طبق اعلامیه ای که در راهروی اصلی هاگوارتز نصب شده بود:
نقل قول:
آنتونین دالاهوف:
برای زنده نگه داشتن یاد پرفسور اسنیپ، کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه در دخمه اسلایترین برگزار میشود.
دانش آموزان همه متعجب بودند و اکثرا رنگ به رخسار نداشتند، غیر از دانش آموزان اسلایترین که با آن دخمه تنگ و تاریک به خوبی آشنا بودند. خورشید به اینجا راهی نداشت و نفس ها سنگین و چشم ها تیره و تار بود. پنج دقیقه به شروع کلاس مانده بود و زمزمه های فراوانی در کلاس شنیده میشد:...
دختری که موهایش قهوه ای بود و عینک زیبایی به چشم زده بود، آرام خود را به پسری که در کنارش نشسته بود و هیکل درشتی داشت نزدیک کرده بود تا به این طریق احساس آرامش بیشتری پیدا کند و آرام به آن پسر گفت:
_ شایعه هایی که درباره دالاهوف میگن درسته؟
آن پسر که بنظر نمیامد زیاد متفکر باشد و بیشتر شبیه کسانی بود که بازوان قویتری از مغرشان دارند با تعجب گفت:
_ نمیدونم. مگه چی میگن؟
دختر:
_ همینکه خیلی منزویه. چشماش سیاهه. با پاچه خواری زمانی به مدیریت هاگوارتز رسیده بوده. هیچکس دوستش نداره و ...
دختر حرفش نیمه تمام ماند، سایه ای بالای سرش آمد و پسر درشت هیکل کنارش از شدت ترس بنفش رنگ شد و مدام با چشم به دختر اشاره میکرد. دخترک سرش را برگرداند و وقتی دالاهوف را بالای سرش دید جیغ کشید. دستان دالاهوف به طرف دخترک دراز شد و نفس های دانش آموزان در سینه حبس شد اما اتفاقی برعکس چیزی که فکر میکردند، افتاد. دالاهوف منفور، شانه های دخترک را لمس کرد و گفت:
_ آروم باش، دختر!
دخترک که زبانش گرفته بود، آرام گفت:
_ پرفسور..من..اصلا..نفهمیدم..شما..کی..وارد..شدید..فقط..شایعه هایی..هست..که...
دالاهوف از دخترک دور شد، بطرف میز تدریس رفت و همینطور که پشتش به دختر بود گفت:
_ میدونم. من اصلا وارد نشدم! همینجا بودم. منتها غیب شده بودم. اما در مورد شایعات،خیلی هاشون برگرفته از واقعیات هستند ولی خیلی هاشونم نه! این چیزهایی که تو به دوستت میگفتی رو بهتر از هر کسی خودم میدونم و البته هر کدوم جوابی دارند که جاش اینجا نیست ولی فقط در یک مورد در این جلسه یعنی جلسه اول نیاز میبینم یه توضیحی بهت بدم.
در مورد اینکه گفتی با پاچه خواری مدیر هاگوارتز شده بودم، باید بگم مدیریت من در قدیم به پاچه خواری ارتباطی نداشت. اصولا سیستم اینطور بود که هر زمان هاگوارتز به مدیر نیاز داشت، مدیر جدید اضافه میشد و آن زمان به مدیر اطلاع رسانی و خبر نیاز بود که کسی جز من اینکار را نمیکرد و بنابراین مدیر شدم. همیشه گفتم که مدیریت بینهایت برایم جاذبه داشت ولی پاچه خواری ربطی به این قضیه نداشت.
صاحب اصلی هاگوارتز هری پاتر است و جالب است برایت بگویم که در گفتگوهای مخفیانه بین مدیران، زمانی بشدت علاقه داشته که من را از هاگوارتز اخراج کنند و حتی از بقیه خواسته بود اگر بهانه ای داشتند هیچ قصوری در این قضیه نکنند، بنابراین تعریف از او باعث مدیریتم نشد.
من و هری پاتر غیر از چندین جغد که آن هم کاری بوده و البته بعد از مدیر شدن تبادل شده نه قبل از آن، هیچ رابطه دیگری از آن زمان با یکدیگر نداشتیم. او به کارهایش در وزارت سحر و جادو مشغول است و من هم به کارهایم در اینجا. حتی در حال حاضر هیچ کدام نمیدانیم که دیگری زنده است یا مرده.
