هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
هافلپاف vs گریفیندور


سوژه: دو راهی

زاخاریاس دستبند کاپیتانی خود را به بازو خود بست و خوشحال و خندان وارد تالار شد. رو به آیرین و کندرا کرد و گفت :
-از شکل جانور نماتون بیاید بیرون. داور بفهمه جانور نمایید هافلپافو بازنده میکنه. اصلا هم معلوم نیست داره طرفداری از گروه مورد علاقش میکنه.

آیرین و کندرا میویی کردند و تبدیل به انسان شدند. اگلانتاین پکی به پیپ زد به زاخاریاس کرد و گفت:
-زاخار؟ نمیخوای منو بذاری تو زمین؟ همچین مهاجم بدی نیستما.

زاخاریاس با بی توجهی گفت:
-آهای وین! اون بیلو واسه چی میبری؟ بهونه میدی دست داور تا حذفمون کنه ها. چی گفتی اگلا؟ آهان. راستش من سعی کردم تا جایی که میشه فقط از جوونها استفاده کنم. میدونی که، فدراسیون هاگوارتز قانون گذاشته فقط دو تا ارشد تو زمین باشن. منم از برایان و حسن استفاده کردم.
-باشه. مرسی.

اگلا با غمگینی پکی به پیپ زد و از تالار خارج شد. زاخاریاس دوباره مشغول به ایراد گرفتن شد و گفت:
-آهای ارنی. یادت نره حسنو وقتی بلاجره پرتاب کنی. وقتی رو حالت انسانیه نزنی به کلش دم و دستگاهش کلا بیاد پایین. برایان دسکشت. موقع گرفتن پنالتی انرژی های مثبت کمکت نمیکنه ها.

ناگهان از پنجره مجازی تالار جغدی مانند توپ تنیس محکم به کله زاخاریاس خورد و نامه ای دست زاخاریاس داد. روی نامه نوشته شده بود:
زاخاریاس اسمیت! ما شرطبندای بوق بوق بت همه روی بردن گریفندور توی این مسابقه شرط بستیم. حواست باشه جلوی دروازه کوافلو بنداز زمین. کوافلو پاس نده. فقط بنداز زمین! نکنه دلت از دست دادن کاپیتانی کوییدیچ میخواد؟ میدونی که ما کاری میکنی که حتی خواب نظارتم نبینی.

زاخاریاس آب دهانش را قورت داد. نامه را در دست گرفت و مچاله کرد. او در دو راهی سختی گرفتار شده بود. اگر هافلپاف میباخت آبروی او در مدرسه میرفت چون در اولین بازی کاپیتانیش باخته بود و اگر می برد حتی خواب نظارت را هم نمیدید. او میدانست شرط بندان بوق بوق بت بسیار خطرناکند.
بداضطراب و نگرانی رو به بقیه کرد و گفت:
-خوب بچه ها. زود جاروهاتونو بردارین بریم.

زمین مسابقه هاگوارتز-برنامه کوییدیچ برتر

سلااااام. خوش اومدید. با یه برنامه کوییدیچ برتر دیگه. امروز در خدمتتون هستیم با مسابقه هاگوارتز گریفندور در برابر هافلپاف. در زمین هاگوارتز گزارشگر ما آقای آبرکرومبی در خدمت ما هستن. آقای ابر کرومبی، ترکیب دو تیم رو چطور بررسی میکنید؟

متشکرم گری، سلام امروز اینجا هستیم برای پخش زنده مسابقه کریفندور و هافلپاف. مثل اینکه مربی تیم هافلپاف،فنریز گری بک، از ترس قطع شدن دست بازیکنان در هنگام بازی، ادوارد، مهاجم این تیم رو روی نیمکت گذاشته و به جای اون سر کادوگان رو بازی داده. اما معلوم نیست اون چطوری میتونه از توی تابلو کوافل رو پرتاب کنه. در تصمیم عجیب دیگه ای مرگ و هاگرید به ترتیب در پست مهاجم و مدافع بازی میکنن. آیا قراره مرگ باعث از بین رفتن بازیکنان تیم هافلپاف به صورت عجیبی بشه؟ ایا هاگرید با استفاده از موتور سیکلت سیریوس بلک قراره تقلب کنه؟ جواب این سوالات رو در زمین بازی میبینیم.

زمین کوییدیچ هاگوارتز

با پرتاب کوافل مسابقه شروع شد. زاخاریاس بلافاصله توپ را به وین داد و خودش دور شد. به دیوار ورزشگاه تکیه داد تا اعصاب بسیار ضعیفش را آرام کند. استرس از دست دادن کاپیتانی زمین گیرش کرده بود. با استرس جارو را بلند کرد تا به بازی برگردد که بلاجری از طرف هاگرید به سمت کندرا پرتاب شد. بلاجر مستقیم به صورت کندرا برخورد کرد و گردن او را شکست. داور در سوت خود دمید و یک پنالتی اعلام کرد. هاگرید غرولند کنان میگفت:
-چی میگید؟من فقط با چوماق زدم.اصلا به این دست میخوره بلاجر پرت کونه؟

وین پشت توپ قرار گرفت و با یک ضربه ان را تبدیل به گل کرد. مربی تیم سدریک پس از بیدار شدن از خواب بعد از اینکه دید کندرا مجروح شده پومانا را با او تعویض کرد و بازی ادامه یافت.دوباره کوافل دست هافل افتاد و مهاجمان آن را به یک دیگر پاس میدادند. بعد از اینکه زاخاریاس از کتاب پرتاب شده جا خالی داد، پومانا کوافل را پاس داد. و صدای «بزن یکی دیگه» تماشاگران بلند شد. زاخاریاس ناگهان کوافل را انداخت و در نتیجه توپ به الکساندرا رسید. الکساندارا کوافل را به زیبایی از زیر پاهای برایان رد کرد و فریاد «حیا کن رها کن» هافلپافی ها بلند شد. زاخاریاس با خود میگفت:
-چیزی نیست. چیزی نیست. فراموش میکنن چه گندی زدم.

دوباره کوافل در دست هافلپافی ها افتاد. اینبار زاخاریاس کوافل را جلو برد. بلاجر های هاگرید و کتاب های اما را رد کرد اما در جلوی دروازه مقابل لاوندری که از این همه مهارت تعجب کرده بود، کوافل را دوباره انداخت و اینبار کوافل به مرگ رسید. برایان را تهدید به گرفتن جانش کرد و در یک لحضه دوباره دروازه هافلپاف باز شد. اینبار شعار های تماشاگران بیشتر شد و زاخاریاس بغض کرد.

بیست دقیقه بعد

نتیجه بازی صد و سی به ده به نفع گریفیندور بود. روحیه تمام بازیکنان نابود شده بود و سرکادوگان از روی تابلو سوار بر جادو فریاد میزد:
-همه آنها را خرچنگ کنید همرزمان. بروید و تا میتوانید هویجشان کنید که زمان بردن رسیده است.

