هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۰:۴۳ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
چهار

اسلاگهورن اجبارا اسم رودولف را در لیستش نوشت و به دنبال بلاتریکس دوید.
-باشه! من این رو میبرم. اما خودت میدونی که کافی نیست. ارزش مادی چندانی نداره!

بلاتریکس خواست عصبانی بشود و بزند کاسه و کوزه اسلاگهورن را بشکند، اما تصمیم گرفت از واقعیت فرار نکند.
-باشه... باشه! بذار ببینیم...

و درست در همان لحظه هدف مورد نظرش را دید.
-پیدا کردم! شما یه دقیقه همین جا وایستا!

اسلاگهورن رفتن بلاتریکس را با چشم دنبال کرد و با دیدن هدف او، چشم هایش از حدقه بیرون زدند و جلوی پایش افتادند.

بلاتریکس مجددا به سمت او برگشت.
-بیا اینم بذار... عه! چشمات کو؟

و به دنبال چشمان اسلاگهورن، نگاهش را به زمین دوخت.

-بلاتریکس...

عربده رودولف از سوی دیگر بلند شد.
-خانوم لسترنج!

اسلاگهورن پوفی کرد.
-خانم لسترنج! من با اینی که برام آوردی چیکار کنم؟! یک دونه... فقط یک دونه از کاربردهاش رو به من بگو!

بلاتریکس سر تا پای ایوان رو از نظر گذروند.
-قبلا ها شایعه بود اگه خیسش کنی کف می‌کنه! می‌خوای امتحان کن... شاید اثر کرد.
-بلاتریکس!

بلاتریکس حرفش را قطع کرد.
-باشه بابا جهنم الضرر! بیا اینم روش!

و دست اسلاگهورن را گرفت و چیزی کف دستش گذاشت.
-چشم های خودته. خیرش رو ببینی!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
4


بقچه ای را به سر چوبی وصل کرده بود. چوب را روی شانه اش گذاشته بود و با قدم های تند حرکت می کرد و با خودش حرف می زد.
- کافی نیست کافی نیست! خودت کافی نیستی. ما برای آن مدال زحمات زیادی متقبل شد بودیم. لیاقت نداشتید. حالا می رویم فک و فامیلی برایتان می آوریم که حالتان جا بیاید.

قدم هایش را تند تر کرد. بقچه اش سبک بود. فقط چوب دستی اش را داخل آن گذاشته بود. پلاکس گفته بود اینگونه به سفر می روند.
محل دقیق مقصدش را نمی دانست. برای همین مجبور بود پیاده به دنبالش بگردد. تشنه بود. خسته بود. ولی بسیار هم مصمم بود.
برای هفتیمن بار طی یک ساعت گذشته، برکه آبی در مقابلش دید و به سمت آن دوید.

لرد می دوید و برکه می دوید.

باز به آن نرسید.

- ما اصلا برکه فراری دوست نداریم. تشنه ایم.

کمی قبل سعی کرد بود کاکتوسی را نصف کرده و آب احتمالی داخلش را بنوشد. این را هم پلاکس گفته بود. ولی تنها چیزی که نصیبش شده بود خارهای سوزنده کف دستانش بود. چند قدم بعد به شتری رسیده بود و از او درخواست آب کرده بود. شتر گفته بود که پلاکس دروغ گفته و داخل کوهانش چیزی بجز چربی پیدا نمی شود.

لرد چربی نمی خواست.

دستش را سایه بان چشمش کرد و در دور دست ها ساختمانی دید.
با خوشحالی به سمتش رفت.
خودش بود.

کمپ ترک اعتیاد!




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

پلاکس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۸ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۴۹:۲۸ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲
از ما هم شنیدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 219
آفلاین
یدونه پلاکس.


دستور، دستور لرد سیاه بود و سلولی حق مخالفت نداشت.
پلاکس سلول هایش را جمع کرد و به اتاقش در زیر پله رفت تا چیز ارزشمندی برای اسلاگهورن، پرفسور شریف هاگوارتز بیاورد.

_ امممم... قلمو که نه، تابلو هم نه، پالت هم لازم دارم، اون کاغذا هم به درد نمیخورن، آبرنگ هم کثیفه، مدارنگی هام که بدم جونم میره، پس... .

نگاه پلاکس به شئ‌ای افتاد که روی چهارپایه می‌درخشید. شئ، به پلاکس چشمک زد، بعد تازه دوگالیونی اش افتاد، پس التماس کرد.

_ آخه من چطوری توی خوشگل بانمکِ جدید رو بدم به اونا!