در نهایت من خودم از مدیریت استعفا دادم در حالی که جا برای مدیریتم بشدت وجود داشت چون مثل الان دو سه مدیر فعال بیشتر نداشتیم... البته منظورم این نیست که با یه بچه پیامبر روبرو هستید، نه من هم خصوصیات بدی دارم که به مرور خودتون متوجه میشد، منتها خارج از هاگوارتز هر کس با من آشنا شده معمولا شخصیت منفوری برایش نبودم... اما در هاگوارتز اگر هم منفور باشم اشکالی نداره، از یه مرگخوار انتظار دیگه ای نمیره
بگذریم، یه چیز دیگه، دوست ندارم به من بگید پرفسور! همون آنتونین کافیه. خب تا اینجا با شخصیت کسی که قراره یه ترم باهاش درس جادوی سیاه رو پاس کنید بیشتر آشنا شدید و البته قرار نیست این صحبت ها یکطرفه باشه، ممکنه حرف های من خودخواهانه باشه و هر کدوم از شما میتونید در جغدهایی که بعدا برای انجام تکالیف در همین کلاس میفرستید به صراحت از من یا نحوه تدریسم انتقاد کنید و اگر حرف نادرستی زدم اصلاح کنید هر چند ترجیح میدم کلاس بیشتر در مورد جادوی سیاه باشه تا شخصیت من.
مهم نیست چه کسی چه درسی رو تدریس میکنه و اون شخص چقدر بیخوده یا خردمند، مهم اینه درسشو خوب بلد باشه بده. از اینا که بگذریم میرسیم به موضوع اصلی و درسی که ما همه اینجا براش جمع شدیم یعنی جادوی سیاه یا در واقع دفاع در برابر جادوی سیاه. ممکنه خیلی از شماها فکر کرده باشید دلیل اینکه من سعی میکنم عبارت "جادوی سیاه" رو پررنگ کنم و "دفاع در برابر اون" رو کمرنگ کنم علایق شخصی و مرگخورانه مه. نه اینطور نیست، دلیل اصلیش چیزیه که در اولین سوال تکالیف، متوجه میشید. شاید این حرف ها خسته کننده شد ولی برای جلسه اول لازم بود که گفته بشه.
اما، برای تدریس بهتره از اینجا شروع کنیم که اصلا با جادوی سیاه آشنا بشید و بدونید چیه. چون تا چیزی رو نشناسید نمیتونید در موردش اظهار نظر کنید یا در مقابلش از خودتون دفاع کنید. از شناخت نترسید. از شنیدن حرف های مخالف نترسید. حرف ها را گوش کنید و حتی اگر درست بودند تغییر رویه بدید. حتی از شناخت جادوی سیاه نترسید. اگر بخواهید در مقابل چیزی از خودتون دفاع کنید لازمه ش اینه که اون رو خوب بشناسید. این کار خیلی مفیدتره تا یه جا قایم بشید و منتظر بشید یکی ازتون در مقابل چیزهای بد دفاع کنه. در این کلاس بهتون ماهی نمیدم، ماهی گیری یاد میدم!
یکی از دانش آموزان اسلایترین با خنده و استهزا گفت:
_ آنتونین، ماهیگیری کار مشنگ هاست
آنتونین: اوکی عزیزم ببند!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
...
خب، پس اول ببینیم جادوی سیاه چی بوده و از کجا بوجود اومده.
از وقتی هر چیزی بوجود میاد یا به تعبیر دینی خلق میشه، نمونه های نامتقارن هم حتما در بین آن ها وجود خواهد داشت. از تولید چوبدستی جادوگری و جاروی پرواز بگیر تا انسان ها. هزاران سال پیش زمانی که هنوز انسان به این شکل مدنیت پیدا نکرده بود و شهرنشین نشده بود و اغلبا شکارچی بود و در حیات وحش میزیست، انسان هایی متوجه شدند که قابلیت هایی دارند که بقیه ندارند. متوجه شدند نامتقارن هستند! اصطلاحا چپول هستند!
مثلا بقیه انسان ها باید خود را به نحوی در بین سبزه ها مخفی میکردند تا حیوانات آن ها را نبینند و بعد بتوانند آن ها شکار کنند ولی بعضی از انسان ها مثل کاری که من در اول کلاس کرده بودم، به راحتی خودشان را غیب میکردند و هر حیوانی را میخواستند شکار میکردند. این قضیه اینقدر محدود نماند چون دامنه اش فقط به این خصوصیت غیب شدن محدود نشده بود. در واقع حد نامتقارن ها به بینهایت میل میکند.
