هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
#58

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
سوژه جدید!

درحالی که معتادان هاگزمید در حال انجام عمل خود بودند، در با ضربی کاراته کارانه باز شد کسی با قیافه عبوس وارد باشگاه شد.کلاهش را برداشت و با چشمان ورقلمبیده اش به معتادان زل زد...بدجور هم زل زد.

- سلام داداژ...کاری داژدی؟

مرد با تکان دادن دستش دودی که به سمتش آمده بود دور کرد و سپس گفت:

- من مامور وزارت سحر و جادو هستم.اومدم اینجا بگم که این باشگاه به دلیل انجام ندادن به وظایفش و هزار و یک دلیل دیگر بسته میشود.

- چی گفتی داداژ؟! بسته میشه؟! اینژا پاتوق ماست! نمشه بسته ژه!

- خب برای اینکه اینجارو از دست ندید باید بشید باشگاه ترک اعتیاد...الان شما باشگاه اعتیاد هستید...اینجا یه معتاد خونه است!

مامور کلاهش را بر سرش گذاشت و با قدم های بلند از باشگاه بیرون رفت.در همین حال یکی از معتادان حقیر با حالت خماری گفت:

- این یاروئه ژی گفت؟!

----------

خلاصه سوژه:

ماموری از وزارتخونه به باشگاه میاد و میگه به علت اینکه باشگاه ترک اعتیاد به وضایفش عمل نکرده باید بسته بشه.فقط در صورتی باشگاه بسته نمیشه که به یک مرکز ترک اعتیاد واقعی تبدیل بشه...ولی هممون میدونیم که اینکار خیلی سختیه و یه عده معتاد تنهایی نمیتونن این کار رو بکنن!




پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ جمعه ۱۴ خرداد ۱۳۹۵
#57

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
پست پایانی سوژه!


گودریک گریفندور در حیاط کمپ ترک اعتیاد،نشسته بود و مگس میپراند...مدت ها بود که او اعتیادش را ترک کرده بود،اما مسئولین کمپ به او اجازه خروج نمیدادند...آنها منتظر بودند که سالازار چند معتاد به کمپ وارد کند،تا بعد از آن گودریک را مرخص کنند...به هر حال کاسبی آنها نباید میخوابید!
و بلاخره سر و کله سالازار بعد از مدت ها پیدا شد!
_سالی...سالی؟!بلاخره پیدات شد؟!کجا بودی؟
_دنبال بدبختیامون...حالا بیا سریع بریم،مرخصی!
_مرخصم؟!ایول...الان میرم وسایلم رو جمع کنم بیام!

گودریک با شوق و ذوق زیاد به سمت اتاقش رفت تا وسایلش را جمع کند!
سالازار هم با خستگی کناری نشست و منتظر گودریک ماند!

چند دقیقه بعد،خروجی کمپ!

_خوش اودی داداژ..باژم بیا اینطرفا شر به ما بژن!

گودریک با تعجب به مامور بدرقه نگاه کرد...از کی تا حالا معتاد های کمپ را استخدام میکردند؟!
_میگم سالی؟
_ها؟
_اینا چرا این معتاده رو گذاشتن مامور بدرقه؟قبلیه کجا رفت؟
_این همون قبلیه اس...معتادا مامور بدرقه نشدن،مامور بدرقه معتاد شده!
_چی؟
_پس فکر کردی چجوری تونستم مرخصت کنم؟کسی رو بیرون پیدا نکردم،مجبور شدم خود کارمندا و مسئولین رو معتاد کنم،که کاسبیشون نخوابه!

گودریک نگاهی به سالازار انداخت..الحق که نوادگان او میبایست اشخاصی چون مورفین میبودند!

پایان!




پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ چهارشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۴
#56

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
ساحره دست گودریک را که حالا شبیه مشنگ های جلف شده بود را گرفت و بر خلاف جهت مغازه اش راه افتاد.

