ياهو
.:. سـوژه جـديـد .:.تنها بودم ... تعقيبم ميكردند ... از تفاوت بين صدايشان ميفهميدم كه 3 نفر هستند . چراغ هاي خيابان جهت ديدِ بهتر روشن شده بودند، تندتر رفتم ... تندتر آمدند ! هيچ گاه در آن موقع از شب تنها نبوده ام،در دل به سارا و خداحافظي زود هنگامش ناسزا ميگفتم. ترسيده بودم، وسيله اي براي دفاع نداشتم ... گم شده بودن .... صداي خنده هاي گستاخانه شان همچون پتكي بر مغزم فرود ميآيد ، هميشه در مواقع ترس تعادلم دچار مشكل ميشد، چنديدن بار سكندري خوردم، به خياباني تاريك رسيديم ! ايستادم ... ايستادند ... سرد بود !
- برين پي كارتون!
- اينطور نباش عزيزم!
از شدتِ خشم دندانهايم به هم ساييده ميشدند ، هنوز ميخنديدند، يكي از آنها كه رنگِ پوستش با بقيه فرق داشت جلو آمد ! ... با قدم هاي آرام به عقب ميرفتم ! ... پشتم به جسمي سخت و سرد برخورد كرد، با گوشه ي چشمم به ديواري كه با آن برخورد كرده بودم را ديدم:
- لعنتي اينجا بن بسته !!
تهي شده بودم! ... كيفم را مقابلم قرار دادم، بغض كردم! ... منادي ميخواستم.
يكي از آن سه جلو آمد !
- هي مايك ! نگاش كن داره ميلرزه !!
- خفه شو پسر ! بيشتر شبيه يه گربه ي وحشي شده !

از اينكه كسي در موردم نظر دهد متنفر بودم! ... حاضر بودم خاضعانه تمامِ گاليون هاي داخلِ كيفم را تقديمشان كنم ! ... جلوتر آمد ، آنقدر كه حرارتِ نفسش را حس ميكردم ! ... با كيفم به سينه اش كوبيدم، كمي عقب رفت، اما اين خوشحالي ديري نپاييد، احساسِ سوزشي روي گونه ام وجاري شدنِ خوني را حس كردم، او مرا سيلي زده بود ! ... درون چاله ي گل آلود پرت شدم ... سرم به شدت درد ميكرد، اما صداي قهقه يشان را ميشنيدم... آنها توطئه شان را يافته بودند!!!
- هنوز خيلي كوچولويي عزيزم!!

- هي عوضي! به كي گفتي عزيزم ، لعنتي؟!؟!
خداي من ! ... ميشناختمش ، صاحب صدا آشناتر از همه بود، ديگر تنها نبوديم، او آمده بود !
فلش بك ...- تو واقعا" قبول كردي ؟!
- اممم... خب مجبور شدم، خودت كه بودي!

- توجيه ي قانع كننده اي نيست جسي !
و با ناراحتي رفت !
پايانِ فلش بك ...اينيگو با گامهاي بلند و چشماني سرخ به سمتِ آنها حمله برد... هر 3 متعجبانه دفاع ميكردند ... كاش استفاده از چوبدستي برايمان ممنوع نبود ، در غير اينصورت او با 3 طلسم " اكسپليارموس! " ميتوانست آنها را نابود كند! ... با كمكِ ديوار از جا بلند شدم، ناجي ام را بهتر ميديدم، اينيگو با زنجيري آهنيني كه در دست داشت با آنها ميجنگيد! ... روشي كاملا" ماگلي !!
هنوز خشمگين بود! مزاحمان در حالي كه از درد ناله ميكردند روي زمين افتاده بودند... نگاهم كرد، و بدون هيچ حرفي دستم را همراهِ خود كشيد، و رفتيم!
.:. چند دقيقه بعد .:.هنوز مرا ميكشيد ... او چطور مرا پيدا كرده بود ؟! سرماي هوا و خيس شدنِ موها م لباسم باعث شد اولين عطسه را بزنم ... دردمندانه پرسيدم:
- چطوري پيدام كردي؟ داريم منو كجا ميريم ؟!
- مرسي از تشكرت ! ... اينكه چطوري پيدات كردم! سارا اوانز گفت خيلي وقته كه ازت جدا شده ! ... دنبالت ميگشتم كه تو اون وضع ديدمت!
جمله ي آخرش باعث شد تا فشار بيشتري در دستانم حس كنم.
- سردمه! يعني دارم يخ ميزنم !!!
- يكم تحمل كن، الان ميرسيم !
.:. كــافــه ي گريفيندوري ها .:.از مغازه هاي بخار گرفته ي دياگون گذشتيم!... ايستاد، گفت:
- فكر كنم به خاطر تو هم شده منو راه بدن كه بيام !!
سرم را بلند كردم، مغازه اي زيبا و شيك با تزئيناتي كه شباهتِ زيادي به شبهاي كريسمس داشت مقابلم قرار داشت. شمع هاي جادويي رنگارنگ و كوپيد* هاي معصوم بالاي ميزها ميچرخيدند. بخارِ روي شيشه و فكرِ گرم بودنِ داخل كافه بعد از آن ماجراي ناگوار مرا وسوسه كرد و درب را باز كردم!
بهتر ميتوانستم ميزهاي دو و يا چند صندلي را ببينم! ... خيلي شلوغ نبود، همين كه مشغول ديد زدن در محيط بودم، مونتگومري نزديك آمد و گفت:
- اووه جسي ! خوش اومدي، حالت خوبه ؟!

حتما" نسبت به ظاهرِ آشفته كنجكاو شده بود، لبخندي مبني بر تاييد زدم، اينيگو كه پشتِ من ايستاده بود گفت:
- براي ورود بايد كارتِ عضويتِ گريف داشته باشيم ؟!

ديگر عصبي نبود، لحنش بيشتر حالت شوخي گرفته بود، مونتگومري چشمكي زد و گفت:
- خب اگه بخواين ميتوني كارتِ ويژه درخواست بدي تا يه گريفيندوري افتخاري بشي !!
به سمتِ صندلي در حركت بوديم كه اضافه كرد:
- شما خيلي خوش شانس بودين! ... بچه ها تا نيم ساعتِ ديگه ميرسن، ميخوايم يراي افتتاحيه ي كافه جشن بگيريم !

- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
* كوپيد : Cupid ... در افسانه يونان به عنوانِ خداي عشق، كه بصورتِ كودكِ برهنه مجسم شده !!
دوستان ! لزومي نداره مثلِ من بنويسين ! يعني " اول شخصِ مفرد " سوژه الان كاملا" باز هستش و ميتونين هر طوري ادامه بدين! ... اين پست بيشتر جنبه ي معرفي داشت! ...شما مختارين هر طوري كه ميخواين ادامه بدين. اميدوارم قابلِ تحمل نوشته باشم! ... موفق باشين !
