باشد که الف دال پیروز باشد.- اوی خانم...اون ماس ماسک چیه دستت؟
- چی؟چیزه...یعنی چیزی نیست که...
- بذارش کنار ببینم...
زوددر همین لحظه گرفیندور از یه جایی ظاهر شد رو به زینوف کرد و گفت:
- آهای..الا...ای یارو، یعنی منظورم اینه که نواده دوست_____(شفاف سازی: منظور جنس مونث بود
) من چرا اینگونه با این بد بخت بیچاره حرف میزنی؟
- عمو گریف آخه از این ماس ماسکا میگیره دستش...
- خب تو بیخیال شو حالا...
بالاخره پس از کسری از ساعت مجادله میان گودریک و زینوف تموم شد و الف دالیون شروع به بحث کردن راجع به تغییر شکا کردند:
گرابلی: زینوف تو میگی شکل کیا شیم؟
زینوف:
والا به نظر من تو گرابلی...چون که شونصد سالته و مینروا هم شونصد ساله بشو اون، خوبه؟
-
تکرار نشه ها! باشه خوبه. بذار من بگم...لیسا تو هم بشو هرمیون گرنجر.
زینوف: خب،دیدالوس، تو بشو....
و به همین صورت گفتمان ادامه یافت، تا بالاخره هر کسی نقشی رو پیدا کرد، در آخر ویلهلمنا رو به همه کرد و گفت:
- خوبه؟
- بـــــــــــــــــــــــــله...عالیه..پیش به سوی ماموریت...
- جو گیر نشین لطفا، اول باید هرکدومتون یه دونه مو از سر این افراد بکَنید.هرکی از هر کی تونست باشه؟
دوباره همه موافقت کردند و ویلهلمنا ادامه داد:
- بچه ها تا فردا برید برای کندن...
روز بعدهمه افراد الف دال با تعدادی مو یا بعضی فقط یک دانه مو در دستشان در اتاق ضروریات منتظر آمدن زینوف و گرابلی بودند.
غـــــــــــیـــــــــــــــــــژ(افکت باز شدن در)
تق(بسته شدن در
)
زینوف و گرابلی وارد اتاق ضروریات شدند و در حال حرف زدن بودند، پس از ورود به اتاق ویلهلمنا شروع به صحبت کرد:
- بچه ها کارتون عالی بود من میدونستم که شما میتونید.
- پروفسور باید معجون مرکب بسازیم؟
- بله لیسا جان...ما میتونیم و همه یک صدا گفتند:
باشد که الف دال پیروز باشد....ادامه پلیز...
[color=FF0000][b]پس ÙدÙ
ÙدÙ
تا رÙØ´ÙاÙ٠از Ø´Ù
ع٠در تارÙÙ٠تا ÙÙر٠پر ابÙت Ù ÙراگÙر!
Ù
ÙجÙÚ¯ÙÙ
تا آخØ