گودریک که دیگر ترس از شناخته شدن نداشت، واکنش های غیر عادی و کاراگاهانه اش را کنار گذاشته بود و مثل یک فرد عادی که در کوچه ی دیاگون راه می رفت رفتار می کرد ولی مشکل اینجا بود که ساحره واکنش های غیر عادی ولی نه از نوع کاراگاهانه بلکه از نوع سبکانه نشان می داد و توجه همه را جلب می کرد یعنی همان کاری که گودریک نمی خواست انجام دهد.

ساحره بازوی گودریک را می کشید و با خود به این طرف و آن طرف می برد تا با همه ی کسانی که می شناخت خداحافظی و نمی شناخت سلام بکند. در واقع ساحره هیچ کسی را نمی شناخت چون سال ها بود که از آرایشگاهش بیرون نیامده بود و این به این معنا بود که باید به همه سلام می کردو هر چند دقیقه یک بار هم باید از گودریک خداحافظی می کرد:
- سلام! کار و کاسبی چه طوره؟...چند تا از صبح تا حالا فروختی؟
- سلام.
- سلام!...خداحافظ گودی ...سلام پسر خوب!

سی و شش دقیقه بعد وقتی که ساحره تقریبا به کل جمعیت انگلستان سلام و دو ملیون بار از گودریک خداحافظی کرده بود، به یک کوچه ی خالی رسیدند که خالی نبود ولی به جز چند سگ ولگرد و پشه چیزی در آن زندگی نمی کرد.

گودریک خواست دستی به ریشش بکشد که به یاد آورد ریشی موجود نیست.( ) پس دستی به ابرو های نازک شده اش کشید و از ساحره پرسید:
- الان اینجا دوک های عسلیه؟

ساحره کمی به اطرافش نگاه کرد و من من کرد:
- ا...اهم ...دوک های عسلی؟...آره همینجا ها باید باشه...صبر کن...سلام سگ کوچولو!...سلام پشه های بال طلایی...

گودریک همان طور که در دل برای وقت از دست رفته اش تاسف می خورد، تصمیم گرفت خودش راهش را پیدا کند.
- خداحافظ!
- خداحافظ مرد جوان!...سلام ای مگسک!

با تاسف برای ساحره سری تکان داد و به راهش ادامه داد. تقریبا به انتهای کوچه رسیده بود که پایش به چاله ی آبی گیر کرد. بر طبق آموزش هایی که در هاگوارتز دیده بود( )، دو دستش را کامل در یک خط صاف کرد و یک پایش را بالا برد و سرش را جلو نگه داشت و موفق شد تمرکزش را به دست آورد. نفس عمیقی کشید که ناگهان صدایی از پشت سرش گفت:
- داداش! چرا هواپیژما می شی؟

گودریک سه متر به هوا پرید و همه ی کار هایی که برای کنترل خودش کرده بود، دود شد و به هوا رفت و گودریک با صورت رفت توی چاله ی آب وسط کوچه.

- چیژ نداری داداش؟ اشکال نداره من یکم دارم بیا بهت بدم شارژ شی داداش!




پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴
#55

اسپلمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۸ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۰:۵۵ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
از محفل ریدل های ققنوس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
ببخشید این پست حذف شده بوده و مربوط میشه به پست قبل از هستیا جونز
----------------------------------------------------------
خلاصه:
گودریک برای نجات دادن دوستش سالازار از مرگ باید ده تا معتاد پیدا کنه و به باشگاه ترک اعتیاد بیاره و از زبان فلورانسو(که یکی از معتادان باشگاهه) شنیده که دراکو مالفوی معتاده و حالا میخواد برای دسترسی به اطلاعات و پیدا کردن دراکو به دفتر اسنیپ بره.
----------------------------------------------------------
-اما گودریک!چه طور میخوای از باشگاه فرار کنی؟
-هه!تو هنوز من رو نشناختی فلورانسو!به من میگن گودریگ گریفیندور!
-خب مگه قراره بهت چی بگن؟
-اِهِم...هیچی وللش...امید وارم که یادت نرفته باشه برای اینکه بخوام بهت چیز بدم باید کمکم کنی ده تا معتاد پیدا کنم و الانم برای اینکه بخوام از باشگاه فرار کنم تو باید کمکم کنی.
-چی؟!این قرارمون نبود!
-پس منظورت اینه که چیز نمیخوای؟
-خیلی بدجنسی خیلی خب.من بهت کمک میکنم از اینجا فرار کنی.ولی قبلش انتخاب کن چه نوعی دوست داری از اینجا فرار کنی:
1.اکشن؟
2.رشوه؟
3.یا از راه های مخفی که یه خرده مشکله؟

