هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: موسسه مالي اعتباري گرين گوتز
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ یکشنبه ۴ دی ۱۳۸۴
#26

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲:۲۴ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
از دره گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
در این هنگام بود که تانکس کارآگاه عالی رتبه هاگوآرتز خودشو به بانک رسانده و با وضع آشفته بانک روبه رو شده و ناگهان جسد و مغز متلاشی شده نگهبان بانک را برروی زمین میبیند و تعجب میکند و ناگهان با صدای بلندی فریاد میزند
تانکس:اینجا چه خبره ؟؟؟؟؟چه کسی این بلا را به سر این نگهبان اورده؟
لوری با غرور و تکبر:من این کارو کردم و مغزش رو متلاشی کردم
تانکس: به چه حقی تو اینکار رو کردی .....انگیزت از این کار چی بوده؟
لوری:این نگهبان بیشتر از این سزاوار بود که به جادوگر بزرگی مثل کوئیرلاهانت کرده و اون رو از بانک بیرون انداخته
تانکس:ببخشین ولی دیگه کوئیرل چه کسی که تو به خاطر اون این قتل رو انجام دادی؟
کوئیرل:من پرفسورکوئیرل هستم امری دارین؟
تانکس:بله ۱۰۰درصد .....هردوی شما تا اطلاع ثانوی بازداشت میباشین
کوئیرل:بازداشت....من؟.....به من چه..مگه من چیکار کردم..یکی دیگه طرف رو میکشه من رو بازداشت میکنین
لوری:خیلی نامردی کوئیرل من بخاطر تو این کارو کردم اونوقت تو اینجوری میگی...بعدشم من از کجا میدونستم این سرکار خانوم سر میرسن؟
تانکس: بسه دیگه تموم کنین ...به من ربط نداره هر دو شما بازداشتین
در هنگامی که تانکس داشت به همراه دو مجرم بانک رو ترک میکرد ناگهان دستی ردای او را محکم گرفته و التماس کنان میگویید
رئییس بانک؟ خانوم تانکس توروخدا صبر کنین ...کمکم کنین....بانک رو زدن...دارو ندار مردم رو بردن
تانکس بعد ز کمی فکر کردن: چی شده ..داستان از چه قراره؟
رئییس بانک سیر تا پیاز ماجرا را برای تانکس تعریف میکنه و تانکس در پاسخ او می گویید
تانکس:من فعلا این دو مجرم رو به آزکابان ببرم و به وزارتخونه جغد میفرستم تا نیروی کمکی برای شما بفرستن و هرچه سریعتر دزد رو دستگیر کنن....وای کمک ..کمک.....مجرمین فرار کردن ..درهای بانک رو فورا ببندین سرعا اطاعت کنین مگه نمیشنوین چی میگم
نگهبانان بانک: بله..حتما این امر سریعا انجام میشه
تاکس :خوبه ولی مثل اینکه اینا دارن در میرن از دستم بهتره طلسمشون کنم ..بله این بهترین راهه
نگهبان:بله ..منم با شما موافقم
تانکس:پتريفيکوس توتالوس....خوبه خشکشون زد
نگهبان:بهتر نیست دستگیرشون کنین و زودتر به آزکابان ببرینشون؟
تانکس:چرا ۱۰۰٪ این کارو میکنم پس فعلا
دراین هنگام که تانکس داشت اونها رو میبرد بود که اثر طلسم
از بین رفت که کوئیرل شروع کرد به داد و فریاد زدن
کوئیرل:بابا صبر کن ..تورو خدا ...یه دقیق گوش کن به حرفم ...من بی گناهم
تانکس :ساکت شو ..وگرنه مجبور میشم دوباره طلسمت
کنم ها
کوئیرل:بابا یه دقیقه آخه گوش کن ....منو چرا میبری مننننننننننننن
تانکس:سايلنسيو


ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۴ ۱۶:۵۸:۴۹
ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۴ ۱۷:۰۵:۲۷

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: موسسه مالي اعتباري گرين گوتز
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ یکشنبه ۴ دی ۱۳۸۴
#25

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
نگهبان بعد از اینکه کوئیرل رو بیرون انداخت به عقب برگشت و در مقابل خود مایک لوری رو دید...

