هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۳:۰۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸

سپتیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۴:۲۳ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
از جایی دور ،دور تر از همه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
هافلپاف:در برابر گريفيندور


_سپتی، سپتی، پاشو! امروز بازی داری!

_ولم کن... خوابم میاد....

_نذار برم پارچ آب رو بیارم !

سپتیما مثل برق از جایش بلند شد و در حالی که به مری ناسزا می گفت ، رفت که لباسش را عوض کند. مری هم به سراغ نفر بعد رفت....

چند دقیقه بعد همه ی بچه های خواب آلود هافلی، در حالی که چرت می زدند در سرسرای اصلی ،سعی می کردند تمرکز کنند و صبحانه ی شان را بخورند.

ریتا در حال خمیازه کشیدن پرسید : مری مگه تو خواب نداری؟

_در کل شبانه روز سه ساعت خواب برای من کافیه .

بچه ها :

نیمفادورا: آخه کی به تو گفت ما رو صبح به این زودی بیدار کنی؟

مری در حالی که لیوان سپتیما را گرفت که بر رویش نریزد گفت: خب معلومه پیوز !

پیوز: من بوقیدم گفتم به تو که ساعت سه صبح ما رو بیدار کنی !

_خودت گفتی زود بیدارمون کن پروفسور اسپراوت اجازه داده بریم تمرین قبل از بازی !

کینگزلی: نگو می خوای ما رو تمرین ببری !

زاخاریس: من یکی که می رم بخوابم شب و روز بچه ها خوش .

چند دقیقه بعد زمین بازی

در حالی که گوش زاخاریس قرمز بود در جایگاه خود ایستاده بود و سعی می کرد که تمرکز کند. پیوز که نیازی به جارو نداشت ولی با این حال بر روی جاروی خود نشسته بود و در اون هوای نیمه تاریک به دنبال گوی زرین بود. ناگهان احساس کرد که چیز طلایی رنگی را دیده به همین دلیل به طرف اون شئ طلایی پیش رفت و یادش رفت که جارویش را به دنبال خودش ببرد و جارو در همان جا معلق باقی ماند.

سپتیما در حالی که توپ سرخرنگی را به سمت دروازه نشانه می رفت پلک هایش روی هم افتاد و از روی جارو به طرف زمین سقوط کرد؛ در همین هنگام ریتا با جیغ نیمفا بیدار شد. نگاهی نگران به اطراف کرد و با دیدن فردی که در حال سقوط بود یک تکان به جارویش داد و سپتیما را در میان زمین و هوا گرفت! جاروی ریتا هم به دلیل قدیمی بودن و تحمل نکردن وزن دو نفر، خود به خود سقوط کرد و هر دو با هم بر روی زمین هم افتادند ولی صدمه ای ندیدند.

در این گیر و دار توپ سرخگونی هم که زمان قرار بود توسط سپتیما به گل تبدیل شود سقوط کرد و دست بر قضا مستقیم روی سر خود سپتیما افتاد و ...

شپلخ (افکت بیهوش شدن)

ریتا گفت: این که نشد بازی پیوز باید.. پیوز داری چی کار می کنی؟

پیوز در حالی که به نقطه ی طلایی که دیده بود اشاره می کرد گفت : گوی زرین اون جاست . دارم میرم بگیرمش فقط موندم چرا لحظه به لحظه داره بزرگتر می شه؟!

ریتا و بچه های دیگه:

ریتا گفت: پیوز نگو که فکر کردی خورشید گوی زرینه!

پیوز از حرکت ایستاد چشمانش را نازک کرد و تازه متوجه شد ،به جای گوی زرین، داشته به طرف خورشید که درحال طلوع بود، می رفته !

ریتا گفت: بدون هیچ حرفی همه می ریم خوابگاه...(با به یاد آوردن وجود مری در خوابگاه نظرش تغییر کرد)یعنی به رختکن .

همه ی بچه های هافل با غرغر به سمت رختکن رفتند. پسر ها یک طرف رختکن و دختر ها در سمت مقابل (به خاطر مسائل آسلامی) ،به خواب رفتند.

ساعاتی بعد ....

مری یک پارچ آب بر روی سر سپتیما خالی کرد و با جیغ او همه ی بچه ها بیدار شدند! سپتیما با مظلومیت تمام پرسید : چرا من ؟

مری : چون خوب جیغ می زنی.بعدشم مگه شما قرار نیس تو زمین باشین ؟ زود باشین برین ، اگه یکم دیگه دیر کنین بازی کنسل می شه !

پیوز: چرا زود تر نیومدین؟

مری : به خاطر اینکه در رو با هزارجور طلسم قفل کرده بودین !

پیوز: حالا چرا میزنی؟ بچه ها بیاین بریم.

در زمین بازی....

پیوز که آموزش لازم برای گرفتن اجسام را بعد از دیدن فیلم قدیمی روح(Ghost) دیده بود ، با استرجس دست داد و بعد همه با سوت زنوف، معلم جدید کوییدیچ که داوری مسابقه را هم بر عهده داشت بازی را آغاز کردند. آبرفورث در همان ابتدا با یک حرکت جدید زینوفی توپ سرخگون را به دست آورد و خیلی راحت گلی به ثمر رساند. ولی بعد از گل همه ی بچه ها تعجب کردند ، به خاطر این که هیچ صدایی تا به حال بازی را گزارش نکرده بود !

همه ی سر ها به طرف جایگاه گزارشگر برگشت؛ در آن جا جنی در درون ریش خود به دنبال چیزی بود .
سپتیما: چرا اون باید اولین بازیه منو گزارش کنه؟

بادراد در حالی که زوق زده چوبدستی اش را از درون ریشش درآورده بود ، با آن صدایش را بلند کرد و گفت: خب خب خب! ما این جا تیم تازه کار هافل رو داریم که تقریبا همه ی اعضاش جدیدن و می خوان با تیم مجرب گریفیندور بازی داشته باشن . می بینم بعضی از خا...

در این مدت سپتیما هم بی کار نماند. چماق کینگزلی را از او گرفت و با فرستادن یک توپ بازدارنده به طرف جن او را ساکت کرد و قبل از این که کسی او را بیرون کند خودش محترمانه خارج شد و به سمت دفتر مدیریت رفت! مادام پامفری هم بادراد که از جایگاه گزارشگری به درمانگاه منتقل کرد ...