تا به حال زاخاریاس ده بار توپ لو داده بود و هربار یا مرگ و یا الکساندرا آنرا به گل تبدیل کرده بودند. هافلپافی ها کم کم به فحش دادن به زاخاریاس روی اورده بودند. تا جایی که سدریک از صدای تماشاگران بیدار شد و اگلانتاین را به جای زاخاریاس وارد زمین کرد. زاخاریاس روی نیمکت نشست و اشکش سرازیر شد. ایکاش میتوانست به انها بگوید که برای زندگیش مجبور بوده اینکار را بکند. از زمانی که اگلانتاین وارد بازی شد هافلپاف روحیه گرفت و نتیجه صد و سی به صد و بیست به نفع هافلپاف شد. زاخاریاس اگلانتاین را میدید که با مهارت هایش حتی بهتر از او کوافل را از سوراخ ها رد میکرد. دوباره اشک در چشمانش حلقه زد و خواست تا وارد رختکن شود که صدای تشویقی بلند آمد. یکی از تیم ها اسنیج را گرفته بود! زاخاریاس جرئت نداشت نگاه کند. در همان لحضه گریه کنان سمت دستشویی دوید تا با خودش خلوت کند.

دقایقی بعد

زاخاریاس جارو به دست به سمت تالار هافلپاف راه افتاد. هر چه که بود، میشد اختلاف را جبران کرد. آنها هنوز بازی با ریونکلا را داشتند . با چوبدستی با ریتم هلگا هافلپاف به بشکه کنار دیوار ضربه زد و در تالار باز شد. ناگهان سیل عظیم هافلپافی ها به سویش آمدند و او را بلند کردند. او میتوانست از دور گربه ای را ببیند که اسنیچ را در دستش گرفته بود. اما پس چرا او را تشویق میکردند؟ مگر او بد بازی نکرده بود.
-هه هه هه هه وی وی وی وی یعنی له هستما. آقو مگه میشه اگلانتایان اینقدر راحت زاخاریاسو گول بزنه وا.
-همه این ها نتیجه انرژی های مثبت و الهی نزدیک ما و اگلانتاین بوده. :yoga: با استفاده از این انرژی ها میشه همیشه موفق شد.

اگلانتاین خجالت زده همزمان که پکی به پیپش میزد جلو آمد و گفت:
-زاخاریاس راستشو بخوای... این من بودم که اون نامه رو فرستادم تا بتونم تو مسابقه بازی کنم. نگران نباش من به همه ی بچه های هافلپاف گفتم که تو بی تقصیر بودی.

اگر رول یک پایان کلیشه ای داشت، زاخاریاس همانجا اگلانتاین را ریز ریز میکرد اما زاخاریاس آنقدر خوشحال بود که به جمعیت پیوست تا با هم برد را جشن بگیرند.

پایان


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۳ ۱۷:۳۰:۲۸
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۳ ۱۷:۳۱:۱۹
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۳ ۱۷:۴۰:۲۶
دلیل ویرایش: / :
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۳ ۱۹:۱۷:۵۲


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۹:۱۷ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۹

حسن مصطفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۴۲:۲۱ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از قـضــــاااا
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 159
آفلاین
هافل جلوی گریف
اثری از مصی، یک مدافع!


- پاشو! پاشو گرم کن آگلا! دِ پاشو میگم!
- حسن ول کن ناموسا. ساعت سه نصفه شبه!
- اگه گذاشتین دو دیقه بخوابیم!
- تو بخواب لحاف یخ کرده باو! گربه پرشین اینقدر نمیخوابه!
- صدای آب چیه؟ کی حموم رفته نصفه شبی؟
- نه منم دارم ظرف میشورم.
- هیشش. بشین سر جات. داری خواب حموم مختلط می بینی باز. هیچی نیس. بخواب.
- هوووی! سدریک! داری صدامو؟ پاشو بیا کیسه بکش منو! اون حوله منو هم وردار بیار...یادم رفت باز!
- عَــــــــــــــ ! سدریک بیـــااا! تموم شد. این دفعه خودم سیفونو بکشم؟

سدریک با چشمانی پف کرده و آب دهنی آویزون در حالیکه به روح پرفتوح و ربانی ننه هلگا درود میفرسته، از رو زیلوی محقرش که یه گوشه از تالار عمومی هافلپاف پهن شده بلند میشه و میره به امورات نصف شبی همگروهی های ملتهبش رسیدگی کنه. کمی اون طرف تر حسن مصطفی داره لباس کوییدیچ هافلپاف رو به زور تن آگلانتین میکنه که سعی داره جلوی شومینه چرت بزنه و همزمان زاخاریاس دو دستی پاچه حسن رو چسبیده تا بلکه بتونه حداقل حکم نظارت بخش نظرهای اخبار رو بگیره قبل از رفتن حسن.

پومانا: حسن! بعد از قرنی اومدی هافل! حالا زرتی شب بازی داری جا میزنی؟
حسن: هــــــــــــــــــــــا! ووی ووی ووی! یعنی دغون شدمااا. له له هستم. نه. من جلسه مهمی دارم فردا با مدیر گاگول دات کام. میگن از خوبان جستجوی ماگل هاست. قراره یه سرچ در میون لینکای مارو فرو کنن تو سرچ ملت. میگم اگه نرسیدم یه درصد، این آگلا آماده باشه. ما ذخایر آماده نیاز داریم.

و قبل از اینکه کیف سامسونت زوپس نشانش رو دستش بگیره و بره، یه لگد به پهلوی آگلا میزنه که به موجب این حرکت آگلا از خواب پا میشه و زاخی رو با ماچ و بوسه از پای حسن جدا میکنه میذاره رو طاقچه. بعد خودش یه سر میره تا تالار گریف و با تاتسویا برمیگرده. تات اینستاشو باز میکنه و حسن رو unfollow میکنه. بعد این ضربه مهلک، آگلا در حرکتی غیر انسانی تاتسو رو ورمیداره پرتاب میکنه سمت حسن و حسن فرو میره داخل شومینه و جایگزین هیزم میشه.

- ووی ووی ووی! عح عح عح عح عح! عاقو نمدونی چه سوزی مده. چرا من؟ آخه چرا من؟ داغون شدماااا. له له هستم. نه نمیخندوم. خرد میشم. هااااا.

- حسن جان! تابستونه. شومینه خاموشه.

- بچه های جلوه های ویژه لطفاً یه دستی برسونن! آ باریکلا! فقدان منطق پاره کرد رولو!

- من دو دیقه رفتم تا ریون پدرامو از تالار اندیشه بگیرم! چیکار کردین با حسن؟



بخش سوختگی های حاد – بیمارستان سنت دامبو

- آقای شفا دهنده دستم به پاچه ت. این مدافع مائه. فردا بازی داریم. شومینه خاموش بود. نمیدونیم چیطو شد. انگار از یه دنیای موازی دیگه ای این بنده خدا سوخت یهو.

سدریک و بازیکنان تیم کوییدیچ هافلپاف با اضطراب به پیکر صد در صد سوخته حسن خیره شدن که روی تختی ولوئه و با شعفی وصف ناپذیر به مرگ حتمیش بوقخند میزنه.

حسن: هااااا. شاید باورتون نشه ولی مرگ همین الان داشت می اومد این سمتی که یهو چشمش افتاد به یه پرستدافی تو راهروی بغل. خدا منو بخشید به شماها. نگران نباشین. ووی ووی ووی! عاح عاح عاح عاح عـــــــــــــــــــــــاخ!

شفا دهنده: بله. همونطور که مشاهده می کنید سوختگی درصد بالا داره منجر به توهمات میشه در ایشون. اگه هر چه زودتر اندام سوخته رو قطع نکنم، امیدی به زنده موندنشون نیست. متوجه ام که یه دو راهی سخته براتون. ولی باید تصمیم بگیرین الان.

