هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
#60

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
لرد : زهر مار،چیه؟نکنه انتظار دارین من برم اون تو؟ها؟
به مجض خروج این کلمات از دهان لرد،هزاران تیکه گوشتی و خونی(ووووووووی!) و اینا به هوا پرتاب شد.
بلا : نـ...ه،مای لـ...رد!

- تو منظورت همین بود آره؟من که فهمیدم،مای لرد این بلا اصلا جدیدا خیلی عوض شده،همش رو دیوار اتاق شعر مینویسه،همش غمگینه،من مشکوکم.
- رودولف در حالی این جملات را بیان میکرد که به شدت ویبره میزد.

لرد که کم کم داشت دوباره منسجم میشد گفت : هوووووم،رودولف.

در این میان مورگانا که از همه ساکت تر بود به آرامی در گوش ایوان چیزی گفت.
ایوان پس از سادی های فراووووووون و اینا،رو به لرد کرد و گفت : مای لرد،اگه ممکنه بزارین،من و مورگانا اول بریم دنبال اسم شما توی جام.

لرد با ژستی متفکرانه گفت : پرا؟چه دلیلی داره آخه...!
اما همین که خواست با خشانت صحبت کند به یاد جام افتاد و ادامه داد : اوه،عزیزان من،آخه چه دلیلی میتونه داشته باشه که شما بخواین برین توی اون جام؟چرا همه با هم نمیرین و خاطر نازنین و زیبای ارباب تاریکی هارو با این حرف هاتون مکدر میکنید؟مگه نشنیدین میگن شمع و گل و پروانه...

بلا به آرامی در گوش ارباب نجوایی کرد.
لرد هم که از شعر و شاعری چیزی نمیفهمید در جهت تصحیح اضافه کرد : آو،البته پوزش،شاعر میگه ای قشنگ تر از پریا،تنها تو کوچه نریا...

لرد همچنان که داشت با خودش شعر میخوند ییهو متوجه مورگانا شده که تخت زمین شده.
ایوان : پیشت،هوی،چی شد؟
مورگانا : مای لرد عاشق من شدن؟
با گفتن این حرف ایوان چنان لبش را گاز گرفت که نا خود آگاه داد کوتاهی نیز در پی داشت.

- هووووووووووی مگه اینجا صاحب نداره که برخورد بی جهت از حرفای ارباب میکنی خائن؟کروشیو!
بلاتریکس با عصبانیت شدید این کلمات را بر دهان راند.
مورگانا که گویی اصلا کروشیویی حس نکرده بود گفت : مای لرد،من خودم میرم تو جام،من تنهایی میرم.من بخاطر تولد این عشق هرکاری میکنم.

اما تا لرد خواست این سخن را تصحیح کند،مورگانا دود شد و به درون جام رفت...


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۴ ۱۸:۱۸:۵۳

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
#59

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
[spoiler=خلاصه ي ماجرا]ولدي پس از كشتن دامبلدور به خونه ي فكستني گانتها ميره؛ دامبلدور هم كه مرده، پس از مرگش جام آتش رو بوسيله ي ققنوسش براي ولدي ميفرسته.

ولدي هم اسمش رو ميندازه توي جام آتش تا از اين به بعد اونو صاحب خودش بدونه. امه يه مشكلي وجود داره و اونم اينه كه، هر وقت ولدي كار بدي انجام ميده، جام آتش تنبيه اش ميكنه. مثلا به خاطر كروشيو لوستر و آجر توي سرش ميفته، به خاطر ريختن سم توي سوپ مرگخوارا(جهت تفريح احتمالا) اون احساس ناخوشي ميكنه و ...

ولدي تصميم ميگيره از دست جام فرار كنه؛ و ناگهان سر از يه مهدكودك درمياره ولي اونجا هم از دست جام در امان نيست. پس برميگرده و تصميم ميگيره كه اسم بقيه ي مرگخوارا رو هم توي جام بندازه(همه به جز بلاتريكس و نارسيسا) تا تنبيه جام بين همشون قسمت بشه!

