد. فعلا 24 ساعت تنفس اعلام می کنم تا به بررسی بقیۀ پرونده بپردازیم.

-------------------

با عرض شرمندگی، قسمت دوم مشاوره، حوالی 24 ساعت بعد ارسال میشه.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۲۰:۲۹:۲۹


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#17

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
سند منگوله دار ازدواج من و گابر!!

برودریک جلوی مورگانا ایستاده.
مورگانا : ببینم شما کی ازدواج کردین که ما خبر نداشتیم؟ حالا اومدین میخواین که طلاق بگیرین؟ وا!
برودریک پیشونیش رو میخوارونه و با لحن متفکرانه ای میگه : ما عروسیمون دلمب و دیمبول نداشته و یک عروسی ساده در راونکلاو برگزار کردیم واسه همین کسی نفهمید.
مورگانا : خب سند ارائه کنید.

برودریک سریع یک عدد کاغذ از داخل جیبش در میاره.
مورگانا : این چیه؟
برودریک : رسید. رسید خرید!
مورگانا : بوقی مارو گرفتی؟ رسید خرید میدی دستم؟ رسید چی هست حالا؟
برودریک : بخونش باو!

نقل قول:

نام : برودریک بود و گابریل دلاکور
قیمت : 1500 گالیون
جنس : تخت خواب دو نفره از چوب بلوط


مورگانا : آها! خب این مدرک خوبیه. ولی خب بازم مدرک لازم دارم برای قبول کردن این مورد که شما زن و شوهر هستین.
سریع سه تا حاج آقا با عمامه ای شبیه عمامه برودریک میان.
- ما شهادت میدیم به عنوان سه مرد عاقل و بالغ که برودریک و گابریل زن و شوهر هستند!
و همانطور که وارد اتاق شده بودن ، به سرعت هم خارج میشن.

مورگانا : هین!خب مورد بعدی.
برودریک : یعنی چی خانوم؟! مارو بوقیدی؟
برودریک سریع یک کاغذ دیگه در میاره و میده دست مورگانا.

نقل قول:

نام : برودریک بود و گابریل دلاکور
نام آژانس : قاسم اتوبوس.co
نوع مسافرت : ماه عسل
مدت زمان : یک هفته
مکان : قم


برودریک : بسه دیگه؟
مورگانا که همچنان در شک و تردید به سر میبره مهر " رسمی شد " زیر سند برودریک میزنه.


ویرایش شده توسط برودریک بود در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۴:۱۵:۲۴

where is my love...؟


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#16

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
رسیدگی به شکایت گابریل دلاکور از برودریک بود

مشاور با نگاهی خوابالو به پرونده ای که جلوی چشماشه زل می زنه. خمیازه ای می کشه و متن شکوائیه رو می خونه:

" اینجانب گابریل دلاکور از همسرم برودریک بود شاکی هستم و جز طلاق به هیچ رای دیگری رضایت نخواهم داد.

(فهمیدی مورگانای بوقی؟ تازشم یادت باشه کلاس تایپ دیروزو پیچوندی و استاد اصنم خوشش نیومد. اوکی؟)

در انتظار احضاریۀ آن دادگاه گرانقدر گیس هایم سفید شد. زودتر پلیز!"


مورگانا چوبدستشو بر میداره و یکی از کاغذای رسمی خیلی قدیمی رو با یه حرکت چوبدستی، از اعماق کتابخونه ای که چن متر اونورتره بیرون می کشه. اسم گابریل و برودریک بود رو، روی جاهای خالیش می نویسه:

"بانو دلاکور - بود عزیز!

با توجه به اینکه ازدواج شما مخفیانه صورت گرفته و عموم جادوگران و ساحره های دنیای جادویی (به جز افراد مورد اعتماد شما) از این قضیه بی اطلاعند، لطفا مدرک مزدوج شدن خود با آقای برودریک بود را ارائه فرمایید تا شکایت شما قابل بررسی باشد.

