هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
" سوژه جدید دژ مرگ "

« اکسیر نیرو »




- کروسیاتوس کارس !

- و ... ولی ارباب ، من ... من میخواستم که گزارش ماموریت رو به شما ارائه داده باشم !

- ابله یعنی اسیر کردن چند تا عضو بی ارزش محفل بی ارزش تر ققنوس ، با ارزش تر از کوتاه کردن ناخن های پای لرد ولدمورت کبیر هست که حاضر شدی بابتش وقت اربابتو بگیری ؟ ولدمورت کبیر ! انقدر اسم پر ابهتی هست که خودمم جرات ندارم بیشتر از دو بار تکرارش کنم ، بعد تو به خاطر چهار تا محفلی خرد سالِ غیره ، پشت در هی لرد لرد میکنی ؟

- بله بله ، حرف شما متین هست ، عذر میخوام ارباب !

- دیگه مهم نیست ، تن بی ارزشتو از اتاقتو بکش بیرون ! در ضمن ، منتقلشون کنید به طویله های اطراف دهکده ریدل ها ! در این چند روز مقدار زیادی گوشت قرمز خوردم و احساس کرختی میکنم در ناحیه انگشتان دستم ! زین کنیدشون ، میخوام برای بعد از ظهر یه سواری مفصل باهاشون داشته باشم .

پرسی که برای صحبت با لرد سیاه در مورد موضوعی سری لحظاتی پشت درب اتاق وی منتظر مانده بود ، بالاخره وارد شد و بی مقدمه گفت : بهتره از دستور ارباب سرپیچی کنی بلیز ! و بدون توجه به نگاه های سرشار از نفرت و خشمگینانه لرد ادامه داد : اونها بی ارزش تر از این هستند که بخوان به قوی ترین جادوگر قرون سواری بدن ؛ در ضمن ، مشخص نیست که توی محفلشون چطور زندگی میکنند ، ممکن هست ناقل بیماری باشن ! و فی البداهه اضافه کرد : اگر لرد سیاه مایل به سواری باشن ، من شخصا مرگخواران رو آماده میکنم برای ایشون !

دیگر اثری از نفرت عمیقی که ناشی از ایجاد مزاحمت پرسی برای وی بود در نگاهش نبود ، در واقع حالا جای خود را به رضایتی دلپذیر داده بود ؛ مکث کوتاهی کرد ، نه برای نشستن صحبت هایش به دل لرد سیاه ، چرا که عادت کرده بود نتیجه کارهایش برای لرد را تنها زمانی که محتاج آن بود ببیند ، پس تعظیم کوتاهی کرد و ادامه داد : اگر لرد سیاه این اجازه رو به بدن ، برای موضوعی که قبلا مطرح کرده بودم مزاحم وقتشون بشم .

نگاهی به اطراف انداخت و زمزمه کرد : فکر میکنم بلیز هم در جریان باشه ، پس مجددا با جزئیات بیشتر مطرح کن .

لبخند سردی تحویل بلیز داد ، کاغذ پوستی رنگ و رو رفته ای را از ردا خارج کرد و در حالی که نگاهش را به شکل های عجیبی که روی کاغذ نقش بسته بودند دوخته بود ، گفت : حالا که عده زیادی از اعضای محفل ققنوس که متشکل از نیروهای جوان این گروه هستند در اختیار ما هستند ، میتونیم ازشون استفاده کنیم ، همونطور که اطلاع دارید ما قرار هست مجددا بعد از چند ماه فعالیت نداشتن نیروگاه اتمی ، اون رو مجددا راه اندازی کنیم ، اولین قدم راه اندازی اون بخش پاکسازی هست که چندین سال هست ، در نیروگاه صورت نگرفته و هر بار ما در اون محیط کثیف و خاک گرفته کار کردیم و حالا برای بدست آوردن " اکسیر نیرو " باید یه نیروگاه مجهز و در عین حال پاکیزه داشته باشیم !

بلیز که چهره اش نشان میداد تمایلی به انجام مراحل نقشه نداشت ، بی توجه به صحبت پرسی گفت : هوووم ، ما کارهای زیادی اونجا انجام دادیم و مواد زیادی هم ساختیم در نیروگاه ، هر دفعه هم همینطور بوده و فکر میکنم پاکسازی نیروگاه فقط خسته کردن خودمون و کار اضافه باشه !