اما باز هم يه مشكلي وجود داره؛ چون ولدي مرگخوارا رو مجبور كرد كه اسمشونو بندازن توي جام(يه كار بد ديگه)، حالا هر كار بدي كه مرگخوارا ميكنن، روي ولدي اثر ميذاره

واينـــــك! ادامه ي ماجرا...[/spoiler]


- شايد حرفت درست باشه مورفين؛ ولي من كه اسم خودم و نارسيسا رو توي جام ننداختم؛ پس چرا وقتي دست دراكو رو پيچوندم، بايد تلافيش روي سر ماي لرد دربياد؟

مورگانا:

مورگان: اينطوري ميخواي وفاداريت رو ثابت كني؟ كروشيوش ميكني بلا يا خودم كروشيوش كنم؟

مورفين: ول كن دايي ژون. مگه نميبيني اين بشه اينژا اژ شقف آويژونه؟ بژار ما اژ اين بحران آموژشي- فرهنگي بگژريم، هر شي خواشتين همديگه رو كروشيو كنين!

جلسه ي فوق شرّي مرگخواران

مادر نويسنده درحالي كه چادرش رو دور كمرش بسته وارد خونه ي گانتها ميشه و ميزنه توي گوشش:
- معتاد شدي
- نه بابا معتاد چيه؟
- پس اين شرّي ديگه چيه؟
- بابا اشتباه تاپيه؛ همشم تقصير مورگاناست
- مورگانا كيه؟ زن گرفتي و به من نگفتي؟
- اي بابا ببين يه اشتباه كوچيك تايپي بودا!!! درستش كردم برو خونه الان حاجي مياد بايد آبگوشتش به بار باشه؛ برو مادر من

نويسنده چوب جادوش رو به سمت كيبور ميگيره و تيتر رو درست ميكنه...

جلسه ي فوق سرّي مرگخواران

لرد سياه كه در ششصد قطعه ي مساوي و زجر كشيده روي ميز بزرگ خانه ي گانتها چيده شده، به سرخي خاصي مهملات مرگخوارانش رو به گوش جان، نيوش ميكنه

- ما بايد يه تصميمي بزرگ بگيريم بلا

- درد و بلا!!

قطعات ولدي با صداي انفجاري به هم برخورد كردن و دوباره به هم پيوستند و دوباهر از هم جدا شدن و اينبار يه قطعه به اونا اضافه شده بود.

مرگخواران با ترس به اين صحنه نگاه كردند و درحالي كه جرات اظهار نظر نداشتند، به نجيني كه روي صندلي ولدي چنبره زده بود خيره شدن.

- سوسانا فيسو فسفسه نسفس سر ميدون سوس!!

- شي؟ شوشانا فيشو فشفشه نشفش شر ميدون شوش؟؟

- اين چي ميگه مورفين؟

- ميگه يه بار با ارباب رفته بودن ميدون شوش، و يه پوستر از شوشانا دختر شل سيلور استاين* خريدن.

مرگخوارا:

ولدي كه مدت زيادي از تيكه تيكه بودنش گذشته، يواش يواش به حالت اوليه اش برميگرده و نجيني رو دور گردنش ميذاره و روي صندلي ميشينه و شروع به صحبت ميكنه:

- من! لرد سياه! بزرگترين جادوگر قرن، تصميم گرفتم، دست از سر اين جام بردارم و اين امتياز رو براي هر كسي كه بتونه بره توي جام و اسم منو از توش دربياره قائل بشم، كه از اون به بعد جام مال اون ميشه!!

مرگخوارا:


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
* شل سيلور استاين، شاعر، نويسنده، كاريكاتوريست، آهنگساز و خواننده ي آمريكاييه. دخترش شوشانا در سن يازده سالگي از دنيا ميره. شوشانا در زبان عبري يعني گل رز


ویرایش شده توسط تايبريوس مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۵ ۱۳:۱۱:۴۴

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ سه شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۸
#58

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
پوفـــــففففف!

- وای، سوختم، سوختم... آگوامنتی، سوختم!

کله کچل ولدی مثل مشعل گر گرفته بود و مثل جام آتش زبونه های سرخ و آبی می کشید. مرگخواران، کاملا دستپاچه چوبدستی هاشون رو آگوامنتی گویان سمت اربابشون گرفته بودند.
عملیات اطفاء حریق چند دقیقه ای طول کشید تا به موفقیت کامل برسد.

- آوادا..
- مای لرد، هیچی نگین!
- آخه اون روی منو بالا میارین! مگه اسماتون رو ننداختین توی جام؟

مرگخواران تند تند با سر تائید کردند.