گودریک در جواب به فلورانسو:
-من که دیگه برای نوع اکشن خیلی پیر شدم.نا سلامتی چند هزار سالمه. برای رشوه هم،منِ معتاد چیزی برای رشوه دادن ندارم.پس فقط میمونه اون راهه مخفی.
-باید زیر تخت خوابت رو با قاشق چال بکنی.
-


یک هفته بعد


گودریک وارد گودال میشود و کمی بعد،ماموران از راه زیرزمینی خبردارد میشوند و گودریک گریفیندور را تحت تعقیب اعلام میکنند.

حالا گودریک در هاگزمید،بیرون از باشگاه ترک اعتیاد قرار دارد.
-واااااااااای!!!ایجا چقدر تغییر کرده!باور نمیکنم این هاگزمید باشه! اِهِم...خیلی خب گریه بسه ...حالا باید از هاگزمید خارج بشم و به دفتر سوروس برم.

گودریک به راه افتاد.همینطور که داشت به راهش ادامه میداد،یک آگهی،او را شکه کرد:
*گودریک گریفیندور*تحت تعقیب.به کسی که او را بیابد مژدگونی داده خواهد شد.

گودریک:
-اِوا! من هنوز نیم ساعت نیست که فرار کردم! ...خیلی خب،پس باید تا دیر نشده و هنوز کسی این آگهی رو ندیده به یه آرایشگاه برم و یه تغییر شکل توپ بدم.

گودریک به سمت آرایشگاه حرکت کرد.




casper


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ یکشنبه ۵ مهر ۱۳۹۴
#54

هستیا جونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 38
آفلاین
گودریک به تابلویی که روبه رویش بود خیره شد:

آرایشگاه لولو بیا :pashmak: هلو برو :pretty:
اولین و پیشرفته ترین آرایشگاه در دهکده هاگزمید با متد های فوق پیشرفته وامکاناتی نظیر:
مانیکور
پدیکور
اپیلاسیون
اصلاح صورت
براشینگ
رنگ و های لایت و لو لایت
شینیون
و هزاران هزار امکانات دیگر
+ کسانی که برای اولین بار میخواهند به هلو تبدیل شوند یک چوب دستی مفتی و 20 گالیون جایزه برایشان در نظر گرفته شده است.

گودریک با تعجب بار دیگر جمله آخر را خواند و با خودش فکر کرد:
برای چی باس یه چوب دستی مفت و 20 گالیون به اونایی که میخوان برن آرایشگاه بدن؟زمان جوونیای من که این چیزا نبود؟!

البته خیلی زود جواب سوالش را پیدا کرد.ساحره ای با عجله در آرایشگاه رو باز کرد و جیغ زنان گفت:
خدای من! یه مشتری!

و بدون اینکه به گودریک فرصت حرف زدن بده با عجله دستشو کشید و آوردش تو آرایشگاه.

-وای ترو خدا ببخشید اینجا انقدر بهم ریختس, سال ها بود که کسی در این آرایشگاه رو نزده بود; الان درستش میکنم.

به سرعت چوب دستیش را از جیب ردایش بیرون کشید و تکانی به آن داد; مبل هایی که چپکی روی زمین افتاده بودند, تکانی خوردند و صاف سر جایشان ایستادند, کتاب هایی که روی زمین پخش و پلا بودند, مرتب به کتاب خانه ی بزرگ پشت سرشان رفتند, بشقاب ها و پاکت های چیپسی که روی زمین بودند به سطل آشغالی که کنار میز بزرگی بود رفتند.

ساحره با دستپاچه گی گفت:
خب..خب فک کنم یه کمی بهتر شد; بفرمایید از این طرف.

