هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
-ای ذلیل شده ها!آخه من چه گناهی کردم که شما خنگارو دور خودم جمع کردم؟!میخواید زیر میز بشینید تا ابد؟

ملت هافل خسته بودند...خسته.ولی روح ننه هلگا که در عالم بالا عشق و حال میکرد و هرازگاهی با حرکت های شرم آور فرزندانش تنش در گور میلرزید، متوجه خستگی آن ها نبود.
گیبن که از ناکجا آباد به زیر میز آمده بود و برای صرفه جویی در وقت ناگهان جای دالاهوف را گرفته بود به موهایش دستی کشید، اما ناگهان یادش آمد دستش را در تالار جا گذاشته است...پس این که بود که اورا نوازش میکرد؟گیبن با امید این که با لاکرتیا،رز و یا وندلین روبه رو شود به سمت شخص بازگشت، ولی متوجه شد که به دلیل گنجایش کم نمی تواند برگردد.آهی کشید و اجازه داد پاهای زاخی همچنان روی سرش بمانند.
گیبن::worry:

وندلین در جایش کمی تکان خورد،نه اشتباه نکنید، برخلاف همه این یکی میتوانست تکان بخورد.دستش را زیر چانه اش زد و با ناراحتی پرسید:
-پیشنهاد کدوم تسترالی بود که از در سمت راست بیایم؟

اما وقتی سوالش بی جواب ماند به خودش قول داد اگر بازگشتی در کار بود، تک تک این خسته ها را معلقیوس توتالوس کند یا حداقل از پنجره مجازی پرتشان کند، ولی در این صورت برایش مسئولیت پیش می آمد.

شب!

-پاپا خرو پف که نمیکنی؟
-نه باو تکونم نمیخورم!
-ایول!پس...
-خرررر و پففففففف!
زاخی:

کمی این طرف تر، آن طرف تر رز با خمیازه ای گفت:
-لاک؟
-هان؟
-بیداری؟
-نه!
-پس چرا حرف میزنی؟
-پس چرا میپرسی؟

رز میدانست که اگر تا فردا جواب های لاکرتیا را بدهد، لاکی هم تا پس فردا به کل کل ادامه میدهد پس بیخیال شد و رفت سر اصل مطلب:
-میای بریم یه دوری این اطراف بزنیم؟

لاکرتیا از مرلین خواسته قبول کرد، اما وقتی که میخواست از زیر میز بیرون بیاید دستش به پایه میز برخورد کرد و ناگهان زیرپایشان خالی شد...شاید هم داخل دلشان خالی شد!
------------------------
ملت تو رول بعدی آریانا رو هم وارد رول کنید و همینطور سوزان و اسپلمن رو...بذارید دورهم باشیم، حال میده!



ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۸ ۱۶:۵۸:۲۷
ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۸ ۱۷:۰۰:۳۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
مطمئنا راه راست راه مناسبی برای زاخاریاس نبود و اگر زاخاریاس به راه راست هدایت می شد پنجره های مجازی نیز بسته می شد. هافلی ها به در سمت راست نزدیک می شدند ولی هیچ یک نمی دانستند که راه راست برای زاخاریاس کج می شد !

هافلیون تونل اسرار بسیار آهسته جوری که صدایی در نیاید و موجودی اسرار آمیز را از خواب بیدار نکند، دستگیره را چرخاندند و وارد شدند وی چیزی که می دیدند برخلاف چیزی بود که فکر می کردند می بینند! (فهمیدین چی شد؟ )

به جای رنگ سبز تالار اسلیترین رنگ قرمز تالار گریفیندور در سراسر تالار به چشم می خورد.آنها اشتباهی به تالار گریفیندور آمده بودند.

زاخاریاس به پاپا کلاهش را روی سرش گذاشت ، گفت:
- چی شد؟ مگه نگفتی راه راست خوش یمنه؟ پس چرا رفتی راه کج؟
پاپا دستش را زیر کلاهش برد و کله اش را خاراند و گفت:
- به مرلین نمی دونم چی شد! من رفتم به سمت راست چرا از سمت چپ سر در آوردیم را نمی دونم؟!

زیر میز


لاکی محکم به پیشونی اش زد و غرغر کرد:
- اه!اینا دوباره اومدن!