پرسی که صحبت او میان نقشه مطلوبش ، به مذاجش خوش نیامده بود ، همچنان به کاغذ خیره شده بود ؛ ادامه داد : ما هر دفعه کار خودمون رو اونجا کردیم ، ولی هیچ وقت نتیجه مطلوب رو بدست نیاوردیم ، کارگران زیادی باید بصورت شبانه روزی برای بدست آوردن این انرژی عظیم کار کنند ، تمایلی ندارن که روی ده سانت دوده و خاک زیره پاشون و ابزار هایی که سالها جزئی از خانه مارها و عنکبوت ها و موجودات عجیب و غریب کثیف شده کار کنند ! در نتیجه ما میتونیم از این نیروی جوان محفل برای پاکسازی اون بخش استفاده کنیم و برای وسایلی که جا گیر هستند میتونیم از دژ مرگ استفاده کنیم ، یعنی اون وسایل و ابزار رو موقتا به سالن عمومی طبقه دوم دژ منتقل کنیم !



سویی دیگر - سالن اُسَرا

اعضای محفل ققنوس ، شب گذشته ، آمادگی مقابله با پاتک مرگخواران را نداشتند و به سادگی تن به شکست دادند ؛ عده ای توانستند فرار کنند ولی عده ای دیگر حالا جزوی از اسیران مرگخواران بودند ! در سالنی که کف پوش آن زیرِ مقادیر بسیاری دوده و گرد و خاک مدفون گشته بود ، از دیوارهای زشت و کدرش نفرت و بد بختی می بارید ، چشمه روشناییَش باریکه ی نوری بود که از دوردست ها به آنجا هجوم آورده بود و نای تابیدن بیشتر نداشت و تنها منبع صدایش غرولندهای عنکبوت های ریز و درشتی بودند که سعی میکردند راه خود را از میان دانه های ریز شن و ماسه کناره های دیوار باز کنند .

- اوه ، چه جای مسخره و ترسناکی ! فکر میکنید چطور میتونیم خلاص بشیم ؟

- احتمالا ، هر چند الان چیزی که برای من اهمیت داره اینه که یه اسپاگتی درسته رو با پنیر آب شده بخورم و یه ذره توی هوای آزاد قدم بزنم !

- هه ! حتما ، پیشنهاد میکنم همین برات اهمیت داشته باشه ، چون معلوم نیست چی سرمون بیاد !

- خواهشا تو دیگه این حرفو نزن هپزیبا ! میدونی که الان آلبوس سوروس و سیریوس و دامبلدور توی فکر این هستن که چطور ما رو از این جهنم نجات بدن !

- واقعا اینطور فکر میکنی الیواندر ؟ احتمالا بعدش هم نوبت انتقام ما میشه !!



سویی دیگر - اتاق شخصی لرد سیاه

لرد که تا آن لحظه سکوت اختیار کرده بود و با دقت به کاغذ پوستی و حرکت دست پرسی که نقشه را توحیح میکرد چشم دوخته بود ، سر انجام گفت : به نظره من هم نقشه خیلی خوب و کاملی هست ؛ فکر میکنم از اون بی ارزش ها یه استفاده مفیدی بشه کرد ؛ هر چند بعید میدونم که توی محفل بهشون چیزی جز لوس کردن خودشون یادشون داده باشن ! و متفکرانه ادامه داد : متاسفم که دامبلدور و بلک و پاتر کمکی از دستشون ساخته نیست برای دوستان عزیز و ملوسشون !!

بلیز به سردی لبخندی تحویل لرد داد و با عدم تمایلی که در صدایش محسوس بود ، خطاب به وی گفت : هووم ، فکر کنم الان دیگه نیاز باشه تا سایر مرگخواران هم از این نقشه استفاده کنند و اون ها رو برای انجام ماموریت جدیدشون آماده کنند !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۷

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
دامبلدور كه افتاده رو زمين و كاري ازش بر نمياد..پس مرگخورا با خيال راحت ازش اعتراف ميكشن و ميفهمن ايگور در حال ثبت نام تو محفله!خيانت از اين بزرگتر؟نه تنها از مرگخواري استعفا و از ادامه كار انصراف داده بود بلكه داشت به محفل هم ميرفت.وقتي اونا از كلبه خارج شدن دامبلدور بلند شد تا بهشون يه دستي بزنه كه بهشون نرسيد.

-خب ما بايد بريم پيش لرد اونجا اين موضوع رو مطرح كنيم تا ببينيم ايشون چه نظري ميدن!
-ولي ما خودمون هم ميتونيم بگيريمش!
-اون دفعه يادت نيست لرد باهامون چيكار كرد؟
-

و همه به طرف خانه ريدل ميرن!بعد از چند ثانيه اونجا ظاهر ميشن و به طرف دفتر لرد ميرن!