و گودریک را به سمت میز بزرگ راهنمایی کرد.وقتی به میز نزدیک شدند, گودریک دید که یک آیینه تقریبا به بزرگی میز روبه رو ی میز قرار دارد و روی میز تعدادی از وسایلی که در عمر طولانیش ندیده بود.
وسایل را نشان ساحره داد و گفت:
ریش مرلین! اینا دیگه چیه؟
-شما نمیدونید؟نگاهی به گودریک انداخت و ادامه داد:البته طبیعیه که ندونید...خب راستش من از وسایل آرایشی مشنگ ها استفاده میکنم...
بعد با دیدن قیافه گودریک اضافه کرد:
البته..البته من بهتون تضمین میدم که هر جوری که بخواین درستتون کنم...
-هر جوری؟ بسیار خوب...
چهار ساعت بعد:
-اوففففففففففففف عجب چیزی شدی!

گودریک با نگرانی خودش را در آیینه بررسی کرد:
مطمئنی خوب شدم؟ دیگه کسی منو نمیشناسه؟
-برای چی اینقدر نگران این هستی که تورو بشناسن یا نه؟ باور کن مادرتم تورو نمیشناسه!

گودریک با خودش فکر کرد مثل اینکه این ساحره چند سالی میشه که بیرون نرفته ; وگرنه انقدر نمیپرسید که چرا نگران این موضوع هست...
-باشه بابا قبول کردم, فقط این چیزایی که گذاشتی تو چشام..اسمش چیه..تنزه منزه..هر چی داره چشامو میسوزونه.
-اسمشون لنزه, آقای..گفتین اسمتون چیه؟
-نگفتم ولی مهم نیس; دیگه مهم نیست.
ساحره شانه ای بالا انداخت و گفت:
باشه به هر حال..با ذوق دستاشو بهم کوبید و ادامه داد:
میتونم ازتون عکس بگیرم؟

بعد بدون اینکه به گودریک اجازه نظر دادن بدهد به سمت اتاقش رفت تا دوربین را بیاورد.
-پوووفففف عجب غلطی کردم اومدم اینجا.. موهامو که بلوند کرده زیرشم صورتی.. تازشم مثل گوسفندا برداشته پیچیدتشون :baaa: ..من نمیدونم این زنا این جور چیزارو میخوان چیکار..
بعد نگاهی به ناخن هایش انداخت و ادامه داد:
اینام که اندازه بیل شدن من نمیدونم چه جوری از این به بعد باس برم دستشویی..
سپس نگاهی به آیینه روبه رویش انداخت و گفت:
ولی خدا وکیلی کارش بد نیستا..با این ابروهای تراشینگ بود..چی بود دیگه هیچکی منو نمیشناسه...
ساحره همراه با دوربینی در دستش از اتاق بیرون اومد.
-خب حالا لبخند بزنین
تیک
-عالی شد; خب بفرمایین اینم از چوب دستی و اینم 20 گالیونتون, بازم تشریف بیارینا...
گودریک با عجله حرفش را قطع کرد:
صبر کن صبر کن ببینم من خیلی وقته اینجا نبودم..تو میدونی شیرینی فروشی هانی دوک کجاست؟
-آره چرا ندونم اگه بخواین راهنماییتون میکنم.

بعد با گودریک از آرایشگاه خارج شد و به سمت هانی دوک حرکت کرد.








پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴
#53

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۳ یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۰ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲
از از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
گودریک که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت:
-هر جور شده باید 10 تا معتاد پیدا کنم!

گودریک نگاهی به سر تا سر باشگاه انداخت به امید این که حداقل پنج تا از معتادین را پیدا کند اما ظاهرا در صد سال اخیر مردم عاقل تر شده بودند و اعتیاد نداشتند چون در باشگاه تسترال هم پیدا نمیشد!
-پس من معتاد از کجا پیدا کنم!
-چیز دارِی؟

گودریک سرش را چرخاند تا صاحب صدا را بیابد.در نهایت تعجب دختری جیغ جیغو را پشت سر خود دید!
-فلورانسو!مگه تو با ارسینوس نرفتی؟
-آرسینوس بوقی من رو جا گذاشت!چیز داری یا نه؟

گودریک با فرمت به فلورانسو نگاه کرد.
-فلورانسو اگه کمکم کنی 10 تا معتاد پیدا کنم قول میدم چیز درجه یک بهت بدم!