وندل گوشه ی رومیزی میز گریف را به اندازه ای که بتواند دید بزند، بالا برد و به گروه دوم هافل نگاه کرد. رز طرف دیگر که مشرف به خوابگاه بود را زیر نظر داشت و وقتی که صدای پای کسی را شنید که از خوابگاه بیرون می آید ، آژیرش به صدا در آمد:
- یکی داره میاد ....یکی داره میاد.

آنتو که به زور رز را نگه داشته بود و نمی گذاشت ویبره برود، گفت:
- یکی دوشاخه ی اینو از پیریز برق بکشه بیرون!
لاکی و وندلین در یک حرکت کاملا هماهنگ و هافلانه ( !)از زیر میز پای پاپا و زاخاریاس را گرفتند و آن دو را به زیر میز کشاندند. البته پاپا و زاخاریاس بیکار هم ننشستند و با جیغهای بنفش شان ملت گریف را به تالار کشاندند.
- تسترال ها! منو کجا می برین؟ هیپوگریف های خط دار! گورکن ننه هلگااا !





پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
(نوشتم گریفیندور...ولی محوه!)

-باورم نمیشه جیگر...این همه مدت داشتی با احساسات پاک یه دختر بازی میکردی...من و باش که به کی دل بسته بودم...فکر میکردم نیمه گوربه گور شدمو پیدا کردم...دلمو شیکوندی...
-برو حالشو ببر!

آنتونین با صدایی خش دار زمزمه کرد:
-وایسا بوقی...وایسا ازین خراب شده بریم بیرون دل و جیگرتو باهم در میارم!
-این همه میگفت جیگرم،جیگرم،جیگرم...نگو یه دروغگوی بی احساس بود!
-من جیگِرم،جیگِرم،جیگِرم!با گاف مسکور!

رز زلر موهای فرش را با انگشت فرتر کرد و گفت:
-انقد نگید دلم جیگر خواست!

وندلین که تا کنون کوچک ترین حرفی نزده بود گفت:
-کاش تبر مرحوم الارو داشتم گردنتو از بیخ میزدم...جن بی چشم و رو!

لاکی چشمانش را تنگ کرد و معترضانه گفت:
-اول باید گردن منو بزنی!
-اتفاقا گردن تو یکی رو اول از همه میزدم...همه این اتیشا از زیر گور توئه!
-ممنون از این همه علاقه ای که بهم داری...اصلا انتظار نداشتم!

رز درحالی که به دوردست ها خیره شده بود گفت:
-بچه ها هوا داره تاریک میشه میگم بنظرم نصف شبیی میتونیم یکم خوش بگذرونیم...دست کم یه درسی به اونا بدیم و یه حالی به خودمون!

تونل اسرار!
-من گفتم اینجا خطرناکه...الان از شانس گند ما تونل به دهن باسیلیسک ختم میشه...اصلا شاید این یه تله باشه!
-وای پسر چقدر فک میزنی،اگه بیشتر حرف بزنی فکتو تا یه هفته از دسترس خارج میکنم!

پاپاتونده کلاهش را روی سرش جابه جا کرد و گفت:
-دوراهی..شاید دوراهی مرگ و زندگی...کی میدونه انتهای این راه ها چی انتظار مارو میکشه...شاید فرشته مرگ از بین این دیوار ها داره....
-جان عزیزت نگو..این زاخاریاسو میبینی که فقط بلده غر بزنه و قمپز درکنه!
-حالا از کدوم طرف بریم دوستان؟!راه سمت راست در کشور ما خوش یمنه!
-شیطونه میگه اگه عمری بود همچین از پنجره مجازی پرتش کنم پایین که...

پاپاتونده به سمت زاخاریاس برگشت و پرسید:
-چیزی گفتی؟
-نه..خوب راستش...
در این لحظه پاپا دست او و سوزان را کشید وبه سوی راه راست هدایت کرد()...بزرگ ترین اشتباه!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۲ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 77
آفلاین
تالار گریف (رنگ فونت دلیلی نداره قرمز باشه! )
- واقعا چه روز خوبیه! مگه نه هرمیون؟!
- آره عجقم! واقعا روز خوبیه! پر از صفا و عجق و اینا!

چهار هافلی برای بار صدم شاهد رد و بدل شدن جملات عشقولانه و عموما بی محتوا بین هرمیون و رون بودند.

- به مرلین قسم! دیگه نمی تونم تحمل کنم! همه رفتن پی کار و زندگیشون، این دو تا الان 2 ساعته ما رو علاف کردن!

- اییششش! چقدم این هرمیون سبک می کنه خودشو!

