اطلاعیه اول مرداب هالادورین: رونمایی از جدیدترین امکانات فاز سوم طرح گالیون و وعده‌ی گسترده شدن دنیای جادویی در فاز چهارم را همین حالا مطالعه کنید! ~~~~~~~ اطلاعیه دوم مرداب هالادورین: اگر خواهان تصاحب ابر چوبدستی و قدرت‌هایی که به همراه دارد هستید، از همین حالا برای دریافت چوبدستی اقدام کنید!

آغاز لیگالیون کوییدیچ

انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

جادوگران و ساحره‌ها ، وقت برخاستن است!

فصل جدیدی از رقابت، شور، هیجان و پرواز در راه است...

پس گوش بسپارید، ای ساحره‌ها و جادوگران! صدای سوت آغاز شنیده می‌شود. زمین کوییدیچ، غرق در مه جادویی، در انتظار قهرمانانی‌ست که آماده‌اند نام خود را در تاریخ افسانه‌ای سایت ثبت کنند.

لیگالیون کوییدیچ سایت جادوگران آغاز می‌شود!

ثبت‌نام برای همه‌ی اعضای سایت باز است!
چه کهنه‌کار باشید، چه جادوآموز سال سومی، چه عضو گروهی خاص، چه تماشاگر پرشور! همه‌جا، جا برای هیجان هست!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
ارسال شده در: یکشنبه 24 مرداد 1400 23:00
تاریخ عضویت: 1399/04/19
تولد نقش: 1399/04/31
آخرین ورود: شنبه 27 اردیبهشت 1404 22:55
پست‌ها: 312
آفلاین
آرکو و جیسون، که از خلاص شدن از بین در چرخشی بسیار خرسند به نظر می رسیدند، با دیدن قیافه ی پکر بلاتریکس که آشکارا به آنها دستور میداد به کمکشان بیایند، لبخندشان از روی صورتشان محو شد و سلانه سلانه به طرف مرگخوارانِ گیرکرده رفتند.
-خب... حالا زودتر ما رو بیارید بیرون از اینجا... تا خودم نیومدم شما رو هم دوباره اینجا گیر ننداختم.

آرکو و جیسون سری تکان دادن و با ناراحتی دنبال دکمه ای گشتند تا شاید باعث درست شدن در شود و بقیه ی مرگخواران آزاد شوند.
اما قبل از اینکه بتوانند حرکتی کنند، پیش خدمتی تپل، در لباسی صورتی و پفی، بدون اینکه کلمه ای به زبان بیاورد به سرعت خود را به آن جمعیتِ در هم گوریده رساند و با دکمه ای که روی دیوار فشار داد، باعث شد در کسری از ثانیه، مرگخواران و بلاتریکس هم مانند جیسون و آرکو به داخل پرتاب شوند.
سپس، در سکوت برگشت و به کارش ادامه داد.

-وای... اینجا... اینجا خیلی... جای... جالبی به نظر میاد.
-
-پسر...

مرگخواران، در حالی که رداهایشان را می تکاندند، با تعجب سالن صورتی رنگی که از مبل و پرده و کف آن گرفته، تا لباس آدم های داخل تابلوهایش هم صورتی بود، از نظر گذراندند.
سالن در انتها، به یک چند راهی ختم میشد. که هر کدام از راه ها هم مخصوص یکی از کلاس های هنرستان بودند.
-چقدر گوگولیه اینجا خدا!

بلاتریکس که از مبل های کوچک و تپلِ صورتی و پرده های گل دار آنجا خوشش نیامده بود، به فنریر که این را گفته بود چشم غره ای رفت.
-قرار نبود گوگولی باشه! مالک خانه ی گانت باید تو اینجا مشخص بشه؟! واقعا باید توی یه همچین جایی استعدادمون رو کشف کنیم؟

به نظر نمی‌رسید مرگخواران با کشف استعدادشان در چنین جایی مشکلی داشته باشند. کسی پاسخی به او نداد.
--یعنی جدی جدی میخواید تو یه همچین جای صورتی ای...؟
-گلدوزی اونقدار هم بد نیستش ها ولی...