- پس این دیگه چه بلای جدیدی بود؟

ایوان متفکرانه گفت:

- خب انداختن اسما توی جام آخرین دستور شما بود، از این به بعد اثراتش تقسیم میشه.
- هوممم،وای به حالت اگه...

جام آتش یک لحظه زبانه کشید و دوباره خاموش شد. ولدی دستی به سرش کشید و در حالی که چشم از جام بر نمیداشت، گوشه ای کز کرد و مشغول درد دل با نجینی عزیزش شد.

- میبینی چه بیچاره شدم نجینی؟ حتی نمیشه یه تهدید کوچولو کنم.
- تو داری تقاص پس میدی ولدک!!
- به من نگو ولدک!
- نکنه میخوای منم تهدید کنی؟
- نه، فقط.... آاااااااااااااااااااااااخخخخخخخخخخ....

ولدی مچ دستش رو گرفته بود و مثل مار به خودش می پیچید.

بلا که مشغول پیچوندن دست دراکو بود، با ترس و تعجب خواهرزاده ش رو ول کرد.

- بلا؟
- سیسی؟!
- به چه جرئتی دس به دراکو زدی؟
- تا ادب شه و یاد بگیره به من نگه تو، بگه شما!
- اوه بلا... چه خاله ای هستی تو؟ کــــــروشـــــیـــــــــو!
- کروشیو به خودت، سیسی!
- کروشیو توی اون ذات سیاهت!
- کروشیو به خودت و پسرت و شوه...

- بسه، بسه.... تمومش کنید!

وقتی دو خواهر دست از گیس کشی برداشتند، مورگانا ادامه داد:

- مگه نمی بینین کروشیوهاتون روی مای لرد اثر میذاره؟

ولدی روی زمین ولو شده بود و از درد به خود می پیچید. قضیه اونقدر تابلو بود که حتی مورف هم متوجه شد:

- چون ما رو مژبور کرد اشممون رو بنداژیم توی ژام، هر کاری ما می کنیمم روی خودش اشر میژاره! هه هه هه....

مرگخواران با وحشت بهم نگاه کردند... نگاهی که بی شباهت به مادر مرده ها نبود و جمله "حالا چه کنیم" رو فریاد میزد!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۲ ۲۱:۳۴:۵۴

تصویر کوچک شده


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ سه شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۸
#57

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
جـــــــــــــــــــــــــــــــــرنـــــــــــــــــــــــــــگ!

- مورگانا اون خورده شیشه ها رو از روی سر ارباب تمیز کن دختر! یعنی من باید وظایفتو بهت بگم؟

بلاتریکس درحالی که بر سر مورگانا فریاد می کشید، به لرد سیاه اشاره می کرد و همزمان با چوبدستی کروشیویی را حوالۀ رودولف کرد. رودولف نالید:
- باب از دست مورگانا کفری شدی، منو چرا کروشیو می کنی؟

- تو که انتظار نداری مورگانا رو کروشیو کنم؟ این دختره لاجونه! کروشیوش کنم می میره و دیگه کسی نیس ظرفامونو بشوره. ولی تو اگه مردی من حاضرم با کمال میل به جات برم ماموریت.

نارسیسا از لحظۀ سقوط لوستر، دست هایش را جلوی چشم و گوش خودش گرفته بود و روی کاناپه اتراق کرده بود. لرد سیاه همچنان که شجاعانه بر درد غلبه می کرد، فریاد زد:
- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ! مگه کوری؟ این پاست که داری له می کنی زیر پات نه آلوچه!

مورگانا با ترس و لرز عقب پرید و شیشه های خردشدۀ لوستر از دستش به کف زمین ریختند. ایوان و مورگان زیر لبی به خرابکاری به وجود آمده می خندیدند و صدای پخ پخ خندۀ آن ها لرد را بیشتر عصبی کرد:
- به جای اون خوشمزگیا برین دونه دونه اسماتونو بندازین توی جام تا این بلاها از سرم رفع شه!

ایوان:
- ولی ارباب! اگه ماها اسممونو بندازیم توی جام، بلاها بینمون تقسیم میشه! از شما رفع نمیشه.

- خوب لااقل مقدار بلاهایی که سر من میاد به سمت صفر میل می کنه.

