هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: عتیقه فروشی و فروشگاه لوازم جادوگری گل نیلی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
#15

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
آپولین فریاد کشید:
نـــــــــــــــــــــــه! وسایلای مغازم! نـــبــرینشــــــون!

سارا دستان آپولین را نوازش کرد و صدای بچه گانه به خود گرفت و گفت:
غصه نخور! به جاش بیا به من امضا بده
آپولین به سارا چشم غره ای رفت ولی سارا پرو تر از این حرف ها بود که نگاهش را از او بدزدد.
در بین گریه و زاری های آپولین ناگه صدایی ملکوتی به گوش می رسد:
ای جادوگران و ساحره ها!بدانید و آگاه باشید که اگر....
اگر ماهیتابه ی مرلین را تا سه روز دیگر پیدا نکنید شما را زنده نخواهم گذاشت!
جمعیت:
آیلین با تعجب پرسید:
الان با مایی؟
-بله.
-مادر نزاییده کسیو که بخواد منو بکشه.
-فعلا که زاییده ضعیفه!
آیلین با عصبانیت گفت:
چی با من بودی ضعیفه؟!
-بله.
آیلین از شدت عصبانیت چوبدستی اش را به سمت آسمان گرفت و فریاد زد:
آواداکداورا!
صدای ملکوتی اینبار اکو دار بود:
هاهاهاها!ای ضعیفه فکر کردی که قدرت کوچک جادویی تو می تواند مرا از بین ببرد؟!من از هیچ ضعیفه ای نمی ترسم.
در همین هنگام صدای زنی از نزدیکی های صدای ملکوتی به گوش می رسد:
آهای مرد؟ داری با کی حرف می زنی؟
صدای ملکوتی که معلوم بود ترسیده است از زن خویش(!) با ترس و لرز گفت:

با هیچکس عزیز دلم!
-پس برو دو تا نون بگیر.
-چشم خانوم، اومدم....خوب گوش کنید ای ساحره ها و جادوگران ،شما ها تا سه روز دیگر مهلت دارید که ماهیتابه ی مرلین را پیدا کنید وگرنه زندتان نخواهم گذاشت...در ضمن من در راه اگر نیاز دیدم به شما افتخار داده و با شما حرف خواهم زد...پس خدا دیکنز!

آیلین از شدت عصبانیت چهره اش سرخ شده بود و سارا ابرویش را بالا برده بود و با خود می گفت: عجب صدای پرویی بود!

جمع از بهتی طولانی بیرون آمد و به پیشنهاد گیدیون دوباره راه افتادند.
پس از مدتی طولانی بالاخره به دروازه ی سرزمین چیزها رسیدند.
سارا به دروازه ی چیزها نگریست و گفت:
خوب بریم دیگه!
آپولین با ترس و لرز گفت:
به نظرم بهتره اول یکی بره و دید امنه بگه که بقیه هم برن.
سارا:
خوب کی؟!به نظرم بهتره گیدیون بره.
گیدیون:
چرا من؟
-چون تو یه مردی،از ما بزرگتری و یک گریفیندوری هستی.
-خوب آلیسم که گریفیندوریه.
با این حرف به آلیس اشاره کرد.
آلیس:

گیدیون به آلیس چشم غره ای رفت و بعد رو به سارا گفت:
هلگا معتقد بود...
هوش و علم،شجاعت و غلبه بر ترسو حتی نجابت و وقار به وسیله ی سختکوشی قابل دسترسیه!
تو هم که یه هافلپافی سختکوشی،پس بهتره تو بری.
-منو از چی می ترسونی؟فکر کردی من از رفتن به اونجا می ترسم؟!باشه،حالا که اینطور شد خودم میرم.
و قدمی به سمت دروازه برداشت که آیلین جلوی او را گرفت و رو به گیدیون گفت:
خجالت بکش!اونوقت این مردا به ما میگن ضعیفه با این که خودشون از ما ضعیف ترن!یاد بگیر از بچه!نه سارا تو نرو.

