هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان



در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۸
#46

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۲۶:۵۶ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 828
آفلاین
-نه!

کلاه قاطع به نظر می‌رسید.

-نه؟!... نه یعنی چی؟ اصلا نه چیه؟ یه ذره احترام بذار به مردم. لااقل بگو من رو حرف‌هاتون فکر می‌کنم و می‌تونیم راجع بهش بحث کنیم!

بلاتریکس بی اعصاب به نظر می‌رسید.

-آخ... حق با توئه فرزند گیسو پریشانم. به نظر من ایده خوبی نیست. اما می‌تونیم راجع بهش بحث کنیم. بعدش من فکرام رو بکنم.... راستی... همین الان راجع بهش بحث کردیم... خب بذارید من فکرام رو بکنم... آها! خب کردم... و جوابم... نه!

کلاه لجباز هم به نظر می‌رسید.
بلاتریکس نزدیک بود کارهای بدی کند که خوشبختانه توسط تیم مهار خشم متشکل از چند اسلیترینی جان بر کف، مهار شد.

-کلاه مامان... ما تو رو قانع می‌کنیم. حالا اگر خودت قانع شی که چه بهتر... نه وقت و اعصاب ما الکی هدر می‌ره، نه خط دوخت تو چروک میوفته و مستهلک میشه!
-ای‌بابا... شما دیگه چجور فرزندانی هستین؟ مگه اسیری آوردین... یه آب کدو حلوایی، رون بوقلمونی چیزی بدین من بخورم بعد بریزین سرم هی درخواست داشته باشین!

کلاه فرصت طلب به نظر می‌رسید!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۰:۳۳ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۸
#45

اسلیترین، ویزنگاموت

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۳۳:۰۲
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
شـاغـل
پیام: 724
آفلاین
خلاصه تا پایان این پست:

اسلیترینی ها فکر می کنن تعداد اعضای خوبشون داره کم می شه. برای همین کلاه گروهبندی رو از تالار گریفیندور به تالار اسلیترین میارن. ازش می خوان که یکی از اعضای گروه های دیگه رو تغییر گروه بده به اسلیترین اما قانع کردن کلاه قاضی هم سختی های خودشو داره.

* * *


-من خاضعانه، متواضعانه، دلیرانه و... (بقیه این اراجیفی که دامبلدور تو کتاب گفت تا یه نفر بتونه شمشیر گریفیندور رو بدست بیاره) به شمشیر گریفیندور نیاز دارم تا با هیولایی که از کمد قراره بپره بیرون و مارو بخوره بجنگم‌!
-خب داری اشتباه می زنی! اینو فقط یه گریفیندوری واقعی بگه نتیجه میده.
-عه واقعا؟ خب خب...این شما و این اسنیپ!

نور صحنه بر روی کرم سوروس اسنیپ افتاد.

-خب اینم که اسلیترینیه!
-نه دیگه...اینو دامبلدور گفت کلاه اشتباه انداخته توی اسلیترین چون شجاعه. سوروس میشه زحمت بکشی بگی به شمشیر گریفیندور نیاز داری؟
-به شمشیر گریفیندور نیاز دارم.

ناگهان از بالای سر اسنیپ رعد و برقی مهیب پدیدار شد و کلاه گروهبندی بر روی سرش افتاد.

-عه کلاهه که.
-عه...ما هم که کلاه رو می خواستیم.
-پس چرا دو ساعت داشتیم آرزوی شمشیر می کردیم؟
-خب آخه اگر شمشیر نمی خواستیم دامبلدور کلاه رو تنهایی پست نمی کرد. برا خرید های شمشیری یک کلاه هم اشانتیون میده!

بلاتریکس که حتی با وجود کرم بودن حجم زیادی مو بالای سرش داشت شروع به غر غر کرد.
-خب چرا وایسادین بر و بر همدیگه رو نگاه می کنید؟! نکنه منتظرین هیولا داخل کمد بیاد همه ماها رو عصرونه ش کنه؟! اون کلاه لعنتی رو بردارین بریم دیگه.