لاکی در حالی که با انزجار از زیر میز دو گریفی را تحت نظر گرفته بود، جمله اش را تمام کرد.

آنتو: البته از حق نگذریم شاهد صحنه های غیرآسلامی زیادی بودیم! من به شخصه زیاد ناراضی نیستم!

دخترا:

تالار هافل

- من نمیگم ایده ی بدیه که خودمون رو بندازیم توی تونل! فقط میگم تضمینی وجود نداره که زنده بمونیم!

زاخاریاس این را گفت و دوباره سعی کرد با تنگ کردن چمش هایش انتهای تونل را ببیند.

- باید از این ور بریم، رز هم از همین طرف رفته!

- آها! ولی کجا رفته؟! شاید رفته باشه اون دنیا! و هر چند من تو این مدت کوتاهی که توی تالار بودم دلبستگی عجیبی بهش پیدا کردم دلیل نمیشه که بخوام براش بپرم توی چاه!

- زاخی راست میگه! تازه معمولا اینا تهش تالار اسرار و این چیز میزا داره! احتمالا تا الان باسیلیسکی چیزی، خوردتش!

پاپاتونده که تا آن لحظه ساکت بود و بقیه را زیر نظر گرفته بود. بی مقدمه گفت: مردم من بزدلی رو ننگ می دونن!

این را گفت و به درون تونل شیرجه زد و از نظرها ناپدید شد.

-اممم... من فقط فکر می کردم پوستش سیاهه! مگه خارجیه؟!

تالار گریف
- چرا من نمی تونم برم این دو تا موجود رو شپلخ کنم؟!
- بار شونصدم لاکی! ما تا همین جاش هم کلامون پس معرکست! مثلا هاگوارتزه اینجا! زدیم یکیشون رو مورد عنایت قرار دادیم، بسه دیگه!

وندلین که از جر و بحث با لاکی خسته شده بود به طرف آرسینوس خزید تا اوضاع را بررسی کند. آرسینوس به پشت روی زمین افتاده بود و به بالا( در این مورد، زیر میز!) خیره شده بود.ولی چیزی در صورتش با همیشه فرق داشت. وندلین کمی جلوتر رفت تا بهتر ببیند.

- اممم... چرا این دماغش درازتر شده؟! چرا گوشاش یه جوری شدن؟! جیگر چته تو؟!

آرسینوس با چشمانی اشک آلود به وندلین خیره شد.

- لاکی بیا ببین این چشه!

رز،لاکی و آنتو غلت زنان و به صورتی ژانگولری به سمت آرسینوس آمدند

-اووف! این چرا قیافش این قدر داغون شده! یه کاری کنیم!
- بندیوس!
- باو این که خشک و منجمد شده! تو با بند هم بستیش!
- نه صبر کن! آرسی قولی میدی که اگه درستت کردم،سر و صدا نکنی؟! قول؟! زدی زیرش من چند برابر پیتزا می گیرم ازت!
- باو لاکی تو هم که کچل کردی ما رو با این پیتزات! اینو درست کن!

لاکی چوبدستی اش را به سمت آرسینوس گرفت و زیرلب زمزمه کرد. آرسینوس که مشخصا از اینکه می توانست خودش را تکان بدهد، احساس بهتری پیدا کرده بود، چند تکان به خودش داد.

- حالا با این قیافت چی کار کنیم؟! چرا این شکلی شدی؟!
- مهم نیست! برید از تالار بیرون! بدبخت کردید منو؟!
- چی شده مگه؟ اوه! تو چرا قیافت داره همین جوری تغییر می کنه؟! چقدر قیافت آشناست!
- گفتم برید بیرووون!

آرسینوس در حالی این را گفت که سعی می کرد با دستانش صورتش را بپوشاند. گوش هایش به طور واضحی درازتر شده بودند و بینی کشیده ای پیدا کرده بود. به جز چند تار مو روی سرش چیزی نمانده بود و چشم هایش به اندازه ی توپ تنیس شده بودند.

- صبر کن ببینم! تو چقدر شبیه دابی هستی؟
- اه! لعنتیا! این ترکیب جادوتون معلوم نیست چه جوری باطلش کرد!

