هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ جمعه ۷ بهمن ۱۳۸۴
#84

مادام رزمرتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۴ جمعه ۲۴ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۱۹ پنجشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
انيتا اولين كسي بود كه از در بيرون اومد داخل اتاقي نا اشنا شد وست اتاق رفت و نگاهي به اطراف كرد عجيب بود تا كنون هم چين جايي را نديده بود اوتو پشت سرش وارد اتاق شد او نيز تعجب كرد بوي عود در اتاق پيچيده شده بود و اتش در شومينه يي زيبا ترق توروق مي كرد كف اتاق فرشي زيبا پهن شده بود تمام اعضا به ترتيب وارد اتاق شدند همه به اطراف نگاه مي كردند اتاقي نا اشنا و در عين خال زيبا و مرموز بود همه به در ديوار نگاه مي كردند ناگهان انيتا متوجه چيزي شد
اني:ما الان از كجا وارد اتاق شديم؟؟؟
همه به اطراف نگاه كردند هيچ پنجره يا دري در اتاق نبود ناگهان جو اتاق عوض شد ترس بر اتاق سايه انداخت همه سعي مي كردند خود را شجاع جلوه دهند ولي هيچ كس زياد در اين كار موفق نبود ناگهان چراغ ها به طرز غير منتظره اي خاموش شدند و صداي جيغي شنيده شد پس از لحظه اي مجددا همه جا روشن شد ولي جايي از كار مي لنگيد انيتا و رزي ديگر ميان افراد نبودند ...


ادامه دارد ...
_______________________________________________
خوب بيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد؟؟؟


[b][size=medium][color=66CCFF]دامبلدور عزيز بدان هر جا كه باشي تا پاي جان ازت حمايت مي كنيم و به تو وفادار خواهيم ماند !!!


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۸:۲۸ جمعه ۷ بهمن ۱۳۸۴
#83

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
ناگهان صدای خش خشی شنیده شد و پس از آن ......
دیوارها از 4 طرف به حرکت در آمده بودند و حلقه ی دانش آموزان را لحظه به لحظه تنگ تر می کردن .
هیچ جادویی بر روی آن ها تاثیری نداشت و این ترس بود که هر ثانیه با قدرت بیشتری به درون وجود اعضا نفوذ می کرد .
دنيل:اي بابا دارم له ميشما!!!!!!.....آييييي.........
اوتو:بابا يك كاري بكن ديگه آنيتا تا 1 دقيقه ديگه كباب كوبيده ميشيما .
آنيتا در حالي كه خيس عرق يود گفت:
به خدا نميدونم!!!!!!!!
يكي:پس همين جا ميميريم ديگه بروبچ يك فاتحه براي خودتون بخونيد .
دنيل:اي بابا اين چرت و پرها چي دارين ميگين!!!!!!!!!!!
اون به سمت در رفت و شروع كرد به ور رفتن با در ولي...................
نه!!!!!!!!!!!!!!!!
ديوارها همين طوري داشتن نزديك تر ميشدن ولي بچه ها هيچ كاري نميتونستن بكنن.......
دنيل در حالي كه خسته شده بود برگشت و به چهره ي آنيتا نگاه كرد و گفت:
بابا يك كاري بكن!!!!!!!!!!!
آنيتا به ديوارها نگاه كرد و سرشو پايين گرفت
همه:
ناگهان صدايي آمد
صدا:خب بچه هاي من شما چرا كاري نميكنيد؟؟؟؟؟؟
آنيتا:خب چي كار كنيم؟؟؟؟؟
صدا:مگه استرجس با شما نيست؟؟؟
استرجس در حالي كه داشت به ديوارها نگاه ميكرد از تعجب خشكش زد و گفت:
به من چه؟؟؟!!!!!!!!من چي كاره بيدم؟؟؟؟
صدا:ها ها ها ها ........ بابا جان مگه تو با كمك آنيتا يك در خروج اضافي براي اين اتق درست نكردين
آنيتا و استرجس:آره !!!!!!!! بچه ها به سمت اون ور اتاق.......
همه به شمت ديگر اتاق حركت كردن يك دريچه اونجا بود همه به سمت در خروج هجوم آوردن و از آن خارج شدن...................
در آن ور اتاق شخصي منتظر آنها بود...........