برایان که موقعیت رو مناسب انتقام از ایسگاهاش می بینه، از پشت اعضای تیم راهشو به جلوی تخت حسن سوخاری باز میکنه.

- به نظر بنده، در این دو راهی سعادت و شقاوت، باید یه فرصت دیگه داد به دادا حسن که زندگی کنه. شاید هنوز حلالیت کافی نطلبیده تو دنیا. چمیدونیم در مسند قدرت چه کودایی خورده و نخورده که! چه کودایی مالیده به سر و صورت ملت حتی! به نظر من سعادتش در موندن و جبران کردنه. ولو در حد یه تف هم که شده باید بمونه.

زاخ: ظلمه. این صد در صد سوخته. اندام سالم نداره که. خلاصش کنیم. خوش گوشته. کباب هیئتی خوب میده.

آگلا: در هر حال تو پست مدافع هم تبدیل به بلاجر میشد این. زنده نگهش داریم یه سودی داره باز. میزنیمش تو دک و دهن گریفی ها.

سدریک مثلا از رو محبت یه دستی می ماله به پر و پاچه ذغالی حسن که سریعا به اذن مرلین قسمت های لمس شده خاکستر میشن تا طرفین به گناه آلوده نشده باشن.

- پووووفففف. به هر حال من اسمشو دادم قاطی خمارای هافل که دسترسیشو بگیره لینی بعد این ماجرا! بیاین در این دو راهی رای به سعادتش بدیم که ماندن در این دنیا به شکل معیوب باشه. حداقل میخندیم کمی دور همی.
- آقای شفای دهنده! لطفا قطع کنید هر چی لازمه.
- دکتر! جرش بده. جررررر!
- نه صبر کنید من تازه kill bill دیدم. هاتوری هانزو هم دارم. برین کنار کار خودمه.
- عمه خانم! شما اصن تو تیم کوییدیچ هافل هستی؟ شما اصن هافلی هستی؟
- گیر نده بهم...عطر مشهدی می پاشم روتا!
- این چه کاریه با من میکنی عمه؟ تو اینقدر مهربونی میتونستی خاله من باشی عمه! عمه! جیش میکردی روم شرف داشت به این عطر!
- جریوس مکسیما! جر واجرا! جروشیو! جر جر جر جرمینای من کوش! جر جر جر میرم زیر دوش! پاره پوریا! پاره پاره!

لابلای همهمه هافلپافی های مستقر در اتاق، شفا دهنده بدون هیچ مقدمه ی بهداشتی آیت الکرسی ویرایش مرلین زمزمه میکنه و همونجا در بخش با چوبدستیش مشغول تیکه پاره کردن حسن میشه و ترکیب فواره های خون و خاکستر می پاشه به در و دیوار.

عاقا شفایی: به نظر میاد با قطع شدن دستاش داره می خنده. یا حسن! چرا میخند؟
حسن عاقا: عح عح عح عح عح! ووی ووی ووی! اینا دستای دنیوی من بودن باهاش کارای خوب میکردم. دستای معنوی منو چطور میخواین قطع کنید؟ فک کردید من از نوازش پدرام ها دست می کشم؟ خب درست فک کردید. دست ندارم دیگه. به بوس کردنشون رو خواهم آورد. ووی ووی ووی!

شفایی پاهای حسن رو می بره ولی باز با تبسمش مواجه میشه.
- فتبارک المرلین احسن الخالقین! دیدین ملت؟ پاهاشوو هم زدم باز داره میخنده. چرا آخه حسن؟ چرا؟
- اینا پاهای من نبودن. یکیش آپاندیس سیخم بود اونی یکی هم چربی های اضافی تلنبار شده م که در نقش پاهام استفاده میکردم ازشون. عاقو، حین تولد بابامون جو گیر شد اومد بند ناف مارو قیچی کنه اشتباها پاهامونو برید. پا نداشتیم ما هیچ وقت. ووی ووی ووی!

بعد از قطع دست و پاهاهای حسن، دکتر شفایی دسته جارو برقی پارس خزر خود حسن رو میندازه تو حلق حسن و روشنش میکنه و امعاء و احشاء آویزون حسن رو میکشه داخل کله ی حسن که تنهای جای باقیمونده ازش هست.

- خب دیگه. بخیه شده خدمت شما. زیاد با لپاش بازی نکنید همه چیش اونجاس. خوشحالم از پس این دور راهی سربلند بیرون اومدین دوستان. انتخاب خوبی بود. زنده موندن چیز خوبیه. الان کلا حسن در یه کله خلاصه شده و جایی هم نمی گیره دیگه. تو جیب جا میشه حتی. من با اجازه تون مرخص بشم یه عمل سزارین تخم اژدها دارم. بعدشم باید برم جوش کمر یه غول غارنشین رو بترکونم. دیرم شده. خدافس.

- شما شفادهنده جک و جونورا بودین؟
- عه گفتم این سنت مانگو نیستا. همش حیوون می بینم دور و بر. فکر کردم من های م باز. نگو یه کوچه زود پیچیدیم.
- صد بار تو را گفتم، کم خور، دو سه پیمانه!
- صد بار تو را گفتم از یادگاران مرگ بنداز بریم!
- رولینگ یه چی میدونست ما هافلی ها رو پشم جلوه میداد!
- همش به خاطر حضور یه عمه گریفی هست! جمع زردمونو خراب کرده.
- هیچی ساده تر از قلب نمیشکنه. بیا خودت گردنتو بمال به شمشیرم!


زمین کوییدیچ هاگوارتز

زیر آفتاب داغ تابستون، بازیکنان دو تیم هافلپاف و گریفیندور جلوی صدها تماشاگر شدیدا مشغول بازی-بازی هستن. صدای گزارشگر که یوآن باشه همراه با بوی خوشش که از شناسه قبلیش مونده باهاش از داخل سوراخای بلندگوهای ورزشگاه پخش میشه و عده ای رو هم فرستاده به کما.

- بله. داور مسابقه سوت میزنه و این ضربه ناجوانمردانه حسن مصطفی به صورت سر کدو رو یه پنالتی میگیره به نفع گریفیندور. ظاهرا حسن بابت پاک کردن ترجمه های پاترمور هنوزم از کدو دل پری داره. بهرحال مشکلات کاری همواره ریشه دار هستن و رقابت های ورزشی و ارزشی رو هم تحت تاثیر قرار میدن به نحوی. داور بازی رو ببینید که چقدر خشمگینه و داره به سمت حسن پرواز میکنه. حتی داره انگشت میانییش رو نشون میده به جای کارت به حسن. مشخصه حسن خیلی برای این بازی از آمادگی جسمانی زیادی برخورداره و بر اثر ورزش سنگین تحلیل رفته و هیچی از بدنش نمونده جز کله پوکش. این حجم از ضربه به زره پوشی مثل سر کدو با یه کله واقعا تعجب برانگیزه.

برایان تفی میندازه کف دستش و می ماله به موهای ژولیده ش و به دنبال این حرکت چند تن از دخی های مستقر در جایگاه تماشاچیان هافل جیغ میکشن و غش میکنن و عده ای دیگه شونم خودشونو از جایگاه پرتاب میکنن پایین. دروازه بان پر ابهت تیم هافلپاف جامه می دره، سیکس پک عرقیشو به منصه ظهور میرسونه و سوار بر جاروش جلوی سه حلقه آماده پنالتی میشه.