فلورنس خیلی سریع جای سپتیما را گرفت و پرسی ویزلی تصمیم گرفت خودش بازی را گزارش کند. و با سوتی دیگر بچه ها در درون بازی به تلاطم افتادند. جستجو گران دو تیم در نقطه ای مقابل یک دیگر ایستاده بودند. وهر از چندی بدون هدف به طرفی پرواز می کردند. (این قسمت هیجانی نیست می ریم توی بازی)

استرجس در حالی که دستش را بر روی دکمه ی بلاک روی منوی مدیریت گذاشته بود، در جلوی بچه های تیم هافل ایستاده بود و نمی گذاشت آن ها حرکتی بکنند.آبرفورث ، لی لی و تایبریوس هر کدام به نوبت توپ سرخگون را به درون دروازه پرتاپ می کردند و دابی هم خودش را مجازات می کرد که نمی تواند در این مسئله دخالتی بکند.جیمز ، مدافع گریفندور ، جیغ جیغ کنان گفت: منم می خوام گل بزنم.

استرجس هم به خاطر این که از دست صدای او کنترل اخلاقش را ازدست ندهد گفت: خیله خب برو تو هم گل بزن .

آنتونین: این منصفانه نیست!

کوییل ، هری و استرجس:

آنتونین : البته اگه از این جهت نگاه کنیم کاملا منصفانس.

پرسی ویزلی همچنان گزارش می کرد : گرفیندور 70 هافلپاف 0 ،گریفیندور 80 هافلپاف 0، ای ای صبرکنین ببینم مثل این که ....

پرسی با دیدن چهره خشمگین بچه های هافل سکوت کرد. استرجس به هافلی ها و بعد در حالی که به پرسی نگاه می کرد که گفت: مثل این که چی؟

اما قبل از این که پرسی چیزی بگوید فریاد هافلی ها همه جا را فراگرفت ...

فلش بک

پیوز: گرابلی این یتی جزو موجودات خطرناک حساب می شه؟

گرابلی: داریم بازی می کنیم ها! الان چه وقت این چیزاست؟

_شما ها که دارین همین طور منصفانه بازی رو ادامه بدید بازی رو می برید. خواستم از وقت استفاده کنم.

_هوم.... بذار فکر کنم ... البته چرا که نه ...

در این هنگام ، پیوز که از غفلت گرابلی پلانک استفاده کرده بود ، چرخش کوچکی کرد و گوی زرین را که کمی پائین تر در حال بال زدن بود به چنگ آورد ...

پرسی فریاد زد : هافلپاف 150 به 130 گریفیندور رو برد !!!

آنتونین در حالی که دست می زد با دیدن چهره ی سه همکار نام برده (!) از دست زدن بازایستاد و گفت: اصلا بازی جالبی نبود . نذاشتن استر کاملا با رعایت قوانین بازی رو ببره.

پایان


تصویر کوچک شده

[i][size=small][color=FFFF00]If you wish for something long enough, it will definitely


Re: زمین بازی راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
راونکلاو Vs اسلیترین


دو روز مانده به بازی اسلایترین و راونکلاو، تابلوی اعلانات

اعضای گروه ها با تعجب به متن بلند بالایی خیره شده بودند و مشغول خواندن آن بودند.


سلام بر اعضای گروه های هاگوارتز. امیدوارم با استفاده از کلاس ها کمی بیشتر از ابتدای سال هیجان داشته باشید و با تبادل هیجان خود به هیجان انگیز تر شدن دانش آموزان کمک کنید. بنده پس از تفکرات فراوان و تفعلات فراوان در کتاب حافظ علامت خورده (این چکش رو هم مخصوص نصب کرده بودن!! ) متوجه شدم لازم است کمی برای هیجان انگیز تر شدن دانش آموزان کوشا باشم. درنتیجه برای هیجان انگیزناکتر شدن مسابقات و دانش آموزان تصمیم گرفتم مسابقات هاگوارتز را به شیوه زیر تغییر دهم:

1- اسنیچ از مسابقات حذف میشود و تنها توسط امتیاز حاصل از گل ها نتیجه تأیین می شود!

2- جستجوگر به عنوان مهاجم بازی خواهد کرد و درنتیجه بازی ها دارای 4 مهاجم خواهند بود.

همچنین طبق دستور وزارت خانه بی وزیر ( که واقعا نمیدانم چه کسی این دستور را صادر کرده است!!! ) تمامی بازیکنان پسر تیم می بایست خدمت خود در وزارت خانه را انجام داده و به پایان رسانده باشند و در روز بازی برای ورود به رختکن و زمین بازی آن کارت را به مسئول وزارت خانه تحویل دهند



دراین بین ایگور با رسیدن به کلمه هیجان انگیزناکتر جمله Wow! چقدر هیجان انگیز ! رو بر زبان می آورد و باعث میشد تمرکزش به هم بخوره و مجبور بشه دوباره از اول شروع کنه.

ملت :

همان شب ، در تالار راونکلاو


لینی و لونا درحالی که با اضطراب مرتب توی تالار قدم میزنن و عرض و طول رو با هم طی میکنن (!) سعی میکنن راهی برای گذشتن از سد مأمور وزارت پیدا کنند.

- میگم بیایم مأمور وزارت رو تحت طلسم فرمان قرارش بدیم!

- بوقی این فکرو همون اول ما کردیم اما من از منبع موثق پرسیدم. یه مأمور نیست یه دیوار ورد ماننده باید کارتو بزاری روش تا از بین بره. اینیم که نوشتن مأمور وزارت برای جلوگیری از اینجور کارهاست.

ملت : بوقیا خب با هم میگفتید الان ما کلی طرح مربوط به مأمور وزارت داشتیم نه دیوار وزارت!!

لینی و لونا:

- خب بنظر من بهترین راه جعل کردنه.

- آخه ما که نمیدونیم کارت پایان خدمت چه شکلیه که!

- خب میتونیم ببریم پیش مأمور وزارتی چیزی ... کسی آشنا نداره؟

لینی لبخندی زد و گفت: یکی از مأمورای وزارت میشه پسر عموی پسرعموی پدر بزرگ بابامه (). میتونیم بریم پیشش و ازش درخواست کنیم. یادمه بابام میگفت یه بار جونشو نجات داده!

- ایششش، این عله هم که جون همرو نجات داده که. خیلی خب پاشید بریم پیشش دیگه. لینی میدونی کجا زندگی میکنه؟

- معلومه!!