-------------------------
او كه بود؟؟؟
از آنها چه چيزي ميخواست ؟؟؟؟
ايا او صاحب همان صدا بود؟؟؟؟؟


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
#82

دنیل واتسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۵۹ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۵
از فراسوی مرزهای پنهان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 162
آفلاین
شب تیره و تاریکی گذشته بود . آسمان تاریک تاریک شده بود ، گویی همه ی دیوانه سازان گیتی در آن بالا گرد آمده بودند .
اما هم اکنون خورشید از پشت کوه های دور دست به نرمی بالا می آمد .
آتش نیم سوخته ای در درون شومینه ی تالار سوسو می زد .
دختری که هنوز ردای هاگوارتزو را به تن داشت روی کاناپه ی جلو شومینه در حالی که کتابی در دست داشت معصومانه به خواب رفته بود .
در سالن مطالعه با صدای غیژی باز شد و دو سایه در حالی که مشغول بحث کردن درباره ی موضوع مهمی بودند وارد شدند.
دنی : شییییییییی ...... فکر کنم آنیتا باشه که جلو شومینه خواب رفته !
اوتو آرام به کنار آنیتا رفت و با دستش به شانه اش زد .
اوتو : آنیتا .....
آنیتا چشمان درشتش را گشود و با سردرگمی به اوتو نگاه کرد .
آنیتا : چی شده ؟!؟
اوتو : هیچی ..... دیشب این جا خواب رفتی !
آنیتا لبخند کوچکی زد و گفت :
_ اصلا حواسم نبود ...... راستی امروز جلسه داریم .....
دنی : آره .... فکر کنم بقیه رفته باشن اتاق ضروریات !
آنیتا : خب شما هم برین من می رم چند تا چیز بر می دارمو میارم .

================================
همه ی اعضای الف.دال در اتاق ضروریات جمع بودند .
پس از چند دقیقه آنیتا نیز با کوله باری از کتاب های خاک گرفته و قدیمی وارد اتاق ضروریات شد .
آنیتا : خب ..... همه هستن ؟
اوتو : بله !
آنیتا : خب ..... من فکر کردم شاید امروز بهتر باشه روی طلسم خشک کننده کار کنیم . در مواقع ضروری می تونه خیلی مفید باشه . کسی مخالفتی نداره !
صدایی نشنید .
آنیتا : پس به گروهای دو تایی تقسیم بشین .
فریاد " پتریفیکوس توتالوس " از هر گوشه شنیده میشد و دائما افرادی خشک می شدند و دوباره به حالت عادی بر می گشتند .
حدود 30 دقیقه از آغاز تمرین گذشته بود .
آنیتا در سوتش دمید .
همه متوقف شدند .
آنیتا : فکر کنم برای امروز کافی باشه ..... بهتره دیگه بریم !
آنیتا به سوی در اتاق رفت و دستگیره را چرخاند .
آنیتا : این چرا باز نمیشه ؟!؟
اوتو : بذار من امتحان کنم .
ولی در باز نشد که نشد .
ناگهان صدای خش خشی شنیده شد و پس از آن ......
دیوارها از 4 طرف به حرکت در آمده بودند و حلقه ی دانش آموزان را لحظه به لحظه تنگ تر می کردن .
هیچ جادویی بر روی آن ها تاثیری نداشت و این ترس بود که هر ثانیه با قدرت بیشتری به درون وجود اعضا نفوذ می کرد .

ادامه دارد ......