گزارشگر: حالا اون گوشه برایان رو داریم. اوف که چه بدنی انداخته بیرون. داور میره یه اخطار بهش میده که کاربر 13 ساله داره بازی رو تماشا میکنه ولی برایان میگه پشم داره رو سینه ش و احادیث میاره از زشتی خودش و مشکلی نیست ظاهرا. باز داور داره گیر میده بهش. گویا این مورد مربوط به ماسکشه. جرونا بیداد میکنه و این دروازه بان ماسک نداره. بله. داور داره به زور شرت گل گلی ماماندوز برایان رو میکشه رو صورتش در نقش ماسک. واقعا داور مصمم و بی نظیریه و به شدت تابع قوانین کوییدیچه. اوه. این ور رو ببینید. گریفی ها سر اینکه کی پنالتی رو بزنه دارن درگیر میشن. ظاهرا مرگ همه رو ترسونده و خودش به همراه هگرید، مدافع کیکخور و غول پیکر گریف تنها بازیکنانی هست که رو به روی دروازه هافل ایستادن تا پنالتی بزنن. چه دو راهی سختی برای مربی. کلا عالم شده صحنه دو راهی ها این روزا. فقط یه بازیکن میتونه اونجا قرار بگیره برای شوت کردن کوافل. مربی فقط چند ثانیه وقت داره برای انتخاب توی این دو راهی. دو بازیکن بزرگ و تصمیمی دشوار. ظاهرا مربی گریف که کسی نیست جز استرجس پامادور، داره از نیمکت فریاد میزنه که نه نمیشه که هگرید بزنه و با ذکر دعای "با علی عاقا هماهنگه و علی عاقا گفتن عه نه علی عاقا هیــــــــــــــــــــــــع علی عاقا واااای علی عله عله!" داره سعی میکنه هگرید رو منصرف کنه.

تعدادی کورممد و جاسم از نیمکت گریفیندور به سمت هگرید پرواز میکنن که رو موتور سیکلت معلق تو هواش نشسته و ضمن در آوردن شورت قرمز متمایل به نارنجیش از شدت گرما، داره لایو تو دیکسو (رد) کتاب پشم هایش اثر بزرگ جلویی رو بلند بلند برای پدرام میخونه. ممدین و جاسمین به زور و با کلی زحمت هگرید رو میکشن میبرن یه گوشه ای دیگه از زمین و مرگ آماده زدن پنالتی میشه.

- مرگ دورخیز میکنه، یه پشتک رو هوا میزنه، چند نفر خود به خود می میرن با این حرکت، حالا کوافل از دستش می افته پایین و خودش پرتاب میشه سمت دروازه. واها ها های! یا ریش مرلین! علاوه بر اینکه پنالتی به فنا میره، مرگ میوفته رو برایان و گویا الان هر دوشون آنتن نمیدن و تو برزخن. تیم پزشکی دو تیم اون پایین در حال احیای اونها هست. امیدوارم جِیدز و جرونا نگیرن از این تنفس مصنوعی ها! حالا که صحبتش شدم بذارین بگم که جِیدز با تنفس مصنوعی منتقل نمیشه. این باور غلط رو تصحیح کنید و روشنفکر باشید. بله. اینم از پیام بهداشتی این بازی. حالا ادامه بازی. داور مرگ رو اخراج میکنه و رای به ادامه بازی میده. ببینید مربی هافل کیو داره میفرسته تو زمین جای برایان. آگلانتین! عجب دروازه بان بی تجربه ای. باور نمیکنم این ذخیره نشسته بوده باشه تا الان و تصور میشد تو واحد مهدکودکه و از فرزندان بازیکنان مراقبت میکنه. شایعاتی شنیده شده بود که مرلین از طریق لک لک ها فرزندی درون شکم دوست چهارده ساله آگلا قرار دادن اما متخصصان این شایعات رو تکذیب کردن و گفتن که همش فقط یه جوش شکمی بزرگ بوده. بهرحال تماشاچیان آگلا رو که به لحاظ روحی شرایط متزلزلی داره شدیدا هوووو میکنن به جای تشویق.


یک روز بعد...

تماشاچیان با استایل روم به دیوار زیر نظارت مستقیم حاج تراورز دارن پیژامه هاشونو می پوشن و بالش متکا انداختن تو سکوها و بدون توجه به صدای ضعیف گزارشگر یکی یکی لم میدن و نوشیدنی کره ای می نوشن و به زمین خالی از بازیکن نگاه میکنن...

- بع له! وارد روز دوم این بازی مهیج میشیم که همچنان با تساوی بدون گل ادامه داره. کمیته اخلاق تقاضا داره از شما همراهان گرامی که بساط قلیون و پیک نیک رو جمع کنید از جایگاه تماشاچیان. دارنده تسترال به پلاک کره خر سوار جیم دال 90 هاگزمید بیا وردار حیوونو بد جا پارک کردی جلوی اندیشکده ی اساتیده. جهت عبادت خواستم خاطر نشان کنم که مرلین هم اکنون با ماست و تو جایگاه vip نشسته و در نتیجه قبله اون سمتیه الان. همچنین اسپانسر این ترم از کوییدیچ مدرسه، پدرام عزیز، شمارو به مشاهده ادامه این مسابقه دعوت میکنه. بله. بازیکنان دو تیم از رختکن بیرون میان و زمینو دارن طواف میکنن و گویا مارو گیر آوردن و دارن برمیگردن تو رختکن دوباره. این وسط داور رو داریم که باز سر یه دو راهی قراره گرفته. به نظر داره تصمیم سختی رو میگیره. بله. همینطور. به نظر میرسه کلا گیر آورده شدیم و کنکور جادوگری لغو نشده و دوباره داره برگزار میشه و برخی بازیکنان تب شب کنکور گرفتن یهویی و دارن میرن دوباره مرور کنن و فرصت ندارن بازی رو تموم کنن. حالا داور بازی رو که دور روز طول کشیده داره ناتموم اعلام میکنه. تماشاچیان که شما باشین دارین داور رو با شعارهای ناب مورد عنایت قرار میدین. اوه اینجا رو نگاه کنید. داور اسنیچ طلایی رو از تو جیبش در میاره. به نظر میرسه اصن داور از همون اول این توپ رو ول نکرده بود که جستجوگرای دو تیم پیداش کنن. چه داور بی ناموس و منحرفی! انتظار داشت خودشو جستجو کنن؟

و در کسری از ثانیه تماشاگران پشتی و متکا و پوست تخمه هاشونو پرتاب میکنن سمت داور و به سمت جایگاه های خروجی ورزشگاه قدم ور میدارن.