سارا از موقعیت استفاده کرده و می گوید:
آیلین جون حالا که اینقدر مهربون شدی بیا به من امضا بده!

و دفترچه ی آبی خوش رنگی را به سمت آیلین گرفت و آیلین نیز چشم غره ای نسیب سارا کرد اما همان طور که گفتم سارا پرو تر از این حرف ها بود.تازه چشم غره های سارا ده برابر وحشتناک تر از این بود و سبب مرگ 42 جادوگر و 35 ساحره و 64 ماگل شده بود!
آیلین پس از دقایقی رو به آپولین کرد و گفت:
به نظرم هوش ریونکلاو برای این کار مناسب تره.
آپولین به سرعت جواب داد:
نه نه...اخلاقیات یه مرگخوار برای اینکار مناسب تره...
آیلین گفت:
ارباب به ما می گن که هیچ وقت خودمونو برای دیگران در خطر نندازیم

ناگه دوباره صدای ملکوتی به گوش رسید:
وای بر شما؛وای.
حال که هیچ یک از شما نمی روید من خودم می گویم که برود. و آن کسی نیست به جز:



پاسخ به: عتیقه فروشی و فروشگاه لوازم جادوگری گل نیلی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
#14

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
پیش از اینکه گروه نجات آنتونین به راهنمایی گیدیون حرکت کنند آیلین تک سرفه ی دیگری کرد.
- مجددا عرض اهم!
سایرین با بی حوصلگی برگشتند تا به آیلین نگاه کنند.
- فکر نمی کنید این وسط یه مشکلی هست؟
گروه: :no:
- پس بی زحمت یه نگاه به پستهای قبلی بندازین...
گروه:
- خب نگاه کردین؟
گروه:
- به نظرتون سوژه زیادی به بوق کشیده نشده؟
گروه:
آیلین که متوجه شده بود جر و بحث فایده ای ندارد آهی کشید.
- زاغی!
بلافاصله زاغ سیاه آیلین وارد کادر شد و کنترلی را درون دستان او انداخت. آیلین بدون توضیح دادن دکمه ای را فشار داد و صحنه بلافاصله به چرخش در آمد.
چند ثانیه بعد صحنه بار دیگر به درون کلبه تاریک بازگشته بود و آپولینی که تقلا می کرد کفپوش کلبه را برای روشن کردن آتش بکند.

درون فروشگاه عتیقه فروشی

- نه به اون چیکار دارین؟دست نزن مردک تسترال تو داری برای من کار می کنی یا اینا؟ نه...اونو نبرین...مادرم منو میکشه. رحم و انصافتون کجا رفته؟ ما غیر از اینجا جایی رو نداریم بریم. اصلا بیاین یه معامله ای کنیم.جاش گابریلو ببرین. همه ش مال شما اصلا قابل شمارو نداره. ولی بذارین اینا اینجا بمونن.
ماموران وزارت خانه نگاه سردی به گابریل که به فرمت گوشه ای ایستاده بود انداختند.ظاهرا به این نتیجه رسیده بودند که گابریل حتی یه نات هم ارزش ندارد چون بی توجه به تلاش و تقلای فلور برای جلوگیری از مصادره اموال و پلمپ مغازه به سرکارشان بازگشتند.
فلور:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۳۰ ۲۲:۲۹:۱۰


پاسخ به: عتیقه فروشی و فروشگاه لوازم جادوگری گل نیلی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
#13

