پاسخ به: افسانه ولدمورت
ارسال شده در: چهارشنبه 24 آبان 1391 20:11
تاریخ عضویت: 1391/02/27
تولد نقش: 1391/03/09
آخرین ورود: یکشنبه 2 مرداد 1401 19:10
از: آغازی که پایانم بود...
در قصر شمالی امپراطور ولدمورت روی صندلی امپراطوری نشسته بود و زنرال روزیه کنارشون ایستاده بود و بعد از کلی فکر و تجزیه تحلیل تصمیم گرفت قضیه ی بانو شیواد رو به لرد بگه.
-سرورم مو ضوعی هست که باید به شما بگم.
لرد سرش رو بالا آورد و گفت:
بازم مرگخوار ها دسته گل به آب دادن ؟
-نه عالیجناب مربوط به مرگخوارها نیست.ارباب من رو ببخشید که این حرف رو می زنم اما به نظر من بلاتریکس برای ملکه بودن شایسته نیست.
-اولا کروشیو ایوان.چند بار باید بگم نباید هم دیگه رو مثل قبل صدا کنید ؟الآن باید به بلا بگید بانو بلا .
لرد به ایوان که از زمین بلند می شد نیم نگاهی کرد و ادامه داد:
بعدشم چرا به نظر تو بلا برای ملکه بودن مناسب نیست؟
سرورم .من به چند دلیل این حرفو می زنم.اولا به نظر من ایشون زیبایی زیادی ندارن و این خیلی بده که زیبا نبودن ملکه زیبایی شما رو زیر سوال ببره .دوما ایشون طرفداران زیادی در بین وزرا دارن و این قدرت شما رو پایین می یاره .سوما بانو بلا رفتار مناسبی برای ملکه شدن رو ندارن ایشون خیلی خشنن عالیجناب.....
ایوان یک ساعت در حال توضیح دادن نواقض بانو بلاتریکس بود و در آخر لرد متفکرانه به ایوان خیره شد و پرسید:
خب ببینم ایوان به نظر تو کی رو جای ملکه بذارم؟
-عالیجناب..........
اما در همین حین بلاتریکس وارد اتاق لرد شد.
قدم قدم تا روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!
برای عشق!!!!
برای گریفیندور.