هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ یکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
شكنجه گاه

بارتي:
بلاتريكس: كروشيو بارتي! ما مشغول فكر كردنيم

- خاله ايي! علامت شومم جيز شده! ارباب فرستاده سراغم! فكر كنم بايد برم پنچريشو بگيرم.
- عاليه! آفرين به هوش غير مستقيم اربابم! برو و سعي كن يه كم معطلش كني!

مرگخواران دور ميز جلسه گرفتن، بلاتريكس روي صندلي شاهانه ي ولدمورت نشسته و خيلي احساس گولاخ بودن ميكنه.

بلاتريكس رو به نويسنده: كروشيو

آنتونين داره كمپوت آناناس كوفت ميكنه مورگان كه از حمل جسم به اون سنگيني خسته شده بود، درحالي كه دندانهايش را به آنتونين نشون ميداد رو به جمع گفت: اين فقط يه سرگرمش بود براي تعطيلي هالوين عـــــهه! چه ميدونستيم ارباب برميگرده؛ بيخود نيست ميگن سه پلشت آيد و زن بوقد و مهمان برسد

آنتونين: ولي زيادي مته به خشخاش ميذارين باووو؛ نبايد كه همش ارباب دستور بده. يه بارم ما خودمون اقدام كنيم.

مورفين: راش ميگه؛ خشخاشا خراب ميشه، مواتش ام بد ميشه؛ اونوخ فاژشم عوژ ميشه

بلاتريكس: كروشيـــــو!! ارباب اربابه و فقط اونه كه بايد دستور بده؛ تازشم اگه يه فرد عادي تر بود قابل گذشت بود، ولي دامبلدور

محل پنچر شدن ولدمورت

ولدمورت درحالي كه نزديك جاده ايستاده، شست راستش رو خيلي ناجور گرفته بالا و با دست چپش با بنزينشو براي جارو سواران تكون ميده...

شـــــــق ( افكت پس گردني به نويسنده؛ بوقي بنزين كه تموم نكرده، جاروش پنجر شده )

اممم... بله ولدمورت درحالي كه كنار جاروي پنچرش ايستاده و مسير مشخصي رو بالا و پايين مي ره، منتظر بارتيه.

غيـــژژژژژژژ!!! بارتي ترمز مي كنه و خودش رو در آغوش ولدمورت ميندازه...

- بابايي

ولدمورت كه عصبانيه بارتي رو پرت ميكنه وسط جاده؛ يه جارو از روش ميشه و سقط شده، عمرشو ميده به گيلدي ديگه وقتو تلف نميكنه، مي پره سوار جاروي بارتي ميشه و برميگرده شكنجه گاه...

شكنجه گاه

- خوبه همين كارو مي كنيم؛ تو سوروس! بهش ميگي كه دامبلدور داشته از اينا رد ميشده كه زنگ در رو ميزنه و ميگه گرسنمه و تو براش از غذاهاي آني موني مياري. بعدشم كه ديگه معلومه؛ هيچكس نيست كه غذاهاشو خورده باشه و حالش بد نشده باشه...

- چرا من؟
- چون تو توي چفت شدگي خيلي خفتي؛ ديگه حرف نباشه... كروشيو!!



اگه ممكنه نقد شود


ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۲ ۲۱:۱۶:۲۹

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ملت مرگخوار با شنیدن صدای پیتر که از آنسوی خانه به گوش رسیده بود و همه رو متعجب ساخته بود ، از جایشان بلند شدند و به سرعت به این سو و آن سو دویدند و با انواع جیغ ها ترس خود را به ملت تماشاچی و خواننده ابراز کردند .

در این میان هیچکس نبود که ایستاده باشد () ، اما ناگهان بلاتریکس ایستاد و رو به ملت فریاد زد : بایستین ... بایستین ...

نگاهی خشماگین و خشانت بار به ملتی که هنوز مشغول دویدن و جیغ زدن بودند انداخت و در حالیکه به شدت عصابی به نظر می رسید ، فریاد زد :
- کروشیو ، کروشیو ، کروشیو ...

و طلسم هایش به چندین نفر برخورد کرد و باعث شد تا افراد حاضر در خانه ریدل به سرعت ، سرعت () خود را کاهش دهند و بایستند . بلاتریکس نگاهی به بارتی و پیتر و مونتگمری که هنوز مشغول جیغ زدن بودند انداخت و به ارامی ره به بقیه گفت : باید یه فکری برای این مسئله بکنیم .