مورگان بلافاصله قلم پر و کاغذی پوستی ظاهر کرد:
- همممم... بعد انتگرالشو بگیریم چی میشه؟

رودولف که هنوز از کروشیوی بلا درد می کشید، نالید:
- وسط این هیر و ویر تو هم ریاضی جادویی خوندنت گرفته؟

مورگان موقرانه توضیح داد:
- جادوی ریاضی به قدری شگفت انگیزه که...

لرد فریاد کشید:
- اسماتونو بندازین توی جام!

بلاتریکس قلم پر و کاغذ پوستی را از دست مورگان قاپید و بلافاصله به چند قسمت تقسیم کرد:
- خوب، اول رودولف، بعد بارتی، بعد مورفین، بعد مونتگومری، بعد پرسی، بعد ایوان، بعد سوروس، بعد مورگان،همممم... خوب نیس مورگان تنها بره پس مورگانا رو هم می نویسم...

صدای مخالفت مورگانا بلند شد:
- فک نکنم تدی جونم خوشش بیاد من ارباب جام آتش باشم. من و اون توافق کردیم که مقابل هم قرار نگیریم.

مورگان نگاه خشمگین و سرشار از غیرت برادرانه ای به مورگانا انداخت و رو به بلا حکم کرد:
- مورگانا رو دوبار بنویس! باید وفاداریشو به مرگخوارا و لرد سیاه ثابت کنه.

بلاتریکس با نگاهی چپ اندرقیچی به معنی (دفه آخرت باشه به من دستور میدی) به مورگان، اسم مورگانا را دوبار نوشت و اسامی را در جام آتش انداخت. رودولف غر زد:
- ببینم بلا! چرا اسم نارسی و خودت رو ننوشتی؟

- خوب نارسی یه مادره و نمی تونه بچه شو تنها توی این دنیای بی در و پیکر رها کنه. منم خواهر بزرگترشم و انتظار نداری که خواهر کوچولومو تنها و بی کس توی این دنیای بی در و پیکر رها کنم! داری؟

پاسخ، تنها سکوت بود.

اسامی در جام آتش ریخته شدند. جام تغییری نکرد. لرد سیاه نگاهی به مورفین انداخت که درحال چرت زدن بود. با اشارۀ لرد سیاه، سوروس نفت و کبریت مورفین را از کنارش برداشت و دوباره جام را شعله ور کرد.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۲ ۱۲:۴۱:۱۱


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸
#56

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
اولین گام را مونتگمری برداشت.
با نیشخندی پیروز مندانه و بیل بدست به سمت جام رفته و با تمام قدرت بیلش را بر روی جام کوبید...

شپلق!

لرد ولدمورت که مظلوم و بی تقصیر در گوشه ای نشسته و امیدوارانه بر تلاش های مرگخوارانش نظارت میکرد طی بر خورد یکی از این گاوصندوق های آهنی تام و جری که طبق معمول معلوم نیس از کجا پرت شده! سنگفرش شد اما مرگخواران آنقدر گرم تلاش بودند که این صحنه را ندیدند.

بلافاصله بعد از مونتی و بیلش، ایوان تریپ بتمنی بالا پریده و جفت پا به سمت دهن جام! پرید. با ناکام ماندن ایوان، آنتونی در حالیکه منوی مدیریتش را مثل نانچیکو تاب می داد، بی توجه به شوت شدن ناگهانی لرد از روی زمین به سمت دیوار و تبدیل شدنش از سنگفرش به کاغذ دیواری، به جام نزدیک شد و دکمه های منویش را دیوانه وار فشار داد. نتیجتا لرد با فریادی بلند مثل موشک سقف خانه را سوراخ کرده به اتمسفر سفر کرد!

و بلاخره زمانیکه نوبت به مورفین رسید، چون عکس العملش به سرعت همکارانش نبود و تا به جام برسد کلـــــــی وقت را تلف میکرد، مرگخواران در فرصت پیش آمده متوجه سقوط برگشتی لرد و پخش شدنش با مخ بر روی زمین شدند و " وا خدا مرگم بده" گویان به سمت ارباب شل و پلشان دویدند.

