هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


اطلاع‌رسانی کوییدیچ قوانین کوییدیچ برنامه مسابقات بیلبورد امتیازات


# مسابقه میزبان نتیجه مهمان
1 براکت بالا برتوانا ~ اوزما کاپا
2 براکت پایین پیامبران مرگ ~ هاری گراس
3 نیمه‌نهایی بازنده 1 ~ برنده 2
4 فــیــنــال برنده 1 ~ برنده 3


دفتر رئیس فدراسیون اطلاعات تیم‌ها کافه کوییدیچ کازینو پیژامه مرلین

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
#35

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
آوريل: من بلاخره تو رو طلاق ميدم
ادي: جان؟
آوریل با عصبانیت از جاش بلند میشه و کمربندشو در میاره و شروع میکنه (بچه های زیر 11 سال نیگا نکنن، بد آموزی داره واسشون) به زدن ادی، در حالیکه در تلاشه بدن ادی رو یکرنگ بنفش در بیاره، داد و بیداد خفنی راه میندازه : مرض جان! درد جان! ای دهن منو سرویس کردی تو! صبح از خواب بیدار میشم میگی شیر موز! دارم صبحانه میخورم میگی شیرموز! زنگ میزنم از سر کارم ببینم داری چه غلطی میکنی، میگی شیر موز! خسته کوفته از خدمت میام خونه باز میگی شیرموز! طبق معمول غذا هم درست نکردی، دارم غذا درست میکنم باز میبینم یه وزوز خفیف شیرموز میاد!
ادی که تازه فهمیده آوریل عصبانی عجب حیوون وحشتناکیه، سریع از دست آوریل در میره و زیر تخت شیرجه میزنه : ااااا! شوور گلم؟ آروم باش! کنترل کن! من که چیز زیادی نمیخوام! بابا اصلا بذار از خواننده ها بپرسیم! به نظر شما اگه کسی.....
آوریل : بیا! یه رول هم دارم مینویسم، با این ارزشی بازیایی که در میاری، ملت میگن اه چه نویسنده بوقی! این میخواد با این نوشته ها وزیر شه؟!
ادی : عیبی نداره! بچه ها از خودن! به نظر شما اگه کسی روزی 12 تا لیوان شیرموز از شوورش بخواد، توقع زیادی داره؟
ساحره ها : :no:
جادوگرا :
آوریل : و دوباره قاتی میکنه و یه جارو میگیره و هی سیخ میزنه زیر تخت، ادی هم کنترل از راه دورش رو از دست میده و داد میزنه : واسه دراوردن حرص تو هم که شده میرم طلاق بگیرم!

***صبح روز بعد، تالار محکومین***
قاضی و .... همونایین که ادی گفت، شاکی پرونده ادیه، ملت دادگاه با شوق و علاقه دارن محاکمه این زوج رو نیگا میکنن، از طرف دشمنای آوریل هم یه خبرنگار اومده تا قضیه طلاق رو به بدترین شکل ممکن بنویسه و چاپ کنه تا ملت به آوریل رای ندن! در گوشه دیگه آوریل ککش هم نمیگزه و با خوشحالی منتظره که کریچر حکم طلاق رو صادر کنه!
ادی : جناب کریچ! جناب کریچ! من از دست شوورم ذله شدم! به خاطر چند تا لیوان شیر موز اضافی، دیشب منو کبود کرد! خاک بر سر فکر کرده من زمین زراعت واسه بادمجونم! اومدم طلاقمو ازش بگیرم!
کریچ : خب باید شوهرتون راضی باشه، وگرنه نمیشه طلاق گرفت، به خصوص اینکه من نمیدونم چشمای من ضعیف شده یا واقعا تن و بدن شما سیفیدتر از همیشه اس...
ققی و سرژ محکم دستای حمید رو نیگه داشتن و فنگ جفت پاچه های حمید رو به دندون گرفته!
کریچ به سمت اوریل برمیگرده و صحبتش رو ادامه میده : ایا شما حاضرین زنتون، ادی لاوین رو طلاق بدین؟!
ادی منتظره آوریل یه «نــــــــــــــــه» بگه، ولی آوریل در حالیکه گل از گلش شیکفته داد میزنه : صد البته! هرچی زودتر بهتر!
کریچ : پس حکم طلاق صادر....
ادی : نـــــــــــــــه! من منصرف شدم! من نمیخوام طلاق بگیرم! من مطمئنم با یه خورده سعی و تلاش و کاهش یکی دو تا لیوان شیرموز روزانه، شوهرمم راضی میشه! بریم گلم!
و میان بهت و حیرت سایرین به خصوص آوریل، دست آوریلو میگیره و کشون کشون میبرتش بیرووون!


