هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۵
#67

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
همه نوچه ها پیاده شدن و پشت اوستاهاشون ایستادن...هدویگ رو به نوچه هاش کرد و گفت:

_بچه ها...خوش دارم یه خورده با جادو بترسونیدشون...کمربند و این صحبتا باشه برا بعد...فعلا باهاس از روش خودشون یعنی جادو استفاده کنیم...ملتفتید دیگه؟

نوچه ها با هم:آره اوستا...تو امر کن...برو بچ بریم!

نوچه های بقیه هم راه افتادن و با هم به سمت فمنی ها حرکت کردن...در حالی که چوب دستیهاشونو می انداختن هوا و چوب دستی بعد چند دور چرخیدن دوباره میومد تو دستشون!

دخترای تیم فمن به هم چسبیده بودن و با ترس و لرز چوب دستیهاشونو تو دستشون گرفته بودن...ولی با دو سه تا ورد که از طرف جواتا فرستاده شده بود خلع سلاح شدن و ایندفعه از ترس همدیگه رو بغل کردن!

جواتا دخترا رو از هم جدا کردن و به چند گروه تقسیم شدن و هر گروه بالا سر یه دختر واستاد...نوچه های هدویگ دور سامانتا جمع شدن.

هدویگ:

_هی اسی یه طلسم جوات بفرست حال کنیم.

اسی چوب دستیشو طرف سامانتا گرفت و یه ورد رو با لهجه ی جواتی زیر لب گفت...نور گوجه ای رنگی به سمت سامانتا رفت و وقتی بهش برخورد کرد موهاش غیب شدن و به جای اونا یه پشت موی فرفری ردیف ظاهر شد!

جواتا از خندا روده بر شدن...قیافه سامانتا هم دیدنی بود...همونطور که گریه می کرد زیر لب می گفت:

_داداشی کمک...داداشی...به داداشم می گم...حالتونو می گیره!

هدویگ خنده ای کرد و گفت:

_هه هه آبجی ما رو باش...آبجی خبر نداری که داداشتم پیش من لنگ می اندازه...اونم نمی تونه کاری کنه...تو یه شرط بندی به من باخته

هدویگ نوچه هاش رو به حال خودشون واگذار کرد و رفت یه سری به سیجی جیگرش بزنه!...نوچه هاش با طلسمهای جوات از سامانتا پذیرایی می کردن...

_______________________________________________________________________________________

ببخشید کوتاه بود من یه خورده وقتم کم بود ولی به هر حال ماموریته بلر سگکشه دیگه!




Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۸۵
#66

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
مکان : فدراسیون کوییدیچ -- محل تمرین تیم گروه فمن ( ساحره ها )

ایدی با مهربانی به سامانتا نگاه میکرد و سامانتا هم با مهربانی به ایدی چشم دوخته می کرد . در کنار آنها هم آنی با عشق و علاقه در حال گفتگو با دیانا بود و دیانا با چنان علاقه ای گوش جان سپرده بود که انگار دیوونه صحبتهای دیانا شده است .

ولی افسوس که این مهربانی ها تنها ظاهر قضیه بود .

ایدی در دلش : ای سامانتای بوقی ، فکر کردی من کم میارم و چشم ازت بر میدارم !!!

سامانتا در دلش : دختره مالفوی ... فکر کرده میتونه با یکی از ولدمورتها کل کل کنه !!! نخیرم خانوم من اینقدر نگات می کنم که روت کم شه .

آنی در دلش : این مالفوی ها هم که از بس فقیرن ، همیشه تو کف ثروت خاندان مرلین هستن . الان اینقدر از مال و اموال بابام تعریف می کنم که دیانا از حسودی خودشو بکشه .

دیانا در دلش : اه اه اه ... خجالت نمی کشه !!! دختره خودخواه ... هی میگه آفتابه بابا مرلین من از طلایه . آخه طلا بودن آفتابه هم مگه پز دادن داره .