یک ساعت بعد - سنت مانگو :

تمام مرگخواران گرد تختی که یک مومیایی باندپیچی شده بر آن خوابیده بود حلقه زده و با تاسف به چشم های سرخ و معصوم اربابشان که از بین باندپیچی های سفید به آن ها نگاه میکرد خیره شده بودند که حفره ای که نشاندهنده ی دهن ولدمورت بود باز شد :

- شما اون بلا ها رو سر جام آوردین! چرا من قصاص شدم خب؟

چشم های لرد ناگهان به رنگ باند ها در آمده و صدای نخراشیده ی سالازار در گوش حاضرین پیچید:
- اون جام فقط تو رو به رسمیت میشناسه نواده!

چشم ها دوباره قرمز شدند:
- چرا من؟ چطوریاس؟

چش سفید(!) : فقط اسم تو توی اونه ابله!

با برده شدن لفظ "ابله"، لوستری که بالای تخت لرد و روی سقف بود به صورتی تهدید آمیز تکان خورد.
مرگخواران با نگرانی شاهد مکالمه ی جد و نوه و تغییر رنگ متوالی مردمک اربابشان بودند:

- فحش نده جد!
- اهوم... ببین اون جام فقط تو رو میشناسه چون فقط اسم تو اون توئه! کلا سیستمش کاربر غریبه رو تشخیص نمیده مگر اینکه سی دی شون نصب شه! منظورم اینه که اسامی دیگه هم واردش شن تا فقط رو تو کلید نکنه یا اینکه یه کاری کنی اسمتو بالا بیاره کلا!
- می مردی زودتر بگی؟

پاش!

(افکت نهایی سقوط لوستر!)


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۱ ۱۹:۵۶:۲۰
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۱ ۱۹:۵۹:۱۲


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۱۷ دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸
#55

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
جارو با سرعت فزاینده ای از حلق لرد خارج شد ودر اتاق به پرواز درآمد اما...چرخی در هوا زد و دوباره به سمت لرد شیرجه زد!
تمام مرگخواران برای محافظت از لرد به تکاپو افتادن.بلا در اخرین ثانیه فکری کرد و بارتی همچون سپر مدافع جلوی لرد گرفت...!

لرد نگاهی به بارتی که توسط جارو لت و پار شده بود انداخت و گفت:آفرین بلا.کارت خوب بود.فقط اون جارو از توی حلق اون بچه بکشین بیرون خفه نشده.حوصله جیغ ویغ های بعد مرگش رو ندارم!

لرد با عصبانیت از جایش بلند شد.باید فکری میکرد.اون نه میتوانست طلسم های سیاه اجرا کند،نه میتوانست به کسی حرف بدی بزند و نه حتی کار خلاف کوچکی انجام بدهد.این وضع غیر قابل تحمل بود.
لرد:نمیشه...این خیلی غیر قابل تحمله!

مورگانا با ترس گفت:پس باید چیکار کنیم ارباب؟
لرد:کرشیو مورگانا ...(دنگگگ!)...این چه سوالی بود بوقی؟(دووونگگ!)
لرد پس از افتادن لوستر قدیمی بر سرش تصمیم گرفت بیشتر مراقب حرف هایش باشد.

برای همین روی صندلی پشت میز نشست و به مورفین گفت:برو اون جام لعـ...نه یعنی اون جامو بردار بیار.
مورفین با عصبانیت به راه افتاد و در راه کلماتی مثل:این همه آدم...تنبل و به من چه را زیر لب زمزمه میکرد!

پس از گذشت دقایقی طولانی مورفین به همراه جام بازگشت و ان را شاتالاپ ماندد روی میز انداخت!
همه مرگخوارها دور جام جمع شدند.لرد در حالی که با نگاهش جام را بر انداز میکرد گفت:ببینم این جام به نظر هیچ کدومتون اشنا نیست؟

جوابی از سوی مرگخوارها به گوش نرسید.
لرد:ببینم راه حلی برای نابودی جام ندارین؟
کامکان جوابی از سمت مرگخواران شنیده نشد!
لرد:بوقیا دارم با شما حرف میزنم...کروشیو!
با بیرون امدن کلمه کروشیو از دهان لرد گلوله ای زرد رنگ از جام بیرون امد و به سمت لرد پرتاب شد.لرد جا خالی داد و گلوله بعد از اتش زدن قسمتی از ردایش ناپدید شد!