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
#34

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
مـاگـل
پیام: 536
آفلاین
قاضي پرونده: كريچر
شاهد پرونده: مك بون
وكيل و كمك قاضي و اين سوسل بازيا رو نداريم!
شاكي پرونده: آوريل
موضع پرونده: طلاق !!



آوريل: من اومدم اين ادي رو طلاق بدم!
كريچر: دلائلتون براي اينكار چيه؟
آوريل: غذا درست نميكنه! ظرفا رو نميشوره! لباسارو نميشوره!
ادي: اِ دروغ ميگه ... من هميشه لباساي زيرمونو ميشورم
آوريل ادامه ميده: هيچوقت قهر نميكنه بره خونه مامانش! هر چي ميخوام بپرونمش بره خونه حميد، نميره! همش من رو نگه ميداره توي خونه و نميزاره به هيچكارم برسم! همش از من شيرموز ميخواد! اين آخريا هم كه همش گير ميده شيرموزا طعم خودشونو ندارن! آخه منم يه تواني دارم! خسته شدم ... اين انگل رو از من دورش كنيد!
ادي: ولي من با شوهرم خوشبختم ... نميخوام طلاق بگيرم
كريچر: اين نمونشو ديگه نديده بودم! حكم طلاق صادر شد ...
مك بون: منم شاهدم ...
آوريل: هورااااااااااااااا
ادي: نـــــــــــــــــــه!

-آوي ... آوي ... بيدار شو شيرموز ميخوام ...
آوريل: چي؟ من خواب بودم؟ نه ... خدايا! منو نجات بده
ادي: چي شده؟
آوريل: من بلاخره تو رو طلاق ميدم
ادي: جان؟


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۷:۲۱ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵
#33

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
سرژ:نههههههههههه!
ملت:نهههههههههههه!
ققی میپره هوا و میگه: چی؟یعنی چی؟مگه ما دیشب نگفتیم؟ مگه قرار نذاش..
-اهم(سرفه)..اهم(عطسه)..اهم(سکته)..اهم(مرگ)..
و دید اون عده ای که زنده موندن دارن به طرز فجیعی چشمک میزنن!
ققی:خوب..
کریچر با لبخند پیروزمندانه ای گفت: اعتراف کن حالا!

ققی:عمر..
ملت:اهم(مرگ).. و چند نفر دیگه هم مردن!
ققی: آهان یعنی..عمرم رو هدر دادم من! زندگیمو به باد دادم من!پشیمونم! دیگه این کارو نمیکنم، بچه خوبی مشم! مشق هامو مینویسم.
و بعد چشمک تابلویی میزند. وینکی همه چیزو فهمید. سرژ که متوجه این موضوع شد فوری با دست به گروه اشاره کرد که آواز رو بخونن و بترکونن! تا کسی صدای فریاد وینکی رو نشنوه.
3 مین بعد
رنگ کریچر سرخ شده و میخواد فریاد بزنه! که یه دفعه سرژ متوجه میشه آهنگ از قبل آماده شده توش یه خرده حرفای رنگی زیاد داره. بنابراین فوری اونا رو خفه میکننه و به طرف وینکی میدوه و یه مشت میزنه توی صورتش و کسی دیگه وینکی رو نمیبینه!..


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۰:۱۴ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۵
#32

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
مـاگـل
پیام: 911
آفلاین
پرونده متهم 34764389

نام:ققی
نام خانوادگی:کیفسون

اتهام:پنبه کردن تمام فعالیت های آنیتا برای مبارزه با بی ناموسی و رواج دادن شدید بی ناموسی در کمتر از 24 ساعت...