[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
#81

گلوری گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۵
از خوابگاه دختران گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 176
آفلاین
شب بود و باران به تندی به شیشه های هاگوارتز می خورد.گلوری که تازگی به عضویت ارتش در آمده بود سعی می کرد تا همیشه سر وقت خود را به جلسات برساند.به دیوار رسید و اتاق را در ذهن خود تجسم کرد.وارد شد اما وقتی وارد شد کسی را در اتاق ندید.
اتاق در سکوت مرموزی فرو رفته بود و فقط صدای خش خش کمد کتاب ها می آمد.گلوری به سمت کمد قدم برداشت و هنگامی که
در کمد را باز کرد چشمان زردی به او خیره شدند.
صدای سردی آمد:آه.چه دیدار خوبی!بیا بیا به تاریکی!
گلوری:نه نه!
چشمان ناپدید شدند و به جای آن مردی که چهره ی خود را
پوشانده بود از کمد بیرون آمد.چهره ی خود را نمایان کرد.
گلوری با خود گفت:این پاتریشیا مالفویه!
پاتریشیا:بله.من پاترشیا مالفوی.وفادار به لرد و متنفر از سفید ها هستم!
گلوری:چه قدر ادبیاتت خوبه!
پاتریشیا خونش به جوش آمد:چی؟دختره ی...........
گلوری را هدف گرفت و با چوب دستی خود وردی نثار گلوری کرد.
در همان زمان بود که اعضای ارتش وارد شدند.
آنیتا:حمله..................
گلوری:آی دلم.ممممننوووونننننمم آآآآننییتتاا!
آنیتا با عجله به سوی گلوری دوید.خون به سرعت از گلوری می رفت.
سرانجام سربازان شجاع ارتش پاتریشیا را شکست دادند.
آنیتا گلوری را به سنت مانگو رساند و چند روز بعد هم حال گلوری به سرعت خوب شد!


[size=small][color=FF0000]عضو افتخاری ارتش الف د


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۴
#80

رز زلرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
از خوابگاه مختلط هافلپاف!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 181
آفلاین
رز و هلگا با عجله به سمت طبقه ي 7 رفتند باز هم دير كرده بودند اگر به اين شكل ادامه ميدادند نصف كلاسهاي الف دال را از دست مي داند بالاخره به در اتاق ضروريات رسيدند هلگا و رز با عجله در جلوي در شروع به راه رفتن و فكر كردن درباره ي الف دال كردند
بله در نمايان شد رز بدون انكه در بزند وارد شد در اتاق آنيتا و اوتو در حال گفتگو بودند جسيكا مشغول به خواندن يك كتاب بود و هپزيبا نيز در گوشه اي چرت مي زد
به مهز ورود هلگا و رز هپزيبا از خواب پريد آنيتا به سمت رز و هلگا امد
آنيتا : چه دير كردين
رز : ببخشيد تو راه به چند نفر برخورديم
هلگا : چرا كلاسو شروع نكردين ؟؟؟؟
آنيتا : من نميدونم چطور .ولي يكي با استفاده از اون سكه ها تاريخ نادرستي رو براي كلاس ميذاره من فكر كردم اين كار اوتو بوده كه اوتو گفت "نه من بلد نيستم: و من فهميدم كار يه نفر ديگس
رز : حالا چه فرقي داره امروز كلاس بزار
هلگا : اره تو كه ما رو از كار و زندگي انداختي حداقل يه چيزي بهمون ياد بده !!
آنيتا : باشه بچه ها جمع شين مي خوايم كلاسو شروع كنيم
اوتو : امروز مي خوايم طلسم قفل پا رو ياد بگيريم رو ياد بگيريم...
آنيتا : اين طلسم ورد لوكوموتورمورتيس رو داره
اوتو : براي انجام اين طلسم بايد چوب رو به صورت ضربه زدن بطرف فرد مورد نظر نشانه بگيرين
انيتا : تمرينرو شروع كنين
مثل هميشه صداي ورد تو كلاس پيچيد اما پس از چند ثانيه با پشتكار ارتش و تلاش اوتو و آنيتا همه اين طلسم و ياد گرفتن و خيلي سريع از اون جا رفتن و اين پايان جلسه ي دوم بود


هافلپاف هرم نبض آتشين ماست در شرجي عشق و اشتياق
تصویر کوچک شده


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
#79

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
از اون بالا جغد میایَ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 286
آفلاین
خوب بچه چون آلبوس رفته نقد پستها افتاد رو دوش منو انیتا به همین خاطر مدتی پستارو نقد میکنم تا ببینیم کی رو جایگزین آلبوس میکنند بعد باهاش حرف میزنم تا اگه تونست بیاد این پستارو نقد کنه .وگرنه خودم به همراه آنیتا این پستا رو نقد میکنیم...