کمی پایین تر رو گوشه ای زمین خاکی ورزشگاه، حسن مصطفی که مجموعاً فقط یه کله ازش باقی مونده، از اثرات مورفین و خماری بیرون میاد و از شدت درد "عح عح عح" کنان و "ووی ووی ووی" گویان نعره میکشه. حسن توپک در تلاشه با قل خوردن سوار جاروی پارس خزر شکسته ش بشه اما قبل از این حرکت با یه دو راهی نامطلوب مواجه میشه. برایان که از جدال با مرگ بلاخره سربلند بیرون اومده، تن له لورده ش رو سینه خیز میکشونه سمت حسن و بهش ملحق میشه و میبندتش ترک جاروش و تو آسمونا اوج می گیرن و محو میشن. از شدت جون دوستی بشر، کرک و پرای مرگ می ریزن و همچون قاصدکای ویولت تو هوا می رقصن. خدا استعفاء میده و کمی اون طرف تر، پروفسور مودی سرشو از لای پنجره برج مدیر مدرسه میده بیرون و داد میزنه: "واهاهای! شورت هگرید قرمزه. من دیدم!".


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۳ ۹:۲۲:۵۰
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۳ ۹:۲۸:۱۳
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۳ ۹:۲۹:۲۵
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۳ ۹:۳۷:۴۲
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۳ ۱۰:۱۴:۰۳






پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹

پومانا اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۹:۲۱ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
از خانه گریمولد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
گریفیندور va هافلپاف

سرسرا حسابی شلوغ بود.پنج میز طویل در سرسرای بزرگ قرار داشت که یک میز برای اساتید و چهار میز دیگر برای چهار گروه دانش اموزان بود.پومانا به همراه تعدادی از بچه ها به سمت میز هافلپاف رفت.امروز برای اون روز مهمی بود؛چون امروز مسابقه کوییدیچ بین هافلپاف و گریفیندور بود و پومانا که همیشه به عنوان بازیکن ذخیره از روی نیمکت ذخیره ها بازی را نگاه می کرد،قرار بودبازی کند.
خیلی استرس داشت.همه سعی می کردند به او انرژی مثبت بدهند اما تلاششان بی فایده بود.پومانا که احساس می کرد هرچه بیشتر انجا بنشیند حالش بدتر می شود تصمیم گرفت که زودتر به زمین مسابقه برود.

وقتی به زمین کوییدیچ رسید؛حسابی جا خورد کل زمین مسابقه و جایگاه تماشاچی ها با کود حیوانی پوشیده شده بود!
_پومانا!جلونرو!جلونرو!

پومانا که تازی از حالت شک بیرون امده بود به پشت سرش نگاه کرد و گفت:
_سدریک!اینجا چه خبره؟چرا اینطوری شده؟مگه امروز مسابقه نداریم؟

سدریک که حسابی اشفته بود و نفس نفس می زد گفت:
_چرا.ما امروز مسابقه داریم ولی مثل اینکه یک نفر اینجا رو افسون کرده و هر کس نزدیک بشه بمب کود حیوانی به سمتش پرتاب میشه.الان پروفسور دامبلدور و بقیه دارن میان.

سدریک به پشت سرش اشاره کرد که تعدادی ادم بدو بدو به سمتشون می امدند.

پرفسور مک گونگال بریده بریده به دامبلدور گفت:
_دامبلدور...حالا...مسا...بقه...ی...امروز...چی...می...شه؟

پرفسور دامبلدور که با چهره ای متفکرانه به زمین کوییدیچ نگاه می کرد گفت:
_این افسون خیلی قویه!نمی تونیم مسابقه رو توی زمین کوییدیچ برگزار کنیم اما می تونیم بیرون از زمین برگزار کنیم.

مادام هوچ که هاج و واج به زمین نگاه می کرد گفت:
_اما حلقه ها و جایگاه تماشاچی ها توی زمینه چطور....

پرفسور دامبلدور حرفش را قطع کرد و گفت:
_فکر کنم چند حلقه اضافی داشته باشیم و با استفاده از جادو هم برای دانش اموزان جایگاه درست می کنیم.خب اگه بخوایم هرچه سریعتر مسابقه بشه باید دست به کار بشیم.

همه ی معلم ها دست به کار شدند.پومانا خوشحال بود؛نه به خاطر خود اتفاق بلکه بخاطر به تعویق افتادن چند ساعته مسابقه.اون توی این چند ساعت تاکتیک ها رو مرور کرد و این باعث شد،استرسش کمتر شود.
بعد از چند ساعت مسابقه شروع شد.پومانا در تمام مسابقه سعی کرد به بهترین نحو بازی کند تا در زمان مناسب و دور بودن حریف گوی زرین را بگیرد؛اما زمانی که دستش را برای گرفتن گوی زرین دراز کرده بود یک بمب کود حیوانی به سمتش پرتاب شد و نزدیک بود از جارو بیفتد.چون نمی شد وسط مسابقه بازی را متوقف کنند؛تصمیم گرفتند بازیکنان دفاع مسئول دور کردن بمب های کود حیوانی شوند.
مسابقه با هزاران بد بختی به نفع هافلپاف به پایان رسید؛اما همه به جای رفتن به سالن عمومی هر گروه و درباره ی مسابقه حرف زدن به سمت حمام ها روانه شدند.با اینکه سراپای همه اغشته به کود حیوانی بود و غر می زدند؛پومانا از این اتفاق بسیار خوشحال بود چون بعد از مدت ها انتظار در مسابقه بازی کرده بود و پیروز شده بودند.



نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
آغاز مسابقات کوییدیچ ترم تابستان (ترم 24)


مسابقه اول: از سه‌شنبه 14 مرداد تا ساعت 23:59:59 پنج‌شنبه 23 مرداد


گریفیندور - هافلپاف


سوژه های این مسابقه: دوراهی - بمب کود حیوانی



پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۹

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
ترکیب تیم کوییدیچ هافلپاف

مدافعین: حسن مصطفی، ارنی مک‌میلان
مهاجمین: وین هاپکینز، زاخاریاس اسمیت، نیوت اسکمندر
جستجوگر: آیرین دنهولم(کج‌پا)
دروازه‌بان: برایان سیندرفورد

بازیکنان ذخیره: اگلانتاین پافت، پومانا اسپراوت

* تمامی بازیکنان حقیقی می‌باشند.


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۳ ۱:۴۰:۰۶

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
تیم کوییدیچ ریونکلا برای کوییدیچ هاگوارتز:

دروازه بان: تام جاگسن. (حقیقی)

مدافعان: جوزفین مونت‌گومری (حقیقی)، ریموند (حقیقی).

مهاجمین: دروئلا روزیه (حقیقی)، ربکا لاک‌وود (حقیقی)، شیلا بروکس (حقیقی).

جستجوگر: آیلین پرینس. (حقیقی)

ذخیره:
لینی وارنر (حقیقی)، پنه‌لوپه کلیرواتر (حقیقی).