ملت مرگخوار :

بلاتریکس : ببندین اون نیشاتونو . بشینین فکر کنین به جای اینکه هِی جیغ و داد بکنین ... هنوز وقت زیاد داریم تا لرد برگرده . جاروش پنچر شده و باید پیاده برگرده یا فوقش با یه وسیله ی دیگه و ما هنوز وقت داریم .

ملت مرگخوار :

و همه پس از مقادیر زیادی خنده های شیطانی مشغول فکر کردن شدند تا راهی مناسب برای پنهان کردن کار اشتباهشان بکنند .



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۶:۱۶ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
سوژه ي جديـــــــد

جنگل ممنوعه، انـــــگار ناله ميكرد؛ داركوبي بر بلنداي افرا ضربه ميزد؛ مرگخواري با نورِ چوب دستي اش بر درختان سايه مي افكند. از دور دست، صداي زوزه ي گرگينه ايي مي آمد...

خِررررررررش....كِش....خِرررررررش....كِش...(افكت خِر كش شدن توسط كسي )

- باوو بگير يه دستشو آنتوني!
- مگه نميبيني دستم رو! زده از لولا آويزونش كرده بوق صفت! تازه ديگه رسيديم، اين محوطه رو كه پشت سر بذاريم ميتونيم آپارت كنيم؛ اونوقت تا رسيديم ميندازيمش زير دست بليز تا كوشيوش كنه

خرِرررررررش....كِش....خِرررررررش....كِش...

هفت دقيقه بعد (در راستاي جادويي تر شدن پست)

درختهاي انبوه و ترسناك ابتداي جنگل رو پشت سر گذاشتند و به فضاي بازتري رسيدند، آنتونين در حالي كه به شدت درد ميكشيد هدفونش رو درآورد.
زمزمه هاي خفيفي از mp3 player اش به گوش ميرسيد؛ عباس قادري نيست، اشتباه ميكنيد! علي سنتوريه و گروه خواهران عجيب كه از نواختن آهنگهاي اون عاجزن (كپي رايت باي امضاي پيتر )

- رسيديم! ردّ جادوي مدرسه اينجا تموم ميشه. دستت رو بده من آنتوني

جهت آستاكباري بودن هر چه بيشتر لگدي نثار فرد بيهوش ميكنه و خم ميشه و خفتِ يقه اش رو ميچسبه. قدمي به جلو بر ميداره و همه جا تاريكتر از پيش ميشه تا اينكه فشار ناشي از آپارات از بين ميره...

چشم كه باز ميكنن ساختمان خوف و مرگباري رو جلوي خودشون ميبينن، كه تا ناكجا سر برافراشته؛ شاخه هاي داروَش از نرده هاي آهنين و بلند حصارش خودنمايي ميكنه...

تـــــــق! در به شدت باز ميشه. پيتر درحالي كه توي سرش ميزنه به بيرون ميدوه:

- بيچاره شديم! بدبخت شديم! خونه خراب شديم! لرد سياه جاروش وسط راه پنچر شده و از سفر برگشته! اگه بفمه بدون مشورت با اون رفتين سراغش ديگه واويلاست...

-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-
شخص مجهول الهويت همراه آنتونين كيه؟ اونا دنبال كي رفتن هاگوارتز؟ اين وسط به من چه مربوطه؟ اصلاً به لـــرد چه مربوطه؟


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲:۵۵ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد سياه به مرگخوارانش دستور دادكه نيروهاي جوان محفل را جمع كنند تا شب همه با هم به محل ملاقات بروند.


ساعت 1.45 نيمه شب
محفلي ها جلوي مغازه روي هم تلنبار شده اند.
-آبر اجازه بده بياييم تو.الان دو ساعته اينجاييم.

آبرفورث با پرت كردن گوجه فرنگي بزرگي جواب هوگو را داد.دامبلدور با دقت به جعبه طلايي رنگي كه در دستانش قرار داشت خيره شد.ارزشش را داشت كه اين جعبه بي ارزش را با نيروهاي جوان محفل معاوضه كند.

طولي نكشيد كه سايه هاي مبهمي يكي پس از ديگري در تاريكي ظاهر شدند.اول مرگخواران و سپس لرد سياه.

دامبلدور با آرامش هميشگي از جا بلند شد.
-تام.خوش اومدي.

ولدمورت با نفرت از دامبل فاصله گرفت.
-جعبه؟

دامبل جعبه را پشتش پنهان كرد.
-اول نيروهاي جوان.

