لینی درست رو به روی نجینیِ کرم شده روی هوا باقی ماند.
- سلام همنوع من!
چهره کرم اصلا خوشحال به نظر نمیرسید. در واقع بیشتر عصبانی بود.
- فیییس!
- چرا با این مار بزرگ و غریبه که یکم هم شبیه نجینیه دوست شدی؟ بیا با هم دیگه بریم خونه رو بهت نشون بدم و کم کم مرگخوارت کنم!
لینی حتی جلو رفت تا کرم را در آغوش بگیرد. اما لرد که به شدت خشمگین بود، جلو او گرفت و دندان های عظیمش را نشان داد.
لینی که فهمید یک قدم دیگر جلو برود، کارش ساخته است، تصمیم گرفت سوت زنان و به سرعت اتاق لرد سیاه را ترک کند.
لینی پس از ترک اتاق، به سمت راهروهای طبقه بالا رفت. نیاز به اندکی تفکر داشت.
رفت و رفت تا اینکه در مقابل اتاق تسترال ها، با شنیدن صدایی همچون خر و پف، متوقف شد.
- اوه... تسترالا همیشه انقدر خر و پف میکردن؟
لینی پس از اندکی تفکر به این نتیجه رسید که تسترال ها همیشه انقدر خر و پف نمیکردند، پس از میان سوراخ کلید وارد اتاق شد.
لینی در میان تاریخی اتاق، به سختی چیزی را میدید، اما متوجه شد که در وسط اتاق، به نظر میرسد که چیزی در حال ترساندن تسترال ها است.
چیزی که در زیر مقادیری از کاه و علف مخفی شده و با تمام وجود هم خر و پف میکند...
- اگر این موجود داره تسترال های اربابو ناراحت میکنه، پس باید از اینجا بندازمش بیرون!
لینی این موضوع را به خود یادآوری کرد، و سپس با تمام قدرت، با نیشِ تیزِ خود به سوی آن موجود حمله کرد.
ثانیه ای بعد، یک عدد ریگولوس بلک که از ناحیه نشیمنگاه نیش خورده بود، با تمام قدرت بالا پرید.
- خواهرم، من رو چرا از خواب بیدار کردید شما؟ میخواید که به راه راست هدایتتون کنم؟
- عه ریگولوس... تو اینجا چیکار میکردی؟ میخواستی نکنه تسترالای ارباب رو کش بری و بفروشی؟
- نه خواهرم. پیش از نیش خوردن رو یادم نیست، ولی الان میخوام به راه راست هدایتشون کنم. درست مثل شما.
لینی به عمامه ای که ریگولوس، در همان لحظه، به وسیله کاه درست کرده بود و روی سرش گذاشته بود، نگاه کرد.
- حاجی ریگولوس شدی یعنی؟ دزدی و اینا خبری نیست دیگه؟
- خیر خواهرم. من اومدم که همه شمارو به راه مرلین هدایت کنم.
-