لرد که از عصبانیت در حال انفجار بود گفت:وقتی از شر این جام راحت بشیم حساب تک تکتون رو میرسم!و در همیت حال جام جرقه های ابی رنگ تهدید امیزی از خود فوران کرد!

مورگان که از لحظه اوردن جام در فکر بود گفت:میگم ارباب چطوره سر به نیستش کنیم؟یعنی با طلسم منفجرش کنیم یا پرتش کنیم توی دریا یا بندازیم زیر پای گراوپ!بالاخره یه راهی جواب میده دیگه!
لرد نگاهی به مورگان انداخت و گفت:خوبه پس خودتون این کارو انجام بدین.من فقط نگاه میکنم.و اگه مشکلی هم دارین بعد از ترکیدن جام مشکلتون رو حل میکنم!
مرگخواران:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ یکشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۸
#54

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
لرد به سختی از جایش بلند شد و دستی به سرش کشید.
-
برآمدگی بزرگی درست روی خط تقارن سر صیقلی لرد ایجاد شده بود.در همین حین همه مرگخواران هم به آنجا آمده بودند.
بلا : وای مای لرد،خودتون اونو درست کردین؟اون صدا واسه این بود؟خیلی زیبا شدین مثل همیشه-----

لرد چشم غره ای به بلا رفت و گفت : کروشیو بلا،کروشیو.تو نمیفهمی این چیه؟
بلا : ------
- زود باید یه فکری واسه سر من بکنین.جام کو؟جام چی شد؟آآآآآی...

ملت : چی شــــــــــــد اور(our) لرد؟
- درد میکنه،درد میکنه.یه دارویی معجونی چیزی واسم درست کنین

موفین : به دایی ژون ایت تخششه حاجیته که.بیا بیا اینو...

هنوز حرف مورفین به پایان نرسیده بود که مورگانا با تریپ ژانگولری خفن جلو اومد و گفت : وایس کنار بزار باد بیاد جوجو،من خودم اینجا درمانگرم.
مورفین محافظه کارانه قدمی به عقب برداشت و منتظر نخستین اقدام مورگانا شد.
مورگانا چوبدستیش را بالا آورد و زیر لب اوراد خاصی را با صدای بلند زمزمه کرد.

نرو سبز رنگی از نوک چوبدستی او خارج شد و به سمت سر لرد رفت.
بلا : وای،جلوشو بگیرین.آوداکداورا زد...

مورگانا نگاه عاقل انر سفیهی به اون انداخت و به کارش ادامه داد و در حالی که به نوعی توده سبز رنگ را فرآوری میکرد آنرا به آرامی در سر لرد فرو کرد.
برآمدگی روی سر لرد شروع به از بین رفتن کرد اما درست لحظه ای بعد بود که آن اتفاق افتاد...

همان برآمدگی که ثانیه ای پیش روی سر لرد بود از بین رفته بود،اما در عوض از زیر گلویش بیرون زده بود.
بلا که به سختی جلوی گریه اش را گرفته بود گفت : جیـــــــــــــــــــــــــغ!!!مورگانا بــــــــــــــــــــوق!

مورگانا : جیغ جیغ نکن بینیم باو،الان درست میشه.
و پس از نگاهی شبیه به همان نگاه قبلی با همان فرآیند اولیه برآمدگی زیرین را هم از بین برد.
لرد با کیفوری بسیار از جایش برخواست و گفت : هووووووم من... سالازار کبیر...من...سالازار کبیر... آقا جان بزار...گفتم سالازار...
- بگو آقا جان بگو...من سالازار کبیر هستم یوهاهاهاهاهاهاهاهاها...بیمزه...

به محض خارج شدن این حرف از دهان لرد جاروی قدیمی و خاک گرفته ای از گوشه اتاق به پرواز درآمده و در حلق لرد فرو رفت.


اهیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع!

10مین بعد

ایوان : بارتی تو از پست فشار بده،پیتر،هوووووی پیتر تو پاتو بزار رو شونه ارباب فشار بده تا بتونیم بکشیمش بیرون...

5 مین بعد

- آها آها خوبه،آروl... یک...دو...سه...

جارو با سرعت فزاینده ای از حلق لرد خارج شد ودر اتاق به پرواز درآمد اما...