قاضی پرونده:کریچر

----------------------------------------------------------------------------
کریچر از اینکه در مسند قدرت نشسته بود در پوست خود نمی گنجید...و ثانیه دو بار روی صندلیش از خوشحالی جا به جا می شد...

کریچ:متهم رو بیارین...

ققی در حالی که روی یه تخت پادشاهی نشسته و از زیر چهار جن خونگی تخت رو گرفتن و روی تختم 4 حوری اونو پشتیبانی می کنن وارد دادگاه میشه...
همه تماشا گرا پا می شن و برای ققی سوت می زنن...
ملت:ققی دوست دارم ققی دوست داریم...
ملت:کریچر حیا کن مدیریتو رها کن...

کریچ که حرصش گرفته بود دستور میده تا همه تماشاگرا به جز وینکی رو از دادگاه اخراج کنن...
ناگهان از میان جمعیت ادی میاد جلو و شعار میده...
-ققی محکوم بشی محکوم نشی دوست داریم

و دوباره ملت تحریک می شن می ریزن وسط...
ملت:ققی هوووووووراااا....کــــــریچ سوووووراخ...

سرژ با لباس رپر گشادی که نارنجی بود و تابلو بود که به حمایت از ققی پوشیده به همراه افراد قق بازی میان وسط...

و همگی تنفنگ هاشون رو در میارن...و سرز برای اینکه یه قدرتی به کریچ نشون بده گوش کریچ رو می زنه...

حمید:هو تو با کاف فادر چیکار داری(بر وزن گاد فادر)؟!!
کریچ:ماااااا....شما می خواین منو بکشی...

-----------------------------------------------------------------------

من دیگه حال ندارم ادامه این پست رو بنویسم خسته شدم
یکی ادامه بده(انقدر این کریچ مفلوکه که حتی آدم وقتی می خواد راجبش بنویسم دست و دلش به نوشتن نمی ره)


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۹:۵۵ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
#31

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 1223
آفلاین
چو : ميدونستم نداري !!
مك : آره اينم سندش ... بره وقتيه كه با زن قبليم رفته بودم آزمايش خون بدم !
ققی و ادی و سدی( ارازل) یک گوشه نشستن و دارن هر هر هر میخندن
چو: پس مطمئن باشم نداری
ادی: هر هر هر
مک: اره مطمئن باش ندارم بیا خودت نگاه کن
سدی: کر کر کر
چو از کوره در میره: شما به چی میخندین؟
ققی: به این که مک نداره
چو: خنده داره؟
ادی: نداره؟
برادر حمید : طبق محاسبات من باید 4 تا داشته باشه
چو: اره مک؟
مک: نه بابا یک دونشم ندارم چه برسه به چهارتا
سدی: هر هر هر
ناگهان یک باد شدید میوزد و سدی را همچنان که میخنده با خودش میبره و یک تکه کاغذ میاته روی زمین تالار
چو کاغذ رو برمیداره

متن کاغذ: سدی جیگر مهتاب شیطوون به دلیل بیناموسی مفرت و بر اساس مبادله ی کالا به کالا با تالار هافل به جای سرژ به هافل منتقل گشت

چو کلش رو بلند میکنه و میگه: کجا بودیم
ققی: این که مک نداره
ققی و ادی و حمید: هر هر هر
چو از کوره در میره و میره یقه ی ادی رو میگیره : حالا داره یا نداره؟
ادی: بابا غلت کردم به جون خودم نداره یک دونه زنم نداره
چو: چی زن نداره؟ مگه شما منظورتون ایدز نبود
ادی و ققی و حمید: هر هر هر نه

(این انقلاب پست زنی من بود تو این مدت همش توی دریا و وسط آبشور بودم با نمک شدم)


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۵
#30

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
مـاگـل
پیام: 198
آفلاین
الكسا جيغ مي زنه، پراشو ميكنه!!، گيتارشو ميشكونه ! بعد مي زنه زير گريه !!
مك بون : الكسا جون ناراحت نباش ... اصلا من با جفتتون عروسي مي كنم!
چو مي زن تو گوش مك بون ... بر اثر اين ضربه يكي از پاهاي مك با حركت نوساني فرو ميره تو شيكم الكسا ...
ملت : معععع !