خلاصه عشق و علاقه بین اون چهار نفر داشت فوران میکرد که یکدفعه یه نیسان وانت پرنده با سر و صدای زیاد جلوشون فرود اومد . بعد از نیسان وانت هم دوتا پیکان گوجه ای و چهار فروند هوندا CG 125 جلوشون فرود اومدن .
پشت فرمون نیسان هدویگ نشته بود . هدویگ بصورت کاملا ارزشی از وانت پیاده شد و فریاد زد :

- بروبچ ، بیریزین پایین که جمعشون جمعه . باید یه گوش مالی حسابی به این بچه فوفولها بدیم .
از پشت وانت هدویگ نوچه هاش پیاده شدن ، اسی خرگوش ، ممل گارپوز ، جواد یه چشم و تقی تیزی کش از نوچه های هدویگ بودن .

اوتو بگمن هم نوچه های خودش رو با پیکان گوجه ایش آورده بود . بقیه سران جواتها هم نوچه هاشون رو آورده بودن .

یه ارتش جوات به این حالت به اعضا تیم ساحره ها نگاه میکردن .

ساحره ها :

جواتها :

این داستان بصورت وحشیانه ای ادامه دارد .....

----------------------------------------------

بروبچ ائتلاف جواتهای آنتی ساحریال یه گوش مالی حسابی به این ساحره های مغرور بدین . نه بخاطر ساحره بودن ، بلکه بخاطر مغرور و خودخواه بودن


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲:۲۱ شنبه ۶ خرداد ۱۳۸۵
#65

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
خوب به دلیل اینکه جنگ پایان یافت و هدویگ ماشین شور شد من ادامه ی پست فدراسیون رو می زنم
=========================================
کوییرل : گومبا گامبا وارکرافت آگومبا دارین گومبابا .

چلنگر : خب به سلامتی خطر برطرف شد . چون پروفسور میگن : شما اینجا بازی وارکرفت هم دارین
بینز : بعله قربان وار کرافت هم داریم اگر میخواهید بیائید یک دست بزنیم خفن
کوییرل : گومبا گامبا سوسک میشید گومبا گامبا
لرد و بینز
کوییرل
فدراسیون کوئیدیچ
لرد در حال صحبت با بینز
لرد : باب این چه وضعیه درست کردی الان همه ریختن اینجا رو تبدیل به گیم نت کردن اینام همه سیریش باید یه فکری کنیم از این حالت خارج بشه خیلی کار داریم که باید انجام بدیم
بینز : آره منم نیست خیلی خوبم عذاب وجدان دارم باید یه فکری به حال فدراسیون بکنیم دیدی چه کمکی به ما کردن برا کوئیدیچ ما هم همش رو زدیم تو کار گیم نت
لرد : آره حالا باید کوئیدیچ رو گسترش بدیم مسابقات جام جهانی هم که داره شروع میشه یه سری برنامه دارم که باید روش کار کنیم
بینز : مثلا چه برنامه هائی ؟
لرد : باید یه سری اسپانسر بگیریم باید زمین های کوئیدیچ رو گسترش بدیم باید ......


[b][color=0000FF]بينز نام


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲:۰۴ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۵
#64

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
هومک ... منم قبول میکنم که جنگ رو تموم کنیم ؛ ولی باید عواقب شکست خوردنتون رو توی فدراسیون ببینین .
البته زیادم سخت نیست ، تو و سارا باید یخورده توی کارا به منو بینز کمک کنین .

--------------------------------------------------------

--- مکان : مقابل در فدراسیون کوییدیچ ( FICO ) --- زمان : روز بعد از جنگ ------

بلرویچ به همراه پروفسور بینز ، بلیز و مایکل ، در فضای سبز مقابل در فدراسیون ، روی تخت جوادی بلرویچ نشسته بودن و نافرم هندوانه می خوردند و قلیون می کشیدند .
در سمتی دیگر هم هدویگ با پرهای سفید رنگش ، با عصبانیت پیکان جوانان گوجه ای بلرویچ رو می شست .

بلرویچ : اوهوی هدویگ !!! یک اپسیلون لکه روغن روی سپر عقب مونده ، دقت کن جغد سیفید .

هدویگ : ماااااااااا !!!! تو از اونجا یک اپسیلون لکه روغنی رو دیدی ؟! باب جون من بی خیال ما شو . اصلا من اشتباه کردم با مرگخوارها جنگیدم . اصلا بزن اون سارا اوانز رو بکش .

