هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
#40

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
-میشه یکی اتون بره دامبل رو بیاره؟
-صبر کن میاد دیگه. باب بذار ما هم بخوابیم بکم، خسته ام..

دو ساعت بعد

-نمیاد! نه.. فکر کنم اینو حسابی خِفتش کردن! نمیشه بدون دامبل شروع کنیم؟ استرجس، تو بشو رئیس!

تد با دست به استر نگاه کرد که با اخم هایی در هم خیره به در آشپزخانه مانده بود. استر به خودش آمد و به حضار محفلی که یکی از یکی خسته تر بودند، نگاهی انداخت.

سپس گفت:

- شنیده ام که ولدمورت داره کل دنیای جادویی رو به هم میریزه، تمام مردم حومه ی هاگزمید رو بدبخت کرده. هیچ کس امنیت نداره! همه شب و روز منتظر حمله ی مرگخوار ها هستند. حتی تابه حال چند نفر از ترس ، پول هاشونو جلوی در خونه ها گذاشته اند که مرگخوار ها ببرند. ما اول باید بفهمیم اینا دنبال چی هستند؟

تد دستش را بلند کرد و بلافاصله گفت:
-شاید میخوان هاگوارتز رو بخرن؟

فریاد اعتراض ِ محفلی ها به سوی تد روان شد. تد شانه هایش را بالا انداخت و استر ادامه داد:


-مقر اولیه ی مرگخوار ها خانه ی ریدله. بعد از اون، خونه ی لوسیوس و بعد خانه ی گانت است. ما اول باید مرگخوار هارو دونه دونه تعقیب کنیم و بعد بفهمیم که کجا میرن یا شاید دستگیرمون شد که برای چی دست به دزدی زده اند، بدون اینکه قتل های زیادی انجام بدند.

ملت محفل :

خانه ی اصیل و باستانی گانت

ارباب پاهایش راروی میز گذاشته بود. در دستش شیشه ی آب معدنی حاوی ِ خون ِ مشنگ بود که دم به دقیقه به وسیله ی گابریل تعویض میشد.

تمام اعضای مرگخوار دور تا دور سالن نشسته بودند و پول های خود را کف زمین جمع کرده بودند.

بلیز : ارباب.. ارباب، جیگر من. بیا ببین توی عمرت یه همچین پولی دیده بودی؟
-این چه طرز حرف زدن با ولدی ِ ؟من چند دفعه بهتون بگم، من فقط به خاطر اینکه موقعیتم توی گرینگوتز خوب نیست نمیرم ازحسابم پول بر دارم.

لوسیوس: ارباب، باور کنید اگه من نمرده بودم بهتون کمک میکردم.
ولدی: تو که زنده ای.
لوسیوس:HoOm?

در خانه در همان لحظه به شدت باز شد و بارتی و مونتگومری با جنازه ی سنگین و قد بلند و پشمالویی وارد شدند.

-خرسه؟
-نه.. دامبله!

صدای برخورد دست ِ تمام مرگخواران به پیشانی هایشان، طنین وحشتناکی در فضا انداخت.

بارتی زیر لب به مونتی گفت:
-فکر کنم خوششون نیومد..
-من که گفتم اینو نیاریم..پای خودت!
و سپس بلند فریاد کشید:

- بارتی بود !


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۷ ۱۹:۲۸:۱۲

[b]دیگه ب


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
#39

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
لرد: هوم حالا یه فکری میکنیم ... راستی تو که گفتی حمومی شیطون!
بلا: آره خب اما ...
لرد: هوم؟
در همین لحظه عرق شرم بر روی صورت بلا میشینه ...

***بوق سانسور***

چند لحظه بعد در کوچه ای متروکه ...