لاکی با تعجب پرسید: چیو؟!
آرسینوس که دیگر از پوشاندن حقیقت ناامید شده بود، در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت: من پسر دابی ام! با یه جادو خودمو شبیه آدم می کردم که راحت باشم اینجا! اگه بقیه گریفیا بفهمن ،بدبخت میشم! باید شبا با ماهیتابه داغ تختاشون رو گرم کنم! بشورم بپزم بسابم! نمی خوااام!

-هههه! پسر دابی! یه مدل تیریپ دابی برو!
- باو! آنتو! گناه داره! مثل اینکه تالار گریف مثل هافل دموکراسی نیست! وینکی بره مرلین رو شکر کنه!
- منو باش می خواستم از کی پیتزا بگیرم!

چهار هافلی بر سر دوراهی بزرگی گیر کرده بودند.


وقتی توی خونه ات موش رخنه میکنه، خونه رو دور نمی ریزی! موش رو بیرون میکنی!


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
همون لحظه تالار هافل!
سوزان،زاخی و پاپا به تازگی از کلاس موجودات جادویی آمده بودند و هرکدامشان آسیب جزئی ای دیده بودند.زاخاریاس خنده ای سر داد و روی یکی از تخت هاپرید و گفت:
-عاشق این سکوتم...حالا کجا رفتن؟حیف همگروهیامن وگرنه ارزو میکردم برن دیگه بر نگردن.

سوزان دستی به موهایش کشید و گفت:
-یکم مشکوکـــ...
-یوهاهاهاهاها...امروز روز قشنگیه!

ملت هافل دره شروع کردند به دویدن و ناگهان به یکدیگر برخورد کردند و پخش زمین شدند.پاپاتونده نالید:
-بچـ...بچه ها نترسید....
زاخی نگاه معنی داری به پاپا که سفت بازویش را چسبیده بود انداخت و گفت:
-الان معلومه کی نمیترسه!

سوزان با صدایی که آرام تر از نجوا بود گفت:
-هی بچه ها اینجارو نگاه کنید...دستمال گردن رز...

سوزان درست میگفت دستمال گردن رز در کنار همان دریچه سقوط افتاده بود...هافلی ها با نگاهشان به یکدیگر فهماندند که باید به دنبال دوستانشان بروند.

همون لحظه تالار گریف!

-ببین من و اینجوری نبین دختر متینی هستما، قاطی کنم کل تالارتون رو به آتیش میکشم!

لاکی معترضانه سقلمه ای به وندلین زد و با لحنی مهربان گفت:
-جیگر جوون اگه بگی چه نقشه ای داشتید قول میدم ازت شام نخوام!:zogh:
-زدید لالش کردید بعد میخواین براتون از نقشه هاش بگه؟نوبرید به مرلین!

آنتونین در حالی که ناخن هایش را میجوید گفت:
-هی دخترا بنظرم بهتره یه راه فراری پیدا کنیم...
رز جمله اش را کامل کرد:
-و جیگر رو هم با خودمون ببریم!

کاش هرچه زودتر دوستانشان برای نجات آن ها می رسیدند،چون گریفی ها به دنبال سرگروهشان میگشتند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۲ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 77
آفلاین
آنتو که به طرز عجیبی هنوز در پی کشف هدف گریفی ها بود به فکر فرو رفت.

-هوممم، هدفشون یعنی چی می تونه باشه؟!

رز، وندل و لاکی هم برای مدتی با تعجب به فرآیند فکری آنتو خیره شدن.

- احساس می کنم همه ی این اتفاقات یه جوری به هم مربوط میشن، ولی نمی دونم چه جوری!...

-باو آنتو!

- آهااااا! پاتر با اون دستگاه روحو احضار میکنه! باید مخفیانه عمل کنیم!

- واقعا؟!! بعد از اون همه فکر نتیجه گیریت این بود؟! نه آنتو، روحی در کار نیست. همش زیر سر این گریفیای مریض بود! چقد بی خوابی کشیدم از دست اینا!

لاکی این را گفت و ناخودآگاه مشت محکمی به میز کوبید.

توجه یک گریفی به طرف صدا جلب شد. در حالی که سایرین هنوز مشغول خندیدن و مسخره بازی بودند، آرسینوس به خیال اینکه احتمالا گربه هرمیون یا چیزی تو همین مایه هاست به طرف میز حرکت کرد.

- لاکی! دیوونه شدی!؟ چی کار کنیم!
- دست خودم نبود، اعصاب نمیذارن واسه آدم! نمی دونم! سریع یه فکری کنید!