خانه ريدل مثل هميشه ترسناك بود و اين روز ها هم كه ارباب اعصابش داغون تر از هميشه بود..هر كسي اونجا حرف بيخود ميزد نابود ميشد..اتاق تمساح ها هم به تازگي تاسيس شده بود كه براي مرگخواراني كه خلاف قوانين انجام ميدادند،بود.
بالاخره به ارباب رسيدند و در حالي كه پشت ارباب بهشون بود گفت:

-چي شد!؟
-ارباب ما فهميديم ايگور كجاست!
-خوبه..

محفل ققنوس!

ايگور تمام رويا هاش داشت به حقيقت مي پيوست..غذا هاي خوب..امكانات جالب..ريش هاي دامبلدور!ناگهان صداي آشنايي همچون آب سردي كه روش ريخته شده بود لرزوندش!
به سرعت برگشت و بليز رو ديد كه داره دنبال مياد.محفلي ها كه اوضاع رو بيريخت ميديدن و فعلا آمادگي جنگ نداشتن صحنه رو ترك كردن و ايگور رو تنها گذاشتن!

-نههههههه...رحم كنيد.
-هه..بالاخره به چنگمون افتادي ايگور!

---------------------
دژ مرگ!

صداي زجه هاي ايگور شنيده ميشد و همه رو به لرزش در اورده بود.بعد از ساعت ها زجر بالاخره ديگه صدايي از اتاق شكنجه بيرون نيومد.لرد به آرومي از اتاق بيرون اومد و به طرف مرگخواران رفت.

-تموم شد..كشتمش!

و تمام مرگخوران از ترس فرار كردند.

===========
سوژه به پايان رسيد!سوژه جديدي لطفا بديد.


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۲ ۲۱:۳۶:۰۱

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۷

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
درون کلبه :

دامبلدور و چهار مرگخوار درون کلبه چرخان همچان مقابل هم ایستاده اند . چون کلبه میچرخد مرگ خواران در جهت های مختلف مقابل و پشت به دامبلدور قرار میگیرند و این پشمک انسان نما به طور مستمر به حالت در میاد و از این حالت خارج میشود .

محل ثبت نام محفل

ملت محفلی که ایگور رو کاملا بوق در نظر گرفتن و به این نکته افکر میکنند که اگه این آدم بود اون ولدی کچل اینو پیش خودش نگه میداشت نه اینکه بگذاره این بوقی فرار کنه . از اون طرف ایگور هم به این فکر میکرد که اگه این ها منو عضو کنن هم غذای خوب گیرم میاد هم از جونم محافظت میشه و هم اینکه غذای خوبی میخورم

درون کلبه :

دامبلدور و مرگخوارارن همچنان در حال چرخیدن هستند و حالات چهره دامبلدور همچنان تحت یک نمودار سینوسی تغییر میکنه


محل ثبت نام محفل

گروهی از محفلی ها به شدت با هم در حال مشورت هستن که چه بلایی باید سر ایگور آورد . آخر سر یکی پیشنهاد میده:

من میگم عضوش کنیم اول . بعد چون دامبلدور مرده و این کچله ممکنه بخواد حال ما رو بگیره میتونیم باهاش معامله کنیم . ایگور رو بهش تحویل بدیم و از جون خودمون محافظت کنیم

درون کلبه :

همچنان تعقیب و گریز ادامه دارد . دوربین روی یک بوق آویزون به دیوار زوم کرده است. چون چشم فیلمبردار به شدت شور است بوق از دیوار جدا گشته بر روی کف کلبه فرود میآید و بر زیر پای دامبلدور خزیده موجبات سقوط او را فراهم مینماید . دامبلدور به سان ژنده پیلی پشمالو بر روی زمین پهن گشته و سرش بر کناره میزی کوچک , موجود در کلبه برخورد کرده و یک بلایی بینابین مردن و بیهوش شدن بر سرش میآید .


محل ثبت نام محفل

ایگور بهت تبریک میگم تو عضو محفل شدی


ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۲ ۲۰:۰۹:۵۹


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۷

الفیاس  دوج old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۵ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۱۴ یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 85
آفلاین
صداي قل قل خفه اي از ميان درياچه هاگوارتز سكوت را مي شكست و كلبه محقري با چرخشي ملايم از آب بيرون مي آمد.با هويدا شدن چهار پيكر در اعماق آسمان, كلبه دست از قل قل كردن برداشت و به آرامي به گوشه درياچه رهسپار شد و درست زماني كه چهار پيكر فرود آمدند كلبه در سايه هاگوارتز از ديد پنهان شد...