پسرک بیش از هفت هشت سال نداشت ... کیفشو بر پشتش انداخته بود و با دست دیگرش هم آب نبات چوبیشو لیس میزد و در همون حال به درس همان روز خانم معلم فکر میکرد!
ناگهان پسرک متوجه میشه عده ای ناشناس که قیافه های بسیار ناجوری هم دارن، با سرعت بهش نزدیک میشن!

پسرک: جیـــــــــــــــــــــغ!
- ایوان جلوی دهنشو بگیر نذار جیغ بزنه!
- بچه ها بزنیدش ...
- غلط کردم! به خدا فقط یه بار از روی دست بغل دستیم نگاه کردم!
- جیباشو بگردید هر چی پول داره بردارید ... ساعت ، موبایل، کفش!
- کیفش فراموش نشه! اهوی آنی مونی آب نبات چوبیشو بنداز زمین!

همان لحظه .... بانک گرینگوتز!

در بانک به شدت باز میشه و چند مرگخوار همراه با کیسه های مملوء از گالیون با سرعت میپرن بیرون!

- خب دیگه ... حالا میشه جورابامونو از سرمون دراریم؟
- نه احمق! اونوقت شناسایی میشیم!
- آخه ما رو که همه میشناسن خود من وقتی داشتم جنه رو مجبور میکردم در گاو صندوقا رو باز کنه هی میگفت چَشم جناب بارتی!
- چی!!! دیگه کیا رو لو دادی؟
- هیچی بخدا فقط یکم گپ زدیم با هم! حواسم به همه چیز بود ...
- در چه مورد؟
- هیچی جنه داشت میگفت اگر بگیرنتون میندازنتون آزکابان منم گفتم اتفاقا همکار منم یه خواهر داره که چند سال پیش از آزکابان فرار کرده و یکم در این مورد حرف زدیم ولی چون خیلی زود متوجه شدم که جنه قصد داره از زیر زبونم حرف بکشه دیگه باهاش صحبت نکردم ...

قطار سکوی نه و سه چهارم ...

راننده: هی ... مثل اینکه یکی چندتا تنه درخت انداخته وسط ریل!
کمک راننده: ترمز کن ....

در یکی از واگن ها ...
هری: احساس میکنم خطر نزدیکه ... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآییییییییی عرررررر ... عرررررر ! جای زخمم میسوزه! داره از شدت سوزش از هم باز میشه ...
بلافاصله رون همه نوشیدنی کره ایشو میپاشه روی صورت هری ...
رون الان بهتر شدی؟
هری!!!!!!!!
هرمیون: رون ... مثلا تو جادوگری ... جادوگرا برای خاموش کردن آتیش باید جادو کنند!
رون: ولی ما که هنوز به سن قانونی نرسیدیم!
هر میون: اوهوم حق با توئه ....

بلافاصله هرمیون و رون با هر چیزی که دم دستشون بود شروع به تسکین سوزش زخم هری میکنن ...
هری زیر مشت و لگد

جادوگر تی وی:
- بینندگان عزیز متاسفانه شهر در ناآرامی فرو رفته و ما در همه نقاط کشور شاهد غارت ها و دزدی های هولناکی میباشیم ... شایعات حاکی از آن است که تمام این اقدامات از سوی رهبر مرگخواران اداره میشود چرا که دولت قرار است در صورت پرداخت نکردن به موقع پول آب و برق ، آب و برق خانه گانت ها را قطع کنند لازم به ذکر است که تمام این اطلاعات را ما از یکی از اجنه گرینگوتز داریم که ادعا میکند هنگام سرقت بانک با بارتی کراوچ چند لحظه ای صحبت کرده ... به هر حال از شهروندان عزیز خواهشمندیم در خونه های خود بمانند و در صورت دیدن هر گونه مورد مشکوکی با ما تماس بگیرن ... د ... آقا اینجا استودیوست! کجا داری میای ... ولم کن ... آهاااااای کمکم کنید .. دزد!