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
_ چرا تبعیدش کردی ایلین؟
_ دلم خواست
_ کلی دردسر درست کردی. حالا باید بریم سرزمین "چیز ها " برگردانیمش.
_ چرا؟
_ بالاخره اونم خانواده داره...دلشون واسش تنگ میشه
سارا که تا حالا ساکت بود گفت:
_ حالا چجوری بریم؟
_ سادست... باید به سمت غرب بریم
آلیس: پاشید بریم
1 ساعت بعد در جنگل
آپولین در حالی که شاخه ای را از لا به لای مو هایش جدا می کرد گفت:
_ آیلین، مرلین بگم چیکارت کنه. الان وقت تبعبد کردن بود؟
_ نگاه کنید.
آلیس به دشتی اشاره می کرد.
_ اون جا باید سرزمین چیز ها باشه ولی چرا ان قدر تاریکه؟
_ سرزمین شیطانیه.
_ درست است دوشیزه جوان
درست همین لحظه گیدیون از لای درختان بیرون آمد و گفت:
_ من اگر جای شما بودم آنجا نمی رفتم
آلیس: چرا؟
گیدیون:چون همانطور که گفتید اونجا سرزمین شیطانیه...در اونجا افرادی به مراتببد تر از مرگ خوار ها زندگی میکنن. هر کسی به اونجا رفته دیگر بر نگشته.
آیلین: به نظرمیاد بیش تر از ما میدونی... ولی ما باید بریم دالاهوف را نجات بدیم.
گیدیون کمی فکر کرد و گفت: با این که از دالاهوف خوشم نمیاد ولی باهاتون میام.
همان لحظه، پیش خدایان
زئوس: ببین مرلین من نمیدونم باید سریع اون ماهیتابه را برای من بیاری. برای این کار تو را به صورت انسان به زمین می فرستم تا ماهیتابه رو پس بگیری.
مرلین: نا امیدتان نمی کنم.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: عتیقه فروشی و فروشگاه لوازم جادوگری گل نیلی
پیام زده شده در: ۲:۳۸ شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
#12

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
آلیس و سارا VS آیلین و آپولین

سارا اومد شرح ماوقع سفرشو تعریف کنه که آیلین دست کرد تو جیب شلوارش، شنلشو کنار زد، صاف صاف و پررو پررو! تو دوربین زل زد، چشمک زد و از تو جیبش یه چیز خفنی درآورد و گفت:
_ هی گایز! این علامت مخصوص ارباب بزرگه! میدونید چه کسی در مقابل شماست؟ زاغی مخصوص ارباب، احترام بگذارید!

آلیس و سارا تو چشمای هم نگاه کردند و آپولین هم همچین هاج و واج به اون دو تا نگاه کرد و حاصل تلفیق سه نگاه در نهایت یک شیشکی بود که نثار نویسنده یعنی آنتونین دالاهوف شد و البته آیلین یقه دالاهوفو کشید و صاف انداختش وسط داستان و با مایتابه جادویی تبعیدش کرد به سرزمین "چیز ها" اما سارا که خیلی دلش کوشولو بود ...

...رفت تا آنتونینو نجات بده() و از اونور آلیس و آپولین هم که دیدن بیکارن گفتن مام بریم! البته در همین اثنی الادورا بلک هم همینجوری یهویی دور همی گفت دستی رو بکشید صبر کنید منم بیام و اینجوری شد که...


آما
از اونطرف در معبد خدایان دعوا شده بود که مایتابه جادویی کجاست آیا؟! زئوس داشت چپ و راست به مرلین صاعقه میزد که مایتابه من رو چه کردی؟ میخوام برم هاوایی حوصله م سر رفته!...در واقع آن مایتابه رمزتاز خدایان بود...خلاصه که خدایان هم وارد قضیه شدند...اونم نه یکی دو تا...هر چی از اون اول بوده...زئوس و مرلین و آناهیتا و مرگ و جنگ و ...



پاسخ به: عتیقه فروشی و فروشگاه لوازم جادوگری گل نیلی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
#11