فنریر که برخلاف ظاهرش روحیاتی لطیف داشت به یکی از راه های انتهای راهرو که به اتاقک گلدوزی ختم میشد اشاره کرد.

اما قبل از اینکه بلاتریکس بتواند به خواسته ی او عکس العملی نشان بدهد، مدیر هنرستان، که به خاطر پوشیدن لباس های پفی، و همین طور هیکل پف کرده اش، شبیه کیک فنجانی شده بود خود را به آنها رساند.
مرگخواران را که با آن لباس های مشکی و عجیب در میان آنهمه صورتی، مانند لکه بودند، از نظر گذراند و لبخند زد.
پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
ارسال شده در: یکشنبه 24 مرداد 1400 13:44
تاریخ عضویت: 1396/07/18
تولد نقش: 1396/07/19
آخرین ورود: پنجشنبه 10 آبان 1403 15:26
از: زير سايه لرد سياه
پست‌ها: 828
آفلاین
باید به هر نحوی که بود، راهی برای نجات آن دو پیدا می‌کردند. نه که کشته مرده‌ی آن‌ها باشند‌ها... نه. در تنها راه ورودشان به داخل هنرستان بود!

-دوستان همه با هم به فکر فرو می‌ریم تا ببینیم چیکار میشه کرد. آماده؟ حرکت!

در کسری از ثانیه همه فرو رفته بودند در انواع افکار که بعضی‌هایشان حتی قابل ذکر کردن نیستند. اما در این میان، مرگخواران درستکاری نیز یافته شدند.
-من میگم همه با هم در رو هل بدیم تا آزاد شه!

ایده، ایده بدی نبود.

-هل می‌دیم!

قبل از همه، لینی به در رسید و با تمام توان شروع به هل دادن در کرد.

-این داره چیکار می‌کنه؟
-هل می‌دم دیگه! مگه کوری! ببین! هل دارم میدم!

مرگخواران آهی از اعماق وجود کشیدند و همه با هم دست به کار شدند.
-هــــــل بدیــــــــــد!

هل دادند و...

پق!

در چرخید و ارکو و جیسون به داخل هنرستان شوت شدند.
-آزاد شدیم! هووووورا!

-اهم اهم!

جیسون و ارکو آزاد شدند، لاکن باقی مرگخواران به شکل تپه‌ای انسانی لای در گیر کرده بودند.
I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him
پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
ارسال شده در: شنبه 23 مرداد 1400 22:52
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:38
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین
بلاتریکس اشتباه کرد!

کمتر پیش می آمد که بلاتریکس اشتباه کند... ولی به هر حال این پدیده نادر، هر ده سال یکبار در طبیعت دیده می شد و مرگخواران چقدر خوش اقبال بودند که بدون هیچ سعی و کوششی، شاهد چنین اتفاق عجیب الوقوعی شده بودند.

بلاتریکس دو نفر را به سمت دری که فقط برای یک نفر جا داشت هل داده بود.

و نتیجه؟

-گیر کردیم!

بلاتریکس که مسئول این اتفاق فجیع بود جلو رفت و با نوک کفشش چند ضربه به جیسون زد.

جیسون تکان نخورد.

چند ضربه دیگر به آرکو زد که بطور عمدی محکم تر زده شد.

او هم تکان نخورد.

و بلاتریکس قانع شد که جیسون و آرکو به شکلی بسیار مضحک، لای در چرخشی گیر کرده اند. بغض هم کرده بودند.
پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
ارسال شده در: شنبه 16 مرداد 1400 21:32
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
- دیگه در اون حد نمی‌دونم، فقط عکسشو وقتی جادوآموز بودم تو کتاب کلاس ماگل‌شناسی دیدم.
- بعد به من می‌گی احمق؟ خودت که احمق‌تری.
- حداقل من می‌دونم اسم در چیه.
- وقتی ندونی چطوری باید رفت تو اسمش به چه درد می‌خوره.
- بیا اینجا ببینم.

دو مرگخوار برای دقایقی مشغول بزن بزن می‌شن و گرد و خاک حاصل از این حرکتشون باعث می‌شه لینی به سرفه بیفته و مجبور به فرود رو کلاه سو می‌شه.
- بیاین آناتومی بدن درو مورد بررسی قرار بدیم و راهی برای شکستش پیدا کنیم.