لوری: اهوی....مردک چطور جرات کردی کوئیرل رو بیرون کنی؟؟

نگهبان: دوس داشتم اصلا به تو چه ربطی داره؟؟؟

لوری: به من چه ربطی داره!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

لوری دستش رو به جیبش برد و دست بندی بیرون آورد و بر دست نگهبان زد و دستب بند را کشید و نگهبان رو به این ور اون ور پرت کرد:
حالا به من چه ...ها...اینقدر می زنمت تا معذرت بخوای....
نگهبان بیچاره داشت با مغز به زمین می خورد....
مرد.............او مرد...لوری کشتش..
نگهبان رو زمین افتاده بود و عصب ها و رگ های مغزش متلاشی شده بود به کف زمین چسبیده بود....

ناگهان کوئیرل برگشت و با خوشحالی از لوری تشکر کرد و خواست چیزی بگه که یهو..........

ادامه دارد................
==========================


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: موسسه مالي اعتباري گرين گوتز
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۸۴
#24

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
پروفسور کوییرل بعد از فروش چوبدستی ها یه پک 13000 هزار گالیونی به بانک می آره تا اونو به حسابش بشماره 113 واریز کنه
کوییرل:اینجا چقدر شلوعف.اجازه بدین لطفا اجازه بدین من رد بشم آخییییش
نگهبان بانک:هویییییی کجا سرتو مثل هیپوگریف میندازی میری تو
کویرل:اوه ببخشید با رئیس بانک کار داشتم
نگهبان بانک:مگه نمبینی سرش شلوغه
کوییرل:اینجا اتفاقی افتاده؟
نگهبان بانک:بع تا حالا کور بودی
کوییرل:جانم!؟
نگهبان بانک:مگه نمیبینی بانک رو زدن
کوییرل:مممااااااااااا پولا رو که نبردن
نگهبان بانک:نترس آبنباتارو بردن مثل اینکه اینجابانکه ها یا شایدم بانک بود.ازش پول میدزدن دیگه
کوییرل:من میخوام رئیس رو ببینم
نگهبان بانک:مثل اینکه حرف جادوگری حالیت نیست یه بار گف.....
رئیس:پی شده؟
کوییرل:پولامو میخوام
رئیس:از کحا بیارم؟
کوییرل:یعنی چی؟مگه شماها بیمه نیستین
رئیس:بیمه چیه!؟
کوییرل:اوه مای فیوریت پس تکلیف پولای من پیمیشه من بابت خرید یه خونه توی هاگزمید پک دادم.تازه از آزکابان در اومد نمیخوام دوباره برم اونجا
رئیس:باید صبر کنی
کوییرل:چییییی؟هویییییی کجا میری با تو دارم حرف میزنم
رئیس:نگهبان بندازش بیرون
کوییرل:ها چی با منی هوی نمی تونی اینکارو با من بکنی من اینحا.....
شپلخ
نگهبان:برو به سلامت





Re: موسسه مالي اعتباري گرين گوتز
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
#23

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
آفرين بلا جعبه رو بدست آوردي!

بلاتريكس در حاليكه دستاش به طرز قابل لمسي ميلرزه و براي اينكه اين اتفاق از چشمان لرد دور باشه اونارو داخل جيبش كرده با صداي آرومي ميگه:

" – بله قربان ، خودشه هموني كه ميخواستيد.

ولدمورت سريعا جعبه رو از بلا ميگيره و در اون رو باز مي كنه.جسمي طلايي رنگ و لزج در حالتيكه انگار بين مايع و جامده در دستان لرد و در زير نور تنها لامپ خانه ي ريدل ميدرخشه.

