لرد اصلا از وضعیت راضی نبود. کار کردن با مرگخواران ساده بود. مرگخوارا هرچقدر هم کلهشق بودن، باز هم لرد رو میپرستیدن و گوش به فرمانش بودن. اما جادوآموزان؟
این جادوآموزان نه تنها چندان حرفگوش کن نبودن که حتی آیندهشون هم مشخص نبود. شاید لرد روزها و شبها اونها رو آموزش میداد، ادب میکرد و تربیت یادشون میداد اما در نهایت رهسپار جبههی روشنایی با آن ققنوس دامبلدورش میشدن.
ولی لرد بیدی نبود که با این بادها بلرزه. اون شیوههای نوین خودش رو داشت که مطمئن بود در جذب این جادوآموزان به جبهه تاریکی و مرگخواران آیندهی قدر قدرت کارساز بود. او مایل بود این شیوههاش رو هرچه بیشتر و سریعتر بین دانشآموزان به اشتراک بذاره. پس نگاهی به مرگخواراش میندازه.
مرگخوارا در جواب به لرد زل میزنن و وقتی میبینن نگاه لرد کشداره و پایانی براش تعریف نشده، کمی نگاهشون رو بین لرد و سایر مرگخوارا در یه چرخهی بینهایت جا به جا میکنن.
لرد بالاخره صبرش لبریز میشه.
- مرگخواران ما منتظر چه هستید پس؟
مرگخواری به خود جرات داده و میپرسه:
- اربابا منتظرین ما چه کنیم؟
لرد ابرویی بالا میندازه.
- شیوههای نوین آموزش! اونچه که در سر ماست رو مطرح کرده و روی جادوآموزان پیاده کنین.