با احترام: ریاست محترم و معظم دادگاه (فهمیدی بوقی؟ ریاست محترم دادگاه. اون استادمونم باید یه جوری گول می زدی دیه... کی حوصلۀ کلاس تایپ داره تو این هاگیر واگیر. )"


نامه رو به پای جغد سیاهی می بنده و برای گابریل دلاکور می فرسته.

-----------

تا زمانیکه ازدواجتون رسمی نباشه، جزو خانواده های مجازی که در پست 1 تاپیک اومده به شمار نمیاین و طلاق معنی نداره.

درضمن، وقایع شکایت شما باید توی محیط دادگاه اتفاق بیفته. نه توی خونۀ خودتون یا مادر همسرتون. لطفا دقت بفرمایین.

منتظر مدارک ازدواجتون هستیم گابریل دلاکور عزیز.



Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#15

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
خونه گابر و برودریک ، یا شایدم فقط خونه برودریک...

برودریک روی مبل نشسته و داره تسبیح میچرخونه و به گابریل فکر میکنه.
- چه خوب شد که رفت! آره الان من از شدت خوشحالی در پوست خود نمی گنجم!

در همین لحظه برودریک پا میشه بره مستراح.
برودریک اونقدر حواسش درگیر زنش هست که متوجه نمیشه با پای راست وارد مستراح شده یا با پای چپ و برای همین عهد میکنه سه رکعت نماز برای ظهور هرچه سریعتر مرلین اقامه کنه!

قاررررت. فرررشت! ( افکت زور زدن برودریک! )
- آخیـــــی! عهه! چی... آفتابه که آب نداره.

ده دقیقه بعد...

برودریک عباش زیر پاشه ، اینور و اونورش شطرنجی شده و آفتابه به دست به دنبال شلنگ میگرده!
- ای خدا! گابر کجایی؟هعیــــیی!


نیم ساعت بعد ، محفل نورانی دوستان برودریک!

برودریک برای سرگرم کردن خودش بعضی از طلاب حوزه رو آورده و همگی چهار زانو روی زمین نشستن.
طلاب 1 : میگم حاج آقا ، حاج خانوم نیستنا.
برودریک سعی میکنه چهره ریلکس به خودش بگیره.
-رفته خرید.
طلاب 2 : آخه نیومد پتو زیر ما پهن کنه تا بشینیم!
برودریک دستشو روی صورتش میکشه و میگه: گفتم که! رفته خونه همسایمون.
طلاب 3 : ولی شما گفتین که رفته بازار.
برودریک نفسش رو با سر و صدا بیرون میده.
- بوق به همتون! خجالت نمی کشید از زن من میپرسین؟
طلاب 4 : آها پس حاچ خانوم قهر کردن.
در همین لحظه برودریک سفره دلش رو باز میکنه.
- آره! عررررر! من زنمو میخوام.

طلاب همگی به برودریک نزدیک میشن.
- باب باید قدر زنت رو میدونستی.
- چرا فراریش دادی؟
- باید آشتی کنی.
- باب به فکر شبات باش. جوونیت از دست میره ها!
در همین لحظه برودریک طلاب رو کنار میزنه و به طرف خونه مامان گابریل اینا حرکت میکنه.


خونه ی بابای گابریل.

زززززینگ! زززززینگ! ( افکت زنگ زدن )
صدای گنگی از پشت در شنیده میشه. صدای گابریله...
- اومدم. مگه سر آوردی؟!

قیییژ
در با صدای نا به هنجاری باز میشه و برودریک و گابریل رو در روی هم قرار میگیرن.
- گابر
- برود
- گابر؟
در همین لحظه اخم خوفی روی پیشونی گابریل نقش میبنده.
- باید بریم دادگاه. خوب شد اومدی وگرنه با پلیس میومدم در خونت. آفتابه هات رو فروختی؟ آخه مهریم خیلی سنگینه باز افتادی زندان نگی چرا.
برودریک : چی چی؟ باب گابریل ، نا سلامتی قرار بود باهات آشتی کنم...
گابریل : خفه شو. همینجا بتمرگ تا من میرم حاظر شم برای دادگاه!


where is my love...؟


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#14

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
خانه ي دلاكور و بود

- برودريك؟ برودريك!