و کرم ها هر کدام به زیر بخشی از کلاه گروهبندی رفتند و شروع به جا به جایی آن به طرف تالار اسلیترین کردند.

تالار اسلیترین

ملت اسلیترینی که حالا به حالت اولشان برگشته و دیگر کرمی در حال لولیدن نبودند، به کلاه گروهبندی که در حال خمیازه کشیدن بود زل زده بودند.

-چیزه...آقای کلاه قاضی؟ میشه یه لطفی کنید فنریری، رودولفی، لینی یا یکی دیگه از اعضای درخشان تالار های دیگه رو به تالار اسلیترین انتقال بدین؟
-خیر فرزندم.
-چرا؟
-مگه پول کارت به کارت کردنه فرزندم؟! به نظر بنده اعتماد ندارین؟ من بهترین گروه رو برای هر فرد انتخاب کردم. شاید حکمتی بوده که مثلا فنریر توی اسلیترین نیست پسرم.

بله حکمتی بود، اما اسلیترینی ها بر روی تصمیمشان مصمم بودند و می خواستند با چشم خود حکمت ها را ببینند.
-امم...حالا این تن بمیره نمیشه قانع بشی؟ ببین اسلیترین هم جای خوبیه ها! سبزه...لرد سیاه داره! مروپ هر روز توش ساندیس شلغم پخته میده. بلاتریکس توش جیغ میزنه. یه مار هم داریم هر روز پیتزا میل میکنه. تازه آدم فضایی سیرازویی هم داریم. حتی اینجا محل نزول وحی هم هست. هوریس هم هر چند وقت یه بار ملتو توی چارچوب در گیر میندازه. یه هکتورم داریم که ماهی یک بار تالار رو منفجر میکنه. در کل جاذبه طبیعی و غیر طبیعی زیاد داریم اینجا!

کلاه گروهبندی در حال تفکر بود.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱۰ ۱۶:۴۴:۲۱

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۰:۱۱ شنبه ۹ آذر ۱۳۹۸
#44

الکسیا والکین بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۸ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۲ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸
از راه دور اومدم...چه پر امید‌ اومدم...
گروه:
مـاگـل
پیام: 26
آفلاین
_اووووه خدای من این دیگه چجور موجودیه!یکی بیاد این لکه ی متحرک رو از روی من پاک کنه.از رو من بیا پاییییین!

فوبی سرگرمی خوبی پیدا کرده بود و از این موقعیت نهایت استفاده و سوئ استفاده را میبرد و تا میتوانست روی تابلوی بانوی چاق رژه میرفت.تبدیل به سبیل میشد،به یک جفت ابرو های پیوسته ی قجری مشتی تبدیل میشد و روی ابرو هایش را میپوشاند و وقتی بانوی چاق او را لکه ی کثیف خطاب میکرد تبدیل به یک برس مخصوص تمیز کردن اسب ها میشد و با صدای جیغ و داد های ناشی از قلقلک شدن بانوی چاق با اشتیاق و به طرز لرد پسندانه ای جیر جیر میکرد.

و از آن طرف شاید کمتر از نیم متر پایینتر از تابلو،الکسیا که از بقیه جا مانده بود به صورت کرمی کوچک داشت با نهایت سرعت خود که ۳ سانتی متر در ۱۰ دقیقه بود از زیر تابلوی بانوی چاق رد میشد.

و بلاخره پس از ۱ ساعت الکسیا موفق شد که‌ خود را به آنطرف در برساند.و در همان لحظه که از دیدرس بانوی چاق خارج شد کرم کوچک قرمز رنگی شبیه ماکارانی لوله ای دید که کنارش ظاهر شد.

- فوبی تویی؟ ترسیدم!بذار ببینم..هممم..کرم حلقوی روده؟انتخاب قشنگی بود عزیزم!