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
نتایج دور پایانی مسابقات کوییدیچ ترم سالانه 23 هاگوارتز



گریفیندور - هافلپاف

گریفیندور: 28

گریفیندور: 28
آرتور ویزلی: ۲4
سر کادوگان: ۲8
مرگ: 25
فنریر گری‌بک: 30
شرکت نفر چهارم: 6+ امتیاز
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گریفیندور: 28
آرتور ویزلی: ۲4
سر کادوگان: ۲8
مرگ: 26
فنریر گری‌بک: 27
شرکت نفر چهارم: 6+ امتیاز


هافلپاف: 26

هافلپاف: 26
سدریک دیگوری: 28
آگلانتاین پافت: 26
دورا ویلیامز: 24
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هافلپاف: 25
سدریک دیگوری: 28
آگلانتاین پافت: 24
دورا ویلیامز: 24


برنده بازی: گریفیندور


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~`

اسلیترین - ریونکلاو


اسلیترین: 29

اسلیترین: 30
هوریس اسلاگهورن: 30
بلاتریکس لسترنج: 29
هکتور دگورث گرنجر: 27
رابستن لسترنج: 29
شرکت نفر چهارم: 6+ امتیاز
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اسلیترین: 27
هوریس اسلاگهورن: 27
بلاتریکس لسترنج: 26
هکتور دگورث گرنجر: 24
رابستن لسترنج: 25
شرکت نفر چهارم: 6+ امتیاز


ریونکلاو: 26

ریونکلاو: 28
تام جاگسن: 27
سو لی: 26.5
دروئلا روزیه: 26.5
ربکا لاک‌وود: 26
شرکت نفر چهارم: 6+ امتیاز
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ریونکلاو: 23
تام جاگسن: 19
سو لی: 28
دروئلا روزیه: 22
ربکا لاک‌وود: 18
شرکت نفر چهارم: 6+ امتیاز


برنده بازی: اسلیترین


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۸

دروئلا روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۶:۰۹ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲
از کتابخونه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
- بیدار شین دیگه بسه... بسه، بسه پاشین تا لنگه ظهر نخوابین.
- باشه... فقط 5دیقه دیگه.
- د پاشین دیگه. شب یه ساعت برنامه میریزن صب زود بیدار شن، تا لنگه ظهر میخوابین.
- باشه پالی... برو بیرون...
فنریر که پتوش رو تا روی گوشش کشیده بود و سرشو زیر بالش کرده بود، سعی می کرد پالی رو با پاش به سمت در تالار راهنمایی کنه.

پالی از صبح علی الطلوع، با دوتا ماهیتابه، راه افتاده بود تو تالار گریفیندور و با بهم زدن ماهیتابه ها و داد زدن، سعی داشت همه رو بیدار کنه. به هر حال اون روز، روز مهمی بود. حداقل واسه پالی مهم بود.

اون روز، روز عشق بود. روزی که همه صبح زود بیدار می شدن، دوش می گرفتن و لباسایی که از یه هفته قبل آماده و اتو شده بود رو می پوشیدن. بعضی از جادوگرا چندین ساعت رو تو آرایشگاه صرف در آوردن زیر و بالا و گوشه و کنار ابروشون می کردن و ساحره ها با رژ نود و بِرانزر، مشغول ساختن یه چهره نچرال می شدن. بعدش حوالی ساعت 4 و 5 اینا میرفتن از بقالی سر کوچه اجولات قلبی می گرفتن و گل خرس به دست واسه خانومی و یا با یه جعبه ادکلن گرون قیمت واسه آقایی، میرفتن پیش عجقشون. میرفتن تو کافه های لاکچری می نشستن، گلا و کادوها و اوجولاتا رو می ریختن رو میز و دست همو می گرفتن و شروع می کردن به عکس گرفتن. بعدشم می رفتن دور دور و شب که می رسیدن خونه، توی جادوستاگرام عکسایی که گرفته بودن رو همراه با متن "عشقم تو بهترینی، مرسی که مال منی"، به سیل عکسای مشابه که سایه شومشون تا یه هفته بعد هم رو سر جادوستاگرام سنگینی می کرد، اضافه می کردن. آخر سرم از خرسای پشمالو و ادکلن فیکشون عکس می گرفتن و میذاشتنش تو دیوآر واسه فروش.

پالیم درسته که مرگخوار بود، اما دل داشت. دلی داشت به بزرگی دکه نگهبانی خونه ریدل.
با ذوق و شوق دوش گرفته بود، لباس خوشگلاشو تنش کرده بود و از اتاق تاتسویا، عطر شکوفه گیلاس رو کش رفته بود و باهاش دوش گرفته بود. تو دلش غوغایی بود. همه ش به آقای لسترنج فکر می کرد و امیدوار بود آقای لسترنجم به اون فکر کنه. توی ذهنش سناریو آماده بود. ماه نور نقره ایش رو، رو آقای لسترنج می تابوند. همه چی کمرنگ و تو تاریکی ناپدید شدن. صدای آهنگ عاشقانه ی آرومی هم به گوشش می رسید و یه لحظه بعد، آقای لسترنج جلوش رو یه زانو و با یه جعبه حلقه تو دستش بود.
تـــــــق
پالی که بر اثر برخورد یه چیزی به پشت سرش از توهمات شیرینش جدا شده بود، همونطور که زیر لب غر می زد و جغدی که بد موقع نامه آورده بود رو مورد عنایت قرار می داد، از جاش بلند شد تا نامه ها رو برداره.
- وا! اینجا رو... این همه نامه! همه این رل بودن و نمی گفتن؟ :/

همون زمان – تالار ریونکلاو
- غلط کرده مرتیکه چش چرون! ول کن منو سو. باید برم حقشو بذارم کف دستش! بی چشم و رو! رفته زن گرفته. اونم نه یکی، نه دوتا... روونا میدونه چن تا! دختر من از سرشم زیادیه!
- ئلا... آروم باش خب حالا. شاید این یه شوخی باشه خب. اصن ببین امروز ولنتاینه. مطمئن باش شو...
جغدی از پنجره ی اینور تالار وارد شد، یه نامه رو انداخت جلو پای دروئلا و از پنجره اونور خارج شد.
- به دروئلا روزیه از طرف... من می کشم اینو! شوخیه این؟ منم باهاش شوخی دارم. می کشمش!

اونورتر، رو کاناپه جلو شومینه، تام لم داده بود و تمام مدت حرص و جوش خوردن تنها ساحره هایی رو که صبح روز ولنتاین تو تالار مونده بودن رو نگاه می کرد.
- ببینین به نظر من اینطوری نمیشه. مگه نگفته دفتر رسمی ازدواج شماره 1؟ خب اونجا دفتر مرلینه. پاشین برین اونجا همه تون. البته بعد از کویی.
گابریل با چشم غره ای به تام نشون داد الان وقت این حرفت نیست.
- کویی؟... کویی! بزنین بریم تمرین کویی.
- چی شد یهو؟
- هیچی... بیاین بریم تمرین. عصر مسابقه داریم.
سو، گابریل و تام که سر از تغییر حالت ناگهانی دروئلا شوکه شده بودن، بدون هیچ سوال و بحثی، پشت سر دروئلا به سمت زمین کوییدیچ راهی شدن.

عصر همون روز – جایی بین رختکن کوییدیچ اسلیترین و ریونکلاو
- همه گرفتن نقشه چیه؟ آفرین خانوما، دمتون گرم. با همکاری هم امروز مهر پایانی بر این ظلم و ستم... چیز... این ظلمو ریشه کن می کنیم. پایان جلسه.

از چشم تک تک ساحره های حاضر تو جلسه فوق اضطراری انجمن ساحرگان، خشم و تمایل بی حد و مرز نسبت به انتقام معلوم بود.