"آفرين بلاتريكس تو پاداش خواهي گرفت!

درون بانك همهمه اي موج ميزنه.مردم پولهاشون رو مي خوان.در گوشه اي از بانك مردي سفيد پوش ايستاده و در حال صحبت با رئيس بانكه.رئيسي كه دو ماه پيش فرار كرده بود ولي با شنيدن مفقود شدن گالئون هاي خودش سريعا برگشته بود.

" – چرا ازش محافظت نكرديدشما واقعا ارزش اونو درك نمي كنيد.
رئيس بانك:معذرت ميخام.ما واقعا اقداماته امنيتي رو رعايت كرديم.نميدونم چجوري دزديده شده.

مرد سفيد پوش كه مي بينه بحث فايده اي نداره غيب ميشه!

خوشحالي در چشمان لرد سياه موج ميزنه.اون يكبار ديگه موفق شده بود!!!


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: موسسه مالي اعتباري گرين گوتز
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ چهارشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۴
#22

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
داخلی - موسسه مالی و اعتباری گرینگوتز
-------------------------------------------------------
در بانک پرنده پر نمیزند... شاید بتوان گفت بیش از دوماه میشود که این بانک یک نیمه انسان نیز به روی خود ندیده است.
بلاتریکس لسترنج _مرگخواری که همه عالم و آدم به دنبالش هستند_ روی صندلی رئیس بانک برای خود لم داده بود. با خیالی راحت از اینکه هیچ مزاحمی نخواهد داشت. کیسه های طلا که به تازگی از خزانه ها دزدیده شده بودند در اطراف وی قرار داشتند.
بلاتریکس آوازی را با خود زمزمه میکرد: و آن هنگام بی تو خواهد بود ، کسی که قلب تو را خواهد ربود، از این بی کران دنیای بی همتا، چه خواهد سود چه خواهد ربود...
از صندلی نرم و بزرگ ولی خاک خورده ی رئیس بانک(که بیش از دوماه است فراری شده) بلند شد و چوبدستی اش را به سوی کیسه های گالیون (بیش از صد کیسه که در هر کدام 200 گالیون قرار داشت) گرفت.. کیسه ها یکی یکی غیب میشدند(و در مکانی مخفی انباشته میشدند)
بلاتریکس با خود: آه خدای من.. خیلی خزانه مونده که باید خالی بشن... دست تنها نمیشه! این لرد سیاه هم پس از این همه سال زجری که در آزکابان کشیدم حالا من رو آورده اینجا که به وزارت ضرر بزنم!
صدایی غیرزمینی در سراسر بانک خالی از سکنه پیچید: کارت رو بکن بلاتریکس... نیم ساعت دیگه ماموران وزارت میرسند..
بلاتریکس دستپاچه به سمت خزانه ها میدوه تا مهمترین خزانه (خزانه هری پاتر ) رو خالی کنه... بر یکی از گاری ها سوار میشه و با سرعت خودش رو به گنجینه هری پاتر میرسونه.. چوبدستی اش را به سمت در فلزی میگیره و طبق دستور لرد فریاد میزنه: سوسمانلوخراکشیف!
به راحتی درب گنجینه گشوده میشه... بلاتریکس نگاهی به درون میندازه.. چوبدستی اش را به سمت طلاها میگیره و آنها رو غیب میکنه..
یک شی دیگر در انتهای خزانه جاسازی شده بود.
صدایی غیرزمینی: اصل کاری یادت نره بلا! خیلی برای ما لازمه..
بلاتریکس: بله بله ارباب!
بسته سفید و بزرگی را که در زیر یک پتو جاسازی شده بود برمیداره و سوار بر گاری به سالن اصلی بانک برمیگرده..
صدای غیرزمینی: ماموران رسیدند.. بجنب بلاتریکس!
بلاتریکس جعبه را در بغل میفشارد و غیب میشود.