بعد از این حرف چشم آلکسیا به اطراف معطوف شد.به گروهی کرم که جلوی مردی با ریش سفید بلند و ردای سبز نشسته؟/ایستاده؟/نیم نشسته؟ بودند و در نزدیک آنها لرد سیاه که روی یک صندلی نشسته بود و دامبلدور وار با احساسات غیر قابل وصفی چیزی میبافت؟؟!!!

در همین هنگام،ذهن الکسیا:ارباب...چیزی میبافت؟...یعنی چه چیزی میبافت؟..چرا میبافت؟یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟...یعنی چه شده بووووود؟هی وااآاااااااااااااییییی

آلکسیا با دیدن این منظره به حالت پوکر فیسی خیره ماند و برای چند لحظه اصلا حرکتی نکرد.الکسیا نترسیده بود،ناراحت هم نشده بود،بلکه قوه ی کنجکاوی اش با دیدن اینهمه سوژه ی "فضولی"کنجکاوی در حال ریکاوری و شروعی پر قدرت بود.

-اربااااااااب!

برای لحظه ای همه ی سرها به طرف کرم الکسیا برگشت.

-عه...ینی سلام..سلام به همگی

لرد که به خاطر این ورود ناگهانی تمرکزشان را از دست داده بودند با ناراحتی گفتند:
چه خبرت است الکسیا؟پس از اینهمه مدت صدقه سری آن ایل و تبار بی سر و تهت از ناکجا آبادی ظاهر شدی که تمرکز همایونیمان را مکدر کنی؟بدهم ناجینی قورتت دهد؟

- عذر میخوام ارباب فقط یه سوال داشتم...

- مطمئنی فقط یک سوال داری؟

- نه...ولی حالا میشه بپرسم؟

-بپرس

-اون چیه دارید میبافید؟

-پیله ای ابریشمی که داخل آن رویم و پروانه شویم

-پیله؟کرم ابریشم یا شب پره؟

- ابریشم

- چه رنگی میشید اونوخت؟

-معلوم است که پروانه ی سیاه باشکوه

- با خال یا بدون خال؟

- نمیدانیم هنوز تصمیم نگرفتیم.اصلا به تو چه؟

- اونوخت پیله تون رو یادگاری نگه میدارید یا میفروشید؟

کرم بانو مروپ گانت که تاکنون به همراه سایرین شاهد ماجرا بود گفت:
فکر کنم این دخترمون یک مقدار در کنجکاوی اور دوز کرده اشکال نداره یه کم خربزه با عسل بهش بدیم درست میشه.

- آخه...

سالازار اسلیترین هم که صبرش از اینهمه بحث بی مربوط به موضوع لبریز شده بود گفت:کافی است دیگر!تو هم بهتر است دست از فضولی ات برداری الکسیا وگرنه مورد بعدی که درباره اش کنجکاو میشوی این است که مرلین در آن عالم برایت چه تصمیمی میگیرد!

الکسیا:

کراب:خانمی که اینقدر کنجکاوی.یه کم‌ کنجکاویتو درباره اینکه چطور باید بریم توی قفسه های این کمد به کار بنداز!

الکسیا نگاهی به قفسه های قفل شده ی کمد گریفیندور انداخت و همینطور که فکر میکرد ورق کاغذ متحرکی که ناگهان در هوا پدیدار شده بود آرام به سمت روزنه ی بسیار باریک یکی از قفسه ها رفت و به آرامی خودش را داخل قفسه انداخت.

الکسیا پیش چشمان متعجب بقیه گفت:
متشکرم فوبی!این کارتو جبران میکنم...

الکسیا هنوز اخرین کلمه را نگفته بود که ناگهان سر و صدای بلندی از داخل قفسه به گوش رسید و در قفسه به شدت تکان خورد و به لرزش در آمد.