در تالار اسلیترین

- بچه ها خوب توجه کنید. ریونیا عمرا نباید ما رو ببرن. اینطور که معلومه حتی مجازی بودن هم فایده نداره چون یه وردی رو روی سرخگون و بلاجر ها انجام دادن که باعث میشه به ما هم برخورد کنه. خب بنظرم بهترین راه اینه که نزاریم اونا به مسابقه برسن!

- خب میتونیم از داروی خواب آور استفاده کنیم. میریزیم تو نوشیدنی کره ای شبشون.

- خوبه. ایوان تو با دسترسیت در آشپزخونه رو برامون باز میکنی و منم داروها رو اضافه میکنم.

و سپس لبخندی شیطانی بر روی لبانش نقش بست.

صبح روز مسابقه، خوابگاه راونکلاو

ملت درحالی که تمام کارت های پایان خدمتشون بالای تختاشون آویزونه : خــــــــــــــــــــــــــــــــــر پــــــــــــــــــــــــــــــــــف!!

نیم ساعت پس از زمان آغاز بازی

- بنظر میاد بهتره که بازی رو به نفع تیم اسلایترین ...

- صبر کنید پروفسور!

لونا لاوگود درحالی که چشمانش به شدت پف کرده بود به همراه بقیه تیم وارد شد.

- معذرت میخوام ما خواب مونده بودیم.

- دوشیزه لاوگود، این چه کار اشتباهیه؟ خواب مونده بودید؟ متأسفم من نمیتونم بزارم شما بازی کنید ... مگر اینکه ...

- مگر اینکه چی پروفسور؟ خواهش میکنم بگید!

- مگر اینکه ورد بلاجر رو باطل کنم تا بلاجر ها از وسط مجازی ها رد بشن. چون مثل روح هستن.

- اما پروفسور ... این خیلی نامردیه!

- اما نداریم. اگر قبول نمیکنید بازی همین الان به نفع اسلایترین تموم میشه.

اعضای تیم کوییدیچ که از بازی کردن با این شرایط میترسیدند با نگرانی به هم نگاهی انداختند.

- باشه قبول میکنیم!

- اوهوم. پس بازی شروع میشه ، سریعا سوار جاروهاتون بشید.

چند دقیقه بعد

- بازی شروع میشه. این بازی خیلی با بازی های قبلی فرق داره ، چهار مهاجم هر دو تیم حالا به سمت سرخگون حمله میبرن. بلاجرها رها شدن و به سمت بازیکنان راونکلاو میرن اما بادراد اونها رو دفع میکنه. سرخگون دست راون هست ، لونا لاوگود پاس میده به زنوفیلیوس. اوه زنوفیلیوس خوابه ، سرخگون از دست میره و دراکو مالفوی اونو میگیره. بنظر میاد مهاجم بهتری خواهد بود تا یک جستجوگر. دراکو به سمت دروازه میره و بله میخواد سرخگونو پرت کنه ... دروازه بان با جاروش به سمت حلقه سمت چپ میره ... اما نه این یه پاسه. سرخگون الان در دست مورگانا لی فای هست و اون براحتی از حلقه سمت راست اون رو وارد دروازه میکنه. گـــــل! بله 10 امتیاز به نفع اسلیترین.

- بازی ادامه پیدا میکنه ، زنوفیلیوس الان هوشیاره. به سمت دروازه میره. بنظر میاد میخواد اشتباهشو جبران کنه. اوه اون جرأت میکنه و از وسط بلیز زابینی رد میشه ، عجب صحنه ایه. اما هیچ اتفاقی نمیفته. زنوفیلیوس به سمت دروازه میره و سرخگونو پرت میکنه ، درست به سمت حلقه سمت راست. اوه نه، عجب ترفند جذابی. اون با نوک جاروش مسیر سرخگونو تغییر میده ... و بله ... گـــــل 10 امتیاز!

لحظاتی بعد

- اوه بله. سوت داور به صدا در میاد. تمام نگاها به اسکوربرد دوخته شده. بله ، داور به تیم اسلایترین اشاره میکنه. اسلایترین 120 به 110 راونکلاو رو میبره. تبریک میگم!



Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۸:۳۴ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
گريفيندور در برابر هافلپاف


در رختكن هافلپاف :

پيوز، ماكت زمين بازی كوئيديچ را كناری گذاشته بود و به كاغذ پوستی كه روی صندلی گذاشته بود نگاه می كرد. پس از مدتی سكوت، كينگزلی پرسيد:
- كاپيتان، بازی تا چند دقيقه ديگه شروع ميشه.

پيوز نگاهش را از روی كاغذ پوستی برداشت و بازيكنان تيمش را يكی يكی نگريست. كينگزلی و زاخارياس چماق هايشان را در هوا پيچ و تاب می دادند. پروفسور اسپراوت و فلورنس در تلاش برای روحيه دادن به هم تيمي هايشان بودند، ريتا، سپيتما و نيمفادورا در مورد نقشه های مختلف برای گل زدن، بحث می كردند و دابی در گوشه ای سرش را محكم به ديوار می كوبيد. پيوز دوباره سرش را روی كاغذ خم كرد و گفت:
- بازيكنان گريف تقريبا همونطور كه حدس می زديم چيدِمان شدن. آبرفورث دامبلدور، ليلی، تايبريوس، استر، جيمز سیریوس، گرابلی و ريموس لوپين بازيكنای گريفيندورن. بچه ها شك نكنين ما می تونيم اين بازی رو ببريم به شرطی كه تاكتيك هايی رو كه مرور كرديم تو بازی به انجام برسونيم.

تمام بازيكنانش را از نظر گذراند و به آرامی فلورنس را فراخواند تا ماكت زمينِ بازی را برايش نگه دارد. فلورنس از رویِ صندلی چوبی و نسبتا كهنه ای بلند شد با خوشحالی به سمت پيوز رفت. ماكت را برداشت و آنرا طوری گرفت كه برای همه بازيكنان قابل رويت باشد. كينگزلی برایِ آنكه از توضيحات خسته كننده ی پيوز در مورد بازی جلوگيری كند گفت:
- پيوز، اينا رو تا حالا حدود بيست بار با ما تمرين كردی، فكر نكنم ديگه احتياجی به اين كار باشه. در ضمن بازی حدود سه دقيقه ی ديگه شروع ميشه كه فكر نكنم وقت مناسبی برای مرور تاكتيك ها باشه.

پيوز به ساعت مچی فلورنس كه به طرز غير طبيعی می درخشيد نگاه كرد دوباره سرش را بالا گرفت تا بازيكنانش را ببيند. با صدايی پر از اميد و هيجان گفت:
- من می دونم همه ی ما اونقدر توانايی داريم كه گريفيندور رو شكست بديم. امروز روزيه كه گوركنِ طلايی ما شيردال سرخ گريفندور رو می بلعه. ما می بريم!