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ


Re: موسسه مالي اعتباري گرين گوتز
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۴
#21

پروفسور گودریک گریفندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۶ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
از سالن عمومی گریفندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 232
آفلاین
صبح روز بعد...ساعت12:23:54 پله هاي ورودي...
گودريك داره از پله ها ميره بالا : عجب هواييه امروز صبح...
ميره تو ميبينه يه كاغذ گذاشتن و نوشتن :
------ لطفا با احتياط داخل شويد ، خطر! ،‌ ماموران فدرال وزارت خانه در حال تحقيقند.----------
گودريك ميره توي سالن ورودي و ميره نزديك يكي از ميزا : اين صندوق لطفا...صندوق117689-ب-45653...
جن : منتظر شويد!
بوم..تق...توق...شپلخ...(صدايي شبيه انفجار) اين صدا از طبقات خيلي پايين مياد ، گودريك روشو برميگردونه...يه جن مرده رو از طبقات پايين ميارن...
جن پشت ميز :‌ بفرماييد اينم كليدش...
بعد جن به جن ديگه اي نگاه ميكنه : آهاي ژانپو! آقا رو ببر به اين صندوق...
بوووم...تق توق...شپلخ!... سه تا جن ديگه رو ميبرن!
ژانپو مياد : بفرماييد آقا از اين طرف!
گودريك : ميتونم بپرسم اينجا چه خبره؟
ژانپو :‌چيز مهمي نيست! راحت باشين...
بوم...تق...شش تا جن...شپلخ...دوتا ديگه...
گودريك و ژانپو سوار ترن ميشن كه برن پايين طرف صندوقا...يكدفعه...
شتتتتتتتتتتترق! بووووووووووووووووم! دننننننگ! بااااااام!
گودريك بلند ميشه ميگه :‌چي بود؟
يهو يه هيكل بزرگو از طرف مقابل ميبرن بيرون...
گودريك : اين...اين گراوپي بود...اون پايين چه خبره؟
شرق!!! جاسمو زخمي ميبرن بيرون...
گودريك : بابا اون پايين چه خبره آخه؟
بازم...بوم!
...


وه که چه بیرنگ و بینشان که منم...کی ببینم مرا چنان که منم؟!

تصویر کوچک شده


Re: موسسه مالي اعتباري گرين گوتز
پیام زده شده در: ۱۰:۲۴ شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۴
#20

هرمون گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۳ شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 259
آفلاین
حاجی یک نگاه به سوراخ میندازه : ببین جاسم .. در دستشویی را ببند .. نباید بگذاریم کسی بفهمه ...
سالی: ببین حاجی .. هر چی گیرمون اومد نصف نصف ..
مرلین : هووو مثل اینکه اینجا رو من برای امشب کرایه کرده بودم ها ! مالکیت اینجا مال منه ...تازه آبر با آفتابه ی من زمینو کنده ...

حاجی : جاسم این دو تا به علت همکاری با سارق بانک بازداشتند .. ببرشون منکرات ..موها هاهاها

سالی: ا .. حاجی .. آبر منو گروگان گرفته بود به خدا ..
مرلین : حاجی . نا سلامتی منو شما همکاریم .. این کارا بعیده .. به جون جینی قسم آفتابه را به زور ازم گرفت ..

حاجی یک واکمن از تو جیبش در میاره : صداتون ضبط شده ...جاسم ببرشون

سالی و مرلین :
حاجی:

درحالی که حاجی و گراوپ داشتند توی تونلی که آبر کنده بود به کاخ آبر میرفتن .. سالی و مرلین 20000 فرسنگ زیر قزوین توی واحد منکراتی در بازداشت به سر میبردند...


world has changed...I feel it in the water...I feel it in the earth...I smell it in the air... much that once was is lost... for none now live to remember it


Re: موسسه مالي اعتباري گرين گوتز
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳
#19