و در همین بحبوحه سایرین کاری نمیتوانستند بکنند به جز آنکه با حالت "گاومون زایید" خاصی به دری زل بزنند که هر لحظه ممکن بود بشکند...


ویرایش شده توسط الکسیا والکین بلک در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۹ ۰:۴۳:۲۸


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱:۰۰ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۸
#43

اسلیترین، ویزنگاموت

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۳۳:۰۲
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
شـاغـل
پیام: 724
آفلاین
خلاصه:

ملت اسلی تصمیم می گیرن کلاه گروهبندی رو بدزدن و مجبورش کنن اعضای خوب رو بفرسته به گروهشون. کلاه تو تالار گریفیندوره. اسلیترینی ها معجون مرکب ساخت هکتور رو می خورن و تبدیل به کرم می شن و از زیر در تالار گریفیندور، وارد می شن.

نکته: توی تالار پر از کمدهایی هست که ممکنه توی هرکدومش کلاه باشه. از طرفی یه جوجه رنگی هم توی تالاره که فعلا سیره ولی اگر گرسنه بشه ممکنه همه اسلیترینی هارو نوش جان کنه.

* * *


-فرزندم توی اون پوستر صورت مبارکمان را سه تیغ تراشیده بودیم برویم عروسی مروپ اینا! مسائل خانوادگی خود را هم باید توضیح بدهیم آخر؟! شرم نمیکنی جد بزرگوارت را مورد مواخذه قرار می دهی؟

کرم مالفوی مذکور از پاسخ فوق سنگین سالازار کم مانده بود کمرش بشکند اما از آنجایی که اصولا کرم سانان کمر نداشتند که حالا بخواهد بشکند، تصمیم گرفت از شرم آب شود و در زمین فرو برود.

اسلیترینی ها که از پیدا کردن راه حلی برای باز کردن کمد ها ناامید شده بودند تصمیم گرفتند طبق معمول دست به دامن ردای لرد سیاه شوند اما طولی نکشید که محاسباتشان بهم ریخت.

-ا...ا...ارباب...چیکار کردن می کنین؟!
-ما دچار حس "هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش/باز جوید روزگار وصل خویش" شده ایم راب.
-یعنی اصل شما میل بافتنی و کاموا ابریشمی بودن میشه؟
-خیر! ما داریم پیله می بافیم تا به درونش رفته و پروانه شویم. ما پروانه ای چشم نواز خواهیم شد و با بال های مشکی پرشکوه مان رو به افق پرواز خواهیم کرد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۶ ۱:۰۵:۴۱

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#42

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۱ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۰۸ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸
از توی یکی از جزایر ذهنم
گروه:
مـاگـل
پیام: 22
آفلاین
ملت تازه وارد اسلیترینی با شنیدن نام باشکوه ارباب بزرگشان کف و خون قاطی کرده بودند و ارباب ارباب گویان به اطراف میخزیدند و خشتک میدرانیدند.

ملت کهنه وارد اسلترینی کف و خون قاطی کرده ولی چون تجربه ی بیشتری نسبت به تازه واردان داشتند و به این راحتی ها به درانیدن خشتک های خود اقدام نمی‌کردند، همگی باهم دستی به ریش و سبیل های نداشته ی خود کشیدند و با قیافه ای پوآرو طور به مرد خیره شدند و با صدایی شرلوک وار همزمان گفتند:
_اگه واقعا سالازار کبیر هستی یه نشونی بده و ثابت کن که هستی!

مرد که از همصدایی و توافق نظر کرم های خوش رنگ سبز فسفری همزمان هم ذوق زده شده و هم چوبدستی به دهان مانده بود، گفت:
_نشونی میخواین ارباب سوخته ها! یعنی میگین اعتماد ندارین به گفته های سالازار اسلیترین کبیر، برترین موسس هاگوارتز، بزرگترین مدرسه ی جادوگری، بزرگترین جادوگر...

کراب: عمویی، ترمز کن! لازم نکرده قطار لقب های ارباب عزیزمون رو واسمون به راه بندازی.

