هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۹۶

شما ایچیکاوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۰۲:۵۹ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 38
آفلاین
_آی نفس کش! شیرینی خامه‌ای ها رو نخورید. به منم بدین!
_این سسه چرا نمیاد؟! باهاش قهرم.
_اون نوشابه رو بده من!
در همین حوالی دورمشترانگ هی دور و دور تر می‌شد. دورمشترانگ اصلا درک صحیحی از اینکه چه زمانی باید برسد نداشت. دورمشترانگ بد!
_اممممم....کاش جا برا غذا های دورمشترانگ میزاشتیم! جلو درش دکه ذرت مکزیکی فروشی بودا!
_
_حالا اشکال نداره.میخریم میزاریم تو کیسه فریزر بعدا میخوریم.
_دم در دورمشترانگ؟!
_آره! چند لحظه پیش رد شدیم!
_

در آنی از ثانیه ریونی ها مانند مورچه هایی که در لانه‌شان آب ریخته باشید شروع به دویدن دور خود و جیغ زدن و دور پیروزی زدن دور قطار کردند. عده ای از شدت استرس دست خود را تا انتها در حلق خود کرده و می‌خوردند. عده دیگر از شدت استرس بیشتر دست های خودشان را تمام کرده بودند و داشتند دست بغلی هایشان را می‌خوردند!

_آروم باشید رفقا! خوبیش اینه که هافلپافم پیاده نشد!
_از کجا میدونی؟!

شما اشاره به کوپه بغلی کرد که همه دور کوپه میدویدند و جیغ می‌زدند و کاسه چه کنم چه کنم را توی سر یکدیگر خرد میکردند!




پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۳۳:۰۸ جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 539
آفلاین
- چی شد؟ غذا پیدا کردی؟ وای بوی سیب زمینی سرخ کرده میاد!
- هیچی... داشتم فکر میکردم که با چیپ...

در کوپه به صدا در آمد و این باعث شد که حرف گرنت نا تمام بماند.
نولا در کوپه را باز کرد.

- چیزی میل ندارین دوستان؟

خدمه ی قطار با تعداد زیادی غذا دم در ایستاده بود.

- غذا!
- بله غذا! چیزی نمیخواین؟

ریونی ها گرسنه بودند. ریونی ها غذا میخواستند.
- مگه نگفتن تا دو هفته دیگه غذا نداریم؟

خدمه، با صدای بلندی خندید.
- ممد خدا نکشتت که باز چند نفر دیگرو سر کار گذاشتی.

ریونی ها با تعجب به هم نگاه کردند. ولی خیلی سریع دوباره به سمت خدمه و البته غذا های خوشمزه برگشتند.

- همه ی این غذا ها رو میخوایم! ۱۰ تا قهوه هم بردار بیار.
-دلفی همش؟ پولشو از کجا بیاریم؟
- غذا ها رایگانه دوستان.

ریونی ها به سمت غذا ها حمله بردند و شروع به خوردن آن ها کردند.
هیچکس به پنجره ای که مدرسه دورمسترانگ را نشان میداد توجهی نمیکرد.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۸ ۱۵:۳۷:۵۳

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 225
آفلاین
- هیچی دیگه تا یه هفته دیگه هممون مردیم!
- نــــــــــــه! من نباید اینطوری بمیرم!

کسی به آماندا که داشت موهاشو از عصبانیت میکند توجهی نداشت.

- اصلا ما چرا با هواپیما نیومدیم؟
- میدونی قیمت یدونه بلیط چقدره؟ دیگه چه برسه به صد تا بلیط!

ملت ریون با ناامیدی به سمت کوپه هاشون به راه افتادن اما با حرف لینی درجا خشکشون زد:
- نه، نمیشه یه هفته بدون غذا اینجا بمونیم!
- تو نظری داری؟
- یا باید از قطار بپریم پایین و به جایی بریم که غذا داره یا باید از سوارخ سمبه های این قطار یه چیزی برای خوردن پیدا کنیم!

مطمئنن کسی دوست نداشت از قطار بپره پایین پس همه پخش شدن و شرع کردن و به گشتن داخل قطار. گرنت چهار دست و پا زیر صندلی ها میگشت و طولی نکشید که چند تکه چیپس پیدا کرد.

