هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۲۹:۰۷ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
-خوش تیپ!...چه حرفها
-خب خوشتیپه ارتور!
-خب اره والا اگه منم با اون قد و قواره ازم مصاحبه میگرفتن،خوش تیپ بودم!
-اِنااا،نیگا! اونجا واستاده این زاخاریاس ما!
-کنارشم چندا از بچه های محفلن!
-بیا ارتور بریم پیششون.

هاگرید دوان دوان داشت میرفت سمت زاخاریاس و بقیه،اما همه از سر راهش کنار میرفتن چون همه فکر میکردن هاگرید قصد حمله به اونارو داره!

-اااهاهههههههههههههه!
-کمککککککک!
-هییییییی!
-غول بی چشم و رو جلوتو نگاه کن!

هاگرید یه دفعه واستاد! یه مشنگ هویتش رو فهمیده بود!

-با کی بودی اقا؟
-جلوتو نگاه کن مردک دراز!
-با منی؟
-نه پس با باباتم!

هاگرید زد زیر گریه! پدرش مرده بود و الان یه مشنگ بی چشم و رو بهشش توهین کرده بود،اونم چه توهینی!

-اروم باش هاگرید،اروم باش!
-این مردک رو خفه کنید!...همین الان باید عذر خواهی کنه!
-هاگرید اروم باش!
-این مرد باید عذر خواهی کنه!
-مننن؟ عمرا !

زاخاریاس که متوجه ی وخیم بودن اوضاع شده بود از روی سکو پایین امد و به سمت مرد رفت...

-اهایی اقا!
-با منین؟
-نه پس با زنتم؟
-اهان...بله اقای اسمیت؟
-همین الان حرفتو پس بگیر!
-اقای اسمیت،از شما بعیده! شم باید این ادمو ببرین زندان!
-اونوقت چرا؟
-چون داشت مارو میکشت!
-عه واقعآ؟
-اره خب...فکرکردم میدونین!
-که قوانین مشنگا اینطوریه؟
-مشنگا؟
-همین الان حرفتو پس بگیر وگرنه خودت میری زندان!
-امم...
-منتظرم ها!
-نه!
-چی گفتی؟
-نه نمی کنم!
-پس بگیر که امد!

زاخاریاس و اون مرد به جون هم افتادن! زاخاریاس میزد مرد میزد،و همینطور تا اینکه گابریل و سر کادوگان امدن و از هم جداشون کردن...

-بس کنین اقایون!
-خانوم تیت،لطا برین کنار! یه ادم دلیر مثل من بیاد وسط!
-ممنون اقای سرکادوگان...اما من از پسش بر میام. البته با کمک یه دلیر مثل شما!



only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

گریفیندور

گلرت گریندل‌والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۹ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از از عقلت استفاده کن، لعنتی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
اما پیدا کردن زاخاریاس به همین سادگی هم نبود . در کاخی که وسعت آن به اندازه هاگوارتز یا بزرگ تر بود . پیدا کردن زاخاریاس عین پیدا کردن تسترال تو اصطبل خانه ی ریدل بود .

هاگرید و آرتور در کاخ سفید مشغول پیدا کردن زاخاریاس شدند . اما به هر جا که سر می زدند تمام مشنگ ها از قد و قواره ی هاگرید و ندیده تکنولوژی یعنی ار تور تعجب میکردند .

بعد از کلی گشت گذار در کاخ سفید هاگرید تصمیم گرفت از خانمی که لباسی لی و شلوار لی پوشیده است و کلی ارایش کرده است سوال بپرسد .

- حانم یه کت کله که کلمه ی ناظر مدام ور زبونشه رو ندیدید .

- خدا مرگم بده چه هیکلی داره . إ إ إ همون آقای خوش تیپ رو میگید که داشت مصاحبه میکرد . که گفت میاد ناظر بچه های من میشه .

- خوش تیپ ؟

- اره اونجاست .

هاگرید و آرتور غافل از اینکه زاخاریاس خودش را به نامزد رییس جهموری آمریکا اعلام کرده است به دنبال او می روند .



ویرایش شده توسط گلرت گریندل‌والد در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۱ ۲۰:۰۲:۵۳


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۲۹:۰۷ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین

هاگرید به سمت کاخ قدم زنان میرفت و در راه به مصاحبه ای که ازش گرفته شده بود فکر میکرد.