ناگهان سخن لرد سیاه را به یاد آورد.
«بروید و چیزی ارزشمند بیاورید تا بدهیم به این دو ملعون.»

هیچکس روی حرف لرد سیاه حرف نمی‌زد.
پلاکس جعبه مداد شمعی هایش را در دست گرفت و با نگاهی بغض آلود آنها را نظاره کرد. این ارزش‌مندترین چیزی بود که در آن زمان داشت.
اما نمی‌توانست یک بسته مدادشمعی از پشت ویترین درآمده را، که با یک سال پول آموزش نقاشی به دیزی(که آخر هم نتوانست چیزی بکشد و بفروشد.) به دست آمده بود، به این سادگی از دست بدهد‌.
_باید لذت مرحله اولو خودم ببرم.

چند دقیقه نگذشته بود که صدای «تق تق تترق ترق» همراه با بوی لذت مضاعف، در اتاق پلاکس پیچید.



پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
هکتور دگورث گرنجر- فصل اول- قسمت دوم

لرد و بقیه مرگخوار ها دور هکتور حلقه زده بودن و منتظر بودن تصمیمش رو بگیره و بلاخره ارزشمند ترین وسیله ی خودش رو اهدا کنه.

- لازمه همه اینجوری بهم زل بزنن؟
- ما گفتیم همه زل بزنن که یه وقت دلت نخواد بری بدون اینکه سهمتو بپردازی!

هکتور با اون اندک مغز باقی مونده توی سرش مشغول فکر کردن بود. چه چیزی میتونست اهدا کنه که نه پاتیل بسوزه نه معجون. صدایی توی مغزش مشغول گفت و گو با اون شد.
- اون پاتیل طلامو بدم؟ نه از اون فقط یکی تو دنیا هست. اون پاتیل تاشو سوراخه رو بدم که ازش هفتاد و پنج تا دارم؟ نه اگه اونو بدم میگن با پاتیل سوراخ معجون میپزه. موهامم که ریخته نمیتونم بدم. بدون دماغ هم که نمیشه زنده موند. یه شیشه خالی معجون بدم؟ نه اونا رو برای پخت و پز نیاز دارم. معجون هامم که ارزش داره نمیشه! آها فهمیدم!
- من اینو میدم!

هکتور به ساعد دست چپش اشاره میکرد!

- این میخواد دستشو بده؟ ما رو مسخره کرده؟
- نه نه دستم نه. این!

لرد گردنش رو کمی بیشتر کشید تا ببینه هکتور دقیقا به چی اشاره میکنه. اما از دیدن چیزی که هکتور بهش اشاره میکرد اصلا خوشش نیومد!

هکتور داشت به علامت شومش اشاره می کرد!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
کتی دنده به دنده
کتی بشقاب پرنده


قلمبه زیر پشمالو ها، تکانی خورد و پشمالو های دندان شکسته را از اینجا و آنجایش کند.
- راستش من انقد ساده لوح نیستم که بدون هیچ سلاحی پاشم بیام اینجا.

روی زره آهنینش، جای گاز های پشمالو ها، نمایان بود. قاقارو، از روی سر کتی پایین پرید تا فک و فامیلش را دلداری دهد. لحظه ای، سخنان قاقارو به گوش کتی رسید که میگفت حتما آنها را به بهترین دندان پزشکی برده، و دندان هایشان را با تیز ترین حالت ممکن، باز سازی میکند.
سوالی برای کتی پیش آمد.
- با کودوم پول؟
- با پولای تو!

اگر مسائل مربوط به اسلاگهورن در میان نبود، کتی همان لحظه روی سر قاقارو پریده و «پولای تو» را نشانش میداد.
- بگذریم... کی میگه من قصد داشتم شما نیست کنم، مستر اسلاگهورن؟ این پشمالو ها که میبینی خیلی تخسن. اصن نمیشه کنترلشون کرد. و... خب ممکنه یه چند روزیم گرسنگی کشیده باشن و از شدت گرسنگی گازت گرفته باشن...
- در هر صورت... کل این فک و فامیل یا هرچی هستو میبرم. حسابمون صاف شد. تا باختنی دیگر بدرود!

سپس، بدون توجه به بغض کتی و قاقارو، فک و فامیل پشمالو را که حال، بدون دندان هایشان خلع سلاح شده بودند، درون کیسه کرد.
حال، خانه ریدل ها، کاملا خالی از هر چیز باارزشی بود.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آنلاین
ایوان روزیه - ۵

ایوان در ذهنش جملات هوریس را مرور میکرد:
- فک و فامیل...فک و فامیل...فک و فامیل!