لرد سياه به بليز اشاره كرد.بليز گوني بزرگي كه راكه بشدت تكان ميخورد آورد و مقابل دامبلدور تخليه كرد.دامبل با ديدن نيروهاي جوانش ذوق زده شد.
-بگير جعبه رو.اصلا نميدونم به چه دردي ميخوره.نتونستم بازش كنم.

لرد سياه لبخندي زد.
شايد بتونم شبا دندون مصنوعيامو بذارم توش.مرگخوارا...آماده بازگشت باشيد.

مرگخواران با همان سرعتي كه آمده بودند غيب و در خانه ريدل ظاهر شدند.
لرد سياه با شوق و هيجان جعبه را روي ميز گذاشت.اكسير نيرو...چيزي كه به آن احتياج داشت همين بود.لبه هاي جعبه را لمس كرد.قصد باز كردن در جعبه را داشت كه فكري به ذهنش رسيد.ممكن بود جعبه طلسم شده باشد.ممكن بود خطرناك باشد.
-بلا...بازش كن.

بلا خوشحال از وظيفه اي كه به او محول شده بود جلو رفت .نفس عميقي كشيد و در جعبه راباز كرد.....همزمان با باز شدن جعبه فرياد خشمناك لرد سياه به هوا رفت.
-اين چه معنايي داره؟

داخل جعبه تكه كاغذ كوچكي به همراه يك سيب سرخ به چشم ميخورد.
بلا با وحشت به درون جعبه اشاره كرد.

ارباب يه كاغذ اونجاست.
لرد كاغذ را برداشت.

از ققنوس به مار

كور خوندي تامي.فكر كردي جعبه ماده اكسير نيرو رو به همين راحتي ميدم بهت؟فكر كردي من نميدونم؟اشتباه كردي.حالا ميتوني اين سيبو بخوري.گرچه به اندازه اكسير نيرو عمل نميكنه ولي بهر حال مقويه.بابت نيروهاي جوان هم خيلي ممنون. قربان شما آلبوس دامبل


پايان سوژه


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۳ ۳:۴۰:۳۱



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
جغد به سختي در مقابل بادها جاخالي ميداد و سعي ميكرد خودش را در مسير مستقيم نگه دارد.باد و ابرهاي زخيم جلوي ديدش را ميگرفتند اما او هر طور كه ميتوانست بايد خودش را به مقصد ميرساند.وضعيت جوي لحظه به لحظه بدتر ميشد و جغد بايد خودش را زودتر به مقصد ميرساند.
جغد كمي ارتفاع كم كرد و نگاهي به زمين انداخت.باورش نميشد.مقصد كمي جلوتر بود.او بالاخره توانسته بود خودش را به مقصد برساند.با خوشحالي آخرين توانش را جمع كرد و با شدت بيشتر مشغول بال زدن شد.او تا چند لحظه بعد به مقصد ميرسيد و حتما جاي گرم و غذاي زياد در انتظارش بود.جغد در همين افكار بود.براي همين متوجه طلسم سبز رنگي كه به سمتش مي آمد نشد!.....بومب!

بليز با خوشحالي شروع به كف زدن كرد و گفت:آفرين ارباب.هدف گيريتون حرف نداش.جغده رو به سلول هاي سازنده اش تجزيه كردين!نامه اش هم داره ميوفته پايين.
لرد لبخند كوچكي زد و بعد از تميز كردن چوب جادويش آن را در جيب ردايش گذاشت.بليز با افسون جمع اوري نامه را به سمت خود كشيد و ان را روي هوا قاپ زد.
بليز نگاهي به پاكت نامه انداخت و گفت:از طرف محفله.بالاخره يه تكوني به خودشون دادن و جواب دادن.
لرد با اشتياق گفت:نامه رو باز كن.ميخوام ببينم دامبل چقدر فسفر سوزونده تا جواب نامه ما رو بده!

بليز نامه را باز كرد و متن آن را بلند بلند خواند:
زمان:ساعت 2 شب بعد از تعطیلی مغازه آبرفورث
مکان: همونجا
بدون کلک بدون تیز بازی

لرد لبخند مخوفي زد و گفت:خوبه.ميدونستم آلبوسقبول ميكنه.اون اينقدر براي خودش سرگرمي جانبي درست كرده كه وقت فكر كردن هم نداره.بليز رو و گروگان ها رو اماده كن.ما سر موقع ميريم به محل قرار.
بليز تعظيمي كرد و گفت:از كجا معلوم نباشه كه خود محفل كلك نزنه؟
لرد از روي صندلي بلند شد و گفت:ارباب همه چيز رو در نظر گرفته.چند تا از مرگخوارها كسايي رو كه ميرن تو پوشش ميدن.البته جاي نگراني نيست.محفل اونقدر خلوت شده كه دست به اين كارها نزنن.آخه نصف بيشتر اعضاشون اينجا دست ما هستن!