سو تکونی به کلاهش می‌ده و لینی رو مجبور به پرواز دوباره می‌کنه.
- جنگه مگه؟ یه دره همه‌ش.
- اگه فقط یه دره که خب برین تو چرا معطل وایسادین؟

جیسون تا جایی که اوضاع رو بی‌خطر می‌بینه به در نزدیک می‌شه و همون‌طور که چهارزانو نشسته با دقت مشغول تماشای چرخش در می‌شه.
- فکر کنم باید در زمان مناسب تو موقعیت مناسب قرار بگیریم و باهاش حرکت کنیم تا برسیم داخل!

ارکو که با جلو رفتن جیسون جرات پیدا کرده بود، خودشم جلو می‌ره و دستی به لبه‌های در که در حال چرخش بود می‌کشه و انگار که برق گرفته باشدش سریعا دستشو عقب می‌کشه.
- اگه تو زمان نامناسب تو موقعیت نامناسب قرار بگیریم و دست و پامون قطع بشه چی؟

بلاتریکس که طاقتش داشت تاب می‌شد جلو میاد و جفتشونو هل می‌ده به سمت در.
- می‌رین یا خودم پرتتون کنم تو؟
پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
ارسال شده در: سه‌شنبه 12 مرداد 1400 15:19
تاریخ عضویت: 1400/03/12
تولد نقش: 1400/03/20
آخرین ورود: شنبه 21 مهر 1403 09:01
پست‌ها: 128
آفلاین
- خوشبختانه نزدیکه! بیایید من راهنمایی تون می کنم.

مرگخواران به دنبال تام راه افتادند.

-اینجاست! بیایید بریم تو.

- مطمئنی؟ اینجا که تره باره.

مرگخواران رو به روی بازاری پر از جنب و جوش ایستاده بودند، بازاری که مطمئنا هنرستان چند منظوره ی هنر های مختلف نبود.

- آهای! هندونه دارم، هندونه! بیایید و بخرید. آهای تموم میشه ها...

- وای این چا نارنگی ای است. نچ نچ، عجب میوه های به درد نخوری.

- من 5 گالیون می خرمش. چونه هم نزن، 6 گالیون زیاده...

ناگهان بلاتریکس عصبانی شد.
- اصلا تو بلدی بخونی. اینجا که تره باره!

- اونجا را نمیگم که! اون ور رو نگاه کن.
تام به ساختمان بزرگ و سفیدی در کنار تره بار اشاره کرد.

- خودمم می دونستم، لازم نبود بگی. برید تو.

مرگخواران به سمت ساختمان رفتند.

- آییی! این چشه؟

- در چرخشی است، احمق!

- خب چه طوری ازش رد بشیم؟

پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
ارسال شده در: دوشنبه 4 مرداد 1400 12:09
تاریخ عضویت: 1393/03/09
تولد نقش: 1393/03/09
آخرین ورود: امروز ساعت 00:52
از: اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
پست‌ها: 439
آفلاین
خلاصه:

لرد ولدمورت می‌خواد مالکیت خانه‌ی گانت‌ها رو به یکی از مرگخوارا واگذار کنه و برای این کار، باید با استعدادترین مرگخوار رو پیدا کنه.
مرگخوارا هم واسه یادگیری و کسب مهارت، می‌زنن بیرون تا ببینن چی گیرشون میاد. این وسط چندتا مشنگ فوتبالیست رو می‌بینن و تصمیم می‌گیرن شانسشون رو امتحان کنن و باهاشون مسابقه بدن، ولی اوضاع خوب پیش نمیره و مسابقه‌ی فوتبال کلاً کنسل میشه.

★★★


رودولف کلّه‌ی جاگسن رو که بصورت جداگونه یکی از یازده بازیکن تیم مرگخوارا بود، روی زمین گذاشت و روش نشست.
- ای تف تو این شانس! حالا باس چیکار کنیم؟!

شپلخ!

