چهاراسلاگهورن اجبارا اسم رودولف را در لیستش نوشت و به دنبال بلاتریکس دوید.
-باشه! من این رو میبرم. اما خودت میدونی که کافی نیست. ارزش مادی چندانی نداره!
بلاتریکس خواست عصبانی بشود و بزند کاسه و کوزه اسلاگهورن را بشکند، اما تصمیم گرفت از واقعیت فرار نکند.
-باشه... باشه! بذار ببینیم...
و درست در همان لحظه هدف مورد نظرش را دید.
-پیدا کردم! شما یه دقیقه همین جا وایستا!
اسلاگهورن رفتن بلاتریکس را با چشم دنبال کرد و با دیدن هدف او، چشم هایش از حدقه بیرون زدند و جلوی پایش افتادند.
بلاتریکس مجددا به سمت او برگشت.
-بیا اینم بذار... عه! چشمات کو؟
و به دنبال چشمان اسلاگهورن، نگاهش را به زمین دوخت.
-بلاتریکس...
عربده رودولف از سوی دیگر بلند شد.
-خانوم لسترنج!
اسلاگهورن پوفی کرد.
-خانم لسترنج! من با اینی که برام آوردی چیکار کنم؟! یک دونه... فقط یک دونه از کاربردهاش رو به من بگو!
بلاتریکس سر تا پای ایوان رو از نظر گذروند.
-قبلا ها شایعه بود اگه خیسش کنی کف میکنه! میخوای امتحان کن... شاید اثر کرد.
-بلاتریکس!
بلاتریکس حرفش را قطع کرد.
-باشه بابا جهنم الضرر! بیا اینم روش!
و دست اسلاگهورن را گرفت و چیزی کف دستش گذاشت.
-چشم های خودته. خیرش رو ببینی!