در زمين بازی :

اعضای تيم گريفيندور در ورزشگاه منتظر تيم هافلپاف ايستاده بودند . استر در حالی كه با دستمالی عرقهايش را پاك می كرد ، با بازيكنانش در مورد بازی صحبت می كرد؛ اما بازيكنان گريفيندور، بی توجه به او ، به اعضای هافل كه جارو به دست وارد ورزشگاه می شدند را می نگريستند و هيچ توجهی به آخرين صحبتهای كاپيتانشان نداشتند .

هافلپافيها به خوبی صدای تماشاگران را كه از رديف شيب دار جايگاه تماشاچيان بالا می رفتند را می شنيدند . نور خورشيد با درخشش خیره کننده عجیبی ورزشگاه را طلايی رنگ كرده بود .

با صدای سوت ممتدِ مادام هوچ بازيكنان به سرعت پرواز كردند و در زمين پخش شدند . صدای تماشاگران هيچ يك از دو گروه بر دیگری برتری نداشت .

- بله، يه بازی پرهيجان، جذاب، ديدنی و هر چی بگم كم گفتم، قبل از اينكه بازی رو گزارش كنم يا اسامی بازيكنان دو تيم و بگم به يه نكته اشاره ميكنم. انتخابات وزارتخونه نزديكه و ما اميدواريم كه ملت غيور جادوگر بارِ ديگر در انتخابات شركت كنن و مشت محكمی بر دولت های متجاوز بزنن. اميدوارم كه ايگور كاكاروف منتخب نهايی باشه ...

لحظه ای بازی متوقف شد. سرخگون از دست سپيتما رها شد و همه به چهره گزارشگر چشم دوختند. دندانهای سياهش وقتی لبهايش از هم فاصله می گرفتند خودنمائی می كرد. ريش كوتاهی داشت و موهايش كاملا شلخته و درهم بود. ايگور كاركاروف در حال گزارش مسابقه بود.

- ... گريفندور بار ديگر تو اين دوره از مسابقات به رهبری استرجس پادمور شركت كرده. آبرفورث دامبلدور، ليلی اوانز، تايبريوس مك لاگن مهاجمای گريفندورن. هر سه تاشون تجربه ی مناسبی دارن و ميتونن برای هافلپاف خطرناك باشن. استرجس پادمور و جيمز سوروس پاتر مدافعانِ گريفيندورن كه با حالتی تهديد آميز چماقهاشون تكون ميدن. گرابلی پلنك و ريموس لوپين هم به ترتيب جستجوگر و دروازه بان گريفيندورن. اسكيتر، ويكتور، تانكس مهاجمان و مثلث طلايی هافلپاف رو تو خط حمله تشكيل ميدن. كينگزلی شكلبوت و اسميت هم مدافعان هافلن. پيوز جستجوگره و در نهايت دابی وظيفه ی دفاع از دروازه ی تيمش را به عهده داره و ميتونه از تاثير گذار ترين بازيكنا باشه. اوه، همين اول بازی يه فرصت جالب، ليلی با دابی تك به تك شده، يه فرصت طلايی ...

صدای شادی و هلهله ی تماشاگران گريفيندور نشانگر این بود که توپ گل شده است. دابی با عصبانيت سرش را به حلقه ی وسطی می كوبيد چرا كه نتوانسته بود توپ را مهار كند. صدای تماشاگران گريفيندور آرام آرام بر تماشاگران هافلپاف غلبه می كرد :

- استر گولاخه ، هافل سوراخه

-... ده به صفر به نفع گريفيندور. شروع خيلی خوبه گريفيندوری ها می تونه نويد بخش پيروزيشون توی این بازی باشه ...

-عمرا !

كينگزلی زير لب اين را گفت و چماقش را بالا برد تا به توپ بازدارنده ای كه به او نزديك می شد ضربه بزند. با ضربه محکم کینگزلی بلاجر مستقیم به سمت جستجوگر گریفندور رفت و درست کنار گوش او به سرش خورد ...

-... بلاجر کینگزلی به گرابلی میخوره. اميدواريم مشكل خاصی پيش نيومده باشه واسش، سرخگون دسته سپيتماست كه داره با حركت زيگزاگی جلو ميره، البته بازدانده مامانی جيمز جلوش رو ميگيره، حالا سرخگون دستِ ليلی ميفته، اون به خوبی و با تكنيك قابل توجهش ريتا رو جا ميذاره و توپ رو برای آبر پرت ميكنه. اون به تايبر پاس ميده. تايبريوس به سرعت جلو ميره. اوه! بازدارنده ی زاخارياس با سرعت به سمتش پرواز ميكنه ولی اون جاخالی ميده. توپ رو به آبر ميده. اون توپ رو از همونجا ميزنه و ...

- آبر دوستت داريم ، جونيور دوستت داريم ، جونيور دوستت داریم ...

آبر دستش را برای جمعيت تكان داد و با حركتی زيگزاگی خوشحالی اش را به نمايش گذاشت. بازیکنان گریفندور همه از اینکه اوضاع به نفعشان پیش میرود خوشحال بودند.

- بيست به صفر به نفع گريفيندور. متاسفانه گرابلی اوضاع وخیمی داره در نتیجه گودریگ گریفندور، به عنوان پدربزرگ گریفی ها وارد زمين ميشه تا به عنوان جستجوگر و بازيكن ذخيره نقش خودش رو ايفا كنه. سرخگون تو دستای اسكيتره كه به سرعت پيش ميره ...

ليلی با سرعت به سمت ريتا پرواز كرد اما نگهان با ديدن سوروس اسنيپ در كنار ورزشگاه نتوانست خودش را كنترل كند و بلافاصله به سمت اون تغییر مسیر داد ...

- يه صحنه ی بالای هيجده سال جالب تو گوشه زمين در حالِ اتفاق افتادنه . خوشبختانه بازی از روند خشك خودش خارج ميشه و اميدواريم اين اتافاقات بالای هيجده سال بيشتر رخ بده . بنده وقتی وزير بشم ، فرهنگ حركات غير آسلامی و بيناموسی رو تو جامعه گسترش ميدم ...