بلاتریکس: راست میگه! نشونی بده یا بکش کنار بزار نور بیاد. میخوایم بریم کلاه گروه‌بندی رو بیاریم.

مرد(که همون سالازار کبیر باشه) از اینکه همچین دانش آموزان نابغه ای! توی گروهش وارد شدن، به خودش نمی‌بالید،
گفت:
_ با کدوم دست میخواین در کمدها رو باز کنین؟ حالا برداشتن کلاه پیشکش.

ملت اسلیترینی که به این نکته فکر نکرده بودند، لحظه ای با چشم های ریزشان نگاهی که به معنای:ما چقدر نابغه ایم! بهم انداختند و از هوش و درایت مرد ریش پشمکی دم به دهان ماندند.

سالازار که از تحت تاثیر قرار دادن کرم های سبز، از خود متشکر بود، لب های غنچه اش را برای دُرافشانی گشود و گفت:
حالا ارباب بزرگتون رو شناختین ای بی خردها؟

و از جوابی که از یکی از کرم ها که مالفوی نام داشت، گرفت، اول بر خود لرزید و سپس کروشیو، کروشیو گویان هر کرم اسلیترینی را که در نزدیکش بود هدف قرار داد.
جوابی که شنید از این قرار بود:
_ولی سالازار اسلیترین تو پوستری که من ازش دارم ریش پشمکی نداره که!


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۱۴:۴۷:۴۶
ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۱۴:۵۹:۱۴

زندگی همین است...

روشنایی خفیفی که در تاریکی شب فراموش میشود...

تصویر کوچک شده


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۸
#41

سالازار اسلیترین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۰ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۸
از تالار اسرار در تنهایی و خلوت مارگونه‌ام...!
گروه:
مـاگـل
پیام: 94
آفلاین
اسلایترینی ها، هنوز به این فکر میکردن که کدومش داخلش "کلاه گروهبندی" وجود داره.اونا همچنان در تالار گریفندور بودن و به 15کمدی که یکی درمان ساعقه داشتند نگاه میکردند؛ تا اینکه...
بلاتریکس سرشو بالا برد و خیلی شبیه پورآرو این ور و اون ور و میپایید تا اینکه گفت:

-چرا اینا هیچ علامتی ندارن!؟
-خو چون یکی مثل ما کلاهو پیدا نکنه!
-آفرین به این عقل کَمِت کراب!یه کمکی کرد بالاخره!
-

بلاتریکس با ناامیدی ای که هیچ وقت از او دیده نمیشد-فقط موقعی که ارباب بهش گفت: من اونیم که پاتر رو میکشه اونقد ناراحت شد-به 15کمد صاعقه دار یکی درمیون نگاه کرد.

-حالا چیکار کنیم!؟

هکتور درحالی که فندوقی شو درست میکرد گفت:

-ببین بلا من یه پیشنهاد دارم.میتونیم هرکدومون یکی رو بگرده!خوب نیست اینجوری؟
-
-
-بسه دیگه!هرکدومون میریم تویه کمد و اون کلاه مسخره رو پیدا میکنیم و وقتی پیداش کردیم داد میزنی:"پیداش کردم به جان ارباب!پیداش کردم به جان سالازار!"خوبه؟

همه اسلایترینی ها بعد از کمی فشار آوردن به مغزشون یکصدا گفتن:

-بــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــه!
-خب بزار تقسیم کنم هرکی بره سر کدوم کمد!بیان جلو!همتون!حتی تو کراب!