فلورانسو که با شنیدن واژه ی چیز شنگول شده بود همانند هکتوری که در حال معجون سازی باشد شروع به ویبره زدن کرد!
-واقعا بهم میدی؟خب پیدا کردن معتاد که کاری نداره!یادمه 10 سال پیش یه بار تو تالار اسلی شنیدم که لرد به دراکو مالفوی میگفت معتاد!نمیدونم مرگخوارا تا حالا ترکش دادن یا نه!

گودریک با شک و تردید نگاهی به فلورانسو انداخت.
-دراکو مالفوی همونی نیست که سیوروس اسنیپ کبیر اون رو به فرزند خواندگی قبول کرده بود؟
-درسته!همونه!

-گودریک با این فرمت گفت:
-و انتظار داری که باور کنم پسر سیو معتاده؟
-نمیدونم من فقط شنیدم که لردشون میگفت دراکو به...به...راستش یادم نمیاد به چی معتاد بود فقط میدونم توش چ و ت و ر داشت!

گودریک بیشتر به فکر فرو رفت اگر فلورانسو راست میگفت و دراکو واقعا معتاد می بود او حداقل یک معتاد پیدا کرده بود!
-میدونی الان اون کله زرد کجاست؟
-خب یا تو دفتر باباشه داره با منو بازی میکنه یا تو قصر مالفوی هاست یا داره با آرسینوس قرار میزاره مرگخوارا رو ببرن پیک نیک یا تو دادگاه داره از گیبنشتاین شکایت میکنه!
-گیبنشتاین دیگه کیه؟

فلورانسو گفت:
-نمیدونم.فقط میدونم ازش شکایت شده!
-به نظرم اول بریم دفتر سیوروس!اونجا نزدیک تر از بقیه است.هم به سیو یه سری میزنیم هم آمار هاگ رو میگیرم هم درکو رو پیدا میکنیم!
-اخه..

گودریک بدون توجه به فلورانسو با صدای پاقی غیب شد!


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۴ ۲۱:۴۸:۱۱
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۴ ۲۱:۵۰:۴۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴
#52

ورونیکا اسمتلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰
از خودشون گفتن ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
به نام خدا


تزززززقیشو!

درست در لحظه ای که آرسی بحث سوخت هسته ای و سانتریفیوژ و مذاکرات هاگزمید را به میان کشید، صاعقه ای از آسمان بر سر و صورت وی فرود آمد و او را از آن حالت به حالت وزارتی‌اش در آورد. بعدش هم که دید وزیر شده و مدیر شده و کلا فازش با فاز دیگران فرق کرده، بشکنی زد و از سوژه خارج شد. اصلا چه معنی داشت وزیر مملکت توی سوژه باشد؟! وزیر باید فقط از دور نظارت کند!

سالازار و گودریک که با آن همه ژانگولر بازی از این طرف کمپ رفته بودند آن طرفش و هیچ چیز هم نصیبشان نشده بود، نفرین ها و مادر سیریوس های فراوان برای نویسنده فرستادند و نویسنده هم که خیلی بچه پررو تشریف داشت، لبخند زده و روبه آنان گفت« زورم زیاده.» و در جواب او گودریک خواست یک حرفی بزند، اما سالازار به گوشه بالای سمت چپ سوژه جایی که نوشته بود« children online privacy protection act » اشاره کرده و گودریک را از این عمل بازداشت و خودش رو به نویسنده گفت:
- وزیریه را که بپراندیو ای نفیسنده! بوگوی حال ما چه می بایست کردیه؟!

نویسنده اندکی ایکیوسان وار تامل کرد و انگشت هایش را روی سرش گذاشت و سپس یک چراغ بالای سرش روشن شد.