هافليا بی توجه به گزارشگر بالا و پايين پريدند. سرخگون با اختلافی ميلی متری از دستان ريموس لوپين وارد حلقه‌ی وسطی شده بود. کینگزلی به علت شادی بیش از حد ضربه محکمی به یکی از بازدارنده ها زد که مستقیم به سمت آبرفورث رفت و به او خورد. مادام هوچ هم با یک سوت به نفع گریفندور پنالتی گرفت ...

- ... كوئيرل هم به سمت سوروس و ليلی ميره تا موضوع رو خاتمه بده. واقعا كوئيرل همش صحنه های جالبِ بيناموسی رو خراب ميكنه. همين الانم پنالتی آبرفورث گل شد. بازی بدونِ اين حركات كه هيچ لذتی نداره، سی به ده به نفع گريفيندور ...

پيوز نگاهی خشمگین به كينگزلی انداخت و با سرعت پرواز كرد و از او دور شد.

ريتا سرخگون را برای سپيتما انداخت و او توپ را با تمام قدرت به سمتِ دروازه پرت كرد ...

- ... گل شد ، بله گل شد. اما بازی بدون حركات بالای هيجده سال كاملا بی هيجانه ...

اما تمشاگران با عکس العملشان اين موضوع را رد می كردند. با هيجان و شور خاصی بالا و پايين می پريدند و خوشحالی خودشان را به هر نحو ديگری نشان می دادند.

- ... نتيجه اين بازیِ كسل كننده تا بدين جا چهل به سی به نفع گريفيندوره. بايد ديد كی برنده نهايی اين بازی ميشه ؟ الان سرخگون در اختيار تايبريوسه و داره زمين رو پوشش ميده. توپ رو برای آبر ميندازه. به جز دروازه بان چيز ديگه ای مانعش نيست ...

همه سرها را برگرداندند تا واكنش دابی را ببينند. كينگزلی پيكره ی تيره ای را تشخيص داد كه جلوی سه حلقه پرواز می كرد. آبر سرخگون را پرت كرد ...

-... توپ با چرخش خاصی به سمت حلقهی وسطی ميره ، معمولا گرفتن اين توپ های چرخشی برای دروازه بانها خيلی سخته . دابی به سمت توپ شيرجه ميره ...

در یک لحظه نفس گیر، دابی با نوک انگشتانش سرخگون را جمع و جور کرد و گرفت. سپس با صورتی که به لبخند بزرگی مزین شده بود سرخگون را برای نیمفا پرتاب کرد ...

نيمفا با حركتی زيگزاگی به سمت دروازه رفت و زمزمه وار گفت:
- پادمور ، وقتشه كه يه گوشمالی حسابی بهت بدم.

سرخگون به سمت حلقه ی گوشه راست دروازه پرواز كرد و غرش كنان واردش شد.

-هافلپاف سروره ... هافلپاف سروره ...


- ... پشيمون شدم از اينكه بازی رو بی هيجان توصيف كردم. اونجا رو ببينين، مثل اينكه پيوز چيزی رو ديده كه گودريك نديده ...

گودريك داشت با عصبانيت سرِ جيمز نعره می زد:
- همتون نوه های منيد. بدو بچه. بدو اون بازدارنده رو بفرست طرف اون روحه ...

جيمز به سمت بازدارنده رفت ، اما بازدارنده ی ديگری كه توسط زاخارياس رها شده بود مستقیم به سرش برخورد کرد.

و سرانجام پيوز آنرا ديده بود. گوی زرين، در انتهای زمين گريفيندور، در فاصله ی چهل سانتی متری زمين پر و بال می زد.
پيوز شيرجه رفت ...

در ظرف چند ثانيه گودريك از آن بالا، مثل برق خود را به سمت چپ پيوز رساند، همچون لكه ای تار و مبهم قرمز و زرد رنگی بر روی جارويش خوابيده بود ...

گوی زرين پايه ی يكی از حلقه های دروازه ی گريفيندور را دور زد و با سرعت به سمت ديگر جايگاه تماشاچيان پرواز كرد. تغيير مسير آن به نفع گودريك شد زيرا به او نزديك تر بود. پيوز با جارويش دور زد و شانه به شانه ی گودريك قرار گرفت.

ديگر زياد با زمين فاصله نداشتند. پيوز دست راستش را از روی دسته ی جارو برداشت و به سمت گوی زرين دراز كرد ... در سمت راست او ، گودريك نيز دستش را جلو آورده بود و در نزديكی گوی زرين هوا را چنگ می زد ...

تا يكی دو لحظه ی نفس گير، بحرانی و زودگذر ديگر تمام می شد ... انگشتان پيوز به دور گوی ظريف و بالدار بسته شد و ناخن های گودریک نااميدانه به پشت دست پيوز چنگ انداخت. پیوز جارويش را به سمت بالا هدايت كرد و گوی ظريف و پر التهاب را محكم نگه داشت. تماشاگران هافلپافی با فريادی ، شادمانی خود را ابراز كردند .

- ... پیوز مقتدرانه نتیجه رو به نفع هافلپاف تغییر داده. با حركتِ عالی پيوز بازی با نتيجه ی صد و نود به چهل به نفع هافلپاف خاتمه پيدا می كنه. همه با هم در روز انتخابات به ايگور كاركاروف رای بديم ...

بقيه صحبت كاركاروف در صدای جمعيت هافلپافي ها كه از شادی توانايی كنترل خودشان را نداشتند و نعره می كشيدند گم شد. هافلپاف با نتيجه صد و نود به چهل گريفيندور را پشت سر گذاشته بود.



زمین بازی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام


دوره اول مسابقات !
بازی بین راونکلاو و اسلیترین !
زمان : ساعت 12 نیمه شب 6 تیر ماه الی ساعت 12 نیمه شب 16 تیرماه
بازیکنان حتما قوانین کوییدیچ و داوری رو مطالعه کنند !

* تمام بازی های راونکلاو در این تاپیک صورت میگیرد !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام


دوره اول مسابقات !
بازی بین گریفیندور و هافلپاف !
زمان : ساعت 12 نیمه شب 6 تیر ماه الی ساعت 12 نیمه شب 16 تیرماه
بازیکنان حتما قوانین کوییدیچ و داوری رو مطالعه کنند !

* تمام بازی های هافلپاف در این تاپیک صورت میگیرد !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام


دوره اول مسابقات !
بازی بین گریفیندور و هافلپاف !
زمان : ساعت 12 نیمه شب 6 تیر ماه الی ساعت 12 نیمه شب 16 تیرماه
بازیکنان حتما قوانین کوییدیچ و داوری رو مطالعه کنند !