در تصور گرنت

با چیپس قرار میذاشت.
با چیپس ازدواج میکرد.
با چیپس بچه دار میشد.
با چیپس بچشون به مدرسه میبرد.
با چیپس شاهد ازدواج بچشون میشد.
با چیپس نوه دار میشد.
آره! اینطوری کلی چیپس گیرش میومد!

در واقعیت

گرنت با خوشحال فریاد زد:
- خودشه!

اما ایکاش میمرد و فریاد نمیزد چون با این کارش توجه ریونی های گرسنه جلب کرد!


ویرایش شده توسط آماندا در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۷ ۲۳:۰۴:۳۶


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۶

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
ریونی ها توی قطار نشسته بودن و منتظر بودن که به دورمسترانگ برسن. هرکدوم داشتن تو راهرو ها راه میرفتن و بعضا کتابی هم دستشون بود تا درساشون براشون دوره بشه.

- خب پس جادوگرا توی قرون وسطی، قهر میکردن.
- نه خیر جادوگرا توی قرون وسطی، پیکسی میشدن، پرواز میکردن.
- نچ! قهرم اصلا!

شاید هم خیلی دقیق نمیخوندن. اما به هرحال درس میخوندن. ریتا که داشت تمرین سوییچ شدن بین سوسک وآدمشو تو 1 ثانیه میکرد روی صندلی نشست.
- کسی غذایی چیزی داره بخوریم؟

ریونی ها لحظه ای درس نخوندن و به هم نگاه کردن. اونا انقدر عجله داشتن که هیچی با خودشون نیاورده بودن. اما اینجا قطار بود، سومالی که نبود. قطعا میتونستن غذا پیدا کنن.

کوپه رستوران قطار- چند لحظه بعد

- غذا!

ریونی ها با ذکر و یاد غذا به یخچال و آشپزخونه ای که که گوشه‌ی کوپه بود حمله ور شدند. اونا حداقل از ظهر که ناهار خورده بودند چیزی به اون معده ی گرسنه نداده بودن.

- خانوما آقایون.

اما ریونی ها اصلا به حرف مردی که بالای سرشان ایستاده بود گوش نمیکردن.

- خانوما آقایون!

همیشه کمی جذبه را برای این جور مواقع نگه دارید. ریون ها لحظه‌ای برگشتن و به مردی که بالای سرشون ایستاده بود نگاه کردن.

- ببخشید الان شما برای چی به آشپزخونه‌ی من هجوم آوردید؟
- برای قدری طعام.
- هن؟

لادیسلاو سری تکون داد. چرا سطح فرهنگ انقدر پایین اومده بود؟

- بچه ها ما برای چی اومدیم اینجا؟

اورلا فکر کرد، فکر کرد و باز هم فکر کرد اما یادش نیومد که چرا به اینجا هجوم آوردن. گرنت درحالی که به مغزش افتخار میکرد گفت:
- برای غذا اومدیم دیگه.
- چیزی هم پیدا کردید تا بخورید؟

با این حرف مرد ریونی ها تازه متوجه شدند، با این که به آشپزخونه هجوم آوردن اما چیزی پیدا نکردن. اونا نا امید شدن، دل شکسته شدن، خواستن شناسه هاشونو ببندن و به سوی جزایر بالاک بشتابن که مرد جمله‌ی امیدوار کننده‌ای رو گفت:
- به زودی قطار می ایسته تا دوباره غذا بیارم.

اما بعد دوباره جمله نا امید کننده ای گفت:
- البته تا یه هفته دیگه جایی توقف نمیکنیم.
- به زودی؟!

حتی اورلا هم میفهمید یک هفته توی قطار، اونم بدون غذا ینی چی.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۸ ۲۲:۳۸:۲۹

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
خلاصه:
دورمشترانگ مسابقه‌ای برای باهوشا ترتیب داده و ریونکلاو تصمیم به شرکت تو مسابقه داره. از اون طرف هافلپاف هم می‌خواد تو این مسابقه شرکت کنه و خودشون نماینده هاگوارتز باشن. هر دو گروه به امید اینکه زودتر به دورمشترانگ برسن دنبال راهی برای رفتن به دورمشترانگ هستن. ریونکلاوی‌ها تصمیم می‌گیرن با قطار برن در حالی که هافلپاف قراره پروازکنان با جارو بره...