- خب حالا که چه شدیه؟ خواستی بوگویی که ادیسون خعلی خعلی خفن نبودیه؟!

نویسنده در این جا یک نگاه، از آن نگاه هایش به سالازار انداخت و سالازار هم ناگهان به خاطر آورد که چه بر سرش آمده بود.
- هان؟! آهاندِ! به خاطر آوردمیو! من متحول گشته بودمیو. ای گودریک منحرف انگیز. ای انحرافی تحویل جامعه دهنده! ای بوقیدیو! تو مرا از تحولم منحرفیدی! ای بوق!
- مـ... مـ.... من اصن مردم!
- به درک! حالا انگار قحطی پیرمرد زپرتی آمده. اصلا خودم تنهایی می نشینیم ترک می کنیم.

سپس سالازار بی دقدقه روی سینه گودریک نشست و به روزگاری که در این کمپ گذرانده بود اندیشید.

- سالازار... می گم چاق شدیا شیطون!
- من همیشه استایلم مانکنی بودیه... اِ... مگر تو نمرده بودیه؟!
- هان؟!... چیزه... یه خورده مردم... بعد گفتن جا نداریم، همه جاها رزرو شده...این شد که دیگه برگشتم.
- خالی بندیو نکن، خودتی. ما را می خواستند سه چهار بار ببرند، ما تغییر قیافه دادیمیو... اِ!...اِ! ... همون یارو داس داره‌ست، آماده دنبالمیه... من را زیر ردایت قایم کن گودریکیه!

اما پیش از این که گودریک بتواند سالازار را زیر ردایش قایم کند، مرد داس دار، سالازار را به زیر بغل زد و به سمت آسمان رفت. اما در همین حین یک تکّه کاغذ پوستی از جیبش بیرون آمد و درست جلوی پای گودریک افتاد:

برای دوباره بازگرداندن یک سالازار اسلیترین به زندگی:

باید ده نفر، معتاد مفنگی را برای معامله به ایستگاه گینگزکراس( همونی که دامبل داخلش 24 ساعته پلاسه) بیاره.


گودریک کمی اندیشید. کمی پوست نوشته را نگاه کرد. سپس به یاد آورد. سالازار رفیقش بود، داداشش بود، باید نجاتش می داد:
- سالازار!... نععععععععععع!
سالازار در حالی که به داس به دست آویزان به سمت افق می رود: گـــودریـــکــــیــــــه...


***

خب حالا سالازار باید ده نفر معتاد پیدا کنه، اگرم پیدا نکرد باید یه چند نفری رو معتاد کنه، تا بتونه سالازار رو به زندگی برگردونه و کل کل هاشون رو با هم ادامه بدن.


be happy


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴
#51

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
گودریک و سالازار حال به فکر این بودند که چطور بتوانند دو تازه وارد را به سمت خود جذب کنند. دو تازه واردی که از طرفی بسیار نشه و از طرف دیگر بسیار باهوش بودند و می شد در صورت موافقت آن ها نیمی از نقشه های آن ها را انجام شده دانست. آرسینوس، وزیر سحر و جادو و فلورانسو...

پس در تمام مدت دور و بر آن ها پرسه می زدند تا بتوانند فرصتی برای حرف زدن با آن ها بیابند. فرصتی برای مطرح و راضی کردن افکار فضایی شان! تقریبا در تمام مدت آرسینوس را با استفاده از جادو هایی پیچیده به میله ای در میانه حیاط بسته و او را به شدت با انواع و اقسام ابزار آلات شکنجه، به ترک تشویق می کردند.
- خوب، به نظرت چجوری می تونیم بهش نزدیک شیم؟
- همه چی به امشب بستگی داره...
- دادا ساقیت کیه؟
- بعدا می فهمی باو!

نصف شب

گودریک آرام قفل دستبند تخت خود را باز و سالازار را به آرامی بیدار کرد.
- هوی... هوایی، بیدار شو! کدوم کهکشانی؟
- سیــــــــــــگارمـــــــــــــــــــــو بده!... مـــــــــــــرســــــــی!
- مرتیکه بوقی میگم بتاز بر...