آبرفورث دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۰:۴۶ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 543
آفلاین
آبرفورث كه داشته تونل مي زده تازه از زير سكو سرش رو مياره بيرون كله‌ش دلنگ مي خوره به زير سكو!
- آخ! لعنت به اينجا! بانك ديگه نبايد سكو داشته باشه! اسكتبار مملي اينو مي گه ! پشتي بايد باشه با چايي و يه قفس قناري!
**در حالي كه جنگي كه برپا شده بوده همه جا رو خاك گرفته و‌آبرفورث جايي رو نميديده دست مي كنه و يه نفر رو خفت مي كنه مي كشه توي سوراخ!
- اِ... اين كه چراغعليه!
مي‌ندازتش بيرون
دوباره دست ميندازه توي گرد و خاك‌ها سالي رو گير مياره!
سالي: آبرفورث چطوري اومدي تو؟
آبرفورث: اومدم بانكت رو بزنم گاوصندوق كجاست؟
سالي: چيزه... اينا همه مي خوان گاوصندوق رو بزنن!
آبرفورث يه نگاهي به جمعيت مي‌ندازه و مي‌بينه اوضاع بي‌ريخت‌تر از اونيه كه با جماعت قزويني و Agent Jasem درگير بشه...
- باشه! پس خودت بايد باهام بياي! و يخه‌ي سالي رو مي گيره و از وسط جمعيت رد ميشه! عجب صحنه‌ي فجيعي... متاسفانه شخص غريبه‌اي دل به كار داده و مشغول شمردن گل‌هاي كف سالن بوده ...بوق!
آبرفورث ديد كه سالي سنگين‌تر شد... مرلين كه لباس‌هاش همچون شخصي كه نزديكش رو از دست داده پاره پوره شده بود غوزك سالي رو گرفته و ول نمي كنه...

آبرفورث: اي بابا چه گيري از دست اين افتاديم... يادم باشه اولين چاه فاضلاب بفرستمش خونه‌شون!
سالي: صبر كن حالا كه همه هستيم پس گاوصندوق رو هم با خودمون ببريم...
آبرفورث: گاوصندوق كجاست؟
سالي اشاره مي كنه به انتهاي راهروي دست چپ!
آبرفورث :
سالي: بهترين جاس نه؟
...
بعد از اينكه نعره‌‌هاي نيروهاي وزارت خونه و منكرات قزوين خوابيد و گرد و غبار از ميان رفت...
حاجي: جاسم تو از اونور برو...
چراغعلي و گراپي هم از اينور ... خوب همه جا رو بگرديد...
جاسم: يا... حاجي بدو بيا اينجا ...
حاجي كه دويدنش به حركات موزون شباهت داشت به سمت صداي جاسم كه پشت سكوي موسسه بود ميره...
مرلين و سالي با ردايي كه سالي از مانيا خريده بود خوب پيچيده شده و به هم بسته شده بودن...
حاجي: .. دست و پاشونو باز كنين... كي اين كارو كرده؟
مرلين: آ..آ...آبر...
جاسم: حاجـــــي ...
حاجي با سرعت به سمت انتهاي راهروي سمت چپ دويد...
كف دستشويي به قائده‌ي يك مرلين مربع(واحد سطح دنياي جادوگري - معادل با طول در عرض يك كاسه‌ي توالت) سوراخ شده و يه تونل توش كنده شده... پنجاه هزار كيلومتر اونطرف تر در كاخ مملي
.....................



Re: موسسه مالي اعتباري گرين گوتز
پیام زده شده در: ۳:۰۹ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳
#18

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
بیست هزار فرسنگ زیر قزوین واحد عقیدتی سیاسی اعتراف گیری آسلام!
..
===============
حاجی: هووووووووم
آرتور: چیزه... یعنی پنیر نیستش ها! آقا ما نبودیم! این... این منو اغفال کرد!
حاجی: کی؟
آرتور: این مرلین! بهم گفت توی سهام کارخونه دستشویی سازیش شریکم می کنه گولشو خوردم...!