-عجبا،این مشنگ ها خیلی کودن تر از ماها هستن ها! لقمه هامو شمرده بود! یا بیژامه ی مرلین!
-ببخشید اقای هاگرید؟
-بله خانم؟ مصاحبه تموم شد ها؟
-درسته ام...
-اهان بله...بینندگان عزیز امییدواروم از ای مصاحبه لذت تموم برده باشین،خداافس شما!
-اما اقای هاگرید!
-ممنون از مصاحبه ی خوبتون!

هاگرید دوباره به سمت کاخ حرکت کرد تا به همراه بقیه به دنبال دامبلدور بگرده!

-خب...دامبلدورمون کجاست؟
-سوال خوبیه هاگرید!
-ارتور ویزلی؟
-بیا بریم ببینیم میتونیم زاخاریاس رو پیدا کنیم؟اون بهتر از من بلده با اونا حرف بزنه!



only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۹:۰۴ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
کنفرانس خبری تموم شده‌بود و بچه‌ها هر یک به تمنایی، رفته‌بودند به صحرایی. هاگرید هم زد بیرون که یه هوایی بخوره. رفت تکیه داد به نرده‌های کاخ و دستامشو کرد تو جیبش، بلکه آب‌نباتی چیزی گیرش بیاد که یه خانمی از اون‌ور نرده‌ها و توی خیابون، دستشو آورد تو. هاگرید هم که خب، طی مطالعاتش شنیده‌بود که خارجی‌ها اهل تعارف نیستند. پس یه لبخند قدرشناسانه بهش تحویل داد و ازش تشکر کرد و شئ توی دستش که دراز شده بود سمتش رو ازش گرفت و بعدش برگشت سمت ساختمون که دنبال پروفسور دامبلدور بگرده. ولی یه عیبی پیش اومدش. ده قدم اینا که جلو رفت، یهو صدای جیغ خانمه بلند شد. هاگریدم که دیگه نمک‌گیر شده‌بودش، با خودش گفت برگرده ببینه چرا داره جیغ می‌زنه و بهش کنه تا جبران این چیزی که بهش داده هم شده‌باشه. سرشو که برگردوند، دید خانمه چسبیده به نرده‌های کاخ و داره له می‌شه از فشار. متوجه شد که از این شئ فلزی که داده بهش، یه سیم زده بیرون و سر سیمه تو دستای خانمه‌س و هرچی هاگرید می‌ره بیشتر و بیشتر، خانمه له می‌شه بیشتر و بیشتر. پس دیگه ادامه نداد. البته حالا که دارم می‌گم، بذارید دروغ نگم. یه قدم دیگه هم جلو رفت و بعد که باز خانمه جیغ زد و مطمئن شدم درست حدس زده‌، اون‌وقت دوید سمتش و گفت:
-ای بابا، سیمش گیر کرد؟ طوری نی. نیازی به عجله نیس. پروف قویه. من مونتظر می‌مونم آزادش کونید.
-چی رو آزاد کنم آقای محترم؟
-سیم این دیگه.
-سیم میکروفونو آزاد کنم؟ چرا باید این کارو کنم؟ مگه نمی‌بینید؟ میکروفون وصله به این دوربین.

چونه‌شو خاروند و نگاهی به این دوربینی که خانمه می‌گفت انداخت. راست می‌گفت.

-راست می‌گید خانوم. حالا چیکار کونیم؟ این دوربینه خیلی گونده‌س. از این نرده‌ها رد نیمیشه که. می‌خواید از بالا بندازیدش، من از این‌ور بیگیرمش؟ می‌تونم بیگیرم. شوما زورتون برسه پرتش کونید بقیه‌ش رواله. عه اون آقاعه اون‌ور خیابون به نظر زورش بدک نیس. داداش؟ داداش؟

خانمه پرید تو حرفش و نذاش یارو رو صداش کنه.

-یعنی چی آقا. من این میکروفون رو ندادم ببریدش برای خودتون که. فقط می‌خواستم باهاتون مصاحبه کنم.
-موصاحبه؟ که چه؟
-که راجع به اوضاع اون تو یه اطلاعاتی بگیرم.
-که چه؟
-که برای شبکه تلویزیونی‌ای که توش کار می‌کنم خوراک خبری تولید کنم.
-که چه؟
-پول توشه.
-روبیوس هاگرید، غول دورگه، شیکاربان مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز، در خدمتگوذاری حاضرم.