سارا کلن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۲۹ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از همین دور و برا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 355
آفلاین
آپولین به سرعت به سمت در رفت و آن را باز کرد.
آلیس با چهره ای وحشت زده سریع آپ را کنار زد و داخل شد بعد محکم در را پشت سرش بست و قفلش کرد.
آپ:
چی شده؟چته؟د بگو دیگه....
-هههههه....ههههه...وحشت....وحشتناک بود....
-چی؟چی وحشتناک بود؟
آلیس نفس نفس می زد و چیزی نمی گفت.
-د بنال دیگه لانگ باتم!
آلیس در حین نفس زدن چشم غره ای به آپولین می رود.آپولین آب دهانش را قورت داد و گفت:
اِ....چیزه.....منظورم این بود که:بگو دیگه عزیزم!
آلیس نفس نفس می زنه و می گه:
سه ساعته من دارم هن و هن می کنم،یه آب دست ما ندادی....
آپولین به سرعت کمی آب برای آلیس آورد.آلیس آب را سر کشید و گفت:
یه اسکلت دنبالم راه افتاده بود و ازم امضا می خواست!
آپولین فریادی از تعجب کشید و گفت:
چــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟
-گفتم یه اسکلت دنبالم راه افتاده بود و ازم امضا می خواست!هی صب کن ببینم.....اون منو آلیسک صدا می زد!.....چقدر آشنا.......
فکر کن آلیس....فکر کن....کی منو این شکلی صدا میزد؟!
ناگهان در کلبه کوفته شد.آپولین و آلیس با وحشت به در نگاه کردند و هر دو جیغی کشیدند.
صدای ظریفی از پشت در گفت:
باز کنید این درو...دارم از سرما یخ می زنم...
شخص پشت در محکم در را می کوفت سرانجام وقتی ناامید شد گفت:
آلوهومورا!
در باز شد.
هنگام ورود شخص رعد و برقی زده شد که وحشت دو ساحره را دوچندان کرد.
آپولین با صدایی لرزان گفت:
کیستی؟(ببخشید یه دفعه فاز کتابی منو گرفت)
آپولین با صدایی لرزان گفت:
تو کی هستی؟
شخص:
وا....چرا یه جوری نگام می کنید انگاری جن دیدید!
آلیس:
نه....جن ندیدیم....اسکلت دیدیم!
-اسکلت؟
شخص به خودش نگاه کرد و بعد قهقه ای سر داد!و گفت:
هی شماها به تقویم نگاه نمی کنین؟امروز روزه هالووینه!منم لباس هالووین پوشیدم.
آپولین گفت:
خوب تو کی هستی؟
-هه...ما رو باش دلمون خوشه....خوب من سارام دیگه...
آلیس فریاد کشید:
ســـــــــارا!
و بعد او را به آغوش کشید.آپولین با تعجب پرسید:
شماها هم دیگرو می شناسید؟
سارا گفت:
بله.آلیسک دوستمه...
-آلیسک؟هوووووووووووووم...
آلیس با تعجب پرسید:
راستی تو چه جوری اومدی اینجا؟
سارا آهی کشید و گفت:
داستانش طولانیه،راستش....



پاسخ به: عتیقه فروشی و فروشگاه لوازم جادوگری گل نیلی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
#10

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
خلاصه: آپولین با دادن رشوه موفق شده تا مغازه عتیقه فروشی تو دیاگون باز کنه. حین مرتب کردن مغازه سنگ عجیبی از کف مغازه پیدا می شه که مشخص میشه با دسته ماهیتابه مرلین تفاوتی نداره. آلیس که از دیدن این وسیله خیلی سر ذوق اومده دسته ماهیتابه رو جا می ندازه و باعث میشه خودش و آپولین به یه جای عجیب منتقل بشن.
نکته: سنگ ها دو تان.یکی از کف مغازه در اومده و اون یکی تو لوازم آپولین بوده. این دوتا سنگ دوقولو هستن و به ماهیتابه مرلین مربوطن.