چهار جادوگر در امتداد مسير موربي با ملايمت بر روي چمن هاي محوطه هاگوارتز فرود آمدند.
-به به من علشق بوي چمنم...
-الان وقت خوبي براي چريدن نيست...
-خفه شين... هر دوتون خـــــــفــــــــــــه شين. مي دونين ما كجاييم؟ اينجا هواگوارتزه. هر لحظه ممكنه ديده شيم. بليز با خشونت تمام اين را گفت.

باب كه خطر آنفاكتوس بليز رو حس مي كرد بلافاصله گفت: دست بردار بابا. دامبلدور مرده متوجه نشدي كه چقدر آسون وارد اينجا شديم؟ طلسم هاي محافظتي دامبلدور خنثي شده.
مورفيت در حالي كه چشمانش را خمار كرده بود تا در تاريكي بهتر ببيند پرسيد.هيچ كدومتون در مورد جاي آلونك ايگور چيزي ميدونه؟
-من كه گفتم, اون فقط سعي مي كرد به ما بگه كه يه كلبه تو هاگوارتز داره و ما هم هيچ اهميتي نمي داديم. بليز با حواسپرتي گفت.

ناگهان صدايي خوفناك كه هيجان بي شرمانه اي در پسش پيدا بود زمزمه كرد: به به! فرزندانم قدمتان مبارك.
چهار مرگخوار بلافاصله برگشتند ولي هر سه با تعجب خشكشان زد...
-دامبلدور؟ بليز گفت.
-دامبلدور؟ پرسي گفت.

-تو مگه نمردي؟ مورفين پرسيد.
-آه عزيزكم... هنوز به قوانين رول مسلط نگشته اين؟
-اگه زنده بودي چرا جادوهاي حفاظتيتو دور مدرسه نذاشتي؟
-فرم جادو ها تغيير كرده. اونا اجازه ورود همه رو ميدن اما از خروج جلوگيري ميكنن! حالا بياين...بياين...
-نـــــــــــــه!!! چهار مرگخوار با نعره هاي ترحم انگيزي به عقب پريدند و از دامبلدور كه با اين حالتبه آنها نزديك ميشد دور شدند. همه آنها كه مي ترسيدند پشتشان به دامبلدور باشد عقب عقب و به آرامي از او دور مي شدند و دامبلدور با اين حالت به دنبال آنها مي رفت.

-تو مگه نگفتي اون مرده؟ بيليز غريد.
باب در حالي كه مواظب بود پايش به جايي گير نكند در جواب بليز غريد.
پرسي: ما بايد بريم.
دامبلدور:
مورفين: ما دنبال ايگور هستيم.
دامبلدور:
باب: اگه پيداش نكنيم لرد ما رو ميكشه.
دامبلدور:

چهار مرگخوار كه تقريبا به لب درياچه رسيده بودند پايشان به چيزي گير كرد و با صداي خفه اي از پشت درون چيزي افتادند. دامبلدور كه در انتظار چنين موقعيتي بود به دنبال آنها درون كلبه پريد و ناگهان همه چيز در گردابي اسير شد... آن گروه عجيب با وحشت به مكاني كه در آن بودند خيره شدند و به وضوح حركت كلبه را حس مي كردند.

محل ثبت نام محفل
-خفه شو ايگور...جيغ نزن...ما پيش در و همسايه و الف دالي ها آبرو داريم.
-من بايد دامبلدور ببينم. من محفلو مي خوام. من دامبلدورو...
-باشه, باشه. پيغامتو بگو من با روش سري براي دامبلدور ميفرستم...اگه زنده باشه پيغامو ميگيره... سيريوس اين را گفت و با صداي آرامي ادامه داد: بگو بلكه خفه شي!


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۰ ۲۱:۴۵:۱۶
ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۰ ۲۲:۰۰:۲۲
ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱۳:۴۱:۰۲

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۷

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۴۸ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
سوروس در حالی که با تعجب خانه را برانداز میکرد به یاد مرگخوارا افتاد که به دنبالش هستند بنابراین تصمیم گرفت که قبل از اینکه مورد لطف لرد قرار بگیره از خانه خارج بشه.
ایگور در رو باز کرد اما با صحنه عجیبی روبرو شد:
بارتی در حالی که جارویش را در دست داشت به ایگور لبخندی زد و وارد خانه شد.
بارتی:ایگور لرد تو رو هم فرستاد...بقیه کجان..راستی ایگور رو...
اما قبل از اینکه جمله اش رو به پایان برسون به یاد اورد که فرد مورد نظر لرد در مقابل او ایستاده و مانند بوق او را نگاه می کند اما قبل از اینکه بخواد عکس العملی از خودش نشون بده توسط نوری که از چوبدستی ایگور خارج شده بود از هوش رفت و ایگور بدون هیچ اعتنایی به بارتی به درون خیابان پا گذاشت.