* تمام بازی های گریفیندور در این تاپیک صورت میگیرد !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: زمين مسابقات هافلپاف(دور سوم)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۸

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
هافلپاف - راونکلاو

نبرد آبی و زرد، گورکن و عقاب، سختکوش و باهوش، غیر بوقی و بوقی!
در مستراح میرتل گریان با شدت باز شد و دو وروجک، دو پسر!، دو بوقی از آن خارج شدند. آنکه کوچکتر و خوشکل تر و مامانی تر بود گفت:
-بالاخره تموم شد ایگور، مرسی این کمکت رو هیچ وقت فراموش نمی کنم.

آنکه بزرگ تر و زشت تر و مدیرتر بود گفت:
-خواهش دنیس، فقط این مدت دهن ما رو ... چیز کردی. تا استر نیامده بریم زودتر. خطر داره دنیس! امیدوارم پوزه ی راونی ها رو به خاک بمالی.

سپس به سمت رفیقش حرکت کرد و بوس و لاو و از این چیزا.
دنیس شیشه ای تیره رنگی را که در دست داشت در جیبش گذاشت و به سمت تالار هافلپاف دوید. هیچ کس از نقشه ی او خبر نداشت!

تالار خصوصی هافلپاف

اعضای تیم کوییدیچ هافل میزگردی تشکیل داده اند و در راس این میزگرد آسپ در حال فریاد زدن بود!
--فهمیدید که چی گفتم بوقــــــــی ها؟ همون کاری رو...

- فقط کاپیتان منـ ...

-نیشت رو ببند دنیس! همون کاری رو که گفتم بکنید. همون سبک، همون روش، همون متود ( Method ) روشنه ؟

با چند زد و خورد و دعوا و فحش و پرتاب چند سنگ و دمپایی سرانجام همه با هم گفتند:
-بله قربان!

آسپ: حالا شد. من برم بخوابم. شما هم زودتر برید بخوابد. چه تو تیم باشید چه نباشید ساعت پنج صبح بیدار باشه!

ملت:

خوابگاه هافلپاف

-خرررررررررررررررر...پففففففففففف...
صدای دم و بازدم آنتونین کل تالار را در برگرفته بود.
در گوشه ای از تالار دنیس که با کلی زحمت و مشقت و صرف مقدار زیادی انرژِی فیزیکی رز را خوابانده بود از سر جایش بلند شد. وقت عملی کردن نقشه فرا رسیده بود.

با روش های مختلف از جمله پاورچین پاورچین، سینه خیز، بالانس و ... خود را به تخت لودو و اما رساند. اما در یک طرف تخت و لودو طرف دیگر افتاده بود. کاملا مشخص بود که تازه امور بی ناموسیشان به پایان رسیده است.
دنیس به اما نزدیک شد و آهسته گفت:
-اما...اما...بلند شو کارت دارم...اما...بوقی بلند شو...اما.. اما !!

دنیس عصبانی شد و پتو را محکم از روی اما کنار کشید.
-بلند شـ... وووووووووی، این چرا لباس تنش نیست؟!!
و پتو را روی اما کشید. ( بعد میگن چرا نسل جوان ایران به فساد کشیده میشه؟ )

دنیس که دید هیچ راه دیگری ندارد موهای اما را با تمام قدرت کشید.
-آیییییییییییییییییییی...کیه؟ چی شد؟ کی بود؟ کی مرد؟
اما با صورتی پف کرده و چشم هایی خواب آلود و خمار به دور و برش نگاه کرد.

- دنیس

یعد از اینکه چندین بار چشم هایش را مالید تا مطمئن باشد خواب نمی بیند گفت:
-دنیس بوقی نصف شب اینجا چیکار می کنی؟ تو تختخواب هم ولمون نمی کنه. ای مر...
با دیدن قیافه ی دنیس حرفش را خورد و به آرامی گفت:
-چی شده ؟ مشکلی پیش اومده؟ اریکا از تخت بیرونت کرده؟

دنیس آه بلندی کشید که دل سنگ دلتر از اما را هم کباب می کرد و با این حالت دپسرده، اما از درون خبيثي گفت:
-برای بازی فردا خیلی استرس دارم. الان نیاز دارم با یکی حرف بزنم. پیش خودم گفتم...گفتم کی بهتر از تو؟ من همیشه به تو مثل یک خواهر نگاه می کردم. ( آره جون عمـــــــــت )
اما که شدیدا خر شده بود دستش را دور گردن دنیس انداخت و گفت:
-باشه، تو برو من الان میام. می خوام لباسم رو...چیزه یعنی می خوام یک کار خوب بکنم. برو اومدم.

کنار شومینه تالار ، دنیس و اما در حال درد و دل

-...این پیوز همیشه تو ذوق من میزنه، اون دفعه یک فحش زشت بهم داد. بهم گفت بوقی!
اما به زحمت جلوی خودش را گرفت تا نخندد. دنیس بطری کوچکی را از جیبش در آورد و جلوی اما گرفت.
-بیا. این رو برای تو آوردم. آب کدو حلواییه. خیلی خوشمزه اس.
دنیس سرش را پایین انداخت. قیافه اش به شدت مظلومانه شده بود. اما لبخندی به دنیس زد. در بطری را باز کرد و آب کدو حلوایی را نوشید.
-مرسی دنیس ، خیلی خوشمزه بود. واقعا...واقعا...دلم...آل دلم خیای درد می کنه. اما به زمین افتاد و دلش را محکم گرفت. از درد به خود می پیچید. با زحمت از جایش بلند شد و بدون اینکه حرفی بزند به سمت مرلینگاه هافلپاف حرکت کرد.
دنیس چشم هایش را تیز کرد و رفتن اما را تماشا کرد. بعد از اینکه اما وارد مرلینگاه شد از جیبش بطری دیگری را بیرون آورد. موی اما را که شب قبل اما در حال انجام دادن این عمل بر روی زمین ریخته بود را برداشت و در بطری ریخت و آن را نوشید. نقشه اش عملی شده بود!