بلاتریکس درحال توضیح دادن نقشه بود و همچنان به همه گوشزد میکرد که:

- اگه یکیتون برای شوخی این رمزو داد بزنه و بخواد بخنده خودم وقتی از حالت کرم دراومدیم 6-7 تا کرشیو نصیبش میکنم!فهمیدین؟

همه اسلایترینی ها ازجمله اونایی که این فکر به ذهنشون زد، ترسیدنو گفتن:

-بــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــه!
-آفرین!حالا بریم سراغ کرمایی که قراره برن سر کمادای پاتر.8 نفر نیاز داریم با 5 نفر که منتظر رمزن...بقیه هم نگهبان میمونن...من، لوسیوس، سیسی، هکتور، بلوینا، سلینا، دراکو، ایگور، راه میوفتیم میریم بالا از این 8 تا کمد صاعقه دار لعنتی!بقیه هم خودشون برنامه ریزی کنن که کیا نگبان باشن و کیا منتظر پیام رمز...گرفتین؟
-بـــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــه!

کراب خوشحال گفت:

-شما برین ما کارارا رو روبه راه میکنیم!

بلاتریکس درحالی که از کمد میرفت بالا زیر لب گفت:

-تو چرا هرموقع این جوری حرف میزنی من تنم میلرزه!؟

بچه ها اون پایین داد زدن:

-جان ارباب!جان سالازار...

هنوز حرفشون تموم نشده بود که یه آدم این شکلی جلو روشون وایساد.

مرگخوارن که میترسیدن، ترسشون به بقیه هم منتقل شد و اونام به اون آدم نگاه کردن و بلاتریکس فریاد زد:

-تو کی باشی؟

مرد درحالی که چپ چپ به کرم نگاه میکر گفت:

-سالازار اسلایترین!


Salazar slytherin is a dark Hogwarts founder
Honor to him
تصویر کوچک شده


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱:۱۵ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۷
#40

بلو مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۳۵:۰۸ سه شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳
از من به شما!
گروه:
مـاگـل
پیام: 101
آفلاین
_خب اسلیترینی ها، مقصد رویت شد. به سوی کمد پاتر بخزید.

هکتور پس از زدن این حرف کلاه ایمنی اش( فندقی که نمیدونم از کجا پیدا کرده بود.) را روی سرش گذاشت و همراه با بقیه به سمت کمد خزید. اما... در کمد خیلی بالا بود، خیلی خیلی بالا بود.
هکتور پس از گرفتن آرتوروز گردن جهت دیدن در کمد که 1.5متر از سطح زمین فاصله داشت، به بلاتریکس نگاه کرد.
_
_اینجوری نگاهم نکن هک، بخز برو بالا. توقع نداری که همه باهم بریم؟
_ چی؟ من؟...نگاه کن. این چیزه، یه کمی بلنده. زیادی بلنده.

بلاتریکس با تمام جدیتش نزدیک هکتور شد.
_زود....برو....بالا. خیلی سریع.

هکتور نگاهی به بقیه اسلیترینی ها کرد. کراب که دمش را برق می انداخت، هوریس که سعی میکرد تغیر شکل دهد، دلفی که کاملا بی حس نگاهش میکرد، سال اولی های کنجکاو که گویا فیلم سینمایی میدیدند و...
هکتور تمام جرئتش را جمع کرد و با تمام قدرت زول زد توی چشم های بلاتریکس.
_باشه! میرم. ولی بدون...
_من فقط میدونم که تو میری بالا، کلاه رو میاری، بعد میای پایین، حواست باشه بعدش میای پایین، جای دیگه ای نمیری، بعد هم میریم، من فقط این نقشه رو میدونم. حالا برو.

هکتور که دید چاره ی دیگه ای ندارد کلاه فندقی اش را روی سرش درست کرد و برای سال اولی هایی که مشتاقانه نگاهش میکردند چشم و آبرویی آمد. و نگاهی به مسیرش کرد و سفر قندهارش را آغاز نمود.
هکتور رفت و رفت، پس از طی کردن مسیر طولانی پنج سانتی متری، خسته شد.
خواست دمش را بالا بیاورد تا زیر سرش بگذارد و استراحت کند، اما...

بووووووب

_هکتوووووور. از روی من بلند شو. دمم رو خش انداختی.