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۰ ۲۲:۳۳:۳۶
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۱ ۱۱:۰۰:۲۷

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ یکشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۸
#53

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
کار پلید ... کار پلید ... لرد در افکارش غوطه ور شده بود: چیکار کنم که تا حالا نکردم؟ باید یه خرده تنوع ایجاد کنم. هورکراکس که ساختم، آدم که کشتم، آدم که شکنجه کردم، آدم که به راه خلاف کشوندم، حتی از جنازه آدمام سو استفاده کردم. هووم، عجب گیری کردما! باید با دائی مورفین تماس بگیرم حتما میتونه راهنمائیم کنه.

_ الو
_ ژانم؟
_ منم دائی. لرد سیاه
_ خوفی دائی ژون؟ شه خبرا؟
_ میگم دائی من باید یه کار خلاف بکنم. گفتم شما هم که در این زمینه صاحب نظری باهات مشورت کنم
_ دائی ژون الان تو دنیای مشنگائی؟
_آره
_ خب پس، برو یه وشیله مشنگی به نام کامپیوتر پیدا کن بعد یه آی دی دختر بساز برو تو چت روما ملتو فیلم کن. اگرم بلد نبودی برو یه کافی نت اشاتید راهنمائیت میکنن.

و اینچنین شد که لرد سیاه با انجام این کار پلید و انحراف نسل جوان به خانه گانتها برنگشت! لرد سیاه توسط گشت نامحسوس اینترنتی بازداشت شد، به زندان افکنده شد و البته با استقبال گرم زندانیان روبرو شد:

_ایول، ایول، تام ریدلو ایول!

لرد سیاه کاملا متعجب و شگفتزده شد.
ایشون مانده بودند که چگونه در دنیای مشنگها هم شناخته شده هستند که البته بعدا دریافتند همه زندانیان کتابهای هری پاتر را خوانده اند.

لرد سیاه دوباره در زندان با دائی مورفین تماس گرفت و متوجه شد حتما دوز کار پلیدش پائین بوده و باید یه کار پلیدتر بکنه که با استفاده از راهنمائیها و البته عوامل جان به کف دائی مورفین توانست یه محموله 1 تنی مواد مخدر وارد زندان کنه و بین زندانیان پخش کنه.

آنشب بهمین واسطه در زندان جشن بزرگی برپا شده بود که لرد سیاه ناگهان در میان جشن خودبخود غیب شد و جلوی خانه گانتها ظاهر شد و فهمید که کار خلافش اثر کرده.

لرد خوشحال و شاد و خندان بسوی در خانه گانتها رفت و آیفون تصویری را فشار داد. البته فشار دادن آیفون همانا و برق گرفتگی هم همانا! موهای ایشون کاملا سیخ شده بودند.

پنج دقیقه گذشت و لرد سیاه قصد کرد تا دوباره بسمت آیفون برود که تیر برق جلوی خانه همینجوری یدفعه کنده شد و تالاپی افتاد رو سر لرد.

لرد: مادرجان

لرد این را گفت و دراز به دراز بر زمین افتاد البته مرگخواران که در اثر صدای افتادن تیر چراغ برق آمده بودند ببینند چه خبره لرد را دیدند و کشان کشان به داخل خانه بردند. در این میان صدائی شبیه صدای جام آتش در گوش لرد میپیچید که میگفت: دو تا طلبت بود!



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۹:۳۹ یکشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۸
#52

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
همین که خواست از در خارج شود فکری به ذهنش رسید:
-حالا که این بچه ها اینقدر شرن من چرا چند تا از بدتریناشونو با خودم نبرم؟میتونم ازشون مرگخوارای خوبی بسازم.یه لرد باهوش همیشه باید برای آینده ارتشش سرمایه گذاری کنه.
با این فکر به داخل مهدکودک برگشت.
-بچه ها،بشینین سر جاتون میخواییم با هم بازی کنیم.

بچه ها با کنجکاوی سر جایشان نشستند و به جادوگر کچلی که قصد بازی با آنها را داشت چشم دوختند.یکی از آنها دستش را بلند کرد.
-عمو،مامان من گفته با غریبه ها بازی نکنم.مخصوصا با کچلا.تازه اگه بفهمه شما دماغم ندارین حتما خیلی عصبانی میشه.