رودولف عین ماست پهن زمین شد، چون جاگسن کلّه‌ش رو خیلی یهویی از زیرش قاپید و همونطور که زیر لب زمزمه می‌کرد "از غُر جماعت فقط تفش به ما رسید"، با آستینش کلّه‌ش رو برق انداخت و گذاشتش سر جاش.
- یه‌کم دندون رو جیگر بذارین ببینم چی گیر میارم...

و بعد منوی زوپسش رو در آورد و همونطور که داشت باهاش تایپ می‌کرد، بحث و همفکری مرگخوارا بالا گرفت.

- این الآن چی گفت؟
- دندون رو جیگر بذاریم... ینی چی؟
- اصلاً جیگر چیه؟
- فک کنم آرسینوس جیگر رو میگه.
- بحث جیگر شد! جیگراتون کمالات هم دارن؟
- هی بچه‌ها این یه اصطلاحه. معنیش هم میشه Please Wait.

خارج از گفتگوی مرگخوارا، جاگسن بشکنی زد و به منوی زوپسش اشاره کرد.
- ببینین چی پیدا کردم... هنرستان شبانه‌روزی و چند منظوره‌ی شکوفه‌های لندن! خیاطی، نظافت، شستشو، آشپزی، آرایش، پیرایش، جوشکاری، هنرهای رزمی و هزارتا چیزمیز دیگه... تازه یه ماه اولشو هم مفت و مجانی آموزش میدن!

مرگخوارا: آدرس؟
ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در 1400/5/4 20:46:15
ویرایش شده توسط یوآن آبرکرومبی در 1400/5/4 20:55:12
If you smell what THE RASOO is cooking!
پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
ارسال شده در: شنبه 26 تیر 1400 09:37
تاریخ عضویت: 1400/04/23
تولد نقش: 1400/04/24
آخرین ورود: یکشنبه 2 آبان 1400 17:22
از: بغل ریش بابا دامبلدور!
پست‌ها: 80
آفلاین
-چرا منو دارید نگاه می کنید؟ نکنه از جونتون سیر شدید؟!
-نه! نه! غلط کردیم!
یکی از میان مرگخواران گفت:
-خب پس کجا رو نگاه کنیم؟
و بعد بلای مو سیخ سیخی او را تبدیل به خاکستر قرمز کرد!
-خب از شر این هم خلاص شدیم!... چیه؟! چرا من رو دارین نگاه می کنین؟! نکنه شما هم از جون بی ارزشتون سیر شدید؟! کروشیو! و بعد مرگخواران متفرق شدند!
-خب چی کار کنیم بلا؟
-احمقا! برید توپ رو بگیرید و گل بزنید!
و بعد کمی مرگخواران در میان خود فکر کردند و در نهایت با صدایی بلند گفتند:
-چه فکر خوبی!
و بعد مرگخواران با سرعت به سمت توپ رفتند، بی آنکه به سوت پایان بازی داور توجه کنند، بی آنکه حتی به جیغ های بلا گوش بدهند که می گفت:
-احمقا، اونجا که دروازه نیست!
تا اینکه یکی از مرگخواران با شوتی محکم تو صورت بلا زد...
-بلا جون، من رو ببخش عزیزم!
-خفه شو!!!!! کرررررررررررررررررررررررروووووووووووووووووووووووششششششششششششیییییییییییوووووووووووووو!!!
و بعد از آن دیگر تمام افراد آن مرگخوار ورق برگشته را ندیدند! و بعد از مرگ آن بدبخت تمام افراد دست از بازی برداشتند و پا به فرار گذاشتند...!
بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven
پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
ارسال شده در: شنبه 26 تیر 1400 00:43
تاریخ عضویت: 1400/04/24
تولد نقش: 1400/04/24
آخرین ورود: یکشنبه 11 خرداد 1404 04:27
از: دست حسودا و بدخواها!
پست‌ها: 418
مدیر ایفای نقش دیوان جادوگران، زندان‌بان آزکابان
آفلاین
همه ما افکار و خیالاتی داریم که گاهی در ان فرو می رویم و همه چیز و همه کس را فراموش می کنیم و سرعت گذشت زمان به شدت خیالمان وابستس و همین در مورد مایکل و رابرت نیز صدق میکرد.