خوابگاه هافلپاف

دنیس که به شکل اما در آمده بود آرام آرام وارد خوابگاه شد و با پشت سر گذاشتن چندین مانع و با استفاده از روش سه گانه ی پاورچین پاورچین، سینه خیز و بالانس خود را به پیش لودو رساند و در کنار او خوابید. دختر بودن لذت خاصی به او داده بود.
چند دقیقه بعد اما که به شکل دنیس در آمده بود وارد خوابگاه شد ولی بر خلاف دنیس ، چون پسر شدن هيچ لذتي نداره، اون اصلا متوجه تغييراتش نشده بود!
به سمت تختش، پیش لودو حرکت کرد ولی در میانه ی راه یک نفر او را از پشت گرفت. برگشت و در نهایت تعجب اریکا را در مقابل خود دید.
-اِ..اریک! تو هم از خواب بلند شدی؟
-بوقی معلوم هست نصف شبی کجا رفتی؟
- چي؟ نكنه تو هم استرس داري؟ بابا نگران نباش. اصلا بيا باهات حرف بزنم.
- باشه... اول بيا بريم تو تخت.
- ها؟ باشه بابا بريم. كشتي منو!

صبح آنروز

لودو درون تخت قلتي ميزنه و اما را محكم تر در آغوش فشار ميده!
- اوووم... واي چه حالي ميده.
لودو يكي از چشماشو با تعجب باز ميكنه و:
- ماااااااااع... تو اينجا چه غلطي ميكني احمق ِ نادون ـ بي ناموس ـ ناموس دزد ـ بدبخت! گمشو بيرون! تو چرا لخت شدي؟
دنیس كه جا خورده بود، با تعجب به بدنش نگا كرد. واااي... اون دوباره همون دنیس سابق شده بود. سرخي شرم به گونه هاش دويد.
- واقعا نهايت استفاده رو از اسمت بردي. دنیس بیناموس !
حالا ديگه بقيه هم از تو تختاشون داشتن سرك ميكشيدن تا ببينن چه خبره. پاك ابروي دنیس رفته بود. تنها كاري كه توانست بكند اين بود كه اشك ريزان به سمت مرلينگاه فرار كنه، در بين راه صداي اریکا رو ميشنيد كه با تعجب، يك چشمش به اما بود كه در تخت او خوابيده بود، و چشم ديگرش به دنیس كه برهنه به سمت مرلينگاه ميدويد. (اين اریکا از اولش هم چشماش چپ و كلاج بود!)

مرلینگاه

- واااي ابروم رفت. خاك تو سرم كه آبروم رفت. چيكار كنم كه ابروم رفت! جواب رز رو چي بردم كه ابروم رفت! چرا من انقدر خنگم كه آبروم رفت؟ ایگور گور به گور بشي كه به من نگفتي كه تاثير اين معجون لعنتي انقدر كمه. حالا چيكار كنم؟!
دنیس اشكريزان و به حالت گرخيده يكي از كاشي هاي مرلينگاه رو از جا كند و از پشت اون يه شيشه معجون آورد بيرون!
- اما ایگور هر بوقي كه هستي، آينده نگري!

سرسرای بزرگ

دنیس با شرم و خجالت به سمت ميز هافلپاف رفت. همه با تعجب او را نگاه ميكردند و هيچ كس باورش نميشد كه او چنين كاري كرده باشه. دنیس بي صدا كنار آسپ نشست. فكر همه جاش رو كرده بود. اما الان اونطرف آسپ و كنار لودو نشسته بود. اول بايد بمب كود حيواني رو ميتركوند و بعد ليوان كدو حلواييش رو با ليوان اما عوض ميكرد! نقشه اي تقريبآ بي نقص بود.
قبل از اينكه بدونه چيكار ميكنه بمب را تركوند و فورا جاي ليوان ها رو عوض كرد. بچه ها جيغ ميزدند و هياهويي به پا شده بود. دنیس به زير ميز رفت و معجون خودش رو سر كشيد. جالب اينجاست كه در فرصت كم، يك لاخ مو هم از سر اما كنده بود!

دقيقه اي گذشت اما دنیس همانند ديشب تغيير زيادي در خود حس نكرد. ترسيد! اما قبل از اينكه بتواند كاري بكند، اما با تعجب رو ميزي را كنار زد و به او خيره شد. تمام موهاي بدن دنیس سيخ شد. اما قبل از اينكه اب كدو حلواييش را بخورد او را ديده بود، اما اريكا اصلا هيجانزده نبود. به ارامي گفت:
- چرا قايم شدي؟ يعني يه بمب كوچولو انقدر تو رو ترسوند؟
آل:
- بيا بيرون آسپ!
آل:

زمین بازی کوییدیچ

با ورود اعضای تیم هافلپاف به زمین صدای جیغ و فریاد و تشویق و بوق و بمب و خمپاره به گوش رسید. چند دقیقه بعد اعضای تیم راونکلاو نیز پا به زمین گذاشتند. با ورود آنها تمام صداها قطع شد و تماشاگران با این حالت به آنها نگاه کردند.
داور مسابقه در حالی که کلاه مسخره ای بر روی سرش گذاشته بود و شبیه زغال فروش ها شده بود گفت:
-کاپیتان ها بهم دست بدن...کاپیتان ها...هووووووووووی آسپ!
دنیس به اطرافش نگاه کرد و دید همه به او نگاه می کنند.
-چی شده؟ من که دنیـ...آهان کاپیتان! ( نزدیک بود سوتی بده )
و با سرعت به سمت بادی ( نام مستعار بادراد ریشو ) حرکت کرد. دستش را دراز کرد و با کاپیتان بادی دست داد. بادی دست دنیس را محکم فشرد.

-آییییییییییی!
ملت هافل: آسپ؟؟!
ملت اسلی:
سوت داور به گوش رسید و بازیکنان دو تیم به هوا پرواز کردند. دنیس که جو کاپیتانی گرفته بودش چهارزانو بر روی جارویش نشسته بود و به بازیکن ها دستور می داد.
-نیمفا سرخگون رو محکم پرتاب کن، اِما اینقدر وول نخور. مثل بچه ی آدم رو جاروت بشین. نیمفا دست نکن تو دماغت...

و همچنان ادامه میداد. لونا و زنوف و لیلی با حمله ی شاهین وار به سمت دروازه ی هافلپاف حرکت کردند. در آن سمت زمین بادراد و گابریل و آلفرد و گلگومات تو سر و کله ی هم می کوبیدند.
-اون دیروز خط کش منو برداشت.
-تو با چوب زدی تو سرم.