_______________________________________

بـــــــــومــــــــــب!
از صدای مهیب باز شدن درب مغازه گابریل که مظلومانه گوشه ای از مغازه روی تعدادی جعبه به خواب رفته بود شش متر از جا پرید و با سقف یکی شد.
فلور که پشت پیش خوان اربابانه لم داده و توسط یکی از کارگرها باد زده میشد خمیازه ای کشید.
- گابریل...ببین کیه؟
گابریل:
شخصی که وارد شده بود کسی نبود جز آیلین پرنس.
آیلین ابتدا به سردی نگاهی به سقف مغازه که گابریل پوستروار به آن چسبیده بود انداخت سپس نگاهش را به فلور دوخت که در کمال آرامش نوشیدنیش را مزه مزه می کرد. آیلین تک سرفه ای کرد بلکه توجه پریزاد جوان را به خود جلب کند.
- عرض اهم!
فلور نگاهی به تازه وارد انداخت.
- اوه سلام ایلین... چطوری؟باز تو فیلم برداری مشکلی پیش اومده؟
آیلین سری تکان داد.
- نه...مادرت کجاست؟
فلور جرعه دیگری از نوشیدنیش را مزه کرد.
- نمی دونم... مردک تسترال یکم ملایم تر باد بزن.پروانه ها سردشون شد.
آیلین نگاهی به گوشه و کنار مغازه انداخت.
- بهتره هرچه زودتر پیداش کنی فلور. همین الان یه گزارش از مغازه شما به دستم رسیده که چندان خوشایند نیست.
آیلین دستش را دراز کرد و نامه ای را از زاغش گرفت و به طرف فلور دراز کرد.
- طبق این گزارش مادرت یه اثر باستانی متعلق به مرلین رو پیدا کرده و بدون مجوز وزارت خونه از قدرت جادوییش استفاده کرده...
فلور خمیازه دیگری کشید.
- خب چرا با خودش صحبت نمی کنی؟
- چون نمی تونم پیداش کنم. اون ماهیتابه باستانی مرلین رو فعال کرده که میشه به وسیله اون در مکان و زمان سفر کرد اما یه مشکلی این وسط هست و اونم اینه که تا برگشت مادرت من مجبورم در این مغازه رو پلمپ کنم. گابریل هم به علت اینکه هنوز صغیر محسوب میشه موقتا سرپرستیش به یه خونواده بدون فرزند سپرده میشه. تو هم تا اومدن مادرت می تونی بری سنت دیاگون.
پوستر گابریل از روی سقف گفت:
- فلور... خوابم تعبیر شد!البته قرار بود تو بیافتی زندان ولی خب سنت دیاگون هم فرق چندانی نداره.
فلور:

در مکان و شاید زمانی دیگر

بعد از رفتن آلیس، آپولین تلاش کرده بود با کندن بخشی از کنده های کف کلبه شومینه را رو به راه کند ولی به نظر می رسید الوارها به زمین چسبیده اند.
درحالیکه زیرلب به زمین و زمان و آلیس ناسزا می گفت برخاست تا فکر دیگری کند اما در همان لحظه صدای بلندی توجهش را به خود جلب کرد. صدای بلندی که بی شباهت به فریاد درمانده زنی بی پناه و وحشت زده نبود.
- آپولین درو باز کن!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۲۶ ۱۰:۱۱:۳۵
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۲۶ ۱۰:۱۲:۳۴


پاسخ به: عتیقه فروشی و فروشگاه لوازم جادوگری گل نیلی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
#9

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
-نه منم باهات میام. دامبلدور همیشه به ما اعضای محفل توصیه می کرد به پیرزنای درمونده کمک کنیم
- پیرزن!؟! ...اهم...پس کی نگهبانی بده؟
-امم،... خب تو نگهبانی بده من میرم.
-قبوله!

آپولین این رو گفت، آلیس رو از در کلبه به بیرون هل داد و خوشحال، در رو بست.
آلیس یه لحظه نفهمید چی شده، بعد یه کم دقت کرد بازم نفهمید چی شده، دفعه سوم عمیقا فکر کرد و متوجه شد که ای دل غافل، هوش ریونکلاوی آپولین گولش زده و شد آنچه شد بنابراین از اونجا که به فیرپلی اعتقاد داشت به جای اینکه با مایتابه به در حمله ور بشه آهی کشید، مایتابه رو گذاشت رو شونه ش و زد به دل جنگل.

