_اووووه خدای من این دیگه چجور موجودیه!یکی بیاد این لکه ی متحرک رو از روی من پاک کنه.از رو من بیا پاییییین!
فوبی سرگرمی خوبی پیدا کرده بود و از این موقعیت نهایت استفاده و سوئ استفاده را میبرد و تا میتوانست روی تابلوی بانوی چاق رژه میرفت.تبدیل به سبیل میشد،به یک جفت ابرو های پیوسته ی قجری مشتی تبدیل میشد و روی ابرو هایش را میپوشاند و وقتی بانوی چاق او را لکه ی کثیف خطاب میکرد تبدیل به یک برس مخصوص تمیز کردن اسب ها میشد و با صدای جیغ و داد های ناشی از قلقلک شدن بانوی چاق با اشتیاق و به طرز لرد پسندانه ای جیر جیر میکرد.
و از آن طرف شاید کمتر از نیم متر پایینتر از تابلو،الکسیا که از بقیه جا مانده بود به صورت کرمی کوچک داشت با نهایت سرعت خود که ۳ سانتی متر در ۱۰ دقیقه بود از زیر تابلوی بانوی چاق رد میشد.
و بلاخره پس از ۱ ساعت الکسیا موفق شد که خود را به آنطرف در برساند.و در همان لحظه که از دیدرس بانوی چاق خارج شد کرم کوچک قرمز رنگی شبیه ماکارانی لوله ای دید که کنارش ظاهر شد.
- فوبی تویی؟ ترسیدم!بذار ببینم..هممم..کرم حلقوی روده؟انتخاب قشنگی بود عزیزم!
بعد از این حرف چشم آلکسیا به اطراف معطوف شد.به گروهی کرم که جلوی مردی با ریش سفید بلند و ردای سبز نشسته؟/ایستاده؟/نیم نشسته؟ بودند و در نزدیک آنها لرد سیاه که روی یک صندلی نشسته بود و
دامبلدور وار با احساسات غیر قابل وصفی چیزی میبافت؟؟!!!
در همین هنگام،ذهن الکسیا:ارباب...چیزی میبافت؟...یعنی چه چیزی میبافت؟..چرا میبافت؟یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟...یعنی چه شده بووووود؟هی وااآاااااااااااااییییی
آلکسیا با دیدن این منظره به حالت پوکر فیسی خیره ماند و برای چند لحظه اصلا حرکتی نکرد.الکسیا نترسیده بود،ناراحت هم نشده بود،بلکه قوه ی کنجکاوی اش با دیدن اینهمه سوژه ی "فضولی"کنجکاوی در حال ریکاوری و شروعی پر قدرت بود.
-اربااااااااب!
برای لحظه ای همه ی سرها به طرف کرم الکسیا برگشت.
-عه...ینی سلام..سلام به همگی
لرد که به خاطر این ورود ناگهانی تمرکزشان را از دست داده بودند با ناراحتی گفتند:
چه خبرت است الکسیا؟پس از اینهمه مدت صدقه سری آن ایل و تبار بی سر و تهت از ناکجا آبادی ظاهر شدی که تمرکز همایونیمان را مکدر کنی؟بدهم ناجینی قورتت دهد؟
- عذر میخوام ارباب فقط یه سوال داشتم...
- مطمئنی فقط یک سوال داری؟
- نه...ولی حالا میشه بپرسم؟
-بپرس
-اون چیه دارید میبافید؟
-پیله ای ابریشمی که داخل آن رویم و پروانه شویم
-پیله؟کرم ابریشم یا شب پره؟
- ابریشم
- چه رنگی میشید اونوخت؟
-معلوم است که پروانه ی سیاه باشکوه
- با خال یا بدون خال؟
- نمیدانیم هنوز تصمیم نگرفتیم.اصلا به تو چه؟
- اونوخت پیله تون رو یادگاری نگه میدارید یا میفروشید؟
کرم بانو مروپ گانت که تاکنون به همراه سایرین شاهد ماجرا بود گفت:
فکر کنم این دخترمون یک مقدار در کنجکاوی اور دوز کرده اشکال نداره یه کم خربزه با عسل بهش بدیم درست میشه.
- آخه...
سالازار اسلیترین هم که صبرش از اینهمه بحث بی مربوط به موضوع لبریز شده بود گفت:کافی است دیگر!تو هم بهتر است دست از فضولی ات برداری الکسیا وگرنه مورد بعدی که درباره اش کنجکاو میشوی این است که مرلین در آن عالم برایت چه تصمیمی میگیرد!
الکسیا:
کراب:خانمی که اینقدر کنجکاوی.یه کم کنجکاویتو درباره اینکه چطور باید بریم توی قفسه های این کمد به کار بنداز!
الکسیا نگاهی به قفسه های قفل شده ی کمد گریفیندور انداخت و همینطور که فکر میکرد ورق کاغذ متحرکی که ناگهان در هوا پدیدار شده بود آرام به سمت روزنه ی بسیار باریک یکی از قفسه ها رفت و به آرامی خودش را داخل قفسه انداخت.
الکسیا پیش چشمان متعجب بقیه گفت:
متشکرم فوبی!این کارتو جبران میکنم...
الکسیا هنوز اخرین کلمه را نگفته بود که ناگهان سر و صدای بلندی از داخل قفسه به گوش رسید و در قفسه به شدت تکان خورد و به لرزش در آمد.
و در همین بحبوحه سایرین کاری نمیتوانستند بکنند به جز آنکه با حالت "گاومون زایید" خاصی به دری زل بزنند که هر لحظه ممکن بود بشکند...
ویرایش شده توسط الکسیا والکین بلک در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۹ ۰:۴۳:۲۸