بلرویچ : ها ... تا تو باشی دیگه با مرگخوار جماعت در نیفتی . راستی سارا کوچولو کجاست ؟! داره کارشو انجام میده ؟

هدویگ به پشت بام ساختمون فدراسیون نگاه کرد و فریاد زد : اوهوی سارا ! داری کار می کنی ؟

سارا اوانز با سر و صورت دود گرفته پایین رو نگاه کرد و گفت : ایهین ایهین ... بله قربان ، فقط 10 تا دیگه دودکش مونده . ( باب گیر ندین دیگه . به جون هری پاتر ساختون فدراسیون زیاد دودکش داره )

بلرویچ : سارا زود اون دهتا دودکش تمیز کن ، چون باید بری پنچری لاستیک زاپاس رخش رو هم بگیری . زود باش .

سارا ؟ چشم قربان .

بلرویچ ، بینز ، بلیز و مایکل همچنان بصورت وحشیانه هندوانه می خوردند و به این حالت شیطانی می خندیدند .

بلیز : میگم بلرویچ !!! چطوره این دوتا رو بکنیم توپ جمع کن جام جهانی . اون هدویگ پرواز می کنه سریع توپهارو می رسونه ها .

بلرویچ با ارنج به دست بلیز میزنه و میگه : اوه اوه ... بلیز ، بازم سوتی دادی !!! کوییدیچ که توپ جمع کن نمی خواد . ملت دارن این پست رو می خونن . تو همون بهتر که با کوییدیچ کاری نداشته باشی . هندونتو بخور الان سرد میشه

و اینگونه شد که هدویگ و سارا به سزای اعمال نیک خود ، در مبارزه با سیاهی رسیدند .

---------------------------------------------------

هدویگ پر طلا ، چون جغد بامرامی هستی ، من سارا رو زنده کردم ولی ...


ویرایش شده توسط لرد بلرویچ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۴ ۲:۱۳:۰۹

دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ سه شنبه ۲ خرداد ۱۳۸۵
#63

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
برو بچ اینجا هم داره ارزشی می شه...نزارید به عاقبت کافه ی محفل ققنوس دچار شه...من پیشنهاد می دم اینجارو کارشو تموم کنیم بره...در ضمن شما به چه جراتی زدین سارا اوانز رو پر پر کردین؟...مگه قرار نبود تو رولهای ژانگولر بازی نباشه؟...آدم ما رو پر پر نکنید بابا!!!
برو بچ آخر داستان توافقی می باشد!
ما یه خورده این آخر ضایع شدیم...بعدش می فهمیم که سارا اوانز نمرده و اونی که مرده یه کپی از سارا بوده(چه تخیلی!!!).
ما با ضایع شدن بر می گردیم سر کار تیممون و شما هم می رید پیش لرد و یه خورده تنبیه می شید تا یه خورده هم شما ضایع شید!!!
برابری و برادری...شعار امروز ماست!!!
امیدوارم بی خیال شید دیگه...
با تشکر
جغد پر طلا(!) ، هدویگ




فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۹:۴۲ سه شنبه ۲ خرداد ۱۳۸۵
#62