چن دقیقه بعد – زمین کوییدیچ
- خانوم ها، آقایون، خیلی خوش اومدین به آخرین مسابقه کوییدیچ این دوره.همونطور که می دونین، امروز صبح با رخ دادن یه اتفاق غیر منتظره جامعه جادویی دچار شوک بزرگی شد. خشم وسیعی کل جامعه ی جادوگری رو فراگرفته و همه منتظر فرصتی واسه انتقامن. به به اونجا رو... بازیکنای تیمای اسلیترین و ریونکلاو دارن وارد زمین میشن. همونطور که انتظار می رفت، هیشکی با داور سلام علیک نکرد. و حالا داور، رودولف لسترنج، با زره و کلاهخود جعبه توپا رو میاره. بله داور از فاصله ی چندین متری و از گوشه رمین توپا رو آزاد می کنه. بازی شروع میشه!

دروئلا همین که جاروش از زمین یکم فاصله گرفت، به سمت گوشه زمین، جایی که رودولف وایساده بود، رفت.

- دروئلا روزیه، جستجوگر ریونکلاو، انگار اسنیچ رو دیده و به سرعت داره به سمتش پرواز می کنه و... اوخ... داور پخش زمین میشه.

ربکا که دل پری از این قضیه داشت، با بیشترین توانی که می تونست، به بلاجر زد و اونو به سمت رودولف منحرف کرد. بلاجرم نامردی نکرد و رفت و رفت و مستقیم رو شکم رودولف فرود اومد. چند ثانیه بعدم کاملا اتفاقی کوافل از دست گابریل سر خورد و افتاد رو سر رودولفی که گوشه زمین با بلاجر سمجی که ولش نمی کرد، کشتی می گرفت.

کم کم که از بازی می گذشت، خشونت بازیکنا هم بیشتر می شد. دروئلا و بلاتریکس که شمشیرو از رو بسته بودن، طلسمای مختلفی رو به سمت رودولف می فرستادن. طلسما میرفتن، همه به رودولف نمی خوردن. می خوردن به زرهش و می پریدن تو بغل تماشاچیا.
اما خب یه تماشاچی برعکس کار کرد. پرید تو زمین و به سمت آقای لسترنج دویید. انقد سریع می دویید که مولکولای هوا نمی تونستن برن تو بینیش. در نتیجه دهنشو باز کرد تا مثل تور ماهیگیری، اکسیژن شکار کنه، و شکارم کرد!
اسنیچ مستقیم تو حلق پالی ای رفته بود که میخواست شکایت کتبیش از اینگه چرا زن آقای لسترمج نشده رو پیش آقای لسترنج ببره و تو روز ولنتاین، به عشقش برسه.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
سلام. من هوریس اسلاگهورنم و امروز می‌خوایم با هم ببینیم چطور میشه یک رول طنز بی‌مزه بنویسیم. برای این کار نیاز داریم به استفاده بی ربط و زورچپون از تمام سوژه‌های به ظاهر بامزه‌ که نقل محافلن ... اجازه بدین اول ببینیم موضوع رول چیه. موضوع این رول مسابقه کوییدیچه. بدون فوت وقت سراغ استفاده نخ‌نما از هرچیز بامزه مربوط به نسخه مشنگی کوییدیچ می‌ریم. مثلا مربی تیم ما علیوس داییوسه. اون روز صبح مربی تیم ما رو صدا کرد و گفت: «هولیث ... بلاتلیکث ... هکتول ... لابثتن ... مادل ثیلیوث ... کلیچل ... للد ثیاه ... کجایین؟ » اجازه بدین با سوژه تیم هم آشنا بشیم. سوژه تیم ما شرط بندیه. بله درست حدس زدین. اعضای تیم توی رختکن نبودن که جواب سرمربی رو بدن. رفته بودن پی شرط بندی!

- کجــــای دنیا بازیکن ثبح بازی تو لختکنش نیثت؟

ببینیم هر کدوم از این بازیکنا ممکنه روی چه چیزی شرط بسته باشن؟ بلاتریکس می‌تونه با رودولف شرط بسته باشه. سر این که اگر رودولف برنده شد، حق ازدواج مجدد داشته باشه. هکتور؟ اگر باخت، معجون سازی رو کنار می‌ذاره. هوریس هم که حکما منتقل می‌شه به شعبه دیگری از هاگوراتز که دانش آموز ساحره نداره. شعبه‌ای که در یک شهر مذهبی قرار داره و نوشیدن کره هم توش مجازات سختی داره. ما می‌نویسیم واتیکان که خواننده خودش شهر مورد نظر رو جایگزین کنه. می‌تونیم کد هم بدیم. کدی که نکته‌ی بامزه‌ای نداره ولی به هر حال سوژه روزه و الکی باید ازش استفاده کرد؛ شهری که گفته می‌شه منبع بیماری جدیدیه. رابستن هم لابد یه شرطی در مورد بچه بسته ... این طوری بین مرگخوار بودنش و این حس عاطفی تناقض ایجاد می‌کنیم که یک برگ برنده است. کریچر هم در صورت باخت یک جوراب از طرف ارباب ریگولوس هدیه می‌گیره. به بقیه مجازی‌ها هم کاری نداریم. انگار نه انگار که اسمشون اومده که تو سوژه باشن!

صبر کنید! شرط بستن بازیکنا سر این که بازی رو می‌برن که گره ایجاد نمی‌کنه! بیاید فرض کنیم شرط بستن که بازی رو ببازن. می‌تونیم از بازیکن‌های حریف هم استفاده کنیم. بالاخره اون‌ها هم شخصیت‌های منحصر به فردی دارن که باید با ویژگی‌هاشون شوخی کرد.

مثلا به بازیکنان حریف هم پیشنهاد شرطبندی شده. ولی خوب هر کدوم متناسب با سوژه مربوط به شخصیتشون، این پیشنهاد رو رد کردن که این اتفاق هم در نوع خودش خیلی بامزه است.

سو لی رو داریم که علی القاعده ترسیده لرد بهش بگه مرگخوارای بازنده رو به خونه ریدل راه نمیدم و بمونه پشت در. گابریل رو داریم که گفته پول کثیف قبول نمی‌کنم. گرفتید؟ پول شرط بندی از لحاظ معنایی کثیفه ولی گابریل به کثیفی مادی حساسه ... بذارید ببینم چو چانگ رو به چی می‌شه ربط داد؟ یه چو چانگ توی سریال پایتخت داشتیم که زن ارسطو شد. چو چانگ می‌تونه بگه من به مجاهدت‌های شوهرم ارسطو در برابر داعش پشت پا نخواهم زد. ما غیرت داریم و با پول خریدنی نیستیم. ربکا هم چون خفاشه ترسیدن سمتش برن برای دادن پیشنهاد و مریض بشن.

اما می‌شه به این هم پرداخت که چه کسی پشت این شرط بندی هاست؟ با موضوع دست‌های پشت پرده می‌شه کلی کنایه سیاسی زد و به خواننده این حس رو القا کرد که به به! چه طنز انتقادی ای دارم می‌خونم. پایه‌های نظام سلطه رو لرزوند! لرزونندم، ولی هکتور نه!
می‌شه گفت «کار خودشونه ». یعنی از وزارت ورزش جادوگران دستور دادن که چون اسلیترن دو تا بازی رو برده، این یکی رو ببازه که همه‌ی گروها خوشحال باشن. یک رفرنس هم می‌دیم به سخنرانی دکتر رائفیوس پور که داره می‌گه «اصلا کوییدیچ کلا یه نمایشه که ساختن برای سرگرم کردن من و تو تا حواسمون پرت شه و نفهمیم دارن پشت پرده چی کار می‌کنن. فکر کردین لژ اندرونی شورای زوپس وجود نداره؟ سایت رو با نقاب مافلدا تحت سلطه درآوردن ...»