سكوت ...

- برودريك ...؟ اممم، بادراد ؟

سكوت ...

- برودريك ...؟ اَه، شايدم ... گراوپ ؟

سكوت ...

- برودريك ...؟ اِ خب... آراگوگ ؟

سكوت ...

- اَه ! خسته شدم. يعني چي كه تو بايد هزار تا اسم و نام و نشون داشته باشي ؟ با هر كدوم يه كاري كني ؟ با هر كدوم بلاك بشي ؟ خسته ام كردي ! من نميتونم با يك مرد ِ هزار چهره زندگي كنم ! خوشتيپ كه نيستي، قيافه كه نداري، شبا كه معلوم نيست كجايي، صبح تا شب هم كه داري ميري فيضيه و علميه و دفتر توجيهات ! معلوم هست چي كار ميكني توي اين زندگي ِ مشترك ؟

گابريل چمدونش رو در سه سوت جمع ميكنه و به سمت در ورودي ِ قصير هلش ميده. برودريك كتاب " چگونه مانع باطل شدن وضويمان بشويم؟‌ " رو روي پاش گذاشته و سعي ميكنه تمام بسته هاي نخود و لوبيا و عدس و حبوبات ِ اين خانواده رو، تبديل به گل و بلبل كنه. سرتاسر خانه رو هم گل هاي رز صورتي فرا گرفته اند.

گابريل به سمت برودريك ميره، عمامه اش رو در مياره و يه دونه محكم به پشه كش ميزنه تو سر برودريك.

- آخ! زن، چته؟ همي من داشتم تمركز ميگرفتم براي يك امر مرليني.
- خسته ام كردي ! برو بمير.
- مردن به دست ِ خود ِ آدم گناه است، زن! ديگر نگووو ... !

گابريل ميزنه زير گريه و برودريك با عصبانيت به فيلم بردار ميگه بره به اون سمت و بعد گابريل رو در آغوش ميگيره. (فيلم بردار زير چشمي فيلم برداري ميكنه. )

گابر : برود!
برود : گابر!
گابر : برود.
برود‌ : گابر!

گابريل به ناگه يادش مي افته كه اين مردك ِ‌ مرليني ِ بيناموس ِ هزار چهره ، چقدر بلاها كه سرش نياورده و همش به دنبال شخصيت هايي بيشتر براي خودش بوده تا بتونه زنان ِ مختلف رو جذب خودش بكنه .

- عَررررررررررر! من از صبح تا شب، شب تا صبح دارم واست خونه ميشورم. لباس ميشورم. ناهار ميپزم. شام درست ميكنم!
- تو كي واسه من ناهار پختي؟ شام پختي؟ باب تو كه هيچي نميخوري كلا" من ِ بدبخت هم كه با رستوران ِ اصغر لقمه و شيرموز فروشي ِ اصغر اقا قرار داد بستم.

گابريل كمي فكر ميكنه و ميگه :
- خب آره راست ميگي، ولي لباس كه ديگه ميشورم.
- !
- خب اره. لباسم نميشورم. ناخونام خراب ميشه خب ! ولي آفتابه كه واست ميخرم.
- اونم از پاي ِ اون دستگاه ِ مشنگي سفارش ميدي ! خودت كه نميري !

گابريل يكمي بيشتر فكر ميكنه و ميبينه واقعا" هيچ كاري براي شوورش نميكنه . سپس محكم ميخوابونه زير گوش برودريك :

- اصلا" تو چرا من رو ميزني؟ تو به چه حقي دست روي زن بلند ميكني!؟ من ميرم دادگاه، مهريه ام رو از تو حلقومت ميكشم بيرون. آفتابه هاتو همه رو ميفروشي مهريه امو ميدي . من ميرم خونه ي بابام ! فهميدي چي گفتم ؟ ديگه صبر و اينا ندارم ! جونم حلال مهرم رو هم بايد بدي .

برودريك : !