خانمه خوشحال شد و یه کم با دوربینه ور رفت و چند تا دکمه زد و شروع کرد:
-خب، بینندگان محترم. لحظاتی پیش درهای کاخ سفید بسته شد. دلیل این اقدام، حمله‌ی یک گروه تروریستی گزارش شده. ما پشت درهای بسته‌ی کاخ هستیم. در کنار ما یکی از حمله‌کنندگان هستند. آقای هاگرید، سلام! شما از تروریست‌هایی هستید که به کاخ حمله کرده‌ن؟
-سولام. من؟ نه بابا تروریست کوجا بود، ما خودمون از بچه‌های محفل هستیم خانوم. کلاً فعالیتمون رو ایجاد صولح بنا شده. اصن باید شوما بیاید محفل، خودتون ببینید از نزدیک. بیاید گوزارش تهیه کنید، موتوجه می‌شید. ما خودمون یه بند و بساطی داریم اصن بر علیه تاریکی.
-ولی گزارش‌ها حاکی از اینه که گروه شما برای سوقصد به آقای پرزیدنت به کاخ حمله کرده.
-آقای پرزیدنت کدومه؟
-همون آقایی که تا چند لحظه پیش توی اتاقی که شما ازش بیرون اومدید کنفرانس مطبوعاتی داشتن.
-کودومو میگی؟ نتورکیه رو می‌گی؟ اونو که خدا زدتش.
-منظورتون چیه؟ نتورکی؟
-بله خانوم... اینا رو خدا زده. بیچاره رفته همه پولاشو داده وایتکس خریده، مونده رو دستش. الان داشت خودش رو آب و آتیش می‌زد که وایتکس بخورید وایتکس خوبه.
-منظورتون حرف‌های آقای پرزیدنت در راستای استفاده از وایتکس برای شست و شو هست؟
-بله همین.
-خب این چه ربطی به وایتکس خوردن داره؟
-هه هه هه. الان من چی بیگم که شوما بفهمی والا. اصن بله، ربط نداره حق با شماست. دیگه نمی‌خورم. تسلیم.
-آقای هاگرید یه سوال دیگه. چیزی که در بین شما و گروهتون دیده می‌شه، عدم رعایت پروتکل‌های بهداشتیه.
-دوروسته.
-مگه یه بیماری مهلک کل جهان رو نگرفته؟
-دوروسته.
-پس چرا رعایت نمی‌کنید؟ چند لحظه پیش خودم دیدم که برگای یکی از درخت‌های کاخ رو کندید و با همین دست‌هاتون خوردید.
-نوخوست باید به عرض برسونم که این کارتون خیلی زشته که لوقمه‌ی مهمون رو می‌شمرید، ثانیاً کودن‌ها نمی‌گیرن.
-بله؟
-کودن‌ها نمی‌گیرن.
-الان شما کودنید؟
-بله.
-متوجه نمی‌شم.
-پس شوما هم کودنید. می‌تونید ماسکتون رو درآرید. من دیگه دیرم شده. خودافس به بینندگان عزیز.

و به ساختمون کاخ برگشت تا دنبال پروفسور بگرده.


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۹

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
- بحران فعلی، سخت ترین بحرانیه که فعلا باهاش مقابله میکنیم همونطور که بحران های سابق، بحران هایی بودن که سابقا باهاشون مقابله میکردیم. جدا از صفات متفاوت بحران ها تمام اون ها زیر چای نا هستن! به زودی در دادگاه های سراسر دنیا رویداد مرگ بر چای نا و چشمای ژاپنی رو خواهیم داشت. وایتکس بزنید خوب بشید!

محفلیون که محو تماشای کنفرانس خبری رئیس جمهور وقت آمریکا برای اولین بار در زندگی خود بودند، بی اختیار در ذهن خود meme ها ساخته و ده ها آهنگ با lip sync وی را تصور کردند. با اتمام کنفرانس اما واقعیت زشت چهره خود را به آن ها نشان داد، روبیوس هاگرید! قصد توهین به هیچگونه شخص حقیقی یا حقوقی مطرح نیست ولی خب روبیوس هاگرید حتی در کتگوری خود هم زشت بود. جدای از تمام این بحث ها، دامبلدورشان را گم کرده بودند.

***


- وواعععیییی، یه دست تو ریشاش بکنی بانوی اول مملکت رو میکنی ایشون آقای رئیس جمهور وقت!

دامبدور که به صندلی بسته شده بود دیگر تحمل اهانت های بی شماری که نورممد های آمریکایی- لایت ممد- در مقابل رئیس جمهور مذکور میکردند را نداشت.
- ای بی خرد های بی روشنایی، برادر های لندنی ما هیچگاه اینگونه رفتاری با ریش با ریشه ی من نداشتند ای افراد رذل گریخته از سفیدی!
- جناب به نظرم ریش هاش واقعا ریشه دارن! با این حجم از روشنایی و سفیدی که ازش حرف میزنه حس میکنم خود جنسه، وایتکس خالص!