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

- این!
- اون!

ملت ریونکلاوی با تردید برمی‌گردن و به لیسا و لینی که هرکدوم به یه قطار اشاره می‌کردن نگاه می‌کنن.

- آخر کدوم؟
- معلومه که این! اگه با این نریم قهردونم فعال می‌شه‌ها.
- نخیرم وقتی می‌گم اون یعنی اون!

همزمان با گفتن این دیالوگ، به امر الهی خورشید تکونی به خودش می‌ده و نورشو مستقیم به منوی مدیریت لینی می‌ندازه تا انعکاس نور، برقی ازش تولید کنه که چشم همگان رو کور کنه. با این تفاسیر به نظر میومد هیچ‌کدوم کوتاه بیا نبودن و هرکدوم معتقد بودن قطار منتخب خودشون به دورمشترانگ می‌ره.

ریونکلاوی‌ها که در دوراهی بزرگی قرار گرفته بودن، نمی‌دونستن دسته‌جمعی سفر کردن به جزایر بالاک بدتره، یا تا مدت‌ها قهر بودن لیسارو تحمل کردن. به هر حال دیالوگ بعدی اونارو از هرگونه انتخاب سختی نجات می‌ده.

- نه این و نه اون! به نظر میاد جواب آن‌ـه!

همگی رد دست آماندا که به سمتی اشاره می‌کردو دنبال می‌کنن تا به قطار سومی می‌رسن.

- چی؟ هافلپافیا؟ هی... تو مگه نگفتی اونا با جارو قراره برن؟

گرنت با دیدن انگشت اتهامی که به سمتش دراز شده بود، نگاهشو از هافلپافیایی که در حال سوار شدن بر قطار بودن برمی‌داره.
- گرنت به سر جاروهاشون اومده؟

اینجاس که ریونکلاوی‌ها به جای چهره‌ی طلبکار، چهره‌ی مفتخر آمیزی به خودشون می‌گیرن و بعد از مقادیری بالیدن به مغز قشنگ گرنت، به سمت قطار حرکت می‌کنن. نباید می‌ذاشتن هافلیا به دورمشترانگ برسن... یا حداقل زودتر از خودشون برسن!




پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
خلاصه:
دورمشترانگ مسابقه‌ای برای باهوشا ترتیب داده و ریونکلاو تصمیم به شرکت تو مسابقه داره. از اون طرف هافلپاف هم می‌خواد تو این مسابقه شرکت کنه و خودشون نماینده هاگوارتز باشن. هر دو گروه به امید اینکه زودتر به دورمشترانگ برسن دنبال راهی برای رفتن به دورمشترانگ هستن. ریونکلاوی‌ها تصمیم می‌گیرن با قطار برن در حالی که هافلپاف قراره پروازکنان با جارو بره...


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

- این!
- اون!

ملت ریونکلاوی با تردید برمی‌گردن و به لیسا و لینی که هرکدوم به یه قطار اشاره می‌کردن نگاه می‌کنن.

- آخر کدوم؟
- معلومه که این! اگه با این نریم قهردونم فعال می‌شه‌ها.
- نخیرم وقتی می‌گم اون یعنی اون!

همزمان با گفتن این دیالوگ، به امر الهی خورشید تکونی به خودش می‌ده و نورشو مستقیم به منوی مدیریت لینی می‌ندازه تا انعکاس نور، برقی ازش تولید کنه که چشم همگان رو کور کنه. با این تفاسیر به نظر میومد هیچ‌کدوم کوتاه بیا نبودن و هرکدوم معتقد بودن قطار منتخب خودشون به دورمشترانگ می‌ره.

ریونکلاوی‌ها که در دوراهی بزرگی قرار گرفته بودن، نمی‌دونستن دسته‌جمعی سفر کردن به جزایر بالاک بدتره، یا تا مدت‌ها قهر بودن لیسارو تحمل کردن. به هر حال دیالوگ بعدی اونارو از هرگونه انتخاب سختی نجات می‌ده.

- نه این و نه اون! به نظر میاد جواب آن‌ـه!

