مرگخوارها حالا نه راه پس داشتند و نه پیش...آنها به دستور لرد به هاگوارتز آمده بودند تا کتابی که لرد به آنها دستور داده بود را بدست آورده و برگردند...اما مشکل اول این بود که کتاب در دستشویی اتاق دامبلدور پنهان شده بود...مشکل دوم این بود که دامبلدور دفترش را عوض کرده بود...و مشکل سوم و بزرگتر این بود که دامبلدور آنها را پیدا کرده بود و آنها برای رهایی از دست او،به دروغ گفته بودند که برای استخدام آمده بودند!
به طور کلی شرایط بسیار پیچیده و خطرناک بود،اما همیشه پای یک ریونی باهوش درمیان بود تا بتواند مرگخواران را نجات دهد...لینی وارنر!
_پورفسور...بعد این دفتر جدیدتون دستشویی داره؟
_خیر فرزندان!
_پس برای گلاب به روتون چیکار میکنید؟
_به دستشویی اتاق سابقم بر میگردم!
چشمان همه مرگخواران برق زد...همه آنها این فکر به ذهنشان خطور کرد فقط باید منتظر میشدند که دامبلدور نیاز به قضای حاجت پیدا کند و آنها یکجوری بتوانند با او وارد اتاق و دستشویی شده تا کتاب را بدست بیاورند!
_خب پورفسور...بریم دستشویی شما!
_بریم؟ما دوتا؟با هم؟
_آر...نه...نه....نه...صد البته نه..منظورم این بود که چیز..ام...هیچی...چطوری میتونم از دستشویتون استفاده کنم؟
_نمیتونین فرزندان...فقط من میتونم چون رمز دفتر و دستشویی رو فقط خودم میدونم!
امید مرگخواران سریعا دوباره ناامید شد...اما آستوریا هنوز امید داشت!
_خب پورفسور...اشکال نداره...حالا برگردیم سر بحث اصلی...استخدام!
همه مرگخواران به آستوریا نگاهی مخلوط از خشم و تعجب کردند!
آستوریا هم متوجه نگاه آنان شد و رو به دامبلدور ادامه داد:
_چیزه پورفسور...یه لحظه میشه با دوستانم مشورت کنم؟
_بله فرزند!
استوریا مرگخواران را به سوی خود خواند و سپس با صدایی آهسته بدون آنکه دامبلدور بشنود،با مرگخواران پچ پچ کرد...
_چتونه؟
_چی میگی اومدیم استخدام بشیم؟
_بابا...راه دیگه ای نداریم الان...بعدشم...بدون کتاب که نمیتونیم برگردیم...به نظرم یه جوری اینجا فعلا بمونیم و استخدام بشیم،به هر حال دامبلدور به زودی نیاز به دستشویی پیدا میکنه و ما هم یه جوری باهاش میریم دست شویی...
_
_خب حالا،اینجوری نگاه نکن...حالا باهاش یا بدون اون...بلاخره یجوری وارد دستشویی میشیم و کتاب رو میاریم،ولی تا اون موقع باید استخدام بشیم و تظاهر به کار کردن بشیم...فهمیدین؟
مرگخواران سرشان را به نشانه تایید هرچند با اکراه تکان دادند و به سمت دامبلدور برگشتند...
دامبلدور نیز از بالای عینک هلالی شکلش نگاهی به مرگخواران انداخت و گفت:
_خب...استخدام میخوایین بشین؟
_بله!
_باشه...ولی یادتون باشه توی هاگوارتز دزدی ممنونه...یعنی مرگخواری و استفاده از طلسم های ممنوعه...حالا بگین چیا بلدین تا ببینم تو کدوم قسمت باید استخدامتون کنم!
مرگخوارن نگاهی به هم انداختند...آیا باید حالا رزومه کاری و مهارت هایشان را به دامبلدور میگفتند تا استخدام شوند،یا راه بهتر از استخدام و کار در هاگوارتز پیدا میکردند؟