خیلی خصوصیات وجود داشت. چند نفر بودند که میتوانستند در جا، غیب و ظاهر شوند.# چند نفر بودند که زمان را به جلو یا عقب برمیگرداندند! چند نفر بودند که میتوانستند پرواز کنند! چند نفر بودند که میتوانستند تا هر وقت دوست دارند در عمیق ترین قسمت های آب شنا کنند. چند نفر بودند که میتوانستند هزاران سال عمر کنند! چند نفر بودند که میتوانستند به شکل جانوران دیگر دربیایند و اصطلاحا جانورنما بودند.
...چند نفر بودند که میتوانستند ذهن جانداران را بخوانند و حتی با آن ها رابطه برقرار کنند. مثلا کلاغی را به جایی بفرستند و چشمان او چشمان خودشان بشود و متوجه بشوند که در آن جا واقعا چه اتفاقاتی میفتد. بعضی از ضرب المثل های ما هم نادانسته از همین قضیه سرچشمه میگیرد. مثلا همین اصطلاح "یک کلاغ چهل کلاغ و خبر رسانی کلاغ ها".
طبیعی است که در آن زمان نه تنها انسان های نامتقارن حتی انسان های متقارن و طبیعی هم نظام خاصی نداشتند ولی به مرور که همه چیز در بین انسان ها نظام مند شد. به مرور که شهرها پدید آمد و هر کس در جایی ساکن شد. عده ای که این خصوصیت از اجدادشان به آن ها منتقل شده بود گروه هایی را برای خود تشکیل دادند. گروه هایی که البته دوست نداشتند انسان های عادی عضو آن ها بشوند چون انسان های عادی و متقارن انسان های نامتقارن را به چشم بدی نگاه میکنند.
انسان های نامتقارن یا در واقع معادل آن را که از این به بعد به کار میبریم یعنی جادوگران، برای اینکه انسان های عادی یا در واقع معادل آن را که از این به بعد به کار میبریم یعنی مشنگ ها، به آن ها نزدیک نشوند آن ها را از این قابلیت های خود میترساندند و حتی غلو میکردند. مثلا اسم قدرت هایشان را گذاشته بودند جادوی سیاه و میگفتند کسانی که جادوی سیاه بلدند "شیطان" هستند و میتوانند در بدن بقیه حلول کنند یا آن ها را بدرند یا از آن ها سو استفاده کنند.
جادوگران کم کم از بقیه جدا شدند و برای خود محل های خاصی درست کردند مانند همین هاگوارتز که ما در آن هستیم. نکته جالب این بود که حتی جادوگران توانستند قدرت هایشان را بهبود ببخشند و اگر به جایی در درس که این علامت # را به کار ببردم برگردید بهتر متوجه منظورم میشوید. فرضا منظورم این است که بعضی جادوگران توانستند نه تنها در جای خود، بلکه در فواصل طولانی غیب و ظاهر شوند. حتی بین چندین شهر یا کشور! نکته جالب تر اینکه جادوگران این قابلیت های خود را در بین خود به اشتراک گذاشتند و در نتیجه در حال حاضر در هاگوارتز شما یاد میگیرید همه این کارها را با هم انجام دهید.
البته در بین جادوگران یا در واقع انسان های نامتقارن باز هم نمونه های نامتقارن وجود دارد! و این از عجایب آفرینش است. همانطور که گفتم حد نامتقارن ها به بینهایت میل میکند. خلاصه، جادوگران در هاگوارتز ساکن شدند و جادوگران متقارن در گروه هایی به نام گریفندور، راونکلاو و هافلپاف گروهبندی شدند. گروه هایی که لازمه عضویت در آن ها شجاعت، هوش و پشتکار بود.
اما طرف حساب ما یعنی جادوی سیاه، جادوگران نامتقارن! در گروهی به نام اسلایترین ساکن شدند. گروهی که سرکرده آن ها اسمش سالازار اسلایترین بود. گروهی که اعتقاد داشت وقتی قدرت بیشتری از بقیه داری چرا آن را محدود کنی و از آن استفاده نکنی؟ چرا انسان های معمولی یا همان مشنگ ها را برده خودت نکنی و از آن ها سو استفاده نکنی؟! اینطور بود که جادوی سیاه بوجود آمد و کسانی که علیه آن بودند نیز طبیعتا بوجود آمدند.
اینطور بود که در نهایت به اینجا رسیدیم.
اما نکته ای که از همه چیز مهمتره:این توضیحاتی که در مورد جادوی سیاه و فلسفه پیدایش آن و گروه اسلایترین دادم اجباری نیست! منظورم اینه لزومی نداره شما جادوی سیاه را بلد بشید یا دوست داشته باشید و لزوما همچین طرز تفکری داشته باشید. این برمیگرده به ذات شما! و البته همنشینان شما!