جیمز با عصبانیت تلویزیون رو خاموش میکنه ...
تدی: دیگه شورشو دراوردن ... مطمئنم همش زیر سر مرگخواراست!
ریموس: ما باید جلوشونو بگیریم ...باید هر چه سریع تر جلسه تشکیل بدیم!
سیریوس: من موندم دامبل کجاست که هنوز پیداش نشده ما باید هر چی سریع تر اقدام کنیم ...

ناگهان سر و صدایی از راه پله به گوش میرسه و آبرفورث با عجله وارد اتاق میشه ...

- آقا بیاید کمک ... دامبلو سر کوچه خِفت کردن!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۶ ۱۹:۰۸:۲۴
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۶ ۱۹:۴۸:۲۶



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
#38

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
ایوان نگاهی به پیرزن مینداز ودر حالی که که به سمت چپ اشاره میکنه میگه : از این جا که بری بیرون بری سمت چپ و مستقیم بری میرسی به محفل .
پیرزن در حالی که با تعجب ایوانو نگاه میکنه میگه : مطمئنی ؟ ولی من فکر کنم این راه به چت باکس برسه .
ایوان که فهمیده اشتباه کرده ولی نمیخواد ضایع بشه میگه : نه عزیز من یه عمره دارم این جا زندگی میکنم و این دور و ور رو مثل کف دستم میشناسم ، شما چون تازه واردی اشتباه میکنی .
پیرزن در حالی که کم کم داره عصبانی میشه : تازه واردم ولی خر نیستم که ! من این راهو ده بار رفتم ، مطمئنم به چت باکس منتهی میشه ، مگه این که منظور شما این باشه که چت باکس همون محفله !
ایوان : آره ، منظورم همون بود !!
پیرزن : یعنی چت باکس همون محفله ؟!
ایوان : آره باب !
پیرزن : یعنی در حقیقت چت باکس و محفل جفتشون به یک معنی هستن ؟
ایوان : آره دقیقا .

-- خانه گانت ها --
تق تق تق !
ولدی درحالی که داره تلویزیون میبینه میگه : بلا ! پاشو برو در رو باز کن !
بلا : دستم بنده !
ولدی : کجایی مگه ؟
بلا : تو حمومم !
ولدی : بهع ! من واقعا موندم که تو الان چه نقش مفیدی رو در لباس یک مرگخوار داری بازی میکنی ، بهت میگم بیا بریم چار تا محفلی بکشیم میگی دارم تلفن صحبت میکنم ، میگم بیا برو این گل های توی باغچه جلوی در رو آب میده میگی دارم آرایش میکنم وقت ندارم ! بهت میگم بیا بریم کافی شاپ میگی ...هی روزگار ! هی ! بخیال !!

ولدی میره جلو و در رو باز میکنه و از چیزی که میبینه شدیدا تعجب میکنه ، سی چل نفر مامور وزارت جلوی در واستادن .
ــ این خونه باید تخلیه شه ! شما پول قبض آب ، برق ، گاز ، تلفن ، عوارض ، شارژ و ماهیانه آشغالی رو ندادین !!!
ولدی نگاهی به جمعیتی که جلوش واستاده بود میکنه و میگه : من لرد ولدمورت این جامعه ام ! نباید با من این جچوری رفتار کنین !فعلا یه مقدار پول به شما میدم ، بقیه ش رو هم لطف کنین بیان بعدا بگیرین !