كارگردان : بزن فيلمو عقب ... بزن الكسا داره از بين ميره !!

ويژژژژژژ
صداي عقب رفتن فيلم !!

چو و الكسا با هم درگير شدن ...
چو : برو بينيم بابا شوور خودمه ..
الكسا : عمرا من نميذارم تو ازدواج كني !!!
چو : چرا !!
الكسا : چون مكي اچ آي وي داره !!
چو : خب داشته باشه !! اصلا يعني چي !؟
ملت : ايدز !!!
( اين گفتگوها وسط دعوا رد و بدل شده !! )‌!

هر كسي به يه طرف تالار فرار مي كنه ... سقف تالار ميريزه .. دو سه نفر زير آوار ميمونن ... كودكي خسته با چشماني گريان در حال نگاه كردن به صورت خسته مادره كه از قساوت هاي رژيم
كارگردان : آقا بسه سياسيش نكن !!

چو مياد سمت مك بون ...
چو : راس مي گه تو داري !!
مك : آره دارم !!
چو : تو ايدز داري ؟!
مك : نه چيز فكر كردم منظورت پائه !!
هر هر هر كر كر كر !
چو : ميدونستم نداري !!
مك : آره اينم سندش ... بره وقتيه كه با زن قبليم رفته بودم آزمايش خون بدم !!

ملت :


( ميدونم پستم چرته .. هدفم عوض كردن مسير بود !! )


ویرایش شده توسط مك بون پشمالو در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۲ ۱۳:۴۱:۰۱


تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۵
#29

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
مـاگـل
پیام: 256
آفلاین
-الکسا : عمرا!
چو یه حرکت سیصد و شصت درجه میکنه و با پاش یه ضربه کاری به الکسا میزنه! بعد با یک پرش می ایسته و میگه: جدیدا می رم کلاس، این حرکت جدیدم بود، دیروز یاد گرفتم!
مک: اوه..چو ...تو واقعا نمونه ای!
الکسا از جاش بلند میشه و جیغ میزنه: تو حرف نزن مک...صدات درنیاد! فکر کردی میری کلاس خبریه؟! من از وقتی به دنیا اومدم تو ساز زدن مرلین بودم...مخصوصا از نوع چنگش...
چو یه دفعه یاد صورتش میفته و دوباره میگه: یکی یه آینه به من بده!
گابریل از توی کیفش یه آینه در میار میده دست چو...چو یه لحظه روی صورتش زوم میکنه ، یه جیغ دوباره و: میکشمت...الکسا...
الکسا:عمرا..
چو یه حرکتسیصد و( نه فیلم گیر کرده بزن جلو!)
یک دفعه مک بون عصبی میشه میپره وسط تالار و میگه: بسه دیگه!(فیم زیادی جلو رفت!)
چو و الکسا که این حرکت جدیدو از مک دیدن تعجب میکنن.
ملت:چی شده؟
مک: چی نشده؟؟! بدبختم کردین! کلی پول دادم توی تالار محکومین جا رزرو کردم برای عروسی حالا.... اینا دعوا میکنن...چو من این همه پول کلاستو ندادم بری کلاس ،بیای همشو رو الکسا امتحان کنی!
الکسا:
مک انگشتشو میگیره طرف الکسا: و تـــــــــــــــــــــــــــــــو!
الکسا:
مک: تو همه عروسی رو به هم زدی! چرا کسی فکر دل شیشه ای منو که مثل آینه میمونه نمیکنه؟! من...من نمیخوام....دیگه با من حرف نزنین..
ملت: ماااااااااااااااااااااا
چ:من نمیدونستم که مک اینقدر دل نازکه!
ملت:ما2
چو:من میرم بیارمش عروسی کنیم! شما ها هم راضی باشین!
بقیه:باشه!
ولی دوباره الکسا فریاد میزنه:...