مایکل آنجلو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۹ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۶
از اینجا تا شیراز راه درازیست!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
بلرويچ: مايكي رفتن؟
مايكي: آره بياييد بيرون
بليز : حالا يه درسي بهشون ميديم كه ديگه هوس فوضولي به سرشون نزنه
============== چند دقيقه بعد ===============
مايكي: خانمها از اين طرف بفرماييد ( چه با ادب )
يكي از دخترا: آخه اين وقت شب با ما چي كار داريد؟
بلرويچ : اين دستور لرده بجنبيد تا قاطي نكردم
دختره: ايششش( رو شو كرد اونور)
بليز : شما بايد امشبو به جاي خوبگاه اينجا بخوابيد
و همه ي دختراي اسلايتريني رو به اون به اصطلاح مقر بردن
مايكي: خيلي دلم مي خواد قيافه ي نيكو وقتي مي ره تو ببينم
بلرويچ : امشب چقدر مي خنديم
بليز: هيسسس ... ساكت باشيد... مثل اينكه اومدن
سه مرگخوار مخوف پشت بوته ها قايم شدن و منتظر نتيجه ي خنده دار ماجرا موندن
نيك : بلرويچ عمرا فكر اينجاشو نمي كرد
هدويگ: هنوز نمي دونه با كيا طرف شده
نيك: فقط آروم باشيد و دنبال من بيايد
_ نابود باد گريف... آي چرا ميزني( هدويگ يه دونه پس گرني به نيك زد)
_ خيانت كار پست تو به گريف بزرگ توهين كردي... آييي
_ آيكيو من اسم رمزو گفتم ( جواب پس گردنيه هدويگو داد)
_ نابود باد گريف
_ پس چرا باز نميشه؟ !!!
هدويگ: شايد رمزشو عوض كردن
نيك:
(صداي خنده ي مايكي داشت بالا مي رفت كه بلرويچ به موقع جلوي دهنشو گرفت)
_ اصلا صبر كن ببينم
هدويگ آروم درو هل داد قييييژژژژژژ
_ هه باز شد هه هه خودم بازش كردم هه هه هه ياد بگير نصف تو ام
نيك : بسه ديگه جمع كن خودتو اه اه جغدم انقدر بي جنبه... گريفندوريهاي شجاع حملللللللللههههه كنيد
ملت گريفم از همه جا بي خبر مثل مغولا ريختن تو
جيييييييييغغغ
يه صداي دخترونه: برو گمشو بيرون مگه خودت خواهر مادر نداري
هدويگ: آي آي نزن ... بابا سوء تفاهم شده... آي آي ولم كن ... آخه چرا ميزني
نيك: آييييييييييي ...مــــــا مـــــان... غلط كردم
واز پشت بوته ها صداي قاه قاه خنده شنيده مي شد


ویرایش شده توسط مايكل آنجلو در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲ ۱۰:۵۲:۰۳
ویرایش شده توسط مايكل آنجلو در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲ ۱۰:۵۹:۱۲

تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی یگانه وظیفه ی آدمیان است.
[size=medium]همه چیز تنه


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۵
#61

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
قصه ما به سر رسید ، هدویگه به خونش رسید .

كي گفته نرسيد. حالا ماجرا رو از اين زاويه ببينين.

لرد و دارو دستش به خيال اينكه اين دوئل رو بردن به سمت مقر فرماندهيشون به راه افتادن. قافل از اينكه.........

بلرويچ در راه از جانفشانيهاي خود در نبردهايي كه براي ولدي كرده بود ميگفت. بليز اما در اين فكر بود كه چطور ميتونه اين بلرويچو خفه كنه.

بليز در دلش ميگفت:
- بسه ديگه خالي بند. چقدر خالي ميبندي. حيف كه نور چشمي اربابي، وگرنه .......

مايكي هم در دلش ميگفت:
- بابا ولمون كن ديگه. چه خبرته. يك بند داره بلوف ميزنه. شيطونه ميگه ( ) چنان بزنم كه .....

اما بلرويچ همچنان بدون توجه به همراهانش در حال سخنراني بود. ( به عبارت ديگه همواره داشت ... ميزد)

- من تو جنگي كه تو وزارت سحر و جادو در گرفته بود با يك حركت زيركانه جسي رو دور زدم و از پشت به آرتيكوس نزديك شدم و مقابل .......

اين روند همچنان تا مقر فرماندهي سياهان ادامه داشت.

با رسيدن به مقر، بلرويچ دست از سخنراني برداشت. به سمت در ورودي رفت و كلمه عبور را با صداي بلند ادا كرد:
- "نابود باد گريف"

درب بزرگ فلزي با صداي غيژي باز شد و آن سه نفر به اصطلاح خفن با افتخار قدم به درون نهادند و در پشت سرشان بسته شد.

--------------------------***********------------------------------

نيك از پشت بوته‌اي بيرون اومد و رو به هدويگ گفت:
- هدويگ جان. اينم از مقرشون. حالا كلمه عبورشونم ميدونيم. جان من حال كردي؟

- آره. خيلي خوب بود. ولي خدا سارا رو بيامرزه. خيلي دلم ميخاست كه اونم باشه. آخه نا سلامتي اون بود كه اين نقشه رو طرح كرد.