_فرق سر منو نگاه می‌کنی وقت رفت بازی را شروع کن!
_بیا!

هنگامی که فرد مذکور توپ را به بلا پاس داد و حتی یک سانت هم توپ به پای بلا نزدیک نشد که بازیکنان تیم مقابل توپ را را ربوده و عین موشک به سمت دروازه هجوم بردند و از انجا که دفاعی نیز وجود نداشت در عرضی از ثانیه با یک شوت به طاق دروازه گل زده و تیم مرگخوار یک گل عقب ماند.

_مگه بهتون نگفتم یکی تون دفاع وایسه؟
_بلا مگه نگفتی همه حمله وایسیم؟

مرگخوار که از حرف خود پشیمان بود و پشیمانی دیگر الان سودی نداشت با کروشیو بلا سقط شد.

_چرا دارن بازی رو ترک میکنن؟
_شنیدم حقوقشون رو ندادن و بازیکنان برای اعتراض بازی رو ترک کردند.
_بلا چکار کنیم؟
و همه نگاه‌ها به سمت بلا برگشت.

ثروت، قدرتی است که می‌تواند به انسان‌ها اجازه دهد تا از زنجیرهای فقر رهایی یابند و به دستاوردهای بزرگ دست یابند.


Wealth is a power that can enable people to break the chains of poverty and achieve great accomplishments.


الثروة هي قوة تمكن الناس من كسر قيود الفقر وتحقيق إنجازات عظيمة.
پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
ارسال شده در: جمعه 25 تیر 1400 18:49
تاریخ عضویت: 1400/04/23
تولد نقش: 1400/04/24
آخرین ورود: یکشنبه 2 آبان 1400 17:22
از: بغل ریش بابا دامبلدور!
پست‌ها: 80
آفلاین
از آن میان رابرت با فریاد گفت:
-درود بر مرگواران...
و بعد بلاتریکس با پشت دست در دهان رابرت زد!
-ساکت شو رابرت!
-اما... هق... من... هق... که چیزی نگفتم!
- داشتی همین الان هویتمون رو لو می دادی!
و بعد مایکل با گریه جمعیت را وداع گفت و رفت به سمت سالن غذاخوری...

ده دقیقه بعد در سالن غذاخوری...

-آه چقدرگرسنمه!
رابرت با گرسنگی شروع به خوردن غذا کرد...
مایکل که در کنارش نشسته بود گفت:
-هی رفیق میشه من دسرت رو بخورم
-نه!
-چرا؟ بابا لطفا!
-نه خیر! خودم می خورم!
و بعد رابرت دسرش را خورد و از سالن غذاخوری رفت بیرون و گفت:
-آه مرلین پولام کجان، پولاممممممم!
و بعد دوباره شروع به خواندن کرد!
-عجب رسمیه، رسم زمونه!/ منو جدا از پولام حالا میکنه/ غم رو تو دلم شعله ور میکنه!
بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven
پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
ارسال شده در: شنبه 19 تیر 1400 16:33
تاریخ عضویت: 1400/01/23
تولد نقش: 1400/01/25
آخرین ورود: چهارشنبه 15 دی 1400 12:45
پست‌ها: 66
آفلاین
و نهایتا گلللل!گگگگگگگللللللل!

مایکل رابینسون با فریاد این رو گفت و در میان جمعیت تشویق کنندگان بالا و پایین پرید!

بازیکنان به همین ترتیب بازی کردند و مایکل رابینسون هم همینطور.... بازیکنان نیز و مایکل نیز... بازیکنان و مایکل...

تا اینکه داور سوت پایان بازی را زد و مایکل از میان جمعیت پرید پایین... همه تعجب کردند... البته جای تعجب هم داشت آنها ۱۰ بر ۰ بازی را برده بودند...

مایکل با اینکه از یک فاصله حدودا ۱۰۰متری افتاده بود اما بازهم داشت شادی می کرد...

تا اینکه ساعت ناهار رسید و مایکل با سرعتی فراتراز نور شروع به خوردن غذا کرد...
Do You Think You Are A Wizard?