سردسته مامورین وزارت تمام پول هایی رو که لرد تو این مدت جمع کرده رو ازش میگیره و درحالی که پولا رو میشماره میگه : هوووم... بلیط سی ناتی رو به جای بلیط پنجاه ناتی بهت انداختن ، بیست نات گذاشتن تو پاچه ات ! ... خب ، من فردا برمیگردم و کل پول رو یک جا ازت میگیرم ! اگه ندی باید خونه رو بدی ! بوهاهاهاها !
ولدی : چشم ! حتما من فردا پول رو حاضر میکنم !
و در رو میبنده و برمیگرده .
بلا :
ولدی
بلا : ارباب چرا این طوری باهاشون رفتار کردی ! چرا همشونو نکشتی ؟
ولدی تو دلش : آخه بوقی ! خود تو یه نیمچه محفلی رو نمیتونی شکست بدی ، بعد من بیام جلوی سی نفر مامور خوف وزارت با جلیقه ضد آواداکداورا چه حرکتی انجام بدم ؟
ولدی : نخواستم به غرورشون بربخوره ، گناه داشتن ، نا امید میشدن ، بعد ممکن بوداز شدت نا امیدی به در بسته بخورن و خودکشی کنن و بعد بچه هاشون بی پدر بشن ! میدونی که من به نظام خانواده خیلی اهمیت میدم !
بلا : حالا ارباب ، میخواین تا فردا چجوری پول جور کنین ؟


تصویر کوچک شده


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
#37

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
انجمن مدیران

آنتونین : خوب نگفتی آلبوس،همکاری میکنی یا بلاکت کنم؟
- نه نه همکاری همکاری!
- اوکی اوکی 200گالیون بسر بیاد!
آبرفورث و آلبوس : مــــــــــــــــــــــــــــــــع!
آبر : داداشی اگه بلد نیستی مجبور نیستی به زبون بزا بحرفی.گوشتو بیار تا بگم چی گفتی.

آلبوس با سرافکندگی تمام گوشش را به دهان آبرفورث نزدیک کرد.
- پچ پچ پچ آنیتا...پچ پچ پچ ...بلاک... پچ پچ پچ آنتونین....

آلبوس : اوه بله ممنونم از راهنمایییت
آبر که به شدت کیفور شده بود سری تکان داد و متظر ادامه صحبت شد.
آنتونین : آهای با تو اما،تصمیمت چی شد؟
- ئـــــــــه،چیزه،خوب بـ...

اما هنوز حرفش را تمام نکرده بود که آن فکر به ذهنش رسید.
آنیتا دختر منه،وبمستره،آنتونین قدرتشو نداره منو بلاک کنه،وگرنه به آنیت میگم پدرشو در میاره
آنوتونین : خوب بزنم این دکمه لعنتیرو؟
- بزن داوووش.
آبر با ناراحتی و بهت گفت : هوووی باو وایسا چی میگی تو.این حرفا چیه؟
آلبوس : داوشی تو که پولتو دادی دیگه،من هرچی میگم تو تایید کن کارت نباشه.
آبر با استیصال شدید گفت : آره آنتونین جونیور بزن زنگو... منظورم دکمه هست

- میزنما!بزنم؟شناستو میبندنا...!
- بزن عزیز من حرفی ندارم.
خون آنتونین به جوش آمد و به سرعت انگشتش را به طرف دکمه طلایی رنگ منوی مدیریتی اش برد اما به محض برخورد انگشتش با آن آلبوس دامبلدور لب به سخن گشود.
- همممم،حتما خوب میدونی که دختر من از وبمسترای قدیمی اینجا هست و اگه منو بلاک کنی در واقع خودتو بلاک کردی.
آنتونین : بله؟چی فرمودین؟آنیت؟
- بله،آنیت،کجاش خنده داره دلقک!
دامبلدور از اونجایی که اعتماد به نفس فزاینده ای درونش حس میکرد بی پروا کلمات را بر زبان می آورد.
آنتونین : اوکی اوکی آقا من ترسیدم،دو مین وایسا تا پولاتونو پیارم.
آبرفورث و آلبوس که حس پیروزی شدیدی داشتند با کمال بی اعتنایی به آنتونین از او روی برگرداندند.


خانه گانت ها

لرد و آنیت کل تو کل هم توی حیاط قدم میزدن.
لرد دسته گل رز سیاه و وحشتناکی برای آنیتا چیده و در آستانه تقدیم کردن آن بود که ییهو...