همگی رد دست آماندا که به سمتی اشاره می‌کردو دنبال می‌کنن تا به قطار سومی می‌رسن.

- چی؟ هافلپافیا؟ هی... تو مگه نگفتی اونا با جارو قراره برن؟

گرنت با دیدن انگشت اتهامی که به سمتش دراز شده بود، نگاهشو از هافلپافیایی که در حال سوار شدن بر قطار بودن برمی‌داره.
- شاید گرنت به سر جاروهاشون اومده.

اینجاس که ریونکلاوی‌ها به جای چهره‌ی طلبکار، چهره‌ی مفتخر آمیزی به خودشون می‌گیرن و بعد از مقادیری بالیدن به مغز قشنگ گرنت، به سمت قطار حرکت می‌کنن. نباید می‌ذاشتن هافلیا به دورمشترانگ برسن... یا حداقل زودتر از خودشون!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۰ ۱۲:۰۱:۱۲



پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 474
آفلاین
تری چوبدستی اش را به طرف پایش که کمی آنطرف تر افتاده بود () گرفت و با خواندن وردی، پایش مانند روز اول شد. سپس جیغ جیغ کنان و عصبانی به سمت لینی و لیسا دوید.

- صبر کنین منم برسم بهتون. یه فکری دارم. چقدر خنگین شماها آخه!

لینی ناگهان ایستاد و با حالتی چماق به دست به تری چشم غره رفت. در همین حین سایر ریونی ها هم خود را تعمیر کرده و به آنها رسیده بودند. تری که از دویدن با سرعت زیاد گلویش خشک شده بود، آب دهانش را قورت داد و فکرش را با هم گروهیانش در میان گذاشت.

- ما میتونیم با قطار مشنگا بریم!

لینی به فکر فرو رفت. ریونی ها با دست و سوت و جیغ و هورا حمایت خود از فکر تری را نشان دادند.

- البته من خودم قبلا این به ذهنم رسیده بودا!

لینی این را گفت و با بی اعتنایی دوباره به راه افتاد.

- بچه ها بیاین دنبالم! آخرش که باید تا ایستگاه قطارو پیاده بریم!

یک ساعت بعد - ایستگاه قطار

- الآن باید کدوم قطارو سوار شیم؟!


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۹۶

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
مـاگـل
پیام: 225
آفلاین
لینی و لیسا تمام ملت ریون را به صف کردند و آماده رفتن شدند. بعد از گذشت مدت ها از آن موقع هنوز کسی نمیداند چرا ریونی ها به دورمشترانگ آپارات نکردند یا مثل هافلپافی ها از جارو استفاده نکردند؟ ولی هر دلیلی که دارد حتما عاقلانه است چون ناسلامتی ریونکلاو گروه افراد باهوش و عاقل است، البته اگه از بعضی افراد این گروه بگذریم!
لیسا در بزرگترین پنجره تالار را باز کرد و گفت:
- خب حالا باید یکی یکی بپرید پایین وگرنه باهاتون قهر میشم!

ریونی هایی که نزدیک پنجره بودند به پایین نگاه کردند و درجا پوکر فیس شدند چون ارتفاع پنجره تا زمین بیشتر از 100 متر بود!

- خب چرا مثل آدم از در نریم؟
- چون اگه از در بریم هافلپافی ها میفهمن ما پیاده میریم و آبرومون میره!

آماندا به پایین نگاه کرد، نفش عمیقی کشید و گفت:
- هرچه باداباد.

سپس به سمت پایین پرید. بعد از گذشت چند ثانیه صدایش آمد که میگفت:
- هنوز نرسیدم!

کم کم ریونی ها شجاعتشان را جمع کردند و یکی یکی به سمت پایین پریدند اما هرکدام که میپرید نمیدانست وقتی به زمین برسد چه دردی در انتظارش است!

نیم ساعت بعد

تمام ریونی ها به زمین رسیده بودند؛ در یک طرف تعدادی پا و در طرفی دیگر تعدادی دست بود. بعضی از ریونی ها که هنوز سالم بودند از دور میتوانستند لینی و لیسا را ببینند که صحیح و سالم از در هاگوارتز خارج میشدند!