حاجی: چه بهتر! خودم الان شریک میشم! برادر مرلین می دونی که طبق قوانین آسلام باید ربع سرمایت رو به عنوان کمک به زلزله زدگان اوگاندا به صندوق خیریه بدی!
مرلین: اگه ندم چی میشه؟
حاجی: چیزی نمیشه! از مارک شیشه های نوشابه یکی رو انتخاب کن!

مرلین: پلک می زنم ها!
حاجی:! چشماشو نگه دارین! .... آهان خوب شد! ... خوب حالا چی؟
مرلین: دیفنسیوس دستشوییس! (شپلخ! یه کابین دستشیوی دور مرلین ظاهر میشه!)
حاجی: ای نامرد! Level 10 زد! از اینکه پولی گیر ما نمیاد... برادرا نظر خاصی ندارین؟ زلزله زدگان خیلی به کمک احتیاج دارن بعدا من چش ندارم ببینم از دفتر من پولدارتر تاپیک باشه!
هوووووووم اون یکی اسیرا رو بیارین... خوب عزیزان من....!
=========
یک ساعت بعد مقابل بانک نیش نیش ...
سالی: میگم اینا رو گرفتن هم حوصلمون سر رفته ها پرنده پر نمی زنه... اکشن نیستش اصلا!
مانیا: سلام سالی ! چطوری خوبی؟
سالی: این چرا مهربونه اینقدر مشکوکه!
چی هاگرید؟
هاگرید: آره من پشیمونم! می خواستم تو بانکت با آرتور حساب باز کنم...
سالی: ا چه خوب بالاخره دیدین چه خوبه! تازه ما به تورمون یه روز اضافه کردیم شد دور دنیا در هشتاد و یک روز!
دنگ! در می شکنه! .... گرد و خاک میشه
سالی: مودی تویی؟
نه منم مرلین! این یه تله هستش!
سالی: هین؟ چی تو که ته راهرو سمت چپ بودی!
مرلین: تو نگفتی بود ته راهرو به قزوین راه داره!
====
چیشت چیشت..... بوق دینگ(صدای بلندگو) : الو الو امتحان می کنیم آها... گیزر تمپوش رو بیشتر کن!...
بلندگو: سالازار اسلیترین معروف به نیش نیش سالی مانی و غیره! شما به جرم حمل مواد مخدر - تهیه و توزیع سی دی JVP - زدن Cheat code - شرکت در کنفرانس گروه PHP - ایجاد شبکه گولد سالی و زدن نت ورک E Sali Link و از همه مهمتر نزدن عکس گراپی با حاجی روی دیوار این مجتمع و خرید و فروش ماکسیمای غیر قانونی و نداشتن واحد های بهداشتی کافی مجرم شناخته شده اید...! لطفا جهت ارائه پاره ای توضیحات با گاو صندوق به بیرون بیایین! در ضمن اونایی که اون توئن بهش بمب وصل کردیم! اگه کاری کنین شپلخشون می کنیم!
سالی: مااااااااااااا! عجب کاری کردم گفتم حاجی توی این تاپیک نمایشنامه بنویسه!
مرلین: خوب حالا یه کاریش کن! اون بیرون هر چی آدم تو قزوین بوده ایستاده!
بلندگو: خوب شما نیومدین بترکونین!
سالی: مااااااااا! بابا یه کم وق...... بادابومب!
سالی: اهو اهو ما هنوز زنده ایم؟ چقدر دود اومد!
مانیا: اه اه لباسام خراب شد! باید برم یه ردای تازه وردارم!
بلندگو: شماها هنوز زنده این؟
سالی: آره!
برادر شماره 4554: ببینم این چاشنیش چی بود؟
برادر شماره 3434: برقی بود... نوشته MAMAD Electric Yek Name khob va nick!
یدونه تراکتور سیاه با شیشه دودی میاد دستی می کشه...!
برادر شماره 4555: حاجی نیروهای ویژه رو فرستاد!
.... جاسم و نور ممد و چراغ قلی با عینک آفتابی در حالی که بیلشون دستشونه پیاده میشن...