هپزیا عزیز
پسته خوبی بود و میشه گفت یه طنز نویس خوبی هستی و اگه به همین منوال ادامه بدی میتونی در آینده یکی از بهترینها ی رول پلینگ بشی, اما اشکالاتی هم داشتی مثلا دیالوگات زیاد جالب نبود و نمیتونست خواننده رو خوب جذب خودش کنه ویکی از اشکالاتم هم نبودن فضا سازی خوب که این مهمترینش است ,هر چه قدر بتونی فضا سازی کنی تو نمایشنامت, خوب نمایشنامت هم خوب میشه در کل میتونم بگم خوب بود


جسیکای عزیز
بد نبود که هیچ میشه گفت خیلی خوب بود و بهت تبریک میگم اما اشکالاتی هم تو نمایشنامت بود , تو بعضی از جاها غلط املائی داشتی که بهتره تو پستا ی بعد قبل از فرستادن اول یه دور بخونی بعد بفرستی ,یکی هم بهتر که وردی که میگی اگه از قبل وجود نداشت یه مختصری توضیح بدی که خواننده بیخودی به چی بودن ورد فکرنکنه و یکی هم کم بودن فضا سازیی که بهتره تو پستای بعد به این قسمت خوب توجه کنی , اما در کل خیلی از خوندن این دونمایشنامه لذت بردم ...


**توجه**

کسانی که در ارتش عضو شدند باید تو اینجا فعالیت داشته باشند , فقط عضو شدن که نیست باید فعالیت کنید دیگه ,به همین خاطر اگر کسی که تو ارتش عضو شده فعالیت نکنه پس از مدتی از ارتش اخراج خواهد شد .پس منتظر فعالیت خوب شما در ارتش هستیم...

مدیران ارتش الف دال اوتو و آنیتا


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۵ ۱۸:۳۱:۱۸

فعلا با این حال میکنیم...


شخصیت جدید


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
#78

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
همه در حال حركت به سوي اتاق محل تمرين بودند كه جسي دوان دوان خودشو به گروه ميرسونه .
جسي: سلام بچه ها.....واقعا معذرت ميخوام اصلا حواسم به ساعت نبود!!!!!!!
آنيتا كه در حال بازديد اسامي بود روشو طرف جسي ميكنه و ميگه: خواهش...فقط اگه زودتر ميومدي ميتونستي تو نظر سنجي ما شركت كني؟
جسي كه همچنان نفس نفس ميزد به طوري به كاملا سرخ شده بود و با دستانش جلوي دهنش رو گرفته بودبا هيجان تمام گفت: جدي ي ي ي ي.....حالا چه وردي رو انتخاب كردين؟؟؟
هپزيبا كه در كنار هلگا ايستاده بود گفت: اكسپليارموس!!
جسي اخمي كرد وگفت: اين ورد خيلي ابتدايي نيست آنيتا؟؟؟
آنيتا:خوب بايد همه در يك سطح باشن ديگه؟؟؟...از وردهاي ساده شروع ميكنيم.
جسي كه به نظر قانع ميرسيد رفت و در كنار اما ايستاد.