قبل از اینکه کاری از چهار هافلی سر بزند، آرسینوس به میز رسیده بود. آرسینوس خم شد و زیر میز را نگاه کرد.

- چطوری پیشیی! ااا... شما.

- خشکیوس!
-بیهوشیوس!
-منجمدیوس!

آرسینوس در جا از حرکت ایستاد و رنگ پوستش به طرز نگران گننده ای به سبز تیره تغییر کرد.

رز در حالی که با وحشت به آرسینوس خیره شده بود گفت: چراا؟!! چرا ما اینقدر ناهماهنگیم! یکی کافی بود! یه جادو!

- زنده است اصلا؟! این رنگ پوست طبیعیه واسه این جور طلسما؟!!

لاکی با چوبدستی اش چند سقلمه به آرسینوس زد ولی چشم های آرسینوس همچنان بسته بود.

- بیهوشیوس مینیموس!

چشم های آرسینوس به سختی باز شدند ولی هنوز تاثیر جادوهای دیگه پابرجا بود.

- خوب زندست! قبل از اینکه ببیننمون اینو بکشید زیر میز! آنتو زود باش دیگه!

خششششخشخخشش.... آنتو به سختی هیکل به نسبت بزرگ آرسینوس را زیر میز کشید.

- دقت کردید این میزه خیلی بزرگه؟! یعنی به طرز غیرعادی واسه پنج نفر جا داره! گریف واقعا چه میزایی داره!

- ببین آرسینوس! با حرکت چشم به سوالای من جواب میدی!



پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
آنتونین به سمت در رفت و دستش را روی دستگیره گذاشت و...
(شترق!)
این بار افکت صدا ناشی از برخورد دست لاکی با صورت انتو نبود بلکه متعلق به پشت دستی ای بود که رز به انتو زد.رز با لحنی شاکیانه گفت:
-اگه ینفر اینجوری سرش رو بندازه پایین و بیاد تو حریم خصوصی شما چه بلایی سرش میارید؟پس امیدوارم اگه یک نفر همون بلا رو سر شما اورد ازش ناراحت نشید!
-خوب...
لاکرتیا جلو رفت با دو دستش انتو و رز را از جلوی در کنار زد و در را چارتاق باز کرد سپس با لحنی مسخره آمیز گفت:
-اوه...بیاید اینجارو داشته باشید!

کله های رز،وندل و لاکی با آن موهای لطیف و زیبایشان که بنظر آنتونین بیشتر شبیه کارامل خراب شده بود() مانع میشد تا او بتواند پشت در را ببیند برای همین مجبور شد تا جور دیگری عمل کند...آنتو با آخرین قدرت دختر هارا به درون اتاق هل داد و خودش هم با آن ها به درون اتاق افتاد.بعد تنها چیزی که روبه رویشان بود سقف بود که به سرعت به آن ها نزدیک میشد،و شاید هم آن ها به سقف نزدیک میشدند!

چند دققیقه بعد!


وندلین پخش زمین شده بود و سعی میکرد در دریچه ای را که مثل بالابر از آن بالا آمده بودند را باز کند.دیوار اطرافشان با رنگ های قرمز و طلایی مزین شده بود و تابلوی یک شیر گنده روبروی چشمشان خودنمایی میکرد...بی شک آن ها وسط تالار گریفیندور بودند.
-پیشنهاد کدوم فضولی بود که در سمت چپ رو باز کنیم؟!
-ونی زود باش...الان از خواب بیدار میشنا!:worry:

وندلین خودش را جمع و جور کرد و با بی حوصلگی گفت:
-بهتره فعلا زیر اون میزه قایم شیم...تقلا بی فایدست!
-هی بچه ها بلند شید صبح زیبایی شروع شده!

صدای آرسینوس جیگر آنقدر برای چهار هافلی آشنا بود که بدون هیچ درنگی به زیر میز هجوم بردند.هری از طبقه دوم تختش پایین پرید و با شادمانی گفت:
-میدونی چی بیشتر از یه صبحونه دبش میچسبه؟!یکم هافل آزاری!