هیووووووووووووشت

آنتونین : مای لرد معذرت میخوام اما لازمه یه چیزی خدمتتون بگم.
لرد : هوووووووووم؟
آنتونین 5 دقیقه تمام برای لرد صحبت کرد.
لرد : خوب تو برو سرشونو گرم کن تا من بیام.
و سپس رو به آنیت کرد و گفت : بویین(تاثیرات جومونگه دیگه،یعنی بانوی من) باید بریم به دفتر مدیریت اگه ممکنه.
آنیت : ای وای چرا آخه؟نمیشه نریم؟
- نه بویین باید بریم.منافع همسرتون در خطره
آنیت که از شنیدن آن کلمه به شدت به وجد آمده بود بدون معطلی دست لرد را گرفت و هیوووووووووووشت!

انجمن مدیران

- بله بله اجازه بدین الان میان.

هیوووووووووووووشت

لرد و آنیت پشت در اتاق مدیریت آنتونین دالاهوف ظاهر شدند.
لرد : آنیت عزیزم،ممکنه دست منو بگیرین؟
آنیت :

لرد و آنیت دست در دست هم به اتفاق وارد اتاق شدند...


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۵:۵۰ یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
#36

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه به علت نپرداختن پول آب و برق و گاز دچار مشکل شده است.اگر ظرف یک هفته پول را نپردازد مجبور به فروش خانه گانت ها خواهد شد.لرد سیاه از سه مرگخوارش میخواهد که پول را تهیه کنند.مونتگومری،گورکن خانه ریدل شروع به فروختن گور میکند.آنتونین دالاهوف با استفاده از منوی مدیریت ملت جادوگر را تهدید کرده و باج میگیرد.ایوان روزیه شروع به گرفتن حق مشاوره از تازه واردها میکند.وقتی آنتونین با تهدید ابرفورث به بلاک از او پول میگیرد،ابرفورث تصمیم میگیرد موضوع را به برادرش بگوید.
-----------------------------------------------
انجمن مدیران:

دالاهوف روی صندلی لم داده و مشغول شمردن سکه هایش بود.
-خب،سه گالیونم از پلنک،هشت نات از مک لاگن...

با خوردن چند ضربه به در آنتونین سکه ها را زیر منویش پنهان کرد.
-کیه؟بیا تو.

با باز شدن در دامبلدور در حالیکه دست آبرفورث را گرفته بود و به دنبال خود میکشید وارد اتاق شد.خبری از لبخند همیشگیش نبود.
-آنتونین؟این حقیقت داره که پول این بچه رو به زور ازش گرفتی؟

دالاهوف نگاهی به قد و هیکل بچه مورد اشاره انداخت و به ردای صورتی خالدار دامبلدور اشاره کرد.
-پروفسور،میتونم بپرسم این چیه پوشیدین؟روش لباس پوشیدن شما آلودگی تصویری ایجاد میکنه.متاسفانه مجبورم بلاکتون کنم.

دامبلدور با تردید به ردایش نگاه کرد.
-هوم؟مگه چشه؟ردا به این خوبی.دخترم برام خریده.

دست آنتونین بطرف دکمه بلاک روی منوی مدیریتش میرفت.چشمان متعجب دامبلدور روی منو ثابت ماند.
-امم...حالا نمیشه،یه جوری،حلش کنیم؟بین خودمون.

آنتونین سری تکان داد.
-خب نمیدونم.این ردا واقعا وحشتناک و غیر قابل بخششه.کنار اومدن باهاش خرج زیادی داره.

گورستان ریدلها:

مونتگومری چند سکه آخر را هم در کیسه اش انداخت.
-چقدر خسته شدم.خب وقتی مشتری پیدا نمیشه آدم باید خودش بره مشتری جور کنه.حدود نوزده نفرو امروز نفله کردم.فقط به خاطر ارباب.یکی دو نفر دیگه رو هم بکشم پول جور میشه.