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
#28

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 362
آفلاین
ملت مي پرن بغل چو و بوس بغل لاو !!
مک بون:هوووووو مگه خودتون ناموس ندارین؟!
ملت پسر:اگه داشتیم که نمیومدیم بغل این موجود ضایع!
ناگهان در تالار طبق معمول با شدت باز میشه و از لولاش در میاد و زارت! کوبیده میشه روی زمین!
الکسا:هیشکی از جاش تکون نخوره! این عروسی نباید انجام بشه!
ملت:
الک:مک بون یه خیانت خواره!
آوریل:چی؟!
الک:خیانت کار منظورم بود!
چو:الک باز من اومدم یه کاری بکنم تو بوقیدی! اصلا تو همیشه به من حسادت می کردی!
الک:ایژژژ! همینم مونده به تو حسودی کنم! این رو داشته باشین! گفتگو های مسنجره!
الکسا:هوم چرا آیدیه منو اد کردی به چو می گماااا!
مک بون:چو رو ولش بیا بیشتر با هم آشنا بشیم
مک بون:چی؟! ها؟! نه! خالی می بنده! بوقی بدبخت!!!!
الکسا:هاهاهاها! اگه چرت و پرت میگم چرا زبونت بند اومد؟!
راجر:اینا همه دروغه! اون داره به طرز فجیعی خالی می بنده!
ملت:چرا؟!
راجر:برای اینکه همر زد! و توی مسنجر همر وجود نداره! من مطمئنم! خودم امتحان کردم!8->
ملت:اوووووووووووووو
فلور:راجر من به تو افتخار می کنم عزیزم! :bigkiss:
چو:الکسا؟!مگه من تا حالا به تو چه بدی ای کردم؟! چرا اینکارو با من می کنی؟! مگه تو مارتی نداری؟!
الکسا:دست رو دلم نذار که خینه! چن روز پیش داشتم می رفتم خیابون که براش غذای بچه بگیرم( ) که دیدم با دختر سفیر فرانسه تو کالسکه نشسته و داره لاو می ترکونه! اوهو اوهو ازون گذشته... من...من.... من همیشه به مک بون علاقه داشتم،پشمای پرپشتش،چشمای زیادش،موهای سیاهش(ایول قافیه!) منو دیوونه کرده...دیوونه کرده!
چو:یاآآآ آآ آآ(تارزانی بخوانید)
و به سمت الکسا حمله ور میشه! اول یه مشت از موهاشو می کنه! بعد با یه حرکت کاراته با لگد می زنه تو شیکمش! بعد با مشت می زنه تو چشمش!
الکسا:آآآآآآآآی نفس کـــــــــــــــــــش!!!
و با یک حرکت سارا اونزی در موقعیت برتر قرار میگیره! پنجه هاشو بیرون میده و قوز می کنه و به سمت چو ففففففففف می کنه!( الکسا علاوه بر خونآشام بودن ملکه ی گربه ها هم هست! خب چیه چی کار کنم یه آیدی دارم کوئین آو د کتز!!!!به من چه؟!(الان احساس می کنم سارا اونز ثانی هستم!!)) بعد چینگ می ندازه رو صورت چو و از بالا تا پایین صورتشو نصف می کنه!
چو:یه لحظه صبر! یکی یه آینه به من بده!
گابریل از تو کیفش یه آینه در میاره و به چو میده! چو یه مدت با دقت به تصویرش نگاه می کنه و...
-:جــــــــــیـــــــــــــــــــــــغ!!! الکسا می کشمتتتتتتتت!

(هوووم ببخشید اینجوری شد! اصلا چشم ندارم ببینم چو ازدواج می کنه! بس که مارتی بی دست و پاس! خودشم دیگه پست نمی زنه...)
"نکته ی جالب:من مثلا راجع به هر کی میام میگم این دیگه پست نمی زنه سه ثانیه بعدش پست میزنه! نمونه ش ققی!"
به کریچر:این ققی رو هر سه روز یه بار حذف شناسه کنید، بلکه یه کم تو تالار پست بزنه!


[b][siz


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵
#27

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
مـاگـل
پیام: 198
آفلاین
نام پست : ازدواج صورتي !!
هدف از زدن پست : ازدواج با چو چانگ !!!