در افکار ایگور:بهتره برم سراغ دامبل جان..تا یه جایی تو محفل بهم بده

مدتی بعد , مکانی خفن در دور دست ها:

دو جادوگر در امتداد راهرویی تاریک پیش می رفتند تا به اتاقی رسیدند.جادوگر اول که تقریبا شبیه به جغد بود(این سیریوس هست ) دیگری را به درون اتاق هدایت کرد.

سیریوس:ایگور خوشحالم که آدم شدی.
ایگور که به نظر میرسید به دنبال چیز خاصی است:پس کو دامبل؟؟
سیریوس:بوقی یعنی تو بعد این همه مدت نمیدونی دامبل مرده؟؟
ایگور:مرده ...پس من بره چی دارم محفلی میشم.بدون دامبل من با....
سیریوس:نگران نباش ما اعضای بهتر از دامبل رو داریم ما****و ****و **** رو داریم
ایگور که هیجان زده تر از قبل به نظر میرسید:پس بریم
سیریوس:کجا؟؟
ایگور:انجمن خصوصیتون.
سیریوس:نه جانم مگه مسخرست...عضویت در محفل قانون داره , گزینش داره , الافی داره

چند ساعت بعد محل گزینش محفل:

ایگور در حالی که سعی میکرد ابتدای صف را ببیند پشت سر آخرین نفر ایستاد.
ایگور رو به نفر جلویی:ببخشید چقدر طول میکشه؟
-فعلا باید منتظر بمونی تا عله زاده(قابل توجه افراد بوق این آل...پاتر هست) تشریف بیارن
ایگور:خوب کی میاد؟
-دیروز اوومده فکر نکنم تا هفته دیگه بیاد.
ایگور:حالا اگه بیاد سریع ما رو راه میندازه.
-نه جانم.اول باید اوونایی که دفعه اولشون هست عضو میشن رو رد بکنه بعدش به دفعه دومی ها امیدواری بده که دفعه سوم قبول میشن....
ایگور:خوب چه کاریه.شاید یکی دفعه اول استعدادشو نشون بده.
-نفرمایید آقا..بره محفل زشته...مردم چی میگن...

اطراف هاگوارتز:

سه مرگخوار که در هوا با جارو در حال پرواز هستند از ارتفاع خود می کاهند و سرانجام فرود می آیند.

بلیز در حالی که جاروش رو در دست داره و با دقت به هاگواتز نگاه میکنه:از اینجا به بعد باید بیشتر مراقب باشیم
باب:بنظرتون چه بلایی سر بارتی اومد


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۰ ۱۸:۵۰:۰۷

تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۶:۵۲ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
کلبه ی کارکاروف- هاگوارتز

کم کم خستگی فرار بر ایگور غلبه کرد. پلکهایش سنگین شد و روی مبل راحتی خوابش برد.
طوفان در هاگوارتز لحظه به لحظه شدیدتر می شد و موج های دریاچه بلندتر.

***

خانه ی کارکاروف- ایرلند

بلیز رو به سه مرگخوار دیگر گفت: «اینجا که نبود. پس حتما تو هاگوارتزه. یادمه اون قدیما یه بار سعی کرد چیزایی در مورد کلبه ای که خودش تو هاگوارتز ساخته بود بهم بگه، من فکر کردم باز داره خالی می بنده، به حرفاش گوش ندادم. ولی ظاهرا اون یک دفعه رو خالی نبسته بود.
سوار شین. می ریم هاگوارتز.»

مرگخواران سوار جاروهایشان شدند و به سمت هاگوارتز به راه افتادند.

***

آسمان- در مسیر خانه ی ریدل

بارتی با دست سیاه و خون آلودش سعی می کرد کنترل جارویش را حفظ کند.

***

کلبه ی کارکاروف- هاگوارتز

موج های دریاچه با بی رحمی تمام کلبه ی ایگور را می لرزاندند. اما ایگور از خواب سنگینش بیدار نمی شد.

خواب ایگور:
ایگور موفق شده یک مرگخوار خائن را دستگیر کند و به لرد تحویل بدهد. حالا تمام مرگخواران او را بالای دستهایشان برده اند و دور خانه ی ریدل دور افتخار می زنند. ایگور از ته دل می خندد.