هکتور چشم هایش را باز کرد. راه رفته رو برگشته بود. نه، برنگشته بود، افتاده بود.
اون هم روی کراب. هکتور بی توجه به کراب عصبانی به بلاتریکس نگاه کرد.
_نمیشه!....نمیرم.
_از یه کمد هم نمی تونی بالا بری؟
_خودت چرا نمیری؟
خون بلاتریکس داشت از مرز جوش رد و بخار میشد.
_تو با چه جرئ...
_بلاتریکس!
_بلوینا وایسا ببینم...
_بلا...

با اصرار بلوینا، بلاتریکس رو کرد بهش و منتظر ماند تا حرفش را بزند.

_نگاه کن! اینجا کلی کمد صاعقه دار هست.

با این حرف بلوینا همه به او نگاه کردند و مسیر نگاه او را در پیش گرفتند و به کمد های پشت سرشان رسیدند که یکی در میان علامت صاعقه داشتند.


دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ یکشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۷
#39

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه(مجبور شدم دوباره خلاصه کنم چون پست ها کمی قاطی شده بودن):

اسلیترینی ها فکر می کنن تعداد اعضای خوبشون داره کم می شه. تصمیم می گیرن برن کلاه گروهبندی رو بدزدن و مجبورش کنن اعضای خوب رو بفرسته به اسلیترین.
کلاه تو تالار گریفیندوره. اسلیترینی ها معجون مرکب ساخت هکتور رو می خورن و تبدیل به کرم می شن و از زیر در تالار گریفیندور، وارد می شن. گریفیندوریا به هاگزمید رفتن و فقط یه جوجه رنگی توی تالاره!

.................

-این رنگیه منو نوک نزنه؟

کراب که کرم بسیار زیبایی شده بود، با ترس و لرز این سوال را پرسید...و کسی نمی توانست قانعش کند که نوک نخواهد خورد.
خوشبختانه جوجه فعلا سیر بود و کاری به کار کرم های سبز رنگ نداشت.

اسلیترینی ها خزیدند و خزیدند و به ردیف کمد های گریفیندوری ها رسیدند.

به هر سه ویزلی یک کمد داده شده بود...نکته عجیب ماجرا اینجا بود که روی کمد ها اسامی مالی ویزلی، آرتور ویزلی، بیل ویزلی، عمه ژوزفین ویزلی، ویزلی گمنام هم به چشم می خورد.

ظاهرا دامبلدور از منابع مدرسه برای محفلش استفاده می کرد!

کرم های محفلی خوشحال شدند و کرم های مرگخوار افسوس خوردند و کرم های بی جبهه، نشان دادن هر نوع عکس العملی را به آینده موکول کردند.

روی یکی از کمد ها خراش بزرگی به شکل صاعقه دیده می شد.

-کمد پاتره...
-خودشه...کلاه باید اون تو باشه. دامبلدور به اون پسره اعتماد داره. حتما کلاه رو به اون سپرده.





پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۷
#38

اسكورپيوس مالفوىold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۴ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۴۴ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
گروه:
مـاگـل
پیام: 24
آفلاین
سلام به جادوگران جادوی سیاه...
من امروز قراره طرز تهیه ی <معجون ویکسی پیکسی پرو> رو بهتون آموزش بدم... اول از همه کار این معجون رو بهتون بگم این معجون به اسم غلغلک هم شناخته میشه... و کاری که میکنه غلعلک دادن کسی هست که اونو میل میکنه تقریبا مثل طلسم کروشیاتوس عمل میکنه با این تفاوت که شخص مورد نظر از خنده زیاد زجر میکشه و شما اسلیترینی های عزیز میتونید از جلز و ولز شدن شخص لذت کافی رو ببرید...
طرز تهیه:

● ابتدا ۱۰ سی سی خون از شخصی که به تازگی با طلسم آودا کداورا کشته شده بردارید...( توجه داشته باشید که شخص به تازگی مرده باشه ) حالا این خون رو درون پاتیل بریزید...