- نيك به وضوح ديد كه قطره اشكي از گونه هدويگ سر خورد و بر روي زمين افتاد. ( مگه جغد هم عاشق ميشه ؟ )

نيك براي دلداري دادن به هدويگ به آرامي بر شانه‌هايش را نوازش كرد و گفت:
- ميدونم. دركت ميكنم. اما وظيفه ما اينه كه اين ماموريت رو به پايان برسونيم. اينجوري روح سارا هم خوشحال ميشه.

ناگهان فكري به سر نيك زد و برقي در چشمانش نمايانت شد. با نيشخندي به هدويگ گفت:
- تازشم من ميتونم با يكي از دوستانم صحبت كنم تا سارا رو مثل من به اين دنيا بياره. البته ميدوني كه. اون فقط به صورت يك روح ميتونه بياد.

- چي ميگي تو براي خودت. پاشو ببينم. بايد بريم بقيه افراد رو بياريم اينجا تا حمله كنيم و يك درس درستو حسابي بهشون بديم.

نيك:

-----------------------------------------------------
خب بلرويچ عزيز منتظر حمله نهايي ما باش. فكر همه جاشو كرده بودي الا اينجا. نه؟


ویرایش شده توسط نیک بی سر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱ ۲۰:۱۸:۰۹
ویرایش شده توسط نیک بی سر در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱ ۲۰:۵۴:۱۷

[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۵
#60

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
اوه اوه اوه ... چه توهمی . سه نفر اینور ، سه نفر اونور .
جهان بزودی شاهد نبری عظیم خواهد بود و تاریخ از نو رقم خواهد خورد . در کوچه ای مشابه کوچه های شهرهای قدیمی تگزاس ، 6 خفن قصد دوئل داشتند . البته هدویگ یه جغده و نیک بی سر هم یه روح ، ولی دیگه برای هیجانی کردن داستان مجبوریم اونا رو هم خفن حساب کنیم .
سارا اوانز ، هدویگ و نیکی بی سر در یک طرف و بلرویچ ، بلیز و مایکی هم در طرف دیگر با چنان خشانتی به همدیگه نگاه می کردند که هر دلاوری را می گرخوند ؛ البته بازم باید اشاره کنم که هدویگ یه جغده و نیک بی سر هم یه روح ، ولی با این حال برای هیجان انگیز کردن داستان مجبورم نگاه های اونا رو هم پرخشانت کنم .
خیلی منظره ترسناکی بود . در چهره هیچ کدوم احساس دیده نمیشد . هدویگ برای ترساندن سه مرگ خوار دندانهایش رو بر روی هم سایید و چشمانش را گشاد کرد . نیک بی سر هم در اون لحظه از بس قاطی بود با یه قمه دو متری خود زنی می کرد ، و عربده می کشید ؛ البته برای سومین بار باید اشاره کنم که هدویگ یه جغده و دندون نداره که بر روی هم بسایه ، نیک بی سر هم که بیچاره سالها پیش مرده بود و الان یه روح با شخصیته و نمی تونست خود زنی کنه ، ولی دیگه چه کنیم ، باید داستان رو هیجانی کنیم .

خلاصه ظاهرا تنها حریف سه مرگخوار سارا اوانز بود و اگر قرار بود مشکلی هم برای بلرویچ ، بلیز و مایکی پیش بیاد ، از جانب سارا بود و اون دو نفر دیگه یه جورایی هیچ خطری نداشتند .
بلرویچ در چشمان سارا زل زده بود و با دقت حرکات اون رو تحت نظر داشت . ، بلیز هم در چشمان سارا زل زده بود ، اون هم مراقب حرکات سارا بود . مایکی رو هم که دیگه نگو ... با چنان خشانتی به سارا چشم دوخته بود که نگو و نپرس .

هدویگ : پس من چی ، چرا کسی حواسش به من و نیک نیست .