و بعد به سمت دریچه ای مثل دریچه لوله بخاری که چیزی مانند بلندگو از درون آن به بیرون از تالار راه داشت رفت.هری درحالی که سعی میکرد صدایش را عوض کند، دهانش را به دریچه نزدیک کرد و داد زد:
-یوها ها ها...هافلی ها روز مرگتون فرا رسیده!
گریفی ها:
هافلی ها با چشمانی که در آن خشم موج میزد به یکدیگر خیره شدند.آنتو زمزمه کرد:
-هدفشون چی میتونه باشه؟...باید مخفیانه عمل کنیم!
--------------------------------------
هافلی ها تو تالار گریف گیرافتادند و گریفیندوری ها روحشونم از این قضیه خبر نداره...هافلی ها قصد دارن بدجوری حال اونارو بگیرن!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ دوشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
- هوی هافلیا !

در یک لحظه هافلیون ایستادند برگشتند و به طرفی که صدا از آن می آمد نگاه کردند - این صدای مرموز همون صدای قبلی بود؟ کسی چه می داند؟ - و چون کسی را مشاهده با هیچ یک از حواس خود نکرده بودند دوباره روی سر و کله ی هم پریدند و مشغول کار خود شدند.

- هافـــلیــــا !سه ساعت دارم صداتون می کنم

ملت هافل سکوت کردند و به منظور شنیدن دوباره ی صدا گوش های خود را تیز کردند و با چشم هایشان به دنبال منبع صدا گشتند.

-چه عجب! گوش هاتون خیلی ضعیفه یه سر به سنت مانگو برین حتما![/

قطعا در آن لحظه که هافلیون سکوت کرده بودند و صدای مرموز را می شنیدند به این فکر می کردند که آیا این صدای مرموز یک نفر است یا دو نفر و شاید هم چند نفر؟! صدا هربار با بار دیگر فرق داشت حتی این اخری اندکی لهجه داشت!

- ولی حیف که وقت نمی کنید! یوهـاهـاهــا !


و این بار جمعیت هافلی به جای سکوت، سقوط کردند!
آنها به درون تونل لیز افتادند و تا قبل از سر خوردن بر روی لجن های روی دیواره ی تونل برای لحظه ای شکل نا منظمی که به نظر می رسید جاندار است را مشاهده کردند ولی خیلی سریع به طرف پایین سرخوردند و فرصت تجزیه و تحلیل را از دست دادند.

ردا های هافلیون لجن پر شده بود و همه در حال عق زدن بودند.در این بین وندلین رشته ی بلندی از جلبک و لجن را در دست داشت و مشتاقانه به ان نگاه می کرد. او با شادی نظریه اش را مطرح کرد:
- جلبک ها خیس هستند پس به احتمال زیاد تا همین 12 ساعت پیش در این تونل آب جریان داشته!
- خب که چی؟
- تا دوباره آب نیومده باید بریم؟
- کجا بریم؟
- اونجا !
وندلین به دو در کناری اشاره کرد. در طی مدتی که ملت هافل غرق در اندیشه ی انتخاب درها بودند، وینکی به طرف دری که نام اسلیترین روی آن بود پرید و با مسلسل وارد آن شد. هافلیون که نمی خواستند سر از تالار اسلیترین در بیاورند به در دیگر نزدیک شدند و آن را باز کردند و در آن اتاق ...

----------------------
توی اتاق چه شکلیه؟ حتما شرح دهید.
قضیه ی صداها چی بوده؟ توی رول نفر بعد یکی این مسئله را که صدا مال کیه گوشزد کند ولی می تواند نتیجه گیری نکند.




پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ پنجشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۳

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
-روح ننه اومــــــــــــــــــــــــــــــده!
-وینکی روح عمه ی ننه رو هم سوراخ کرد.
-هـــــــــــــــــی هی هی! فن مارپیچی شوارتسوموکی گومو راپاروتوکومونه ی هفتم... گتسوگا تنشو!

در این لحظه نصف تالار به نابودی کشیده شد و ملت هافلی با دیدگاهی نو از جنس یافته های پوکرفیس به در و دیوار و وندلینِ بسیار جوگیر خیره شدند و هِی غبطه خوردند و هی غبطه خوردند و بسیار به هوششان آفتاخار کردند!

وندلین که هنوز در جوگیری و انیمه بافی مانده بود، شمشیرش را در هوا چرخاند و بانکای بانکای گویان به این طرف و آن طرف پرید و بسیار جالب، بقیه ی تالار را هم ترکاند.
در این بین دیگر ملت هافلی که با قیافه های دو نقطه صفریِ خود داشتند به خل بازیِ وندلین نگاه میکردند، بار دیگر آه کشیدند و فکر کردند که چرا یک موجود عجیب و غریب باید از دنیای انیمه ها و انیمیشن ها بیرون بیاید و حرف های نامفهوم بلغور کند!