مرکز مشاوره:
ایوان روزیه با بی حوصلگی در اتاق مشاوره نشسته بود.به این موضوع فکر میکرد که فقط به چند گالیون دیگر برای پرداخت سهمیه اش احتیاج دارد که ساحره پیری وارد اتاق شد.
-سلام پسرم.من تازه واردم.به من گفتن تو کمکم میکنی.ننه من میخوام برم محفل.آدرسشو بهم میدی؟




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ پنجشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۸
#35

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
آنتونین به نردۀ خانۀ گانت ها تکیه داده بود و منوی مدیریتش را چپ و راست می کرد. نارسیسا که از کنارش رد می شد مشکوکانه پرسید:
- چیه آنتونین؟ دلت نمیاد از منوی عزیزت استفاده کنی؟ می ترسی خراش بیفته و بگن تصادفیه؟

آنتونین غرید:
- نه باب...

اما بعد با نگرانی افزود:
- میگـــــــــم... نارســـــــــــــــی... راسته میگن اگه از منوی مدیریت بیشتر از سه بار برا بلاک استفاده کنیم قدرت مدیریتیش کم میشه و باید بریم گوشه آزکابان زوپس بخوریم؟

نارسیسا تسلایش داد:
- تا جایی که می دونم حتما گوشۀ آزکابان میفتی. منتهاش زوپسم گیرت نمیاد بخوری.

دست های آنتونین آشکارا به لرزه افتاده بودند. نارسیسا با دلسوزی پیشنهاد کرد:
- اگه خودت می ترسی چطوره بدیش دست یکی دیگه این کارو برات انجام بده؟ بعد که گندش دراومد می تونی بندازی گردن اون و بگی منوی تو رو دزدیده بوده.

آنتونین منویش را محکم به سینه چسباند:
- عمراااااااا... منوی خودمه... به هیشکی نمیدمش. منتهاش باهاس اول یه قربانی توپس گیر بیارم.

نارسیسا ابرویی بالا انداخت و به داخل خانه بازگشت. آنتونین همچنان که به بیرون نرده ها زل زده بود، اولین عابر را صدا زد:
- اوهوی تو! شناست چیه؟

- آبرفورث دامبلدور.

- چیکاره ای؟

- داداش آلبوسشونم دیگه... همونی که یه عالمه بز داره.

- چی؟ بز؟ با اسم بز حال نمی کنم. همین الان بلاک میشی.

- ببین جونیور، حالا هیچ راهی نداره که بلاک نشم؟

- چرا... گوشتو بیار جلو... اچ و مچ و رچ و نچ و پچ پچ!

- گرفتم جونیور... جیبتو بیار جلو!

صدای جیرینگ جیرینگ گالیون هایی به گوش رسید و آبرفورث صحیح و سلامت از نرده ها دور گردید درحالیکه به فکر چغلی از مدیریت در نزد برادر پیرش بود.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۷ ۲۱:۴۵:۰۶


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ دوشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۸
#34

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
در اتاق با صدای ویژی باز شد. مرد نگاهی به اتاق کوچک،که خاک زیادی بر روی وسایل داخلش نشسته بود نگاهی انداخت و داخل اتاق شد.
- بفرمائیید تو...خوش اومدید...میشه سی گالیون.

مرد نگاهی به ایوان کرد و با تعجب گفت:
من تازه اومدم تو...نه مشاوره ای،نه هیچی...پول دیگه چیه؟

ایوان آهی کشید و با بیحوصلگی گفت: مشاوره همینه دیگه...شما اول باید پول بدین.
مرد نگاهی از روی نارضایتی انداخت و از جیبش چند اسکناس به ایوان داد.ایوان اسکناس ها را گرفت و گفت: کلا هیچ چیز نیست...چندتا پست بخون،تو چت باکس شرکت کن و سیگار هم نکش..اگر بازم خوب نشد بروفردا بیا.