برادر شماره 3434: میگن این نیروها هیچ وقت نمی پرسن چن نفرن فقط می پرسن کجاست!
جاسم: اینی بانج که میجن همینه؟
برادرا:
جاسم: هن! بچَها روش کنین داخل! فیر توی هول!
دنگ دیش بنگ بونگ دیش ...
چند لحظه بعد...
برادرا: گرفتش! دارن میارن!
جاسم:
برادرا: اینکه مانیا هستش؟
جاسم: ای آگا! شوما سخیت نجیر دیجه! همش یه الف اضافَ داری! کی می فهمه؟!
برادرا: پروژه سوم رو شروع می کنیم! پلن سی رو...
احتیاجی نیست(ست ست ست اکو)
شیکم!!!!!
شیکم: اینجا تحت کنترل وزارت خونس! سریعا موضعتون رو ترک کنین! این کار مسئله حکومتیه نه شرعی! بد و بساط رو جمع کنین! بروبچ وزارت خونه اینجا رو محاصره کنین...!
=======
سالی: اون بیرون چه خبره؟
مرلین: اوضاع داره خراب تر میشه... نیروهای حاجی کم بودن لشکر وزارت خونه هم اومده!
سالی: بابا بیخیال پولا بیا دریم! از همون راهروی آخری سمت چپ!
مرلین: بابا اون میره قزوین!
سالی: باز از اینجا بهتره
هاگرید: چه اتفاقاتی داره می یوفته! اون چیه رو آسمون!؟ یه بشقاب پرندس؟ نه هواپیماس! نه بابا پرندس! نه بابا حاجیه داره دیو سواری می کنه!
======
شیکم : آفرین جمش کنین ... آره... اون شلواره ماله کیه رو زمین اونم جا نمونه... اون لوله توپ رو بدین سمت در... آره... گوش به فرمان وزیر خوش تیپ کله صافتون! آماده!
آسلامیوس!
شیکم: حاجی الکبر! لا اکراه فی الحاجی...! ... شروع می کنه نماز خوندن!
حاجی: اینجا چه خبره؟ صبر کنین عزیزان من نرید! ... شیکم ببینم تو اینجا چی کار می کنی؟
شیکم: اینجا طبق قانون مالکیت معنوی ماله منه!
حاجی: اونکه کپی رایته! چه ربطی داره؟!
شیکم: اینجا زمین بابای پسر خاله نوه عموی دوست خاله منه! این نیش نیش روش بانک ساخته پس همش ماله منه!
حاجی: خیر اینجا ماله متصرفه هستش! باید به ولی آسلام سپرده بشه!
شیکم : نخیرم!
حاجی: چی؟ روی حرف آسلام ناطق حرف می زنی؟
شیکم: پولای توی بانک بهتره! بچه ها حمله کنین!!! اتک!
حاجی: خودت خواستی! الحجوم! الجهاد!
دیش دنگ بومب! آخ...! قزوینویوس اتکیوس... مااااااااااا!... اسموت کله هلیکوپتریوس...! شپلخ!....
===============
سالی: سرتو بدزد! تیر ول میده! عجب صحنه جنگی شد!
مرلین: بدم نشد ها! جزو جاذبه های بانکه! یه جنگ جلوی بانک به مشتریان ما اضافه می کنه!
سالی: هوووووم! موافقم! توی بروشورهای جدید بزن با افتتاح حساب از صحنه جنگی دیدنی به صورت مجانی بازدید کنین!


!ASLAMIOUS Baby!