لرد بعد از گفتن ان جمله به همراه بليز به داخل خانه رفت تا مقدمات قرار آن شب را آماده كند.بعد از اينكه لرد و بليز محوطه را ترك كردند باد دوباره شروع به وزيدن كرد و آخرين بقاياي جغد نگون بخت را با خود برد.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
(زیر زمین محفل)
دامبلدور که زودتر از نیروهای جوانش از پله ها پایین آمده بود گفت : خوب باید بگردیم ....اینجا من خیلی چیزا دارم حواستون باشه دست به وسایل کلاس خصوصیم نزنین که حساسم.

ملت محفلی: بلی ...چشم استاد!!!

دامبل : خوب دست به کار شین سپس از بین چندین لباس سایز کوچک و کارتونهای ادکلنهای جذب کودکان جعبه ی خاک گرفته ی مشکی رنگی را بیرون کشید .
.
-پووووووووووف .....اهو اهو اهو ......دامبل در حالی که دهان خود را گرفته بود گفت: اره خودشه عجب خاکی هم داره !!!
.
خود نمایی میکرد را زیر بغلش گرفت و از پله های زیر زمین بالا آمد. N سپس جعبه ی سیاه رنگی که روی ان حر ف طلایی
همه در آشپز خانه ی خانه ی بلک ها نشسته بودند و جعبه را وارسی میکردند .

سیریوس:پرفسور این چی هس حالا؟

دامبل: من چه میدونم اینجا خونه ی تو ئه از من میپرسی؟

سیریوس : خونه ی من عجب... شما که 24 ساعته اینجا پلاسین من اختیاری از اینجا ندارم !!! منم نمیدونم چیه


هوگو که در حال تکان دادن جعبه بود و سعی می کرد از روی صدا بفهمد چه چیزی داخل جعبس گفت: بازش کنیم ببینیم چیه؟!؟!


آسپ :کاش مد آی دستگیر نمیشد؟؟؟ میتونست کمکمون کنه سپس جعبه را از هوگو چنگ زد و روبه هوگو گفت: خیلی خوب اونا اینو میخوان ما هم ما هم دوستانمونو پس بهتره بریم ....نظر شما چیه پرفسور؟


دامبل دستی به ریشاش کشید و وگفت : خوب باید حساب شده عمل کنیم !!!


نویل گفت: من میگم وزارتو باید باخبر کنیم!!!

آسپ:چی میگیییی؟ من خودم وزیر م کی رو میخای خبر کنی تو؟
نویل: میگفتن بلیز وزیر شده که؟!!؟؟

آسپ: نویل خیلی خسته ای برو یکم استراحت کن من خودم بعد از اینکه نیروهای جوانمونو پس گرفتیم بیدارت میکنم.:mama:

نویل: باشه پس همگی شب بخیر من رفتم بای!!!


-خوب باید یک مکان برای معاوزه ی جعبه و نیروهامون داشته باشیم من یک موسسه ی تدریس خصوصی جدید بالای مغازه ی آبرفورث تاسیس کردم جای خوبیه دررو هم نداره نمیتونن غالمون بزارن چطوره؟


مالی: اونجا که جا نداره کجاشو موسسه کردی؟

-همونجاس برای ترم تابستونیه و دانش آموزان علاقه منده موقعی که هاگوارتز تعطیله عجیبه چطوری رون بهت نگفته؟

ملت محفل:

سپس دامبل نامه ای را حاوی توضیحات قرار میفرسته برای ملت مرگخوار.

زمان:ساعت 2 شب بعد از تعطیلی مغازه آبرفورث
مکان: همونجا
بدون کلک بدون تیز بازی


[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۹:۱۴ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۴۳ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
در مخفیگاه محفل ققنوس دامبلدور به خیال راحت راحت روی کناپه جلوی شومینه نشسته و مشغول گرفتن ناخن های پاشه.ر چند لحظه یک بار صدایی از آشپزخانه محفل به گوش میرسه که حاکی از بگو مگو مالی و رون بر سر ناخنک زدن به غذای شام امشبه!