ایوان مرد را بزور از اتاق بیرون کرد و در را سریع بست.



کمی آن طرف تر

خیلی عالیه...لب رودخونست...سرنبش هم هست.تازه دو طبقه ست.میخواستم استخر هم توش بذارم ولی نشد.وییوشم عالیه!روبه درختانه و کوه هست.تازگیا قراره بزرگراه هم بسازن نزدیکش،اون وقت هر وقت هرکی میاد، یک دعا هم برای شما میخونه.
- مگه گور نیست؟پس اینا چین دیگه؟

لبخند گشادی بر لبان مونتگومری،گورکن خانه ریدل نقش بست.
- گوره ست،ولی امروزه گورها هم باید همه اینارو داشته باشن...خریدارین؟
مرد کمی فکر کرد و بعد گفت:
آره...بد نیست.میخرم.



خوابگاه مدیران


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
#33

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
لرد با عصبانیت از اتاق خارج شد.بلاتریکس کلاه مونتگومری را از روی سرش برداشت و جلوی تک تک مرگخواران گرفت.
-خب،زود باشین جیباتونو خالی کنین.مگه نشنیدین ارباب چی گفت؟به پول احتیاج داریم.

دالاهوف دو گالیونی را که از آخرین حقوق مدیریتش باقی مانده بود با حسرت داخل کلاه انداخت.

مورگانا:سه سیکل و یک شاخه رز سبز مخصوص جزیره آوالان!

ایوان روزیه:یک نات و رنک مشاوره به ارزش دو و نیم سیکل.

مونتگومری:یک مشت خاک مرغوب از گورستان ریدلها.

لوسیوس مالفوی:پنج نات!

بلاتریکس با عصبانیت کلاه را تکان داد.
-پنج نات؟همش پنج نات؟این یه شوخیه لوسیوس؟

لوسیوس چند قدم عقبتر رفت.
-خب چیکار کنم.پول نقد حمل نمیکنم.خطرناکه.تازه قرار نیست از اموال شخصیمون بذاریم که.

بلاتریکس کلاه را روی زمین گذاشت و سرگرم شمردن شد.
-پنج گالیون و سه سیکل و دو نات؟این همه مرگخوار و فقط اینقدر پول؟

نارسیسا بااحتیاط به بلاتریکس نزدیک شد.
-بلا؟خودت که هیچی نذاشتی.تازه رودولفم نداد.من دیدم.

بلا سکه ها را در کیسه کوچکی ریخت.
-من و رودولف سیزده سال تو آزکابان بودیم.دیوانه سازا اونجا بهمون حقوق نمیدادن.

مونتگومری با افسوس سری تکان داد.
-اینجوری نمیشه.ارباب خیلی عصبانی بود.باید هر طور شده پول گیر بیاریم.

بلاتریکس تازه متوجه بیل مونتگومری شد.
-مگه تو گورکن نیستی؟خب برو کار کن پول دربیار.ایوان تو هم به ازای هر مشاوره یک گالیون بگیر.آنتونین تو هم میتونی از ملت باج بگیری.برو تهدیدشون کن که بلاکشون میکنی.هر چی بیشتر پول بگیری بهتره.زود باشین.زیاد وقت نداریم.

مونتگومری بیلش را روی دوشش گذاشت و از خانه گانت ها خارج شد.آنتونین و ایوان بعد از برداشتن رنک مشاوره و منوی مدیریت به دنبال مونتگومری به راه افتادند.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۸
#32

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
با اجازه لرد سوژه جدید:

دنـــــــــــــــــــــــــگ دونــــــــــــــــــــگ


- بلا!باز کن دیگه این درو!شیطونه میگه بیام این مردم آزارا رو با همین چوب کروشیو کروشیو کنم!

لرد این را گفت و بالشش را محکم روی سرش گذاشت.