وینکی اخم هایش را در هم کشید و با مسلسلی در هوا گفت:
-مو سبزِ انیمه بین هر چه گفت به خودش گفت. موسبز بسیار باید دهان خود را با آب و ماسه شست.

لاکی، ردای پدر قدیمیش، آنتو را کشید و گفت:
-بابا من آفنبات نمیخوام. از اینا میخوام.
-نه دختر قدیمیِ بابا... روح ننه به درون وندلین رخنه کرده. همگروهی عزیزمون جن زده شده متاسفانه.

وینکی معمولا موجودی نیست که هر چیزی را بشنود. و اینکه چرا کلمه ی «جن» را شنید هم قطعا به من و شما و بعضا عمه هایمان هم مربوط نیست.
وقتی جن خانگی حرف آنتو را شنید، طوری روی آنتو پرید و با مسلسل به حیوونکی کوبید که رستم با گرزش سهراب را نزده بود.

-دالاهوف حرف مفت زد. وینکی فک دالاهوف را پایین آورد. وینکی هرگز یه انسان را نزد. وینکی مرتبه ی خودش و انسان ها را دانست. وینکی جن خانگی نفهم بود!

رز هم که این صحنه را دید، به تبعیت از ناظر قبلیش روی هوچ پرید و به هوچ، شوک زلزله ای وارد کرد. آن طرف هم لاکرتیا، چارچوب پنجره ای را کنده بود و این طرف و آن طرف می پرید.
-من پنجره ی بی ناموسی رو به دهن آمریکا ارواح می کوبونم. من این سگ هار منطقه عامل وحشت رو از تالار بیرون میکنم.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۸ ۲۱:۱۹:۲۲


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۳

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
(در این لحظه دورا جایش را به لاکرتیا بلک میدهد و رودولف هم از شدت قبطه خوردن به بهره هوشی دوستانش سر به بیابان میگذارد و الادورا هم وارد صحنه میشود).

همه:
تابلو:

رز زلر چند قدم عقب رفت و با صدایی لرزان گفت:
-فکر...فکر کنم... ننه هلگا رو بیدار کردیم!
با این حرف رز همه تازه متوجه عمق فاجعه شدند و شروع کردند به شیون و زاری و هرکدام با استفاده از ردای بغل دستی اش دماغش را تمیز میکرد().آنتونین که به این قضیه کمی شک داشت و فکر نمیکرد روح متعلق به ننه هلگا باشد به دنبال پیش مرگ میگشت در نتیجه مادام هوچ را شیر کرد و او را جلو فرستاد.مادام با چشمانی بسته و بدنی لرزان به طوری که انگار دارد از سلطان جنگل تسترال ها طلب بخشش میکند لب به سخن گشود:
-نن جون...مارو ببخش ننه...ما جوونیم ننه...ما آرزو داریم ننه...می خوایم برای شما و هافل افتخار باشیم ننه....ننه ما...

گرومپ!دیرینگ!درونگ!(افکت یکی شدن مادام با ظروف چینی تالار)

-آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ....اوووووووووووووووه....هوووووووووووو...همه شمارو میکشم!تک تک!

هافلی ها با شنیدن صدای زمخت روح و شاید هم ننه هلگا گرخیدند.روح درحال نابود کردن تالار روی سر بچه ها بود.لاکرتیا فریاد کشید:
-هی وای ...درد و بلای ننه بخوره تو سر آنتو...روح ننه جنی شده!

آنتونین معترضانه فریاد کشید:
-هوووی!دیوار کوتاه تر از من تو این تالار پیدا نمیشه؟:vay:

از آن سر تالار هم الا با شادمانی گفت:
-لاکی،جن؟جن؟جن؟ایول!

وینکی هم مسلسل به دست تیراندازی میکرد و میخواند:
از خون جوانان هافل لاله...ننه، لاله...مرلین، لاله دمیده...مرلین،لاله دمیده!

هم زمان با این سروصدا ها صدای زیر و آرامی هم شنیده میشد...صدایی آشنا.اما حیف که هیچکدام از هافلی ها صدا را نمیشنیدند، این موضوع بی شک برایشان بد تمام میشد!
------------------------------
ادامه سوژه دست خودتونه ولی میتونه صدا متعلق به یه جونور...یا یه موجود افسانه ای باشه که مظهر بدبختی برای هافلی هاست.


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.