بالاخره موج ها کلبه را لغزاندند و به داخل دریاچه کشاندند. کلبه ی ایگور از مسیری که چند سال پیش کشتی دورمشترانگ به هاگوارتز آمده بود، شروع به بازگشت کرد. ایگور در خواب لبخند می زد.

***

خانه ی کارکاروف- ایرلند- 2 ساعت بعد از طوفان هاگوارتز


امواج آرام دریا کلبه ای کوچک را به ساحل شنی هدایت کردند. کلبه با ساحل برخورد کرد و ایگور، گیج ومنگ از خواب پرید:
« احمق ها! چرا وقتی آدمو می ندازین هوا، برنمی گردین بگیرینش؟!»
ایگور کم کم به خودش آمد:«... همش خواب بود؟ ...چقدر خوب بود.»

کارکاروف بلند شد و به سمت در کلبه رفت تا ببیند اوضاع امنیتی هاگوارتز در چه حال است.
در کلبه را باز کرد و :«ماااااااااااا! مگه من چند سال خوابیدم؟ چرا همه چی عوض شده؟» نگاه ایگور به خانه اش افتاد:« این خونه چقدر شبیه خونه ام تو ایرلنده!»
به سمت خانه اش رفت: «ااا... راستی راستی خونه ی خودمه! من تو ایرلند چیکار می کنم؟»

***

آسمان- در مسیر خانه ی کارکاروف

بارتی با دست باندپیچی شده و سوار بر جارو، بی خبر از سایر مرگخواران،درحال بازگشت به سمت ایرلند و خانه ی ایگور بود.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
ايگور به ترس و لرز به طرف كلبه اي كه قبلا در وسط درياي هاگوارتز براي خود درست كرده بود و طلسم هاي ويژه اي روش قرار داده بود رفت.اين طلسم ها جلودار لرد تاريكي نبود ولي حداقل ميتونست مرگخواران رو معطل بكنه.ميدونست كه بيش از چند ساعت نميتونه يه جا بمونه و همه ش بايد در سفر باشه..شايد تو محفل ميتونست پناه بگيره.

در كلبه رو بست و بر روي مبل راحتي نشست و نفس عميقي كشيد.دامبلدور و محفل هم به او اعتماد نميكردن..او يكي از مرگخوراني بود كه كلي به ضرر محفل عمل كرده بود.ميدونست زمان مرگش فرا رسيده ولي او ميخواست كه وقتي ميميره تو دسته مرگخواران نباشه شايد تو اون دنيا براش فرجي باشه.
صداي موج هاي شديد درياچه هاگوارتز و حركت ماهي هاي مركب او رو نگران تر ميكرد..انگار اون ماهي ها هم ميدونستن كه ايگور با چه چيزي مواجه خواهد شد.

خانه كاركاروف!


بليز در رو با لگد محكمي باز كرد و به درون خونه رفت.پشت سر او بقيه مرگخواران هم به درون خونه رفتند.قاب عكس جد ايگور اول از همه نظر مرگخواران رو جلب كرد..نوار هاي طلايي دور عكسي كه شباهت زيادي با خود ايگور داشت و امضاي كوچكي از عكاس ديده ميشد.

-اين واقعا طلاست؟چقدر قشنگه..به نظرتون جد ايگور هم مرگخوار بوده؟
-ابله..مگه اون موقع هم لرد تاريكي بوده و مرگخواري وجود داشته!؟خدايا منو از دست اينا نجات بده!

بارتي به قاب عكس نزديك ميشه و دستش رو دراز ميكنه تا بهش دست بزنه كه ناگهان شروع ميكنه به جيغ زدن.همه مرگخوارا بر ميگردن به طرفشو و بهش خيره ميشن..بارتي با تعجب به دستش خيره شده بود..تاول هاي سياهي بر روي دستش نمايان شده بودن و به شدت ازشون خون جاري ميشد.پيامي بر روي قاب عكس نوشته ميشه!

عاقبت دزدان و طمع كاران اين است!

مرگخواران ميزنن زير خنده و بليز از بينشون كه واقعا حوصله ش سر رفته بود ميگه:
-به نظر من برو پيش لرد تاريكي تا برات درستش كنه..ممكنه آسيب جدي تري بخوري!
-نه من برم لرد منو ميكشه..نه تو رو خدا!
-فوقش مجازات ميشي بهتر از خطرات احتمالي بعدي اينه كه!

بارتي سرش رو از روي ناچاراي تكون ميده و به طرف در ميره و با نااميدي خارج ميشه!
-خب خدا رو شكر كه اين رفت..خيلي خوب شد.حالا راحت شديم!
-هي بليز..اينجا رو نگاه كن..ببين چه كاغذ هايي پيدا كردم اينجا.