همون لحظه توی دیاگون:
فلور و گابریل و کار گرای بدبخت همچنان مشغول کار بودن.

[-oh wait! گابریل؟!
-yep! گابریل!]


آره میگفتم، فلور و گابریل و کارگرای بدبخت همچنان مشغول کار بودن و ظاهرا هیشکی متوجه غیبت مامان آپولین نشده بود!
(باطنا البته فلور متوجه غیبت مامان آپولین شده بود، وگرنه فکر کردی گابریل زیر اون همه کارتن و بسته چیکار میکنه؟!)

-گابریل! این بسته ها رو ببر بیرون!

-گابرییل! این بسته ها رو برگردون داخل!

-گابریل! اون صندوقچه رو بذار جای اون گلدون بزرگه!

-گابریل! یه لیوان آب برام بیار گلوم خشک شد انقد زحمت کشیدم!

گابریل داشت به شکل «آیکن کوزت قبل از ظهور قهرمانانه ژان والژان» در میومد که نیروهای ارگان حمایت از کودکان کار شعبه دیاگون ریختن تو مغازه، گابریل رو با خودشون بردن، فلور رو دستگیر کردن و فرستادن آزکابان بند ساحره ها، و مغازه رو با همه کارگرای توش پلمپ کردن




پاسخ به: عتیقه فروشی و فروشگاه لوازم جادوگری گل نیلی
پیام زده شده در: ۰:۱۵ چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۳
#8

آپولین دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۸ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۱ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
آنجا شباهتی به مغازه اش نداشت. در واقع به هیچیک از مکان هایی که می شناخت شباهتی نداشت.
لوموس!!!
در روشنایی اندک چوبدستی آپولین میشد اندکی فضای اطراف را دید ظاهرا آن ها دز یک کلبه ی متروکه بودند .تنها چیز قابل توجه در آن جا یک شومینه سنگی و چند شمعدان نقره ای بود.

آپولین :ببین منو تو چه دردسری انداختی!!! اخه کدوم آدم عاقلی مایتابه جمع میکنی که تو دومیش باشی؟؟؟

آلیس:همیشه یه اولینی هست!!!

آپولین:از شانس بد باید این اولین نصیب من بشه!!!چوبدستیتو روشن کن یکم اینجا روشن تر شه!!!

آلیس:من که چوبدستی ندارم.من فقط یه مایتابه پلین اهم ببخشید تقصیر این رسانه ملیه جادویی همه کاره دارم.

آپولین:خب همونو روشن کن.

آلیس : خیلی خوب لوموسومایتابیوس

آپ:ماااااااا این مایتابس یا پرژکتور؟؟؟؟

آلیس با افتخار مایتابه ی نورانیش را چرخاند اکنون فضای کلبه خیلی روشن تر شده بود.

آپولین : خب دستتو بده به من تا آپارات کنیم.
آلیس دستش را به آپولین داد. اپولین خب حاضری 1 2 3 2هممممممممممممممممممممممممممممممم( افکت زور زدن)

:نخیر مثل اینکه نمیشه اینجا آپارات کرد گیر افتادیم.

آلیس:نمیشه از اون شومینه استفاده کرد؟؟؟

آپولین: شومینه؟؟؟هوم؟؟؟آره تنها راه همینه ؟؟؟ البته من خودم میدونستم فقط میخواستم تورو امتحان کنم!!!!

آلیس : اما یه مشکلی وجود داره.
آپولین:چه مشکلی؟؟؟

آلیس توی این شومینه اصلا هیزم نیست.

آپولین کنار پنجره کلبه رفت و بیرون را نگاه کرد .بیرون از کلبه یک جنگل وحشتناک و مخوف بود.

آپولین: آلیس یه فکر خوب من اینجا میمونم و نگهبانی میدم تو هم برو با اون مایتابت یه کنده بیار بندازیم تو این شومینه.

آلیس: اپولین به خدا من راضی به این همه زحمت نیستم!!! من میمونم تو برو یه هیزم بیار.