**** شروع جلسه اول ****

آنيتا و اوتو در حالي كه بالاي صندلي فلزي با حاشيه ي نقره اي و كه نشان هاگوارتز بر روي ان بود ايستاده بودند و به بررسي كردن وسايل مشغول بودند.
دني در كنار كتابخانه ايستاده بود و به كتابهاي پوليانيت* رو ديگر كتابهاي معجون سازي و پادزهر نگاه ميكرد.
هلگا و هپزيبا روي مبل راحتي نشسته بودند و به دورغ سنج با كنجكاوي تمام نگاه ميكردند.
جسي و اما هم در حال صحبت در مورد افسونهاي باستاني بودند!
بقيه هم مشغول تمرين وردهايي مثل اينسنديو و لوموس بودند كه هيچ مزاحمتي نداشت.
اهم...اهم...
اين صداي آنيتا بود كه از بالاي صندلي به گوش ميرسيد!
آنيتا: خوب دوستان ... همونطور كه ميدونيد ما به اينجا اومديم كه به هم در يادگيري وردها و طلسمهايي كه ما رو در برابر دفاع از جادوي سياه محافظت ميكنه!!!
در همين حال روشو سمت اوتو ميكنه و ازش ميخواد كه يه بار اسم كساني كه اومدن رو بخونه تا تعداد تو دستش باشه.
بعد از انجام همه ي كارهاي اضافي همگي دو به دو تقسيم شدند و مشغول گفتن: اكسپليارموس .... اكسپيارموس
نورهاي رنگي به همه جا پخش شد بعد از چند دقيقه آنيتا شروع به قدم زدن ميكنه و به هپزيبا ميگه: داري پيشترفت ميكني...همينطور ادامه بده!!!!
سپس به سمت چپ ميره و ميبينه كه در كمال حيرت جسي لحظه اي اجازه نميده كه چوبدستي به دست اما برسه !!
آنيتا : جسي
جسي به محض اينكه روشو بر ميگردونه ميبينه كه چوبدستيش پرت شده.
آنيتا: با اين كه خيلي سرعتت بالاست ولي بايد حواست بيشتر از اينا جمع باشه!!!!
جسي: سرشو تكون ميده و حرفشو تاييد ميكنه!

**** 20 دقيقه بعد ****

اوتو با سوت خودش همه رو به سمت خودش جلب ميكنه و ميگه:حالا كه همتون اين وردرو خوب ياد گرفتين بهتره كه يه چيزه ديگه تمرين كنيم؟؟
در همين حال جسي دستشو بالا ميكنه و ميگه: من ميتونم بگم كه چه وردي باشه؟
اوتو به آنيتا يه نگاهي ميكنه و ميگه: خوب مبتوني نظرتو بگي؟
جسي:ديساپارات چه طوره؟؟؟
آنيتا: به نظرت اين افسون براي جلسه ي اول مناسبه؟؟؟
جسي كه انگار آب سردي روش ريخته باشن گفت:خوب باشه براي جلسه هاي بعدي؟؟؟
اوتو : بسيار خوب...ايندفعه طلسم دلتريوس رو تمرين ميكنيم.
با شمارش من 3...2...1
دوباره همه جا شلوغ شده بود . اما خيلي خوب پيش ميرفت اوتو و آنيتا به بعضي از بچه ها در اجراي بهتر افسون كمك ميكردند.
آنيتا به ساعتش نگاهي انداخت، ساعت روي عقربه ي 9 ميچرخيد.
صداي سوت اوتو دوباره به گوش رسيد ،اينبار او گفت: دوستان اين جلسه به پايان رسيد بهتره بريم به خوابگاهامون!!!
بچه ها ار اوتو و آنيتا تشكر و خداحافظي كردند، و به سمت سالن هاي اصليشون حركت كردند!
در پايان كلاس اوتو رو به آنيتا كرد و گفت: به همين زودي يه جلسه تموم شد!!!!!!!!!!!

ادامه دارد...
===============
شرمنده اگه بد شد!!
نميدونستم چه طوري بايد بنويسم!!!



Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۴
#77

هپزيبا اسميتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۸ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۵۱ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 998
آفلاین
ساعت نزديك شش بعد از ظهر بود شب هاي كريسمس به علت كم بود افرادي كه در هاگوارتز مانده بودند شام دور يه ميز صرف مي شد بچه ها كم كم در حال رفتن به سالن عمومي بودند كه
دنيل واتسون خودش رو مي رسونه به هپزيبا
دنيل:‌هي هپزيبا منم عضو الف دال شدم
هپزيبا :‌تو منو ميشناسي
دنيل :‌نچ
هپزيبا :‌پس اينجا چه كار مي كني
دنيل :‌نمي دونم ولي كار خودته ها تو منو انداختي وسط
هپزيبا:‌آره خواستم تنها نرم تو جمع
دنيل :‌از من بيچاره تر پيدا نكرده
دنيل و هپزيبا مشغول كل كل بودن كه ميرسن به سالن عمومي اونجا همه بچه ها دور يك ميز جمع شده بودند و صحبت مي كردند
هپزيبا:‌سلام
بچه ها جا باز مي كنن تا دو نفر بشينن
هپزيبا:‌شام چي داريم
اوتو:‌اواداكداورا
هپزيبا:‌احيانا اين يه ورد نبود
اما:‌چرا بود داره سر به سرت ميزاره
هلكا:‌خوب الان تا دعوا نشده كي حاضره بعد شام بريم تمرين كنيم
دنيل:‌من
استرجس:‌منم هستم
هپزيبا:‌من كار هاي ابتدايي رو بلدم الف ب ج دال پ ن و ه ي
آنيتا:‌اين ها چي بود ؟
هپزيبا:‌ورد هاي عمو شلبي ولي تا حالا عمل نكردن
آنيتا:‌پس ما باهاشون كاري نداريم
اوتو :‌زود شام رو بخورين وگرنه يا به تمرين نمي رسيم يا به خاموشي مي خوريم در ضمن اين ورد نيست
همه بچه هاي الف (ب ج) دال غذاشون رو مي خورن و راه مي افتن به سمت سالن تمرين
آنيتا:‌هوم بوي چي مياد
اوتو:‌بوي موفقيت مياد
هلكا:‌نه بابا موهاي اما داره تو مشعل بالاي سرش مي سوزه
اما:‌مامااااااااان
استرجي:‌هپزيبا بيا اينجا
يه چيز ي رو تو گوش هپزيبا ميگه
هپزيبا:‌باشه جدي شدم
بچه ها تمام چيز هايي رو كه نياز نداشتن از اطراف جمع مي كنن يه لحظه هم اما و اوتو سر بودن يا نبودن يه خرس عروسكي دعوا مي كنن ولي ادامه نمي دنش بعد تميز شدن همه جا
آنيتا:‌خوب رو چي كار كنيم
هپزيبا:‌اواداكداورا من خيلي دوست دارم ياد بگيرم
هلكا:‌نه اون بعدا الان هوم اكسپليارموس چطوره
دنيل:‌اين كه گفتي يعني چه ؟
اوتوخيلي سريع با يه حركت نمايشي ورد اكسپليارموس رو اجرا ميكنه و چوب دستي اما از دستش مياد بيرون
اما:‌عالي بود
آنيتا:‌خوب گروه گروه شين اين رو تمرين مي كنيم مي دونم تكراريه ولي خوب طبق اصول پيش بريم بهتره الان چند نفري اينم بلد نيستن (فقط هپزيبا)منظورش بوده

بوق بوق دومين گام هم سخته


پنهان شده ام

پشت ابر چشمهايم...

باران در اتاق من است...

خالي هاي اتاقم را

از تصوير زنده ي نامش پر مي كن


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴
#76

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
از اون بالا جغد میایَ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 286
آفلاین
دوستان توجه كنيد...
كساني كه در ارتش الف دال تائيد شده اند مي توانند در اينجا پست بزنند(البته فقط نمايشنامه)
نمايشنامه ها مثله محفل ققنوس نقد خواهند شد..

با تشكر اوتو و انيتا


فعلا با این حال میکنیم...


شخصیت جدید


ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
#75

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
**تذكر**

خب از همين لحظه به بعد براي ثبت نام در الف.دال به تاپيك ذيل مراجعه كنيد:
تاپيك ذيل!»»»»»»**ثبت نام الف.دال**

از اين به بعد فقط كساني كه در اون تاپيك مورد تاييد واقع ميشن ميتونن پست بزنن.البته ممكنه قوانين تغيير كنه.ولي به هر حال فعلا به اين صورته.

منتظر ثبت نام و فعالت شما هستيم!
**پروفسور آلبوس پرسيوال برايان والفريك دامبلدور**


شناسه ی جدید: اسکاور







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.