ویرایش شده توسط آماندا در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲ ۲۳:۴۶:۲۰


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ جمعه ۲ تیر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۲:۳۳:۰۸ جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 539
آفلاین
-هیچی رز. احتمالا خواب دیدی!

خطر از بیخ گوش گرنت گذشته بود.
به جستجو ادامه داد.

تالار عمومی ریونکلاو

تقریبا ساعت 8:15 شده بود.

-اون از گرنت اینم از جرالد. فکر کنم بهتره بریم جرالد رو صدا کنیم و بدون گرنت بریم.

لینی کلاوس را فرستاد تا این بار جرالد را صدا کنید.
قبل از رفتن او گرنت وارد تالار شد.

- پیدا کردم!
- کجا بودی؟ چیو پیدا کردی؟ میدونی چقدر معطل شدیم؟
- تالار هافلپاف بودم. اونا میخوان با جارو برن.
- اون وقت اینو از کجا فهمیدی؟ چطور رفتی تالار هافلپاف؟

گرنت با حالت مسخره ای به همه نگاه کرد.
- توی نامه یکی از بچه ها به خانوادش خوندم. اینکه چطور رفتم هافلپاف هم نمیگم!

گرنت بدون منتظر ماندن برای پاسخ بچه ها به جای کلاوس رفت تا جرالد را صدا کند.
کمی بعد گرنت به همراه جرالد برگشت.
وقت رفتن بود.


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۳ ۴:۵۵:۱۳

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۶

گرنت پیج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸
از مغز خوشگل من هر کاری بر میاد
گروه:
مـاگـل
پیام: 74
آفلاین
صبح فردا، هوا افتابي و سرد بود.
نه ببخشيد افتابي و گرم بود.
نه افتابي بود ولي سوز ميامد.
همه بروبچ ريون ساعت ٨ جدر تالار عمومي ريونكلاو گرد هم امده بودند، به جز يك نفر! گرنت پيج!

ليني به شانه جرالد ضربه اي زد و گفت:
- تو ميدوني گرنت كجاست؟
- اره پيش منه.
- اع كوش؟
- ايناهاش تو جيبم!
- زود برو پيداش كن وقت نداريم!

سپس آنچنان بر پس سر جرالد كوبيد كه جرالد خود به خود دم در خوابگاه پسران فرود آمد.
جرالد وارد شد. در اتاق را باز كرد ولي اثري از گرنت نبود.

تالار عمومي هافلپاف


گرنت، نرم و اهسته در محوطه تالار حركت مي كرد. خدا مي داند كه او چطور وارد تالار هافلپاف شده بود ولي از مغز خوشگل او هر كاري ساخته بود و هيچ شكي در آن نبود.
گرنت در فكر آن بود كه سفر هافلپافي ها را به تعويق بيندازد پس عزم خود را جزم نموده و به سوي خوابگاه هافلپافي ها رفت.
وقتي وارد شد صداي خرو پف آن ها كه سر به آسمان كشيده بود را شنيد پس با خيال راحت وارد اتاق شد.
هافلپافي روي كوهي از كتاب هاي "اطلاعات عمومي جادويي" به خواب عميقي فرو رفته بودند.

گرنت نيشخندي زد و با خود گفت:
- يه دليلي داره اينا سخت كوشن و ما باهوش!

سپس روي پنجه پا راه رفت و به دنبال بليط هواپيماي دور مشترانگ گشت تا آن ها را نيست و نابود و از صحنه ي جادوگري محو نمايد.
گرنت همه جا را گشت. توي كيفا، تو كشوي جورابا، لاي كتابا ولي نبود كه نبود. سپس فكري به ذهنش رسيد. زير تخت!
گرنت روي زمين دراز كشيد و دست خود را تا ارنج به زير تخت برد و چيزي را در دستان خود گرفت و بي اختيار فشار داد و صداي جيغ مانند آن صداي خرو پف هارا در هم شكست. بله آن چيزي نبود جز صداي جير جير اردك حموم يكي از دوستان عزيز هافلپافي!
ناگهان گرنت جمله اي شنيد كه مو به تنش راست كرد.
- اون صداي چي بود؟

يعني چه بر سر او خواهد آمد؟


من اول مغز بودم...
بعد دست و پا در آوردم!


کـــارآگاه پیج

تصویر کوچک شده








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.