نیک بی سر :

ولی انگونه نبود ، کسانی هم بودند که حواسشان به هدویگ و نیک بی سر باشد . دو پشه گرسنه در حالی که معلوم بود چند روز است کسی را نیش نزده اند به هدویگ و نیک بی سر نگاه میکردند . ولی غافل از اینکه نیک یک روح است و هدویگ یه جغد . پشه اولی تصمیمش را گرفت و در یک حرکت انتحاری به نیک حمله کرد و از داخلش رد شد . پشه دومی هم به هدویگ حمله کرد و تو پر بال هدویگ گیر کرد . هدویگ هم مثل پشه چند روز بود موش مرده نخورده بود و همون پشه رو هم غنیمت دونست و با نوکش شکارش کرد . پشه اولی همچنان از سمتی با سرعت به نیک حمله میکرد و از داخل نیک رد میشد و سمت دیگر می رفت .

کم کم آرامش آنجا بیشتر شد ، بوی مرگ همه جا رو گرفته بود و تا لحظاتی دیگر اجساد نقش بر زمین میشد .

یک ... دو ... سه ( ها .. این یک دو سه رو یکی گفت دیگه ، گیر ندین )

بلرویچ ، بلیز و مایکل در حرکتی فوق العاده انتحاری و سریع ، سه تا آوداکاداورای مشتی به سمت سارا اوانز مفلوک فرستادن ، یعنی یه جورایی اونو با خاک یکسان کردند . سارا اونز هم چون سه تا آوداکاداورا بهش خورده بود پودر شد رفت هوا .

در آخر بلرویچ ، بلیز و مایکل که از پودر شدن سارا مطمئن شده بودن ، برگشتند و با تیلیپ وسترنی از اونجا دور شدن .

هدویگ و نیک بی سر :

هدویگ : هومک ، میگم نیک ... چرا مارو اصلا نگاهم نکردن ؟!!!!

نیک :


قصه ما به سر رسید ، هدویگه به خونش نرسید .

-----------------------------------------------------

خب سارا که پودر شد رفت هوا . هدویگ جان من دیگه این آرنولد تنهایی نپر وسط .


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#59

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
لرد : از اول هم میدونستم شماها این کاره نیستید خودم یه فکری میکنم !!

-خاك بر سر من با اين ارتشم. اينا كين ديگه دور بر منن.

-مونتاگ كجايي، كه يادت بخير. (براي شادي روح مونتاگ عزيز، اين جوان ناكام صلواتي قراع ختم بفرماييد).

بليز كه به رگ غيرتش بر خورده بود، ( مگه سيب زميني هم رگ داره) گفت:
-چي شده ارباب. دست به دامن مونتاگ بي خاصيت شدي؟ مگه من مردم.

مايكي :
ولدي:
بليز :

- بليز تلفنتو بده.

- ميخاي چيكار ارباب؟

- بهه مثل اينكه من ولدمورتما. چرا با من اينهمه يكه به دو ميكنين؟

- بيشين بينيم بابا. هر كي ندونه من كه ميدونم تو قبلا كي بودي. ( منظور قبل از گرفتن نقش ولدي )

ولدي:

ولدي با دلخوري شماره رو گرفت و بعد از مكسي كوتاه شروع به صحبت كرد.

-------------- جلسه سفيدا ------------------

سارا براي اعضا نقششو بازگو كرد و نگاهي به چهره اونها كرد.

ملت گريف :

- آخ نوكم. نوكم چقدر درد ميكنه. فكر كنم روماتيسم نوك گرفتم. بايد زودتر برم پيش يك دامپزشك.

نيك:
- مسخره بازي در نيار هدويگ. همونجور سارا گفت بايد عمل كني. شروع كار با من و تواه.

سارا رو به اعضا تيم كرد و گفت:
- پس همه وظايفشونو ميدونن ديگه. دوباره تكرار نكنم. آينده تيممون به اين عمليات بستگي داره.

نيك به پشت هدويگ زد و با خنده گفت:
نگران نباش. من باهاتم. هر چي بشه من پشت سرتم.