دامبلدور با خوشحالی سرش را به کاناپه تکیه داد و همزمان که ناخن پایش را میگرفت به مجله ای چشم دوخته بود که در جلویش روی هوا بال بال میزد!
همه چی برای دامبلدور در سکوت و آرامش بود تا اینکه صدای کنده شدن در ورودی در تمام مخفیگاه پیچید!
دامبلدور با تعجب به پشت سرش نگاه کرد و چوب جادویش را بیرون کشید و به گمان اینکه مرگخوارها حمله کرده اند طلسمی روانه در کرد!

صدای ناله و شیونی که از دم در امد دامبلدور را مجبور کرد به آنجا برود.هنگامی که به دم در رسید البوس سوروس وهوگو را دید که بر اثر طلسمش بهم گره خورده بودند!
آلبوس سوروس:دامبلدور جان،هدفت از این حرکت چی بود؟
دامبلدور:آه فرزندان من.ببخشید اشتباه شد.فکر کردم مرگخوارها حمله کردن.گفتم سرعت عملم رو بهشون نشون بدم.

هوگو با زحمت خودشو از لای دست و پای آلبوس سوروس بیرون کشید و گفت:راستی یه نامه خیلی خیلی محرمانه اومده.روی پای جغده هم علامت مرگخوارها بود.گفتیم بیاریمش برای شما شاید چیزی ازش بفهمی.

آلبوس با خوشحالی پاکت را از هوگو گرفت و گفت:خوب کاری کردی اوردیش پیش من.ممکن بود چیزهایی توش نوشته باشه که مناسب سن شما نباشه!حالا بذار ببینم چی توش نوشته.

آلبوس پاکت را باز کرد و مشغول خواندن نامه شد.همه اعضای محفل دورش حمع شدند و میخواستند بدانند در نامه چی نوشته شده است.
البوس با تعجیب نگاهی به بقیه انداخت و گفت:همین الان یه سرشماری بکنین ببینم!همه سر جای خودشون وایسن!

تمام اعضای محفل به صف شدند ولی در صف چند جای خالی دیده میشد!مالی با تعجب نگاهی به اطراف انداخت و گفت:عجیبه.پس بقیه کجان؟رفتن کوییدیچ بازی کنن؟
دامبلدور با ناراحتی اهی کشید و گفت:نه بابا کوییدیچ چیه.مرگخوارها اونا رو گروگان گرفتن.گفتن ما اونا رو به شما پس میدیم در صورتی که یه جعبه نمیدونم چی چی که توی زیر زمینه رو به عنوان یادگاری به ما بدین.

هوگو بعد از تفکر گفت:مشکوکه.نکنه بعد از اینکه جعبه رو گرفتن بچه ها رو آزاد نکنن؟
آلبوس سوروس گفت:اصلاً برای چی باید اونا رو تعویض کنیم؟حمله کنیم همه رو آزاد کنیم خوب!
دامبلدور دوباره به کاناپه جلوی شومینه برگشت و گفت:نه.حمله نکنیم بهتره.الان نصف اعضای محفل دست اونها هستن!با چند نفر میخوایم حمله کنیم؟بهتره معاوضه کنیم.به شرطی که توی کارشون تقلب نباشه.حالا یکی بره اون جعبه رو از توی زیر زمین بیاره ببینیم چی هست اصلاً.میگن روش یه حرف بزرگ N هست...!


ویرایش شده توسط گراهام پريچارد در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۲ ۹:۱۸:۱۳


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۹:۵۹ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
شــــــــتــــــــــرق (صدای برخورد چیزی با سر کسی )
- صد دفعه نگفتم که با من از این شوخی ها نکن
- آل به جون مادرم من نبودم ، یه نگاه به پشت سرت بنداز .
- به چی نگاه بندازم ،می گم هوگو تو نباید با من شوخی کنی می گی پشت سرم رو نگاه کنم ! ! !
- تو یه نگاه بنداز ضرر نمی کنی ؟
آل سو برگشت و پشتش را نگاهی انداخت و متوجه شد که با پدیده ای عجیب روبه رو شده است .
آل : این چیه ؟ به نظرت مرده ؟
هوگو چوبی را که در کنار پیاده رو بر روی زمین افتاده بود برداشت با آن به شکم جغد زد و تکانش داد که جغد بالی زد کمی ارتفاع گرفت و این بار از پشت افتاد .
- نه فکر نکنم . می گم حالا چرا درست خورد به سر تو ؟
- نمی دونم فقط این علامت مسخره ی مرگ خواراش برام خیلی عجیبه ؟
- چیش عجیبه ؟ لابد واسه تو فرستادند .
- نه واسه من نیست ، روش نوشته خیلی محرمانه
( نویسنده : )
- می گم آل بیا برش داریم ببریمش پیش دامبلدور .
آل و هوگو به سمت یکی از کوچه های خلوت دویدند و در تاریکی شب نا پدید شدند .