کسی میتونه جادوی سیاه رو یاد بگیره و با اون به آدم های خوب کمک کنه و آدم های بد رو به سزای اعمالشون برسونه و نذاره بقیه رو اذیت کنند و کسی هم میتونه درنده ترین موجود زمین بشه با استفاده از این قدرت.
لزومی نداره هر کس جادوی سیاه رو بلده شیطانی باشه!! کسانی هستند که بدون دانستن ذره ای جادوی سیاه، بر مسند قدرت انسان ها هستند و طوری با مردم خودشان برخورد میکنند که هیچ جادوگر سیاهی در طول تاریخ این کار را نکرده. گاهی انسان های عادی بسیار بی جنبه تر از جادوگران سیاه هستند و البته اگر جادوگر سیاهی بر مسند قدرت بشیند بسیار خطرناکتر است چون یک انسان معمولی ممکن است بنا به هر دلیلی از قدرت خلع شود یا ترور شود یا بمیرد ولی یک جادوگر سیاه قدرت هایی دارد که بقیه تصورش هم نمیکنند.
مخلص کلام اینکه، راه ادامه کلاس را شما تعیین میکنید با انجام تکلیف شماره I. در این تکلیف انتخاب میکنید که در ادامه کلاس به خود جادوی سیاه بپردازیم یا راه مقابله با آن. در واقع کمرنگ کردن کلمه "دفاع" در مقابل "جادوی سیاه" بهمین دلیل بود. تا شما انتخابتان را بتوانید بدون جبهه گیری انجام دهید. این جلسه بیش از حد طولانی شد و البته برای جلسه اول ناگزیر بود. سعی میکنم در جلسات بعدی خلاصه تر باشه چون خودم هم عاشق خلاصه نویسی هستم.
تکالیف:I. یکی از تصاویر سمت چپ یا راست زیر را انتخاب کنید و در مورد آن یک رول بنویسید. مسیر آینده کلاس و تدریس های جلسات بعد را مشخص کنید. انتخاب کنید که دوست دارید جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت چپ داشته باشید یا راه های مقابله با جادوی سیاه را یاد بگیرید و شخصیتی شبیه کاراکتر سمت راست داشته باشید: (15 نمره)
![تصویر کوچک شده](http://s5.picofile.com/file/8129016026/3_pop_762014.jpg)
II. برای انسان های نامتقارن چندین خصوصیت ذکر شد. در مورد یکی از این خصوصیت ها یک رول بنویسید.(15 نمره)
برای الهام گرفتن، میتوانم دو فیلم
Prince.of.Persia و شن های زمان که اتفاقا به کشورمان هم ربط دارد:
![تصویر کوچک شده](http://s5.picofile.com/file/8129015992/1_p_762014.jpg)
و فیلم بشدت هیجان انگیز و رویایی
Jumper را به شما معرفی کنم:
III. منظور از انسان های متقارن و نامتقارن در درس چه بود؟ ( نمره اضافی)
چند نکته در مورد تکالیف:_ خلاصه نویسی بشدت توصیه میشود و علنا در جریان باشید که از دید من، این قضیه فاکتور مهمی است و برای رول نویسی نمره دارد. همینطور زیبایی ظاهری هم مهم است و البته مهم تر از همه خلاقیت شماست. شاید حتی هر چه نامتقارن تر باشید نمره بیشتری بگیرید!
_ مهلت ارسال تکالیف تا زمان فرستادن پست بعدی تدریس میباشد. یعنی اگر پست انجام تکالیفتان پس از ارسال پست جلسه دوم توسط من باشد به موجب قوانین مدرسه حتی اگر بخواهم نمیتوانم نمره ای به شما و طبیعتا گروهتان بدهم.
_ عرف و حدود را رعایت کنید. همه چیز را نمیشود مکتوب کرد. اگر بخواهم مثال بزنم: صحبت های خارج از عرف و موازین نکنید، خیلی نامتقارن هم نشوید! سو استفاده از صحبت های آنتونین نکنید! نگید چون گفتی نامتقارن بودن خوبه پس من سفید میدم تکالیفمو و خیلی با خلاقیت هستم، اینکار را یک بار یک دکتر مشنگ به نام شریعتی کرده و خز شده قضیه
خلاصه بعدا گله ای نباشد. عرف سایت و کلاس و موضوع کلاس را رعایت کنید.
فرت