----
-- آره دارم ميرم سفر .. خداحافظ برام دعا كن!
-- باشه عزيزم .. مواظب خودت باش ...
سفرت بخير اما، تو و دوستي خدا را، گر از اين كوير وحشت* بسلامتي گذشتي، به شكوفه ها*، به باران*، برسان سلام مارا !!!
( كوير وحشت = دشت كوير ... براي رسيدن به مشهد بايد از كوير عبور كني ديگه .. جغرافي چهارم دبستان !!
شكوفه ها، باران = استعاره از آنيتا .... هوووووووووق ! )

آخرين لحظات ديدار مك بون با چو به سرعت براي بار هزارم در ذهن مك بون تجديد مي شد .... مك بون نگران چو بود ولي در همين لحظه ...
يه گروه چترباز سقف تالار ريون رو خراب كردن بعدش الكسا اومد زد تو گوش آوي آوي سه دور دور خودش چرخيد بر اثر چرخش آوي گردبادي عظيم تر از طوفان كاترينا طوري تالار رو دربر گرفت كه همگان فكر كردند اينك آخرالزمان است!!!



چيليك !
خب شروع مي كنيم ... اوچ، دو، وان !
مك بون به طور كلي قرار مصاحبه اون روز رو فراموش كرده بود ... چون مك بون خيلي آدم معروفي بود قرار بود زندگينامه اش يه كتاب شه ..
سوال اول : چي شد كه تصمييم به ازدواج با يه ساحره افتادي ؟!
م : يه ساحره كه پرميس دورانين بود گذاشت رفت .... بگذريم من تصميم به ازدواج با يه ساحره رو گرفتم چون اصولا ساحره ها رو خيلي دوست دارم !
آني و آوي و لونا و يونا و پني و سرژ و .... و ( تا صبح ... ماشالله هزار ماشالله كل تالار ساحره ان ) :
ادامه ي م : ولي اصل ماجرا يه چيز ديگه اس ... بذارين كامل براتون تعريف كنم !

فلاش بك درون خاطرات بچگي مك بون ... ( صداي مك بون هنوز روي تصويره !! )
والله اون قديما من مث الانم معروف و پرطرفدار!! نبودم ... صميمي ترين دوستام شاهين پاتر و كامبيز ويزلي و هري توپولو بودن ... يه دوست دختر هم داشتم به اسم فاطي شارلت دوئر واتسون !
تا اينكه ...
گذشت و گذشت تا " دلال محبت " باز شد !
ليست ساحره ها :
....
....
....
....
چو چانگ !
....

شاهين و كامبيز و هري و فاطي و لي! نشسته ان كنار جوب و دارن كاغذي رو كه از تو جوب پيدا كردن ميخونن!
شاهين : اين ماله من !
كامبيز : باشه پس اينم مال من !
لي : چو چانگم مال من !!
هر هر هر كر كر كر !
هري : بچه ها خيلي خوش گذشت من برم تو شناسه اصليم .. خروج .. از ورود شما متشكريم هري پاتر اعظم كبير !!
صداي مك بون ..
بچه ها اون شب پراكنده شدن ولي من تا صبح خوابم نبرد !!
فرداي اونروز يه نامه كه تراوشات عشق خالصانمو روي اون ريخته بودم بردم پيش مسئول " دلال محبت " !
تنها چند ثانيه مونده بود كه نامه بدست چو برسه كه يه زلزله ي نابهنگام " دلال محبت " و عشق ناكام منو همراه با نامه زير يه قفل بزرگ مدفون كرد !!!

رينگ .. ينگ ... نگ .. گ !
صداي چو : هووي مكي من سه روز ديگه ام اينجا مي مونم .. پيش آنيت خيلي خوش ميگذره!
مك بون : همين الان پا ميشي مياي .. من بره عروسي فردامون تالار محكومين رو رزرو كردم .. كلي پول بالاش دادم !!
صداي چو : تالار محكومين !!!!
مك بون : خب كل ريونو گشتم همين يه تالارو داشتن !
صداي چو : باشه ميام !!
مك بون : سريعتر ... لعنت به هر چي فمينيست !!!!
( اصل زندگي اينه ... به نوشته هاي بالا دقت نكنين ... اونا تراوشات ذهني يه آدم ديوونه اس !! ) !
.
.
.
من برگشتم !
.
.
.
.
.
.
.