همان شب ، خانه ریدل یا کودکستان عمو ولدی !!!
پرسی با نگرانی و اضطراب زیاد جلوی پنجره ی خانه ی ریدل رژه می رفت و همش ناخن شصت راستش رو می جوید .
- هـــــــــــــــــــــــــــــــوی پرسی ، بیا بشین ، سر گیجه گرفتیم این قدر جلوی ما راه رفتی ؟
- نگرانم نمی دونم رسیده یا نه بلیز ! به نظرت رسیده یا نه ؟
بارتی که در انتهای آن اتاق بر روی صندلی چوبی که زوارش در رفته بود نشسته بود و مشغول خوندن کتابی بود گفت :
- ببین پرسی من الآن می فهمم که رسیده یا نه !!
- چجوری ؟
- بیا کنارم بشیم تا تفکر و تفعد و تأملی بزنیم در کتاب شیخ دامبل شیرازی ، بیا بشین . بذار وردش رو بگم .
ای دامبل شیرازی تو محرم هر رازی ، بر ما نظری اندازی ، نمی دونم چی چی نمی دونم چیچی کچلیا .
پرسی شعرش رو گوش کن ، نفس باد صبا ،نفس باد صبا ...
بلیز که با خشم تا آن موقع داشت بار تی رو نگاه می کرد یهو از کوره در رفت و شروع کرد به حرف زدن
- هوی بارتی فکر کردی فقط خودت بلدی شعر بخونی ؟ بس کن دیگه از صبح نشسته اونجا برای تمام اعضای خانه ریدل فال می گیره ، بگیر بشین دیگه ، معلوم نیست که کتاب رو از کی خریده که یه شعر بیش تر نداره برای تمام خانه ریدل همین نفس باد شمال ..
- نفس باد صبا درستش رو بگو بلیز
- حالا هر کوفتی بارتی ، همش همینو می خونه
BUZZ!! BUZZ!! BUZZ!!
- این دیگه کیه وسط حرف من واسه هممون BUZZ!! فرستاد ؟
- کی می خواد باشه اربابه دیگه لابد با هامون کار داره .
آن سه مرگ درون اتاق با سه مرگ خوار بیرون اتاق با سه مرگ خوار بیرون خانه ریدل که با هم دیگه می شه نه سه سه سه مرگ خوار به طرف اتاق ریدل رهسپار شدند .
آنی مونی که از اتاقش با لباس خواب بیرون آمده بود به جمع این سه سه سه مرگ خوار پیوست .
- مگه شما ها رو هم لرد احضار کرده ؟
- آره بابا معلوم نیست که دوباره چکارمون داره !


چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۳:۲۰ یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

عده اي از محفليها توسط مرگخوارن اسير شده اند.مرگخواران قصد دارند براي ارباب اكسير نيرو تهيه كنند ولي با راهنمايي نيكلاس فلامل متوجه ميشوند كه ماده اصلي اكسير در زيرزمين محفل ققنوس درون جعبه اي با علامت (N)قرار دارد.مرگخواران تصميم ميگيرند براي گرفتن ماده اصلي اكسير از اسرا استفاده كنند.
-----------------------------
ادامه:

ملت مرگخوار دور ميز بزرگي جمع شده بودند.تنها منبع نور چراغ كهنه اي بود كه درست وسط ميز روي هوا معلق بود.روي ميز كاغذ بزرگي قرار داشت.پرسي قلم پر را براي بار صدم درون جوهر فرو برد. و شروع به نوشتن كرد.

دامبل عزيز و محفلي هاي عزيزتر از جانم.

صداي اعتراض مرگخواران بلند شد.
-بابا نامه عاشقانه نمينويسي كه.طرفت محفليان.كمي با نفرت بنويس.به سارا اوانز فكر كن.به هوگو.