و در با آخرين قدرت پشت سر گابريل بسته ميشه .


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۱:۵۸:۵۲
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۱:۵۹:۳۳

[b]دیگه ب


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#13

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
رسیدگی به شکایت نیمفادورا تانکس از ریموس لوپین و تد ریموس لوپین

قاضی نگاهی به کتاب قانون میندازه:
"هووووم! مهریه اصلا توی جادوگران معنی نداره. یه عمل مشنگیه و ابدا توی قانون تصویب نشده. پس این خانوم داره قانون رو دور می زنه. "

دوباره برمی گرده سرجاش می شینه. سوت خفیفی می کشه و موش معروف رو احضار می کنه و می فرستش سراغ کاری که توی گوشش زمزمه می کنه.
موش بلافاصله به شکل واقعی خود، پیتر پتی گرو در میاد و به سرعت از دادگاه خارج میشه.

تدی هم رو به قاضی می کنه:
- پس کودک آزاری چی؟ این مامان بده همش دستمو می کشه دردم میاد. تازه لگدمم می زنه. هرشبم نوشیدنی کره ای می خوره با دوز الکل بالا و بعدم منو کتک می زنه. بعدم میره وسط اتاق خرابکاری می کنه و مجبورم می کنه برم استفراغا و ... هاشو پاک کنم تا مبادا یه روز بابایی ببینه!

ریموس لوپین که تا حالا از این اعمال همسرش اطلاعی نداشت، با حیرت زل می زنه به نیمفادورا و کم کم به شکل گرگینه ای خودش تغییر شکل میده.

قطرات عرق از سر و روی نیمفادورا می چکه و موهاش دونه دونه به رنگ های مختلفی درمیان. قاضی منتظر می مونه و زمانیکه حرفای تدی به پایان می رسه، دوباره گزارش ریموس رو مرور می کنه:
- دروغ در محضر دادگاه... کودک آزاری... توطئه برعلیه محفل ققنوس... خوب از آخریش میشه صرفنظر کرد چون به سود مرگخواراس () ولی دو تای دیگه غیرقابل بخششه. مخصوصا که قانون مهریه رو هم از خودش درآورده و نویسندۀ مقتدرمون (!!!) رولینگ، ابدا چیزی در این مورد ننوشته و توی کشورمون (کشور داستان!) همچین قانونی نیس!

با صدای بلند اعلام می کنه:
- ریموس لوپین چه نظری درمورد مهریۀ ایشون دارین؟

ریموس اعتراض می کنه:
- این خانم منو اغفال کرد. گفت که این شناسه رو فقط برای محفل می خواد. ولی الان داره به محفل خیانت می کنه.

- خوب محفل مشکلاتش به خودش مربوطه. زود شناسه و پسورد عله رو رد کن بهش.

ریموس غرولندی می زنه ولی توی یه کاغذ شناسه و پسورد عله رو که از خود پسرخوندۀ عزیزش گرفته بوده می نویسه و میده دست نیمفا. نیمفادورا خوشحال و خندون از جاش بلند میشه بره که دو نفر با دست های محکم، روی شونۀ اون فشار میدن و می نشوننش سرجاش. نیمفادورا سرشو بلند می کنه و دو نگهبان دادگاه رو می بینه که بالای سرش ایستادن و پیتر پتی گرو که کمی دورتر ایستاده، به قاضی لبخند می زنه و خبر میده که دستورش رو اجرا کرده و نگهبان ها رو آورده.

قاضی به صحبتش ادامه میده:
- اما به دلیل کودک آزاری و همچنین دروغ در محضر دادگاه، به حبس ابد در آزکابان محکوم میشی. با توجه به اینکه آلبوس دامبلدور خیانت شما به محفل رو قبلا به عله اطلاع داده بوده، ایشون یوزر و پسورد خودشون رو تغییر داده بودن ولی چون نمی خواستن پدرخوندۀ عزیزشون بابت این خیانت همسرشون زجر بکشن، به ایشون اطلاعی نداده بودن.