شترق

در این موقع گودریک لگدی را نثار او کرد که در اثر آن سالازار به طور کامل ری استارت شد. بعد از اینکه سالازار برای ساختن خود به دستشویی رفت و برگشت، آن ها بدون سر و صدا و جلب توجه به سمت حیاط کمپ حرکت کردند.

در راه برای در امان ماندن از نگهبانان، هیچ یک حرفی نزد چون بارها و بارها نقشه را مرور کرده بودند و از خطرات احتمالی به طور کامل آگاهی داشتند. بنابراین اگر در این موقع شب آن ها دیده شوند، اصلا نمی شد تصور کرد چه اتفاقاتی در انتظار آن هاست...

باد در دل شب زوزه می کشید و لرزه را بر تن دو شب رو می انداخت. حیاط، محوطه خاکی بود که میله پرچمی میانه آن بر افراشته شده بود. بلاخره گودریک و سالازار بعد از گذشتن از افسون های پیچیده ضد فرار، به آرسینوس رسیدند. آرسینوس بی نقاب، بسیار زشت تر از با نقاب آن بود با اینکه با نقابش هم فرقی چندانی با خود آن نداشت. صورتی کشیده، چشم هایی بدون مردمک، دستانی اصتخوانی با انگشتانی دراز و از همه بدتر جوش هایش او را به وزیری زشت سیما تبدیل کرده بود.
- دادا... آهای دادا...
- واقعا ما به کدام سو می رویم؟
- بزنم تو سرش!

گودریک برگشت و سالازار را دید که با یک آجر بالا برده شده، آماده ایستاده است!
- این بار چی زدی؟ جنسش اصل نبوده ها!
- می خوام مخشو بزنیم دیه دادا؟
- آره ولی چه ربطی به آجر داره؟!
- با این مخشو می زنم...

اما ناگهان آرسینوس بیدار شد و خیره به آن دو نگاه کرد. کاملا می شد فهمید دیگر واقعا ترسیده است. دستانش شروع به لرزیدن کرد و کف سفیدی از دهانش بیرون پرید. در آخرین لحظات که دیگر صدایش بسیار خش خش مانند شده بود، گفت:
- سو... سوخت... اوت... بگمن... مافیای سوخت...! بهم سوخت... برسونید! خواهش می...


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
#50

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
پس از اینکه دو بنیان گذار بزرگ دست های یکدیگر را رها کردند و هر یک به راه خود رفتند، جدا از جمعیتی که ایستاده بودند و برای عوامل صحنه دست میزدند و جدا از نعره ی حضار، هر یک فکر های جدیدی در ذهنشان داشتند.

در همان حال، ندایی از شورای زوپس نازل شد:
_ریگولوس بوقی قصد نداری سوژه رو تموم کنی؟ بدمت دست فنگ؟ بدمت بالاک؟
_داداش ناموسا یه دو روز وایستا. دارم سعی میکنم.
_بدبخت؟ بوقی؟ کساوفته مرض؟

در حالیکه ملت پوکرفیس به شورای زوپس می نگریستند و فلورانسو تازه یادش آمده بود که شناسه اش بسته شده است و در حال عروج بود، سالازار یکهو افتاد و مرد.

_ها؟ همینجوری الکی سالازار افتاد مرد؟ اینجوری میخوای سوژه رو تموم کنی؟
_داداش ناموسا دو دقه خفه شو.
_تو اصن میدونی من کی هستم؟
_غلط کردم.
_نه جدا میدونی؟ چون من خودم یادم نمیاد.
_حالا وایسا فک میکنم میگم بت.

در همان حال سالازار یهو پقی زنده شد، در حالیکه اصلا خودش هم نمیدانست برای چی مرده بود. کمبود توجه داشت.

بدبخت.

گودریک در حالیکه به سالازار تازه زنده شده نگاه میکرد لبخند زد، و زمزمه کرد:
_قرارمون هنوز سر جاشه... نه؟!