● عصاره ی شاخ تک شاخ بالغ رو پس از جوشاندن درون پاتیل بریزید و سه بار در جهت عقربه های ساعت و دو بار در جهت عکس آن به آرامی هم بزنید...

● پنجه ی یکی از پاهای پنج پا (مک بون ) را بجوشانید تا زمانی که به شکل مایع در بیاید؛‌ اما اگر موفق به این کار نشدید میتوانید آن را در حالت جامدی که دارد به پاتیل اضافه کنید بعد از برخورد با دیگر مواد معجون به حالت مایع در می آید...( هنگام نزدیک شدن به این جانور مراقب باشید)

● عصاره نیش مار ( رنگمار) اضافه کنید و معجون را در جهت عقربه های ساعت ۱۲ بار هم بزنید...

● خون پرنده ی مرگ ( ققنوس)
را درون پاتیل بریزید...

●اگر معجون شما به زرد جیغ درآمد تا به اینجای کار کارتون حرف نداشته...

● و در آخرین مرحله خنده ی خود را در شیشه ای حبس کنید و با خون خود مخلوط کرده و آن را داخل پاتیل بریزید...

● اگر معجون شما به رنگ بنفش مایل به زرد درآمده باشد کارتون درست بوده...

● معجون شما آماده ی خوراندن آن به دشمنتان است...

یوهاهاهاها


اصالت و قدرت برای لحظه اوج ! به یک باره خاموشی ما برای دگرگونی شما ...

بهتر است به یک باره خاموش شد تا ذره ذره محو شد ...

Only slytherin


پاسخ به: معجون های سیاه،افسون های سیاه
پیام زده شده در: ۰:۳۵ سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۶
#37

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۷ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۴۳ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۷
گروه:
مـاگـل
پیام: 8
آفلاین
اسلایترینی ها یا شاید بهتر باشد بگوییم کرم ها به مسیر خود ادامه دادند و هر چند لحظه یکبار می ایستادند تا استراحت کرده نفسی چاق کنند. هنگامی که برای چهارمین بار توقف کردند بلاتریکس قصد داشت دهانش را باز کند و هرچه بد بیراه میداند و نمی داند نثار هکتور کند اما فکری بخاطرش رسید

طبق عادات همیشگی اش سرش را تکان داد تا موهای بلند و فرفری اش را از صورتش کنار بزند (هرچند اکنون اثری از آنها نبود) سپس گفت:
-نمیدونم چرا به هکتور اعتماد کردیم در حالی که اسنیپ هم معجون سازه و اصلا میتونستیم از اول از اون کمک بخوایم

هکتور سراسیمه نگاهی به بلاتریکس انداخت و گفت:
-اسنیپ؟ سوروس؟ خب الان که سوروس اینجا نیست فکر کنم به دستور ارباب رفته ماموریت آره رفته ماموریت ببینم اصلا تو چرا یادش افتادی؟ مگه معجونای من چشن اصلا؟ به این خوبی

بلاتریکس ترجیح داد به جای پاسخ به "مگه معجونهای هکتور چشن؟" سکوت کند
هکتور نفس عمیقی کشید و به راهش ادامه داد در واقع جایی دورتر
از آنها در آزمایشگاه شخصی هکتور که در گوشه ایی از تالار اسلایترین قرار داشت بطری معجونی سیاه رنگ به چشم میخورد که بر روی آن با دستخط خرچنگ و قورباغه ایی نوشته شده بود:

سوروس اسنیپ


زیر نام اسنیپ کلمات ریزتری به چشم میخورد:

شرمنده سوروس تو معجون ساز خوبی هستی ولی نه به اندازه من ولی خب احساس میکنم داری علاقه ارباب نسبت استعداد مرلین دادی معجون سازی من می دزدی واسه همین اینجا باشی بهتره!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.