نیمفادورا از جا بلند میشه و با سر و صدا فریاد می کشه:
- نخود! ارزشی! دادگاه ندیده! عقده ای! بوقی! من ازت شکایت می کنم. تو برعلیه من توطئه کردی. خیلیم ... هستی! همین الانم به من توهین کردی و باید ازم معذرت بخوای! اصن کی تو رو قبول داره؟ خیال میکنی خیلی گولاخی بدبخت؟ تو ... هم نیستی!

قاضی با آرامش رو به نگهبانا می کنه:
- ببریدش به آزکابان. ایشون تا پایان دورۀ مجازاتش یعنی تا ابد (همون ابدی که در حکم قبلی گفته شد) اجازۀ حضور در دادگاه رو نداره.

با صدای آخرین پتکی که قاضی به سطح میز می کوبه، نگهبانا با خشونت نیمفا رو پرت می کنن توی ارابۀ مخصوص زندانی های خطرناک و دور میشن.

------------------

این پرونده مختومه هست. چنانچه کسی این حکم رو ندیده بگیره و بازم پست بزنه، پستش نادیده گرفته میشه و از ناظرین خواسته میشه که پاکش کنن.


پروندۀ بعدی لطفا!


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۱۶:۴۵:۵۴
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۲۲:۲۵:۴۳


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#12

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۳ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۱۸ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
از ریش مرلین آویزون نشو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 93
آفلاین
- خون گلاسه ی مخلوط؟ صبر کن قاضی! هنوز مشکل حل نشده میخوای خون گلاسه بخوری؟ عمرا! من مهریم رو میخوام!
- مهریه؟
قاضی دوباره میشینه سر جاش و تدی با نارضایتی از او جدا میشه و میره بین مامان و باباش که بیش تر شبیه دشمنن تا زن و شوهر میشینه.
- خوب مهریه ی شما چیه؟
- یوزرنیم و پسورد شناسه عله!
- یوزرنیم و پسوری عله؟! :surprised: آقای ریموس لوپین ایشون راست میگن؟
ریموس با افسردگی برمیگرده و میگه: بعله متاسفانه!
- من همین الان مهریمو میخوام!

قاضی با تعجب به فکر فرو رفت. چگونه میتوانست این مشکل را رفع کند؟
- نمیشه شما یه چیز دیگه به جای پیورد عله رو بگیرین و رضایت بدین؟
- نع!
- شما چه قدر حاضرین بدین آقای لوپین؟
- من حاضرم 100 گالیون بدم و خلاص شم!
- شما صد گالیون به جای یوزر نیم و پسورد عله قبول میکنید؟
- نع تو بگی 999999999999999 گالیون من میگم نع! فقط یوزر و پسورد علّه!
- تدی هم بیاد پیش تو، خوبه؟
- من نمیخوام بابا!
- نع!
- پس چی میخوای؟
- یوزر و پسورد علّه!

قاضی به شدت از اشتباه لوپین خشمگین بود. آخر چرا باید او این مهریه را قبول میکرد؟
و حالا طبق قوانین جادوگری نیمفادورا حق داشت مهریه اش را بگیرد و چیز دیگری را قبول نکند.


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#11

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
رسیدگی به شکایت نیمفادورا تانکس از ریموس لوپین و تد ریموس لوپین

رئیس دادگاه هاج و واج نشسته و به حرفای دو طرف گوش میده. کلا انگار معلوم نیست شاکی چی می خواد و متشاکی چی. در همین حین، خفاشی که شباهت زیادی به نخود داشته پرواز کنان وارد دادگاه میشه و توی گوش قاضی پچ پچ می کنه:
- ویززز.... ویززز... ویز ویز... ویزوووووووووو!

قاضی:
-

خفاش:
-

رئیس دادگاه عدس کوچیکی که با نخ به پای خفاش بسته شده رو باز می کنه و از لای پوستۀ عدس کاغذی رو بیرون می کشه که لحظه به لحظه بزرگتر میشه و بالاخره به اندازۀ یه کاغذ معمولی درمیاد. گزارش عملکرد ملت توی کاغذ نوشته شده. رئیس دادگاه یه نخود به خفاش میده و خفاشم پروازکنان دور میشه.