سالازار به او خیره شد... و نفس عمیقی کشید.
_نه دیگه من الان هدایت شدم، یه زوپس خیلی گنده ای اون بالا بود اصن هنگ کردم، کنارشم فنگ بود و یه عالمه شیر. پاشو بیا بجای اینکه این دو تا بچه رو معتاد کنیم، برشون داریم چهار تایی بریم معتادای سطح شهرو جمع کنیم...

گودریک برای یک لحظه خشک شد. و تا آمد که قبول نکند، توسط زوپس اردنگی خورد. نگاهش روی چشمان سبز رنگ سالازار ثابت ماند، و سپس زمزمه کرد:
_بسیارخب... این دو تا بچه رو جمع میکنیم و دو تایی میریم تو سطح شهر تا معتادارو جمع کنیم... نیم ساعت دیگه دم در میبینمت.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۴
#49

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:سالازار و گودریک هر دو توی کمپ ترک اعتیادن و قصد دارن هرکدوم سریعتر از دیگری ترک کنه...و البته هر دوی اونها سعی میکنن که جلوی ترک اعتیاد دیگری رو به روش های مختلف بگیره!

__________________________________________


خیلی سال بعد!

سالازار و گودریک هر دو پیر و فرتوت و همچنان معتاد،هنوز توی باشگاه ترک اعتیاد بودند...در طی سالها هر کدوم به نحوی جلوگیری کرده بود از ترک دیگری....و این امر باعث شده بود که اونها بعد از سالها هنوز معتاد باشن...و البته بعد از سالها هنوز هم با هم کل کل کنن!
_روز اولی که اومدم گفتم...من زودتر ترک میکنم!
_روز اولی که اومدی گفتم...عمرا!
_ببین سالازار...همش تقصیر نواده تو هست اصلا...اون باعث آلوده شدن جوون هاست...اون چیزکش قاچاقچی چیز!

کل کل این دو نفر همانند سالیان گذشته ادامه داشت تا اینکه ورود دونفر به باشگاه که با داد و فریاد کل باشگاه رو روی سرشون گذاشته بودن،توجه همه رو جلب کرد...
مرد نقاب پوشی با شنل و ردای سیاه در حالی که دو تن از کارمندهای کمپ اون رو به زور به داخل باشگاه هل میداند،فریاد زد:
_آی ملت!من رییس آزکابانم...من جیگرم...جیگرم...جیگرم...من خودم یکی از مبارزان چیز کشیم!من معتاد نیستم...ولم کنید!
_اگه معتاد نیستی پس این آزمایش و اون همه بسته چیز چی بود تو دفترت؟!
_خب..خب...آخه ....باشه...من معتادم...ولی آزکابان محیطش اینجوریه...خب آدم ناخواسته جذب چیز میشه! همین دختر رو نیگاه کنید...عامل اعتیاد من همین دختره ی اسلیترینه است...همش تقصیر تو هست فلورانسو!

مرد شنل پوش به دخترکی که اون رو هم کارمند های کمپ به زور داخل باشگاه میکردند،اشاره کرد...دخترک هم ناگهان بغضش ترکید و گفت:
_من رو ول کنید...من نمیخوام ترک کنم...من میخوام چیز کش بمونم...ولم کنید... به من چه که تو چیزکش شدی آرسینوس؟!من توی تالار اسلی بودم و اونجا پر بود از چیزهای جاسازی شده توسط مورفین...تو که گرینفدوری بودی اصلا...تو خودت بی ارده ای!

سالازار و گودریک که تمام مدت ناظر بگو مگو و حرفای فلورانسو و ارسینوس بودند،به هم نگاهی کردنند...
_میگم گودریک...بیا صادق باشیم...ما که دیگه سنی ازمون گذشته...عمرا بتونیم ترک کنیم...میگم بیا شرط ببندیم روی این دو تا...من میگم اونی که از گروه منه زودتر ترک میکنه!
_منم میگم اونی که از گروه منه زودتر ترک میکنه!
_شرط؟!
_شرط!

گودریک و سالازار با هم دست داند...حالا کل کل وارد فاز جدیدی شده بود...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.