- پشت سر من؟ مگه تو نبايد مواظب من باشي؟ پشت سرمي؟ يعني چي؟ خيلي نامردين. شما هميشه منو پيشمرگتون ميكنين. من ناسلامتي كاپيتان تيمم. اگه من نباشم كي ميخواد تيم رو براي مسابقات آماده كنه؟

نيك چشمكي به بچه‌هاي تيم زد و گفت:
ناراحت نباش هدويگ جون. اگه تو چيزيت شد( )، من هستم. من قبلا سابقه كاپيتاني رو داشتم. ناسلامتي كاپيتان تيم بلغارستان بودم.
هدويگ:
دوباره هدويگ :


ویرایش شده توسط نیک بی سر در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۳۱ ۱۳:۲۲:۵۱
ویرایش شده توسط نیک بی سر در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۳۱ ۱۳:۴۳:۵۶
ویرایش شده توسط نیک بی سر در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۳۱ ۱۴:۰۹:۳۵

[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#58

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
به جاي اينكه هر دو با هم براي فرار متحد شوند مانند سگ و گربه به جون هم افتاده بودند!
در همین هنگام یه نفر وارد معرکه شد . یعنی کی میتونه باشه که اینقدر هیبت داره ؟
همه ی سرها برگشت حتی بلیز و مایکی هم سر برگردوندن و به این فرد خیره شدن
یک روح خاکستری بود که همه متوجه حضورش شده بودن
هدویگ : یعنی کی میتونه باشه ؟
سارا : نمیدونم
روح : من پروفسور بینزم آمده ام تا تعادل را میان سفید و سیاه برقرار کنم
مایکل : بلیز ببین چه لفظ قلمم حرف میزنه
بلیز :
بینز : حالا قدرت بینز رو میبینید
بینز با یک حرکت چوب دستیش یه اشعه ی بزرگ به این بزرگی درست میکنه که همه رو در بر میگیره هیچ کس نمیتونه حرکت کنه
تمام ملت گریف و سیاها
بینز : اینجانب بینز به شوما ها اعلام میکنم که یک دوئل در پیش دارید سیاها این ور و سیفیدا اونور برید افرادتون رو بیارید موهاهاها ژوهاهاها یوهاهاها
به یک باره اشعه نا پدید میشه و همه پا میزارن به فرار و بینز میمونه و خودش
بینز به خودش : نه بابا اینقدرا هم دست و پا چلوفتی نیستم ها !!
جائی در دور دست
هدویگ و سیفیدا جلسه گذاشتن
هدویگ : آخه من که جغدم دست ندارم که بتونم چوب دستی دستم بگیرم و دوئل کنم من فقط میتونم کوئیدیچ بازی کنم
سارا : اوهوع پس چرا اینقدر لاف میزنی من فلانم من بهمانم هان ؟
هدویگ : من یه کار میتونم بکنم میتونم بهشون نک بزنم
نیک بی سر : خسته نباشی قهرمان من اصلا نمیدونم تو که جغدی چطوری میتونی کوئیدیچ بازی کنی اونم رو جارو به حق چیزای ندیده
هدویگ : اصلا چه ربطی به ماجرا داشت ؟ من گفتم من فقط نک میزنم
سارا : باشه دوئل و بزار برا ما
هدویگ در دلش :
سارا : خوب من یه نقشه دارم
بعد اینجوری شروع کرد به گفتن نقشش
در همون دقایق در جائی دیگر سیاها جلسه گذاشتن
لرد بلرویچ : خوب ببینم کی آمادس که بتونه جان فشانی کنه
بلیز : آقا اجازه این مایکی هست اینقدر خوب جانفشانی میکنه
لرد : آره مایکی راست میگه
مایکی :
لرد : اصلا به قیافه ی این میخوره این کاره باشه ؟ خودت چی ؟
بلیز : من ؟ نه آقا ما رو چه به این غلطا !!
لرد : از اول هم میدونستم شماها این کاره نیستید خودم یه فکری میکنم !!
=======================================
همیشه میان سفید و سیاه یه تعادلی هست و بینز نقطه ی عطف این تعادله
ملت : اوهوع زرشک


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۳۰ ۲۰:۱۳:۰۷
ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۳۰ ۲۰:۱۶:۴۳
ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۳۰ ۲۰:۱۹:۲۴

[b][color=0000FF]بينز نام







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.