بليز كاغذ ها رو از باب ميگيره و با دقت شروع به مطالعه شون ميكنه!

بيست جولاي!

امروز لرد تاريكي به شدت منو مجازات كرد چون نتونستم يه محفلي رو دستگير كنم..حالا مجبورم كه كل ظرف هاي خانه ريدل رو بشورم و حتما تو دژ مرگ هم مجازات خواهم شد.خدايا بدبخت شدم چرا لرد با من اينجوري ميكنه؟


بليز از روي تاسف سر تكون ميده و با علامت دست نشون ميده كه كارشون اينجا تموم شده و بهتره به جاي ديگه برن.از خونه بيرون ميرن و به طرف فضاي باز ميرن.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
در تاریکی فرو رفته بود.بدنش از ترس میلرزید.هر از چندگاهی ناخوداگاه به دور وبر خود نگاهی میکرد.گویا هر آن امکان بود اشعه ای سبز به بدن لاغر و نحیفش برخورد کند.
چوبش را با دستانش میفشرد.گرچند میدانست حتی چوب هم نمیتواند وی را از لرد نجات دهد.
______________________________________________


باد سرد صورتش را سیلی میزد.با شتاب در آسمان حرکت میکرد.
هدفشان یک چیز بود:دستگیی ایگور و مسیرشان یک جا:خانه وی در ایرلند.
در فکر فرو رفته بود که فریادی افکار پریشانش را در هم شکست:
مردک حواست کجاست؟نمیدونم چرا لرد توی ببو گلابی رو با ما فرستاد.
_ آخه با دامبل رابطه داره.کلاس خصوصی!!
_این چه ربطی داشت؟ما که پیش دامبل نمیریم.
_ آره ولی اگر رفتیم.
_ اگر رفتیم هم باید حواسش جمع باشه.با من یکی به دو نکن!!
بلیز این را گفت و با جارو به جلو پرواز کرد.


______________________________________________

خانه ای متروک و دورافتاده.آجرهای کثیف نارنجی،دری کج و چوبین و پنجرهایی شکسته.
_ این جا زندگی میکنه؟؟؟
_ این طوری که از ریخت و روش معلومه میکرد.
_ کی رو؟ منظورم اینه که کی رو میگی؟
_ ایگور رو میگم.

بلیز که گویا علاقه ای به گفتگوی خسته کننده این مرگخواران نداشت با گامهای بلند به طرف خانه رفت. چوبش را دراورد و با دستانش به سایریت علامت داد.و مرگخواران براه افتادند....


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۹ ۲۱:۰۰:۰۹
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۹ ۲۱:۰۱:۴۰



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
آغاز ماجرا:پست شماره 1059

لرد سياه با عصبانيت روزنامه را مچاله كرد و روي ميز انداخت.مرگخوارها با ترس و لرز به روزنامه مچاله شده خيره شدند.همه آنها از خبري كه صبح روز قبل در پيام امروز چاپ شده بود اطلاع داشتند ولي كسي جرات اظهار نظر نداشت.

-خب...از اونجاييكه هيچكدومتون به چشمهاي من نگاه نميكنين نتيجه ميگيرم كه همتون ميدونين اون تو چي نوشته شده.

هيچ جوابي داده نشد.فقط عده اي از مرگخوارها با خشم و تاسف سر تكان دادند.
لرد سياه با خشمي غير قابل مهاراز روي صندلي بلند شد.صندلي واژگون شد و انعكاس وحشتناك صدايش ديوارهاي شكنجه گاه را به لرزه در آورد.

-شايد بهتر باشه براي كساييكه اطلاع ندارن توضيح كوتاهي بديم.آميكوس...شروع كن.

آميكوس از جا بلند شد.زير چشمي نگاهي به لرد سياه كرد و با صدايي كه به سختي شنيده ميشد توضيحاتش را آغاز كرد.

-سرورم...تا جاييكه من ميدونم در نسخه ديروز پيام امروز درباره ايگور كاركاروف نوشته شده.گفته شده كه اون از اول قصد پيوستن به شما رو نداشت و شما مجبورش كردين.اون گفته كه از بچگي نفرت عميقي از جادوي سياه داشته و هميشه مشتاق بوده عضو محفل قق...

-همينقدر كافيه....حالا خوب گوش كنيد.جدا شدن از لرد سياه و ارتش تاريكي به اين سادگيها نيست.فقط يك راه براي من باقي مونده.بايد اين لكه ننگ رو از ارتش سياهي پاك كنم.حالا من به پنج نفر از شما ماموريت ميدم كه برين و ايگور كاركاروف رو هر جا كه هست دستگير كنين و زنده براي من بيارين.پرسي-بليز-بارتي-مورفين و باب....فورا كارتونو شروع كنين و اميدوارم دست خالي برنگردين...