خوب حالا باید مقدمه چینی رو تموم کنیم و بریم سراغ مسابقه که پستمون به قدر کافی کوییدیچ داشته باشه و امتیاز از دست نده. توجه داشته باشید که هیچ سوژه ریز و درشتی رو نباید از دست بدین. مثلا در مورد تماشاچی‌‌ها ... تماشاچی‌های ریونکلا پرچم دورمشترانگ رو به ورزشگاه آوردن ... چون پارسال یک تیم از مدرسه دورمشترانگ تو جام باشگاه‌های مدارس اسلیترین رو حذف کرده و نذاشته اونا علاوه بر هاگوارتز، قهرمان مدارس هم بشن.

توجه کنید که رکن کلیدی خنک بازی در پست کوییدیچ، استفاده از جملات قصار جواد خیابانیه که از دهن گزارشگر بازی گفته بشه. بدون تغییر خاصی و هرگونه خلاقیت.

- سلام به همه شما بینندگان عزیز. درحالی که باران به شدت در ورزشگاه می‌وزه، من بازیکنان دو تیم رو می‌بینم که دارن به زمین میان.

برای این که شور اشاره به سرخط خبرها در بیاد، این صحنه رو توصیف می‌کنیم که بازیکنا موقع ورود به زمین دارن به جای دست دادن به هم مشت میزنن. بعد دوباره این رو هم با شخصیت تک تکشون قاطی می‌کنیم که اتفاق غیرعادی بیفته. مثلا لرد می‌گه «ما مشت نمی‌زنیم. این روش مینگیست. » و بازیکنان و داوران رو کروشیو می‌کنه. تو روز روشن. وسط زمین. هه هه! خانم بلک هم می‌گه من گندزاده‌ها رو لمس نمی‌کنم و به جای مشت، فحش می‌دم. هکتور هم چون خیلی داره می‌لرزه، به جای مشت زدن به مشت حریف، مشت می‌زنه توی صورتش.

- بگیر که اومد! عه! معجون ضد بادمجون پای چشم بدم؟

بازیکنان حریف رو از قلم نندازیم. لینی چون کوچیکه تو مراسم شروع بازی نادیده گرفته می‌شه و از این موضوع با شکلک شکایت می‌کنه.

احساس می‌کنم هنوز به قدر کافی از اشاره زورچپون به سرخط خبرها حالتون به هم نخورده. بنابراین به این هم اشاره می‌کنم که خانم هوچ توپ‌ها رو میکنه تو سطل وایتکس و بعد بازی رو شروع می‌کنه.

حالا نوبت به استفاده از جذابیت‌های ذاتی بازی کوییدیچ می‌رسه؛ توپی که سعی می‌کنه بازیکن‌ها رو کتک بزنه ... جالب نیست؟ اجازه بدین خیلی غیرمستقیم و در لفافه بگم که همون اول کار، بلاجر زوزه کشان می‌ره به سمت رابستن و می‌خوره به جایی از بدنش که همه توقع داشتن بعد از ضربه، محل اصابت رو بگیره و از درد زوزه بکشه و بشین پاشو بره و لپاشو باد کنه. اما رابستن رو برای استفاده از این سوژه درخشان رو انتخاب کردم که به مخاطب رکب بزنم. رابستن کاملا بی‌خیال به بازی ادامه می‌ده تا این فکر در ذهن خواننده شکل بگیره که آناتومی بدن فضایی‌ها متفاوته و نقاط حساسشون اون جایی نیست که ما تصور داریم.

شگرد بعدی که توی چنته دارم، اغراق در بی قاعده بودن دنیای جادوییه. یک دفعه بلاجر زبون باز می‌کنه و می‌گه: «هی! تو چرا هیچیت نشد؟ » و رابستن برای جا انداختن اون حدس که بالاتر اشاره شد جواب می‌ده: «مگه سوژه‌ی ماموریت آخر مرگخوارها رو خوندن نکردی؟ تمام اعضای بدن ما اکسترنال بودن می‌شه. هر جا که رفتن می‌کنیم، اون‌هایی که به کارمون اومدن می‌کنه رو می‌بریم و بقیه رو گذاشتن می‌کنیم خونه. »

حالا بلاجر می‌تونه علاوه بر سخنگو بودن، لجباز هم باشه. این بار زوزه کشان به سمت هوریس حرکت می‌کنه ...

- آخ پمپم!

برمی‌گردیم به مساله مهم انتقادی بودن. پس از شستن و جلوی آفتاب پهن کردن دست‌های پشت پرده، سراغ تیکه انداختن به جادوگر تی وی می‌ریم و با گلایه از این که گزارشگر هیچ اشاره‌ای به این اتفاقات نکرد، جای گزارشگر اخراج شده از جادوگر تی وی رو زنده می‌کنیم که اگر بود حتما کلی متلک جالب به این اتفاقات می‌انداخت.

و اما بپردازیم به سوژه اصلی که کم کم باید پست رو تمومش کنیم. رابستن که به خاطر همراه نداشتن اضافه بار، چست و چابک شده ... از لفظ «چست و چابک» ساده نگذرید. فورا رگ نوستالوژی خواننده رو هدف بگیرید و پشت سرش «نرم و نازک» رو هم اضافه کنید. رابستن که چست و چابک شده، نرم و نازک همه رو دریبل می‌زنه و به دروازه بان می‌رسه. این جا خیلی زیرپوستی، برتری ذاتی تیم خودتون به حریف رو هم به رخ می‌کشید. اما خوب برای این که ژانگولری و ارزشی به نظر نیاید، نباید این برتری به موفقیت ختم بشه. بنابراین می‌نویسم که درست جلوی دروازه، رابستن یادش اومد که شرط بسته بازی رو می‌بازن. پس توپ رو با اختلاف زیاد به بیرون دروازه‌ها شوت می‌کنه.

خیلی سریع برای هر بازیکن با توجه به شخصیت‌پردازیش یکی دو جمله می‌نویسیم چون پست خیلی داره طولانی می‌شه و داور رودولفه و حوصله پست طولانی نداره.

هکتور به جای بلاجر، با بطری‌های معجون و ملاقه و پاتیل بازیکن‌ها رو هدف می‌گیره. البته برای این که شرط رو نبازه، بازیکن‌های خودی رو. هوریس وانمود می‌کنه که مسته و هر بار توپ بهش می‌رسه، از دستش میفته. کریچر هم هر بار اسنیچ رو می‌بینه، فریاد می‌زنه: «بعد از ارباب ریگولوس مال دنیا برای کریچر رنگ باخته. طلایی که سهله ... اگر اون گوی الماس هم بود کریچر اون رو نمی‌گرفت. »

دست آخر جست‌وجوگر ریونکلا اسنیچ رو می‌گیره و بازی تموم می‌شه. برای این که در پایان پست هم مخاطب لبخند به لبش باشه، حسن ختام رو جمله دیگری از گزارشگر قرار می‌دیم:

- حالا دروئلا اسنیچ رو می‌گیره. صد و پنجاه امتیاز برای ریونکلا ... صبر کنید! یک بار دیگه هم گرفتش! سیصد امتیاز! اوه نه ... صحنه آهسته بود.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.