رئیس جمهور وقت ریش دامبلدور را در دست گرفت و به لایت ممد خیره شد.
- این پیرمرد درسته مخالف با برابری نژادی و حقوق رنگین پوست هاست ولی ریشش، خود داروئیه که لازم داریم! بلایند ممد ها رو بیارین، وقت تولید انبوه واکسنه!


every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۶:۴۵ جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۹

خانوم فیگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۳۰ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۹
از این گردش گردون، نصیبم غم و درده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 38
آفلاین
خلاصه: محفلیا تصمیم گرفتن آرمان‌های عشق رو فراتر از مرزهای دنیای جادویی گسترش بدن و برای دعوت اعضایی از بیرون این مرزها، در اولین گام به کاخ سفید رفتن. اونا توی کاخ پخش شدن و فعلا میدونیم که یکی از نگهبان‌‌ها دامبلدور روبه عنوان تروریست زده زیر بغلش و برده!

تصویر کوچک شده


آرتور ویزلی که همیشه خود را مجهز به آخرین تکنولوژی‌های روز مشنگی نگه می‌داشت، موبایلش را برداشت و این‌گونه جست‌وجو کرد: «آموزش باز کردن سر صحبت با خارجی‌ها». پس از دقایقی مرور ویدیوهای آموزشی مترجم‌های مجرب، با اعتماد به نفسی بالا راهی میدان جهاد فرهنگی در سنگر محفل شد.

- هلو مستر! مای کانتری ورلد کاپ یس، یور کانتری ورلد کاپ نو. [دکتر ج.خ - مترجم]
- سلام. خیلی چه؟ [گوگل ترنسلیت]
- وی هو آبگوشت، یو هو سوشی. [همان منبع]
- خوب برای تو. [گوگل ترنسلیت]
- آبگوشت ایز خوشبو. سوشی ایز بدبو. [همان منبع]
- چه ساخته است تو فکر که من یک لعنت پرنده می‌دهم درباره‌ی آبجوشت؟ [گوگل ترنسلیت]
- هپی نیو یر. [دکتر م.ا - رییس جمهور]
- بگیر لعنت را بیرون. [گوگل ترنسلیت]
- اه. گوه. این‌جا ما می‌ریم دوباره. [ک.ج - کارچاق کن، سارق، راننده، تاجر خودرو، خلبان، کازینودار و ...]

آرتور جمله آخر را در حالی ادا کرد که مانند دامبلدور، جهان را زیر بغل مرد کت و شلوار پوش می‌دید.


هیچ‌وقت یک پیرزن رو از خونه خالی نترسون! هیچ‌وقت!


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱:۲۴ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸

پنه‌ لوپه کلیرواتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۳۹ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
از فلکه آلیس، جنب کوچه گربه ملوسه، پلاک نوشابه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
-babajan are you a khob man?l
-Yes.
-Wow! Pas babajan ozv Mahfel mishi?l
-No.
-niroo ie rooshanaii dar oon kale safet moj mizane ha!l
-No.
- Horry kojaii?l
-his! I have a job and I love it pas sokoot!l
به شدت شبیح بلاتریکس نگاه میکرد.


آن طرف تر
-میری اونور یا شاخی شم؟
-What?l
شاید باورتون نشه ولی زبون گوزن ها و اهالی کاخ سفید خیلی شبیه همه و ریموند اشتباهی که نباید میکرد رو کرد.
-بالاخره یه نیمه گوزن پیدا شد.



ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۷ ۱۷:۴۷:۱۸

به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱:۱۴ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۳:۴۱:۴۲ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
- خب ببینید بچه‌ها... الان بهترین راه اینه که پخش بشیم، هر کسی...

هر کسی به یک طرفی رفت؛ محفلی ها این کاره بودند.

- خب منم از این ور می‌رم.

دامبلدور با عزمی جزم و هدفی راسخ راه افتاد و ساعت‌ها همینجوری داشت برای خودش در آن اطراف می‌چرخید. چیزی هم پیدا نکرد و دست آخر یک نفر او را پیدا کرد؛ مردی بلند قد، با عینک دودی و کت و شلوار اتو خورده و کفشی براق.

- Hello pedar jan, what are you doing?

دامبلدور سکان دار محفل بوده و زبانش خیلی خوب بود.

- Eeeh...emmmm...I!... Am!... CharKhing in ... your beautiful...Horse.

دامبلدور همیشه Horse و House را قاطی می‌کرد.
گوشی توی گوش مرد دیگر خرخر صدا کرد.