در همان حال بود که با بلا برخورد کرد. بلا که صندوقچه نسبتا بزرگی را زیر بغل زده بود به ایوان اعتراض کرد:
- جلوی پات رو نگاه کن! حیف که فک و فامیلمی وگرنه میدونستم چیکارت کنم. بکش کنار!

ذهن ایوان با شنیدن عبارت "فک و فامیل" جرقه زد. همان جا سر راه بلا ایستاد و سعی کرد لبخند بزند که به خاطر نداشتن عضلات صورت تلاشش ناموفق بود.
بلا چشم های را باریک کرد و گفت:
- گفتم بکش کنار ایوان!

ایوان دست استخوانش را روی دست بلا گذاشت و گفت:
- ما مگه فامیل نیستیم بلا؟
- منظور؟
- نمیشه من تو رو به هوریس بفروشم؟

بلاتریکس صندوقچه را برای لحظه ای پایین گذاشت و طلسم فسفری رنگی نثار ایوان کرد! ایوان روی هوا بلند شد و پس از اثابت به دیوار پشت سرش در حالی چفت و بست استخوان هایش از هم باز شده بود روی هم تل انبار شد!
بلا دوباره صندوقچه را برداشت و گفت:
- خجالت هم نمیکشه! چهار تیکه استخون جرات میکنه بگه میخواد منو به هوریس بفروشه!

دست ایوان را که هنوز ساعدش را گرفته بود از خودش جدا کرد و روی مابقی استخوان هایش پرت کرد و با عصبانیت از آنجا دور شد.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
3


وارد اتاق شد. نگاهی به اطراف انداخت. همیشه علاقه زیادی به جمع آوری اشیا داشت. جدید و قدیمی. هر یک از آن ها برایش با ارزش بودند.
- این که هورکراکسه... اینم که هورکراکسه... این یکی هم هورکراکسه. آخه ما به چه زبونی به شما زبان نفهم ها بفهمانیم که تقریبا همه چیزهایی که ما داریم، هورکراکس هستند.

در کمد را باز کرد.
- کلاه منگوله دار خوابمان را بدهیم؟ نمی شود. ارزشی ندارد که. آبرویمان می رود. گذشته از این، قولش را به سدریک داده ایم.

گهواره نجینی را برداشت.
- دخترمان بزرگ شده. دیگر داخل این نمی خوابد که. برایش تخت دو نفره می خریم داخلش بخزد.

خودش هم می دانست که نمی تواند. نجینی داخل گهواره می خوابید و در صورتی که گهواره اش را اهدا می کرد بسیار بداخلاق و ترسناک و زشت می شد.

تخته سنگی در گوشه اتاقش بود.
- زمانی روی این نشسته بودیم. مطمئنیم که سالها بعد بسیار ارزشمند می شود. این را نمی دهیم.

کشو را باز کرد. وسایل قیمتی زیادی داشت. ولی...
-ما خسیسیم!

چشمش به شیء درخشانی روی دیوار افتاد.
مدال طلایی رنگ را برداشت و کمی بررسی کرد که هورکراکس نباشد.
- مدال خدمت به هاگوارتز! وقتی اون هاگرید گنده بک رو لو دادم بهمون دادنش. خدمت به هاگوارتز جزو لکه های ننگ زندگی ماست. بعدها به ما تهمت زدند که دروغ گفته ایم. چه دروغی؟ آراگوگ جانوری درنده بود. حتی داشت کله زخمی و دوستانش را می خورد که ای کاش این کار را می کرد. عنکبوت بی مصرف.

مدال را برداشت و پیش بقیه برگشت و آن را با بی میلی داخل سبد انداخت.




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آنلاین
ایوان روزیه - ۴

ایوان در طول اتاق قدم میزد و با خودش فکر میکرد:
- من دیگه چه چیز ارزشمندی دارم؟ گنجینه های خانوادگیم رو که دادم رفت. یادگاری های ارزشمند زمان مرگمم دادم...ای اسکورپیوس سالازار نفرینت کنه! ببین ما رو به چه وضعی انداختی!

دوباره نگاهی به کوه وسایل وسط اتاق انداخت.واقعا هیچ چیز ارزشمندی داخلشان نبود. گفتگیرش به ته پاتیل خورده بود. یادش افتاد کیسه پول هایش هنوز داخل جیب ردایش است. آن را بیرون کشید و محتویاتش را کف دست استخدانی اش خالی کرد.
- یه گالیون، دو گالیون، سه گالیون....پانزده گالیون و سی نات!