آپولین: تنها برم؟؟؟

همون لحظه توی دیاگون:

فلور و گابریل و کار گرای بدبخت همچنان مشغول کار بودند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: عتیقه فروشی و فروشگاه لوازم جادوگری گل نیلی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۲
#7

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
سنگ را کنار سنگی که ظاهرا دسته ماهیتابه بود، قرار داد و به نقش و نگارهای هم شکل آن ها خیره شد. آلیس از روی شانه آپولین به نگاهی به وضعیت انداخت.
- چی شد پس؟ چرا مثل غولای غار نشین زل زدی بهش؟ عجب ماهیتابه جالبیه... تا حالا ندیده بودم که دسته ش ازش جدا بشه. ظاهرا این یارو خیلی خلاق بوده... حالا اگه دستشو ازش جدا کنیم باهاش میشه چیکار کرد؟ اونجورری که نمیشه زد تو سر کسی.
آپولین که کلافه به نظر می رسید با کج خلقی گفت:
- من حتی مطمئن نیستم این دسته ی این ماهیتابه باشه هرچند ماهیتابه رو بدون دسته خریدم خودم ولی این تیکه سنگو همین الان پیداش کردم. اصلا نمی دونم به چه دردی می خوره ولی شکل و شمایل روش با اشکال روی این ماهیتابه مو نمیزنه. خیلی عجیبه.
آلیس مشتاقانه جلو آمد. درحالیکه آپولین را کنار می زد گفت:
- چی عجیبه الان؟ این دسته ماهیتابه منه دیگه که می خوام بخرمش البته! صبر کن الان جا بندازم تا ببینی چقدر خوشگل میشه.
آپولین خواست مانع آلیس شود اما به دلیل خواست و نیت پلید نویسنده صحنه رسیدن او به آلیس اسلوموشن شد. آپولین به سمت آلیس می دوید اما به او نمی رسید که با خیال آسوده دسته گم شده ماهیتابه سنگی را در جای خود قرار می داد.
بــــــومــــــــــبــــــــــــــــــ!
صحنه از حالت اسلوموشن خارج شد و زمین زیر پای دو ساحره تکان سختی خورد طوری که هر دو به یک سو پرت شدند. نوری کور کننده درخشید و صدای مهیبی گوش هر دو را پر کرد...
ثانیه ای بعد صحنه آرام شد و نور به همان سرعت که به وجود آمده بود از بین رفت. آپولین سرفه کنان از جا برخاست.
- اهو اهو... مرلین بگم چیکارت کنه زن... ببین چیکار کردی! من این مغازه رو با کلی بدبختی و دادن رشوه از آیلین گرفتم. زدی ترکوندیش! باید بهم خسارت بد...
آپولین با دیدن منظره پیش رویش از صحبت باز ایستاد و با دهان باز به آن خیره شد. آنجا شباهتی به مغازه اش نداشت. در واقع به هیچیک از مکان هایی که می شناخت شباهتی نداشت.




پاسخ به: عتیقه فروشی و فروشگاه لوازم جادوگری گل نیلی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۲
#6

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
- تق!
- تـــــق!
- تــــــــــــق!
- تــــــــــــــــــــــــق!

آلیس یک لحظه رنگش پرید و به دور و برش نگاه کرد. یک لحظه فکر کرده بود، لشکری در اطرافش ظاهر شده اند. اما کرم فلوبر هم در کوچه ای که زمانی محل کسب درآمد بیش تر جادوگرها بود، پرسه نمی زد.
آلیس تازه می فهمبد چرا صدای آپارات شنیده بود. اِکوی آپارات خودش بود. شنلش را صاف کرد و به سمت تنها مغازه ای که چراغش روشن بود، رفت. در نصفه باز بود و آلیس به عنوان دومین نفر وارد مغازه شد. سرش را به اطراف چرخاند تا شاید اثری از صاحب مغازه پیدا کند، ولی تنها گابریل را دید که یک وری روی زمین افتاده بود. خواست از همان جا بچرخد و برود که جیغی مانعش شد:

- این چـــــــیـــــــــه؟

صدا از پشت مغازه بود. آلیس از بین قوطی های ردیف شده به سمت پشت مغازه رفت. فلور با دستمالی که تا دقایقی پیش به سرش بسته بود، ور می رفت و کارگری با صورتی که ترس در آن موج می زد، بالای سر آپولین که روی زمین زانو زده بود، ایستاده بود.
آپولین شی ای خاکستری رنگ را در دستش گرفته بود و با تعجب آن را وارسی می کرد.