پنج مرگخوار مورد اشاره لرد سياه با رنگي پريده و پاهايي لرزان از جا بلند شدند.پس از اداي احترام به لرد سياه به سرعت از شكنجه گاه خارج شده و براي طرح نقشه و تصميم گيري جلسه اي را تشكيل دادند.
-----------------------
حياط خانه ريدل:

پنج نفر زير درخت بلوط مورد علاقه لرد سياه نشسته و مشغول تفكر درباره محل اختفاي ايگور كاركاروف بودند.

-بارتي...ميگم تو بايد بدوني اون كجاست.ناسلامتي هم استاد نمونه شدي و هم دانش آموز نمونه.ايگور هم كه بعد از ناپديد شدن دامبل مدير شده بود.خب بگو كجاست ديگه...

بارتي كه وسط جلسه با جديت تمام سرگرم انجام دادن تكاليف ترم بعد بود با تاسف سر تكان داد.
-نچ...نميدونم كجاست.ولي به نظر من دو جا بيشتر نميتونه باشه.يا تو خونه اش كه در ايرلنده يا در هاگوارتز.ياشايدم يه جايي مخفي شده باشه كه هرگز به ذهن ما نرسه.
مرگخوارها به فكر فرو رفتند.

-راستي به نظر شما اگه من دستگيرش كنم تاثيري در عنوانهايي كه گرفتم داره يا....
بقيه مرگخوارها:




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
- خواهشت بی جاست.
ایگور با گفتن این حرف ، بوق عظیمی (بوق:شیپور،سوت،...!!!)
از جیبش درآورد و در آن دمید
- بوووووووووووق... لرد سیاه... مرگخواران(کشیده بخوانید!) به گوش باشـــــــــــــــــــید...سوژه های شونصد و نود و هشت، و شونصد و نود و نه را یافتم....
__________________________________________________
یک اتاق آن طرف تر

لرد با چهره ای نا امید و پر ز انزجار گفت:یا ریش سالازار... این ایگور باز جو گیر شده، داره بوق جادویی سالازار رو امتحان می کنه... برو یه کروشیو از طرف من بهش بزن... در ضمن برنگرد کار دارم...
بلیز پوزخندزنان گفت: چشم قربان...
پی نوشت:علت پوزخند بلیز احتمالا این بود که، این شیاد فسیل ، همه روزه در چنین مواقعی، یعنی لحظات خصوصی لرد ، از گوشه ی در اتاق را نظاره گر میشد و گاهی اوقات چیز هایی میدید که قابل درج نیست ولی از جمله ی آنها می توان به :(لحظات استفاده ی لرد از کرم رشد موی گراوپی ، صحبت های شخصی لرد با اشخاص محترمی چون نازنازی ، مهتاب شیطون ،فاطی بوقکی و ...، لحظات ( سانسور شد ) لرد در خلوت و .....) اشاره کرد .

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++
یک اتاق آن طرف تر

ایگور همچنان مشغول دمیدن در بوق جادویی است ولی شخص خاصی به او پاسخ نداده است.
دامبل در گوشه ای سخت مشغول تماشای ایگور است در زیر قطعاتی چند از افکار دامبل در آن هنگام آمده است:
((آی.... عجب نفسی داره...مآآآآآآآآآآآآآآآ... عجب هیکلی .... عجب ریش بزی غیر آسلامی... عجب چهره ای... عجیبه تا به حال متوجه این همه فضیلت های این پسرک نشده بوده... برم بوووووق))

دامبل در این تفکرات بس شوم و غیر آسلامی بود که در باز شد و بلیز رودرروی آنها قرار گرفت.
ایگور :هاهاههههههه....نفسم .... کدوم بوق آبادی بودی... لرد .... کجاست؟!
بلیز که هنوز متوجه دامبل نشده بود گفت: بدو...بیا الان لرد در موقعیت آلفا شیش قرار داره...هههههههه
ایگور با شنیدن اسم ((آلفا شیش)) انگار تمامی اتفاقات را فراموش کرد و با خنده ای واقعا عجیب گفت:هههه...بریم یه نگاه بندازیم...هههه
به این ترتیب این دو مرگخوار ارزشی ، دامبل را در افکار شومش تنها گذاشتند و غافل از این جوان پیر نما،مشغول دید زدن ارباب خشانتیشان شدند


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.