پرسي كاغذ را مچاله كرده و روي زمين انداخت و از نو شروع كرد:

آهاي ملت محفل
همونطور كه مطلع هستين(و شايدم هنوز متوجه نشدين.آخه با اين آيكيو ازتون بعيد نيست)نيروهاي جوان شما توسط مرگخوارن جسور و قدرتمند اسير شده اند.ولي حالا كه فكر ميكنيم ميبينيم ممكن است دامبل طاقت دوري از اين جوانان را نداشته باشد و خدايي نكرده دچار سكته شده و بميرد.بنا براين تصميم گرفتيم نيروهاي جوانتان را به شما پس داده و در مقابلش شيءناچيز و بي ارزشي را فقط و فقط به عنوان يادگاري از شما دريافت كنيم.ما در مقابل اسراي جوان محفلي جعبه كوچكي را كه در زير زمين محفل قرار دارد وروي آن حرف (N) حك شده ميخواهيم.لطفا هر چه زودتر نسبت به تبادل اين دو قلم جنس اقدام فرماييد.چون ديگر قادر به تحمل قيافه نحس نيروهاي جوان شما نيستيم و هر لحظه ممكن است بلايي به سرشان بياوريم.

امضاء:موهاهاها


پرسي جغدي سياه و وحشي را كه از ابتداي جلسه روي ميز قرار داشت و به شدت سرو صدا ميكرد از قفس خارج كرد.روي پاي چپ جغد علامت شوم خودنمايي ميكرد.
-ارباب به اينم رحم نكرده.

پرسي نامه را به پاي جغد بست.
بليز با ترديد به جغد نگاه كرد.
-پرسي..به نظرت اين ميتونه مخفيگاه محفل رو پيدا كنه؟

پرسي پنجره را باز كرد.
-فكر نميكنم.ولي اميدوارم بتونه يكي از محفلي ها رو پيدا كنه.من اسم همه محفليا رو بهش گفتم.به نظرم كمي گيج شد ولي احتمالا يكيشونو پيدا ميكنه.

جغد پرواز كنان از خانه ريدل دور شد.




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷

نیکلاس   فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۴ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
فضای تالار بزرگ آنچنان گرفته و ترسناک بنظر میرسید که هر فرد تازه واردی که قدم در آن میگذاشت برای چند لحظه در جایش خشک می شد . قسمتی که لرد برای تجمع مرگخوارانش در نظر گرفته بود ،با حضور آنها و سیاهی که هر یک از آنها درپیکره خود داشت ،جوی مملو از ترس و وحشت را حاکم کرده بود.
در آن لحظه بعد از اعلامی که پرسی به تمامی مرگخواران کرده بود ،افراد بیشماری در تالار بزرگ جمع شده بودند که این خود به حس خفقان آن دامن میزد.سر و صدای زیادی که در تالار بزرگ بر پا بود حاکی از آن بود که لرد در آن موقع در تالار حضور ندارد و مرگخواران با آسایش خاطر از یکدیگر استقبال میکردند،که در یک لحظه پرسی با حرکت دست خود وزدن چند ضربه بر میز سکوتی وصف انگیز را ایجاد کرد.فضای سالن با سکوت طوری بنظر میرسید که انگار سالیان متمادی کسی در آن قسمت قدم نگذاشته است و مرگخواران بمانند مجسمه های تزیین شده به سیاهی در دور میز بزرگ وسط سالن بودند.

- اهم...اهم...فداییان راه لرد کبیر...

برای چند لحظه فضای سالن دوباره غرق در همهمه شد ، همه افراد حاضر در سالن می دانستند که وقتی پرسی ویزلی در آنجا با این کلمات لب به سخن میگشاید،قصد به زبان آوردن مسئله مهمی را دارد که توسط لرد تایید شده و در پس آن ماموریتی سری و غیر ممکن نهفته است، ولی با ضربه دیگری از پرسی بر میز سالن به حالت قبلی خود _سکوت محض_ باز گشت.

- من شما را اینجا جمع کرده ام تا نکته مهمی را در رابطه با عملیاتی که دیروز انجام شد و منجر به دستگیری چند محفلی بی ارزش ولی با نیروی جوانی را داشت به شما گوشزد کنم. همان طور که همه شما میدونید نیروگاه اتمی ما چندین سال است که با همان فضای بسته و شلوغ به کار خود ادامه داده است ولی در حال حاضر و با تصمیمی که در صحبت با لرد گرفتیم قرار بر این شد که از اسرای محفلی برای پاکسازی آنجا استفاده کنیم.

- پرسی ببینم مگه میخوایم آنجا رو حرم سرا کنیم؟ آنجا نیروگاه اتمیه... باید هم انطور مخوف و گرفته بنظر بیاد.