لرد بعد از نگاه تهدید آمیزی که به بچه انداخت با تکان دادن چوب دستیش خرگوش سفیدی را ظاهر کرد.لبخند ملیحی زد و به بچه ها گفت:
-فرض کنین شما این خرگوش رو دم در خونتون پیدا کردین.به نظرتون بهتره باهاش چیکار کنیم؟
بچه ای که سارافون زردرنگ به تن داشت دستش را بلند کرد.
-اجازه عمو.میدیم مامانمون سوپ خرگوش درست کنه.
دختر بچه ای که در ردیف اول نشسته بود به صدای نازکی گفت:
-نه گناه داره.ما میتونیم چند تا فشفشه به خوردش بدیم و بعد با چوب جادومون اونا رو تو دلش روشن کنیم.خیلی بامزه میشه.خرگوش نورانی!
بچه سوم برای جلب توجه لرد در ردیف آخر بالا و پایین میپرید.
-عمو من بگم؟من بگم؟میگن پای خرگوش شانس میاره.میتونیم یه پاشو بکنیم و آویزون کنیم گردنمون.بعد گوشاشو گره بزنیم و همونطوری ولش کنیم تو جنگل.

لرد دستی به چانه اش کشید.
-اینا که از من بدترن.باید یه آزمایش دیگه روشون انجام بدم.شکلات کوچکی از جیبش در آورد.
-خب بچه ها.هر کی موهای بغل دستیشو بکشه من این شکلاتو بهش میدم.
در یک آن کلاس پر از صدای جیغ و داد بچه های شد که از موهای هم آویزان شده بودند.لرد دستور دیگری را هم اضافه کرد.
-هرکی یه مشتم بزنه دماغش،پاشم لگد کنه.سرشو بکوبه به دیوار..
صدای جیغها بلندتر شد.
با دریافتن این نکته که همه دستوراتش مو به مو اجرا خواهد شد از استخدام مرگخوارهای آینده منصرف شد.
-اینا زیادی شرورن.فردا منم به یه شکلات میفروشن.بهتره برگردم.ولی چطوری؟اوهوم.یافتم.همونطوری که اومدم.شاید اگه یه کار پلید انجام بدم جام منو برگردونه.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۹:۰۳ یکشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۸
#51

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
ولدمورت با حالتی عصبانی به بچه ها نگاه می کرد و نمی دانست چه باید بکند . در آن مهد کودک گیر افتاده بود . نه راه پس داشت و نه راه پیش . در فکر فرو رفته بود .

- آخه چه طلسمی می تونه اون جام رو به این حالت در بیاره . آخه این چیه که من ازش سر در نمی یارم .

- ورتمورت جون ، می شه لفط کنی و بیای ایندا ؟

ولدمورت که در فکر بود و نمی دانست که چه کار می کند ، خود به خود به سمت کودک چشم آبی رفت .

- به نظرم این بچه با باقیشون فرق داره . یه جورایی مثل بچه گیای خودم می مونه . بذار ببینم چی می گه .


- مرسی که اومدی . در گوشت رو بیار !

ولدمورت به آرامی خم شد و گوش خود را به دهن بچه نزدیک کرد .

-
- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ خ خ خ خ خ خ خ خ
بچه ی سرتق احمق . حالا دیگه گوش منو گاز می گیری ؟

-
- تو آدم بدی هستی . من نمی خوام تو اینجا باشی . یا میری یا می فرستمت .

- آخه جوجه ، تو رو چه به این گنده دود یا . با همین چوب دستی جونتو همچین می گیرم که دست از دهن خبر دار ...

- اااااا . چوب دستیم کو ؟

- می خواستی با این یه تیکه چوب جون منو بجیری؟
خودم با همین حالتو می گیرم .
کروشیو ...


ولدمورت به دور خودش می چرخید و از درد آه و ناله می کرد و کسی هم نبود که اینبار به دادش برسد .
کودک که از کار خود رازی بود ، چوب دستی را به سمت پائین گرفت . ولدمورت دیگر هیچ حرکتی نمی کرد و فقط از درد جیغ می کشید .

بچه ها ولدی رو هوووو می کردند و دور هم او را به سخره گرفته بودند .

ولدمورت به سختی از جای خود بلند شد و با دمپایی دنبال آن بچه رفت تا حسابی از خجالتش در بیاد . بعد از کتکی مفصل که آن بچه را از پا در آورده بود پوب دستی را گرفت و همین که خواست از در خارج شود ...


Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.