- اهم...اهم..چه خبره؟

سنگ از دست آپولین افتاد و فورا از جایش بلند شد.

- ها؟ چی؟

به اطرافش نگاه کرد با ناباوری گفت:

- اولیـــــــــــــن مشــــــــــــــتری! بفرمایین! ببینین این مجسمه ها تازه کشف شده، از زمان پدربزرگ ریونکلاو مونده. این جامام...

آلیس دستش را از دست آپولین آزاد کرد و گفت:

- اِ... من برای خریدن اینا اینجا نیومدم!

صورت آپولین مثل مجسمه ای که در کنارش ایستاده بود و متعلق به جادوگری مصری بود، شد و نالید:

- واسه خریدن نیومدی؟ پس واسه چی اومدی؟

آلیس شنل آپولین را کشید و او را به جلوی مغازه برد.

- خب، راستش یه عتیقه می خواستم...

آپولین چشم هایش برقی زد و گفت:

- چه عتیقه ای می خوای؟ مغازه ما همه جورز عتیقه ای داره.

آلیس من و منی کرد و گفت:

- یه... مایتابه عتیقه!

آپولین لبخند که نه قهقهه اش را قورت داد و گفت:

- یه مایتابه عتیقه؟

آلیس به لبخند پنهان آپولین نگاه کرد و با عصبانیت خاصی گفت:

- اره؟ چیه مگه؟ عجیبه؟ نکنه توام میخوای بگی دیوونم؟ من کلکسیون مایتابه جمع می کنم! همین الانم یه مایتابه فوق پیشرفته پیشمه با همه جادوهایی که می تونستم رو یه مایتابه انجام بدم و..

آلیس نفس کم آورد و حرفش را قطع کرد و همزمان از زیر شنلش مایتابه ای را درآورد که در ظاهر خیلی عادی به نظر می آمد.

- اِ..این که شبیه مایتابه جهاز مادربزرگمه!

آلیس چشم غره ای به آپولین رفت و دسته مایتابه را فشار داد. مایتابه در هوا رها شد و با سرعتی باورنکردنی به دور آلیس چرخید، به طور ی که آپولین قادر به دیدن آلیس نبود. پس از لحظاتی مایتابه در دست آلیس قرار گرفت.
آپولین یک لحطه یادش آمد که دخلش با خرجش جور نیست. پس آلیس را به سمت چپ مغازه کشاند و فوری در یکی از قوطی ها را باز کرد و پس از یک ساعت جست و جو چیزی گرد و مسطح را از آن بیرون آورد.

- بیا! این مایتابه واسه پدربزرگ مرلین بوده، سالمه سالمه. فقط توش املت می پخته. یه لحظه واستا، دستشم بیارم.

آپولین دوباره وارد قوطی شد و چند دقیقه بعد با چیزی که هیچ شباهتی به دسته ی مایتابه نداشت، بیرون آمد.

آلیس نگاهی به آن شی عجیب انداخت و گفت:

- آپولین، احیانا این نقش و نگارام مرلین تو بچگی رو دسته مایتابه کشیده؟

آپولین نگاهی به دسته انداخت و چند لحظه به آن خیره ماند و ناخودآگاه دستش را در جیبش کرد و سنگی را که تا قبل از آمدن آلیس مشغول وارسی آن بود را بیرون آورد.

سنگ را کنار سنگی که ظاهرا دسته مایتابه بود، قرار داد و به نقش و نگارهای هم شکل آن ها خیره شد.



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.