این صدای نیکلاس فلامل عضو تازه وارد مرگخواران بود که بعد از پیدایش مسائلی که در محفل بر او گذشته بود به آنها پیوسته بود و اکنون نیز به خاطر اینکه لرد دستور داده بود که همه افراد بایستی از نقشه اخیر مطلع شوند در آنجا حضور پیدا کرده بود وگرنه جمع طویلی از افراد حاضر در سالن ازجمله پرسی ویزلی با حضور او در این مکان مخالف بودند.
پرسی بخاطر اینکه صحبتهای او نیمه تمام قطع شده بود کمی عصبانی بنظر میرسید ولی از اینکه نیکلاس صحبتهای او را قطع کرده بود که نکته اصلی ماموریت را نمیدانست خونش کاملا به جوش آمده بود،برای همین نفس سختی را از سینه خود بیرون داد و با بی میلی در حالی که دستهای خود را بر میز میفشرد و سرش را پایین گرفته بود اضافه کرد:

- من هنوز راجع به مامویرت اصلی حرفی نزدم...ما میخوایم در نیروگاه پاکسازی شده اکسیر نیرو که از پیچیده ترین و ناشناخته ترین نیروهای پلیدی است رو بسازیم تا با تقدیم آن به لرد و در اختیار گرفتن آن جامعه جادوگری رو برای بار دیگر نصیب خود کنیم.

- عزیزم من این رو میدونستم...

لحن صدای نیکلاس فلامل بسیار آرام بنظر میرسید ولی پرسی که می دانست او مطمئنن از مسائل رخ داده در اطاق لرد بی خبر بوده و مسلما بیخودی چنان اظهار اطلاع میکند ،بسیار عصبانی تر از قبل بنظر می آمد.اما نیکلاس که معلوم بود از تمامی آنچه قرار است گفته شود اطلاع کامل دارد دوباره لب به سخن گشود و چنین اضافه کرد:

- فکر میکنم دلیل دعوت من! به این محل رو لرد بهت نگفته وگرنه چنین بر آشفته نمیشدی...

- تو چطور میتونی از اتفاقات چند دقیقه پیش مطلع باشی... اصلا اکسیر نیرو رو میشناسی؟

- لازم نیست خودت رو اینقدر اذیت کنی. دلیل حضور من در این جمع علی رغم خدمت تام به لرد برای این است که من میدونم نقشه تهیه اکسیر نیرو دقیقا کجا قرار داره...

- فکر میکنم اشتباه متوجه شدی نیکلاس ، پرسی فرمول تهیه آن رو داره و به لرد ارائه داده. من هم آنجا بودم.

این صدای بلیز بود که در کنار پرسی قرار داشت و در این لحظه و با توجه به صحبتهای اخیر شروع به حرف زدن کرده بود ،او که تمام مدت ارائه مطالب به لرد در کنار پرسی قرار داشت تقریبا با یقین کلمات خود را ادا میکرد.

- فرمول تهیه آن مهم نیست بلکه آن ماده ای که قرار آن اکسیر رو نیرومند کنه مهمه، تا اکسیر نیرو لقب بگیره.

- و تو فکر میکنی این ماده کجا میتونه باشه؟

حک شده... N- در محفل ققنوس!... درساختمان آنجا و در زیرین ترین طبقه در صندوقی که روش یک حرف

صدای همهمه مرگخواران بعد از شنیده شدن نام محفل برای بار دیگر بلند شده بود و در ذهن تمامی آنها دقیقا یک نکته میگذشت و آن این مسئله بود که با وجود فرمول تهیه اکسیر نیرو در آن مکان چرا تاکنون کسی اقدامی برای ساخت آن نکرده است. در این حین بود که حرفهای بعدی نیکلاس پاسخ تمامی ذهنهای سوال برانگیز را داد.

- اما کسی از وجود آن خبر نداره،چند وقت پیش که من برای پیدا کردن یادگاری های قدیمی خودم به آنجا رفته بودم آن رو دیدم ولی تا وقی که لرد از مشخصات جعبه حاوی ماده اصلی اکسیر برام نگفته بود ،اصلا توجهی بهش نداشتم. نظر من اینه که علا وه بر استفاده از اسرا در پاکسازی آنها رو بازیچه یک تبادل قرار بدیم.

نقد شود...


ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۶ ۲۳:۲۹:۰۸

شناسه ، شناسه ، شناسه.

هنگامی که به دنبال من آمدی تا تو را برای خودم انتخاب کنم ، حس خوبی نداشتم ، اما به خاطر خودت ، انتخابت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.