قاضی یه خلال دندون گوشۀ لبش میذاره و دندونای نیش خودشو مشغول بازی با اون خلال دندون می کنه تا تمایلش به آشامیدن خون رو کمی تخفیف بده. نگاهی به کاغذ میندازه که رئیس کاراگاهان، روفوس اسکریمجیور براش فرستاده:

" جناب قاضی. تحقیقات ما از لحظۀ ورود این خانواده به دادگاه، بدون وقفه و به صورت شبانه روزی انجام گرفته که نتایج آن به شرح ذیل می باشد:

بانو نیمفادورا، در لحظۀ ورود به دادگاه به صورت زیر عمل کردند:
نقل قول:
نیمفادورا درحالی که دست تدو محکم گرفته و فشار میده وارد دادگاه میشه و تد رو هم با خودش میکشه تو.

و زمانی که شما از ایشان پرسیدید:
نقل قول:
- اهمم ... شما در زدن بلد نیستید خانوم؟

ایشان فرمودند:
نقل قول:
- این بچه خودش درو باز کرد پرید تو منم اومدم دنبالش.

و این یعنی بیان شهادت دروغ، در محضر شریف دادگاه!
نکتۀ بعد خشونتی است که در هنگام کشیدن دست تدی، در رفتار این بانو موج میزد. مطابق تحقیقات کاملا اصولی کاراگاهان وزارت سحر و جادو، چنین رفتاری برابر با مصادیق "کودک آزاری" به شمار آمده و مستحق مجازات است. شاهد دیگری بر این مدعا، موشی است که در زیر میزهای دادگاه حضور داشته (پیتر پتی گرو) و شهادت می دهد:
نقل قول:
تدی با لگد نیمفا ساکت شد و ...

و نکتۀ آخر دلیل ایشان برای شکایت از همسرشان می باشد:
نقل قول:
- اصلا به فکر تربیت پسرش نیست! همش میگه بچس! بذار آزاد باشه. خودشم همیشه ساعت 3 نصف شب میاد خونه! یا میگه ماموریت بودم یا میگه محفل بودم!

که نشان می دهد ایشان با وجود عضویت کتابی و مستند خود، در محفل ققنوس، در اصل با این محفل مخالف است و برای زدن زیرآب محفل، مانع از فعالیت گستردۀ همسر خود در این محفل می گردد.

ادامۀ گزارش مربوط است به جوابیۀ ریموس لوپین به این شکایت:

نقل قول:
ریموس از جلوی صندلی دورا رد شد و بدون نیم نگاهی به او به سوی صندلی خود رفت

که نشاندهندۀ عدم توجه لازم به بانوی منزل، از طرف همسرشان می باشد. البته با توجه به شکایت بانو از ایشان، چنین خشمی قابل درک می باشد. وسط دعوا که توپک خیرات نمی کنند! ولی ایشان با ادامۀ گفتار خود، صحه بر بی توجهی خود نسبت به همسرشان گذاشتند:
نقل قول:
آقا کل اعضای جادوگران شاهد بودن که من هیچ کششی به این خانوم نداشتم و این خانوم بعد از مرگ دامبلدور خودشو انداخت تو پاچه ی ما ، و بزرگترین شاهد برای این حرفها خود رولینگه !

اما حالا که این خانوم دچار دپرسی حاد شده پس دیگه به درد من و تدی جونم نمی خوره و من همین جا می خوام سه طلاقه اش کنم تا هر چقدر دوست داره بره به اینو اون ابراز علاقه کنه تا شاید کمی از کمبود عاطفیش بر طرف بشه

با توجه به وجود وظیفۀ اطلاع رسانی، گزارش را به پایان می رسانم.