-Yes.OK, i'll ask him but he has rish Aaaa!...do you have money?

پیرمرد دست آن‌ها را خواند.
- No money, i am cold and i am hungry.
- I told you, i did'nt?! !

گوشی در گوش مرد کت و شلوارپوش دوباره شروع به پچ‌پچ کرد.
-Ok ... migam OK,! Terroristaye Burned father,

لبخند مرد کت و شلوار پوش به اخم تبدیل شد و سپس دامبلدور را زیر بغل زد.

- تروریست چیه باباجان، من اومدم آب بخورم اصن الانم داشتم می‌رفتم... ولم کن نامرد...

دامبلدور مدّتی در دستان مرد دست و پا زده و سپس خسته شده و از زیر بغل او آویزان ماند؛ در حالی که امیدوار بود اوضاع برای دیگر محفلیون بهتر پیشرفته باشد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۵ ۲:۱۲:۱۶


...Io sempre per te


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ جمعه ۲ اسفند ۱۳۹۸

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
نا کجا آباد.

- رسیدیم!
- آره رسیدیم!
- ولی کجا رسیدیم؟

چند دقیقه قبل- خانه گریمولد

-اینم از رمزتاز ها... تا چند ثانیه دیگه حرکت می کنیم.

آرتور رمزتاز ها را روی میز گذاشت.
- خب دیگه تموم شد.

مالی با دست عرق پیشانی اش را پاک کرد و در چمدان را محکم بست.
- چه خبره مالی!؟ مگه قرار بفرستیمون آفریقا که این همه غذا گذاشتی؟
- نخیر آرتور. قرار نیست برید آفریقا؛ قراره برید یه جایی که بهش میگن...
- وای رمزتاز ها!

محفلی ها خود را روی رمزتاز ها انداختند.


زمان حال

- خب، مالی که چیزی نگفت ولی...
- فهمیدم اینجا کجاست!

همه به سمت ریموند برگشتند که به تابلوی آن سوی خیابان اشاره می کرد.
- اونجا رو! رو اون تابلو نوشته که اینجا کاخ سفیده!
- کاخ سفید؟ از اسمش پیداست که فقط آدم های سفیدی مثل ما رو تو اونجا راه میدن. درست نمی گم پرفسور؟
- درست می گی باباجان.
- پس اگه اون ها سفیدن میشه به راحتی از بینشون عضو پیدا کرد.


مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۳:۴۱:۴۲ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
- ببينين! تهاجم فرهنگی از همینجا شروع می‌شه، از خود ما، از خونمون... چیه؟ چرا اینجوری نگا می‌کنید؟

در میان سکوت جمع مالی دو کف دستش را به سمت آرتور گرفت.

- روفت این تیکه هه دیگه در اومده باباجان.

آرتور خودش را در مقابل نگاه‌های شماتتگر دیده و سعی کرد اوضاع را درست کند، پس نگرانی را از چهره زدوده و لبخندی نصفه نیمه زد:
- بگذریم، کــــجا می‌خواید ببرمتون؟ هاگوارتز ببرمتون؟ ریوندل ببرمتون؟ نارنیـــا ببرمتون؟ تهران ببرمتون؟ اولیمپوس ببرمتون؟ کــــــجا ببرمتون؟

نگاه‌های محفلیون شماتت بارتر و سنگین تر و پرفشارتر شد.
آرتور تاب نیاورد، درهم شکسته و افسرده شده و دلش خورد و خاکشیر شده و سه تا از تار موهایش هم افتاد. اما راه حلی به ذهنش رسید تا موضوع را حل و فصل کند پس لبخندی کج و کوله تر از لبخند پیشینش زد و لب گشود:
- نخواید زود اومدین ...
- آرتور نمی‌ری طبقه بالا موهاتو بچسبونی؟
- می‌خواستم فضا رو گرم کنم.
- لازم نکرده، برو لباس بچه‌ها رو اوتو کن من کمرم گرفته از بس پختم و شستم و سابیدم.

آرتور با غم و اندوه و بغش از سر جایش برخواسته و با سه تار مویی که کف دستش بود به طبقه بالا رفت. در همان زمان مالی آرام به جایی که صندلی خالی آرتور بود رفته و خودش را روی آن ولو کرد که باعث شد ناله‌ی از آن بلند شود.

تپ!

مالی ساطوری را چنان به میز کوبید که صاف روی آن ایستاد و سپس توطئه گرانه روی میز خم شد:
- خب... من یه جایی رو سراغ دارم!



...Io sempre per te







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.