در تصمیمی انقلابی کل لوارم اتاق حتی میز و صندلی و تخت را بار زد و به سمت هوریس رفت. وسایلش را جلوی پای هوریس خالی کرد و کیسه پول را هم به دستش داد و گفت:
- این دیگه کل دار و ندارم بود.

هوریس نگاهی کارشناسانه به همه انداخت و رقم شانزده گالیون و سی نات را در برگه اش یاداشت کرد. ایوان معترضانه گفت:
- این چه وضع قیمت گذاریه! من فقط پانزده گالیون و سی نات پول نقد بهت دادم!

هوریس لگدی به صندلی ایوان زد که باعث شد شست پایش ورم کند و همان طور که از درد لی لی میکرد گفت:
- بله اگه کیسه پولت نبود که ۱ گالیون یاداشت میکردم! من مگه سمساری دارم که خنزر پنزر برام میاری؟ دارایی ارزشمند میخوام!

از انجاییکه حدس میزد ایوان الان جواب دارایی دیگه ای ندارم را تحویلش دهد بلافاصله گفت:
- میتونی از اقوام دور و نزدیکت هم استفاده کنی. وزارت سحر و جادو که سایه اش از سرمون کم نشه نیاز به کارمند داره. میتونی فک و فامیل هات رو به من بفروشی تا من به وزارتخونه بفروشمشون!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
.2

چند ساعتی گذشته بود و فعالیت مرگخواران بر خلاف ساعات اولیه کاهش یافته بود و دیگر پرنده هم در خانه ریدل ها پر نمی زد. مرگخواران هر کدام دنبال چیزی با ارزش بودند تا بتوانند به هوریس اسلاگهورن بدهند و زود تر از سر او راحت شوند ولی چون که هوریس اسلاگهورن کسی نبود که به این چیز ها راضی شود مدام تقاضای بیشتری می کرد.

در بین اسکورپیوس سعی می کرد برای مشکلی که خودش بوجود آورده بود کمکی برای حل مشکل بکند و بیکار نماند.

- باغچه خونه ریدل ها رو گشتید؟ زیر باغچه یه گاوصندوق هست که توش کلی طلا و جواهره.
- اونو اول کار پیدا کردیم و مصادرش کردیم.
- اونم پیدا کردید؟ اونا اموال من بودن. مال من بودن. چطور دلتون اومد اون سکه های نازنین و طلا جواهرات رو بردارید؟

هوریس نفس عمیقی کشید. می توانست تا ابد این بازی را ادامه دهد. اسکورپیوس بگوید کجا اموالش را قایم کرده و هوریس بگوید همان موقع مصادره اش کرده. هوریس پیرمرد بود و حوصله این کار ها را نداشت پس فکری کرد و با دستش بشکنی زد.

- یه چیزی هست که هنوز مصادره نشده...راستی بگو ببینم تو کلیه هات سالمن؟ عیب و ایرادی که ندارن؟ قلب چطور؟ قلب داری؟

ظاهراً هوریس زرنگ تر از این حرف ها بود و می خواست طلبش را از عضو های بدن اسکورپیوس هم بیرون بکشد.




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
کتی دو دنده


فک و فامیل پشمالو، همانند ملخ هایی که به مزرعه هجوم میبرند، به درون خانه ریدل ها هجوم برده، و هرکه را که پناه نگرفته بود، زیر دست و پایشان دفن مینمودند... از جمله اسلاگهورن!

- ایول! قاقارو فک و فامیلت معرکن! ارباب! اسلاگهورن نیست شد!

لرد سیاه و مرگخواران، با احتیاط از مکان هایی که پناه گرفته بودند، بیرون آمدند و به جمعیت پشمالو های خیره شدند.

- مقرمان را به گند کشیدی، ملعون! اما چون اسلاگهورن را نیست کردی، تو را تنبیه نمیکنیم.
- رفتن؟ نقشه جواب داد؟

قاقارو که هنوز به گاز جانانه اش افتخار میکرد، با سینه ای جلو داده شده و پنجه های کوچکش، از مخفی گاهش بیرون جهید.

- معلومه که جواب داد! تا عمر دارم سپاس گزار تو هس...

قلمبه ای با شکل و شمایل اسلاگهورن، زیر حجم بزرگی از پشمالو ها تکان خورد.
مثل اینکه اسلاگهورن، فکر اینجایش را نیز کرده بود! چون چند پشمالو، با دندان های شکسته، از اینکه نمیشد اسلاگهورن را گاز زد حرف میزدند.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.