فردا صبح – تالار محكومين !
عاقد : دوشيزه نسبتا محترمه وكيلم !
چو مياد بگه بله كه كله قند از دست آوي پرت ميشه رو كله كريچ. كله كريچ پر خون ميشه و وينكي طي يه عمليات انتحاري اونا رو اهدا مي كنه به سازمان انتقال خون ... ادي مي زنه تو گوش آوي ميگه چرا كله قندو انداختي ... آوي سه تا چرخ در جهت عكس عقربه هاي ساعت مي زنه از باقيمانده ي خون هاي كريچر موج هاي به بلندي تسونامي پديد مياد و همگي فكر مي كنند كه اينبار ديگه آخرالزمانه !!
چو : بله !
عاقد : مباركه !!!!!
ملت مي پرن بغل چو و بوس بغل لاو !!



تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: تالار محکومین
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۵
#26

مادام رزمرتا old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۴۳ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از سه دسته جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 180
آفلاین
قاضی دادگاه: کریچر
شاکی: مادام رزمرتا
متهم: ادی و آنیتا
تماشاچی: ملت ریونی!
*************************************************
کریچر با چکشی نامعلوم الحال روی میز میکوبه و میگه:
جلسه رسمیه..... بوق بسه دیگه.
در همین لحظه چکشی از ناکجا آباد بر سر کریچر فرود میاد.
ضربه زننده: دیگه نبینم چکش فلورم رو برداری ها....
بعد چکش رو از دست کریچر درآورد و دادش به فلور.
فلور: ممنون راجر جون
راجر: خواهش میکنم.
کریچر با دست روی میز کوبوند و گفت : بابا بوق بسه .خوب مادام به جایگاه بیا و اظهارات خودت رو بگو.
مادام رزمرتا به جایگاه اومد و گفت:
من از این ادی و آنیتا شکایت دارم. اول صبر کن ببینم. بعد رو به ادی و آنیتا کرد و پرسید:
کدومتون لیست اعضای ریون رو ویرایش میکنین؟؟؟
ادی که ذوق مرگ شده بود که یه کاری رو اون انجام داده گفت من،من ، من....
رزی: خوب آنیتا جان شما مرخصی... ببخشید که آوردمت ولی اشکال نداره فقط یه ربع از کلاس بندریت گذشته بدو برو.
آنیتا هم معطل نکرد و رفت.
رزی: من از این ادی بوقی شکایت دارم. ادی برا چی اسم منو توی لیست نذاشتی؟
ادی: گذاشتم که
رزی: نخیرم.اونجا که اسم اعضاس نه .اون زیرش ؛ معرفی اعضا از زبان خودشان....
ادی : خوب با اون معرفی بوقیت توقع داشتی بزارم؟ هوی کریچر من از این رزی شکایت دارم. شکایت الکی کرده از من.
کریچر: شکایتت قبوله. خوب رزی تو در همین جا متهم به حذف شناسه میشی.
رزی:
کریچر داشت میرفت که دکمه ی حذف کابر رزی رو بزنه که رزی دو پاداشت شش پای دیگه هم قرض کرد و یهو شد هشت پا
یهو آبی از ناکجا آباد ریخت توی دادگاه و همه غرق شدن و رزی یا هشت پا بقیه ی عمر خود را در آنجا به خوبی و خوشی زندگی کرد.
*************************************************
ادی جان حواست باشه اسم من رو توی لیست معرفی شخصیت اعضا از زبان خودشان نگذاشتی ها.... نمیدونم چرا ولی هر چی هست بگو تا درستش کنم.(از این بهتر نشد دیگه، ببخشید، پست اولم توی اینجا بود.)


ویرایش شده توسط مادام رزمرتا در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۵ ۱۶:۱۷:۴۸

Only Raven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.