Re: موسسه مالي اعتباري گرين گوتز
پیام زده شده در: ۰:۱۳ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۳
#17

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
هووووووووم

كرام و مرلين عزيز از ديدنتون خوشحالم

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

بعد از اينكه همه چي تموم ميشه و كنترل هم ميتركه سالازار با خنده و خونسردي دستي به تنش ميكشه و نگهان يه رداي سبز رنگ روي بدنش ظاهر ميشه و اونو از تنش در مياره و ميتكونه بطوري كه تمام تير هاي گليسيريني ميريزن رو زمين
كرام : ؟؟؟؟؟ چي شد ؟
سالازار : هيچي شنل محافظمه آوادا هم به اينردا كار گر نيست چند شب پيش مانيا برام اوردش (رجوع شود به ردا فروشي)
مرلين : هومك ؟ پس بگو چرا انقدر خيالت راحت بود ... راستشو بگو به توصيه من گشو كردي بگو بگوديگه
o-:سالازار
كرام : بسه ديگه مرلين آخر راهرو دست چپ !
مرلين : اوكي ولي من نجاتت دادم ها
سالازار : باشه بابا ....... خوب كرام جان تو گفتي چقدر به آرتور بدم ؟؟؟
كرام : هاااان؟ من چيزي گفتم ؟
سالازار كه دوزاريش افتاده بود : نه من خيال كردم
ناگهان صداي آژير هاي پليس 110 مياد
حاجي داركي با بلند گو : اسلحه تون رو بزارين زكمين دستا بالا بياين بيرون
سالزار :
كرام : بريم ؟
مانيا : نه صبر ميكنيم اونا بيان تو
سالازار : آره اينطوري بهتره
حاجي تو گوش : از حاجي به تمام واحد ها ي تكطلسم انداز هر كسي رو ديدين بكشين
واحدا : راجر حاجي
تو بانك همه برو بچ ميرن قايم ميشن مانيا واي ميسته اون وسط
يكي از سر گروه بانا مياد تو ميبينه فقط يكي اون وسطه ميره طرفش يهو مانيا بر ميگرده و پاهاشو تو هوا جمع ميكنه ( دوربين ميچرخه تريپ ماتريكس ) بعد از چند ثانيه اسلو موشن مانيا يه لگد ميزنه تو گلوي سرگوروه بان
كرام با فرياد : كات ! كات ! چه وضعشه ميگم حس بگير مانيا اگه بخواي هيمنطوري بازي كني اين فيلمو تو قزوينم اكران نميكنن
كرام : سالازار (فيلمبردار ) چطور بود ؟!؟!
سالازار : افتضاح پاهاشو خوب جمع نكرد به اون سياهي لشكر سرگروهبان هم بگين به صورت مايناي نيگا كنه ............
كرام : اوكي دوباره ميگيريم همه سر جاشون 3......2........1...... اكشن
حاجي تو بلند گو : دستون بزارين رو سرتون و بياين بيون
همه دستاشونو ميزارن رو سرشون ميان بيرون تا حاجي رو ميبينن آرتور ويزلي و اگريد رو نشون ميدن ميگن اينا بودن
حاجي :
اونطرف بچه ها كرام بجاي آرتور و هاگريد ماينا رو نشون ميداد ميگفت نه نه اينبود در همون لحظه در بانك باز ميشه تمام اسلحه ها و پروجكتور ها بر ميگردن به سمت در و مرلين رو در حالي كه داره زيپ شلوراشو ميكشه پايين ميبينن
مرلين كه هنوز سرش پاين بود و مامور هارو نديده بود : بالاخره تموم شد وقتي بالا رو نگاه كرد
اجي يه نگاه به مرلين كرد فهميد پپه تر از اين حرفاست و گفت : خوب دزدا كيان ؟
همه آرتور و هاگريد و مانيا رو نشون دادن گفتن : اينا
حاجي م اونارو دستگير كرد و براي بازجويي به مركز فرماندهي بردشون
--=-=-=-=-=-=-=-=-=-=--=-=--=-=-=-
افرادي كه ادعاي بيگناهي ميكنن به حاجي داركي مراجعه فرمايند

( اين فقط يك نمايش بود )
وسلام


نمایشنا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.