صدای گام های بلا،که با عجله از پلها پایین میرفت در خانه طنین انداخت. بلا چشمان خوابآلود خود را مالید و در را باز نمود.
- چیه؟خجالت نمیکشی کله سحر مردمو بیدار میکنی؟
فرد جلوی در نگاهی به ساعت خود انداخت و با تعجب گفت:
ساعت یازدهِ !منم فقط پستچیم...باید کارمو انجام بدم.
پست چی کاغذی را به بلا داد و سپس رفت.بلا در را محکم بست و با کاغذ نگاهی انداخت.

- هوی!شاید مال تو نباشه!
صدای سرد و بیروح لرد شنیده شد. بلا نگاهی به لرد،که هنوز با لباس خواب بود کرد و سپس نامه را به وی داد.
- یا لرد پول گاز و برق و آب رو ندادید.گفتن خیلی زیاد شده و اگر تا یک هفته دیگه ندید خونه رو باید بفروشید تا پول رو بدید.

لرد خمیازه ای کشید و نامه را بر روی میز،کنار دیگر نامها انداخت.
- خوب برین پولو بدین.

کم کم،دیگر مرگخواران هم به جمع آن دو پیوستند.بلا لبخند ساختگی زد و با ترس گفت:
قربان همه پولها رو خرج نجینی کردید.برای همین...برای همین یکم بیپولیم ما.

لرد شلوار خود را تا ناف بالا کشید و با عصبانیت گفت:
برید پول بیارید پس!این خونه رو از من بگیرن من همتونو میکشم!زود باشین!


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ جمعه ۲ اسفند ۱۳۸۷
#31

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
بلا : اوکی اوکی باید زود تر حرکت کنیم زود باشین ئه نارسیسا کو؟ هووووووووووووی کجایی؟

ییهو یه صدایی اومد که میگفت : ای بانوی پاکدامن بفرمایین داخل

خلاصه در همین اوضا احوال که فضا خیلی خفن بود از پشت دیوار پیکر بلند و کشیده و زیبای خوزه جونیور مورگانا لی فای بیرون اومد.

بلا که به وضوح صدای خورد شدن فک ایوانو شنیده بود گفت : نارسیس خودتی؟ عجیبیوس!!!

مورگانا : هی دیگه بازی بسه راه بیفتین

هیووووووووووشت

در کسری از ثانیه همگی آپارات کردن به طرف سیرک.
در راه ایوان مدام میگفت : موری جونیور چیجوری این کارو کردی؟ میشه منم بشم آنیتا!!

- نه خیرم نیمشه،من فرق دارم من ملکه ام تو چی؟

یه دفعه بلا زد زیر خنده : موری جونیور بی خیال بابا تو رو چه به ملکه بازی و ... اینا

مورگانا : ای بوقی کروشیو کروشیو

ملت :

طلسم مورگانا عمل نکرد.

ایوان : :devil:

ببلا : موهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها... دیگه مرگخوار نیستی جوجولو باید بری بخش تزریقات فعالیت کنی!!:devil:

مورگانا :

بلا : پس چرا نرسیدیم؟ ایوان چه غلطی میکنی پس؟

ایوان : به من چه واااااااااااااا

شـــــــــــــــــــــتررررررررررررررررررق

ملت همگی با هم افتادن روی قفسی که نجینی توش بود.

بلا : اینجا کجاست؟ ئه بکس ببینین داریم حرکت میکنیم چه خوب چه خوب هاهاهاها اینو ببینین مار کچل میرزاستا

ایوان : چی؟بلا؟ وای فکر کنم دیوانه شده به سرش ضربه خورده

مرگانا : به این که خوراکمه بیا جلو ببینم بلا جونیور

خلاصه به مدت چند مین مرگانا روی بلا کار کرد تا دوباره عادی شد اما یه دفعه اتفاق عجیبی افتاد.

همه جا پر دود شد.
ایوان گفت : ...


seems it never ends... the magic of the wizards :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.