با احترام: روفوس اسکریم جیور، رئیس ادارۀ کاراگاهان وزارت سحر و جادو"


قاضی لیوانی خون گلاسه از روی میز برمیداره و گلویی تازه می کنه. رو به خانوادۀ خوشبخت (!) روبروی خودش میندازه و حکم نهایی رو صادر می کنه:
- ادامۀ زندگی در چنین خانواده ای، به صلاح هیچ کدوم از طرفین نیست. درنتیجه برای آرامش روح و روان نهاد خانواده و کل جامعۀ جادوگری، حکم به جدا شدن و طلاق این زن و شوهر میدم و اون ها رو تا ابد، جدا از هم اعلام می کنم. این ابد تا زمانیست که هریک از این دو نفر به شناسۀ دیگه ای تغییرشکل نداده باشن.

بنا به این موضوع که شاکی (نیمفادورا تانکس) از فرزندش تد ریموس لوپین هم شکایت داره، به تدی هم توصیه میشه برای ابد (همون ابد که قبلا توضیح داده شد!) به زندگی با پدر خودش، ریموس لوپین ادامه بده.

برید و با آرامش زندگی کنید و هرگز حق ندارید توی مکان های عمومی (مث چت باکس!) و یا تاپیک های دیگه به هم گیر بدید و توهین کنید. در غیر اینصورت به دادگاه عالی ویزنگاموت ارجاع داده خواهید شد. حکم به مراجع ذیصلاح ابلاغ و به زودی اجرا خواهد شد.

قاضی از جاش بلند میشه. رداشو که چین های زیادی روی دامنش ایجاد شده صاف می کنه. نگاهی به تد ریموس میندازه و با لبخند مهربونی میگه:
- تدی میای بریم با هم یه لیوان خون گلاسۀ مخلوط بخوریم؟

تدی:
-


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۱۵:۳۷:۳۵
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۲۲:۲۴:۳۳


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#10

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
فردا _ دادگاه خانواده جادوگرانی _ طبقه اول _ پشت در اتاق قاضی !

تق تق !

صدای زیبای از پشت در اتاق گفت : وارد شوید .

ریموس لوپین وارد اتاق میشه و می بینه دورا دست تدی رو محکم تو دستش گرفته و نمی ذاره بچه انرژیشو جایی مصرف کنه!

لوپین سلامی داد و وارد اتاق شد و تدی رو در آغوش گرفت و گفت : چطوری بابایی ؟ دلم برات تنگ شده بود ، راستی حال عروس گلم چطوره ؟

تدی و قاضی دادگاه :

ریموس از جلوی صندلی دورا رد شد و بدون نیم نگاهی به او به سوی صندلی خود رفت و گفت : من آماده ام ، اتهام من چیه ؟

وکیل دورا پاشد و گفت : اتهام شما نرسیدن به خانواده ، درست تربیت نکردن فرزند خانواده ، و خانوم شما کاملا دچار دپرسی حاد شده و نیاز مبرمی به ابراز علاقه داره.

ریموس آروم پا شد و چشمکی به سوی تدی زد و رفت به سوی جایگاه مجرم و شروع به صحبت کرد.

آقا کل اعضای جادوگران شاهد بودن که من هیچ کششی به این خانوم نداشتم و این خانوم بعد از مرگ دامبلدور خودشو انداخت تو پاچه ی ما ، و بزرگترین شاهد برای این حرفها خود رولینگه !

اما حالا که این خانوم دچار دپرسی حاد شده پس دیگه به درد من و تدی جونم نمی خوره و من همین جا می خوام سه طلاقه اش کنم تا هر چقدر دوست داره بره به اینو اون ابراز علاقه کنه تا شاید کمی از کمبود عاطفیش بر طرف بشه .

- تدی بدو بیا اینجا ببینم ، این دیگه واسه تو مادر نمیشه ، از فردا میری دست زنتو می گیری میای خونه خودمون راحت زندگی می کنید و دیگه کسی هم نیست که به تو گیر بده ، برو خوش باش !

ریموس سرشو بلند کرد و در چشمان زیبای قاضی نگاهی انداخت و گفت : خانوم قاضی و گل عروسم لطفا حکم طلاق ما رو صادر کن .


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.