-شماها داف منو دزدیدید.
دنیس در چهره ی آلبوس همچنان در حال دستور دادن:
-دابی صاف بایست. درک برو اون سه تا بوقی که دارن به دروازه ما حمله می کنن رو بگیر. آفرین دنیس! عجب بازیکنی هستی تو!
بوم !!
بلاجری از ناکجا آباد به صورت دنیس برخورد کرد و او از ارتفاع سی متری سقوط کرد! ( این است سزای کلاهبرداران )

درمانگاه مدرسه


دنیس بر روی تختی خوابیده بود. آرام چشم هایش را باز کرد. اعضای تیم دورش حلقه زده بودند و با بدترین حالت ممکن به او نگاه می کردند. به بدنش نگاه کرد. اثر معجون مرکب از بین رفته بود. آسپ و اما دو طرف او ایستادند.
-دیگه معجون مرکب پیچیده میدی به خورد ما؟
-و باعث باخت تیم میشی؟
دنیس به اعضای تیم که هر لحظه به او نزدیک تر می شدند نگاهی انداخت و با تمام وجود فریاد زد:
-کممممممممممممممممممک!


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۵ ۲۳:۲۲:۴۲



Re: زمين مسابقات گريفيندور(دور سوم)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۸

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
گریفیندور و اسلاترین

...

روز بازی ...

تیم گریفیندور در رختکن مشغول بحث و گفتگو بودند ... گفتگو همیشه قبل از مسابقه باعث آرامش اعضای تیم میشد !
استر به عنوان آخرین نفر وارد رختکن شد و به محض ورود وی سکوت در رختکن موج زد ...
ـ از رختکن تیم اسلاترین هیچ صدایی به گوش نمیرسه !

به محض ورود اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور صدای شادی و فریاد در ورزشگاه موج زد ... صدا آنقدر زیاد بود که اگر کوه های اطراف زبان داشتند فریاد میزدند که کمی آرامتر !
اعضای تیم گریفیندور با چشمان خود به دنبال اعضای اسلاترین میگشتند ولی آنها در زمین حضور نداشتند ...

ـ اهم اهم ... مدیر مدرسه صحبت میکنه ... لطفا توجه کنید ... تیم اسلاترین به دلایلی انصراف دادن و من برای آنکه تماشاگران تیم گریفیندور از دیدن یک بازی زیبا محروم نشن از تعدادی از دوستان قدیمیم دعوت کردن به جای تیم اسلاترین بازی کنن !

7 روح از داخل رختکن تیم اسلاترین بیرون آمدند . البته بهتر است گفته شود که از در و دیوار رختکن بیرون آمدند .

بازی با روح امکان پذیر نبود . زیرا آنها نمیتوانستند توپ ها رو مهار کنند ... در واقع جسم نداشتند که بتوانند چیزی را بگیرند .
صدای مدیر باز هم به گوش رسید.

ـ من توپ ها رو هم جادو کردم ... پس بازی رو آغاز کنید ...

توپ ها رها شدند ...
صدای گزارشگر در ورزشگاه پیچید ...
ـ بله حالا ویلی بازیکن قدیمی تیم چارلز یونایتد صاحاب کوافل هستش پاس به سیونگ ... گل گل ... عجب مهارتی ...

تماشاگران تیم گریفیندور به جای آنکه از بازی لذت ببرند بدتر میخکوب شدند که چطور تیمشان در برابر چند روح بازی را باخته است ...

ـ حالا استر یک کوافل به سمت بارون میفرسته ... واو ... ریچارد بازیکن قدیمی کوافل های طلایی بلاجر رو مستقیم به سمت جیمز میفرسته ...

استر در هوا ایستاد و بلند گفت :

یک تیم مدرسه ای در برابر یک تیم حرفه ای لیگ ولی قدیمی !

انگار این حرف استر یک جرقه بود در اعضای تیم با شنیدن کلمه ی قدیمی بهشون بر خورده بود و بازی را از این رو به اون رو کردند ...

حالا دروازبان تیم روح اسلاترین دروازشو باز شده میبینه چون تد جارو رو در هوا بلند میکنه و با اون به کوافل ضربه میزنه ...

صدای خنده کم کم در ورزشگاه شروع به پیچیدن کرد ... چون 7 دانش آموز 7 روح قدیمی کوییدیچ را سر گرم کرده بودند ...
خنده ی تماشاگران ناگهان بیشتر شد ... همه بازیکن ها به دنبال دلیل خنده میگشتند تا آنکه آن را یافتند ... پرسی ویزلی اسنیچ را در دست داشت و در کنار گزارشگر نشسته بود ...


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: زمين مسابقات گريفيندور(دور سوم)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۸

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
گریفیندور و اسلاترین

زیبایی برف باریده شده قابل توصیف نبود ...
هماننده پنبه هایی که با دست تکه تکه شده بودند برف ها بر روی شاخه های درختان آرام گرفته بود .
آسمان گرفته بود ولی هیچ خبری از بارش برف نبود به همین دلیل اعضای تیم های کوییدیچ در زمین هایی که به وسیله ی جادو ساخته شده بود مشغول به تمرین بودند .
این آخرین دور از مسابقات بود .
شایعاتی مبنی بر اینکه یکی از تیم ها استعفا داده بود به گوش رسیده بود ولی هر چهار تیم با جدیت به تمارین خود ادامه میدادند و به دنبال این نبودند که ببینند کدام یک استعفا داده اند و از دور بازی ها کنار رفته اند .

مدیریت مدرسه برای آنکه تلاش بازیکنان را مشاهده کند هر چند ساعت یک بار به ورزشگاه ها سری میزد و از کمی و کاستی بازیکن ها مطمئن میشد .

بازی های دور آخر معمولا در هاگوارتز سر و صدای زیادی به پا میکرد . به همین دلیل تمامی دانش آموزانی که مسئول تبلیغات برای تیم های گروه خود بودند در راهروهای هاگوارتز قدم میزدند و با سر و صدای جادویی توجه دیگران را به خود جلب میکردند تا جایی که پروفسور فلیت ویک درب کلاس خود را باز کرد و با جادوهای ضد صدا از سر دسته های گروه اسلاترین استقبال کردند .

در این بین مدیریت مدرسه در دفتر خود نشسته بود و برنامه های پایانی ترم را بررسی میکرد .
تق تق تق !
ـ بفرمایید.
یکی از دانش آموزان اجازه گرفت و داخل شد . از لباس وی مشخص بود عضو گروه اسلاترین است . آرم گروهی بر روی ردایش نصب نشده بود .
ـ ببخشید قربان یک نامه از طرف کاپیتان تیم هستش !
مدیر نیم نگاهی به کاغذ سفید رنگ انداخت و بی تفاوت به میز کنار قفس خالی فاوکس اشاره کرد .
دانش آموز نامه را بر روی میز قرار داد و با تکان دادن سر از اتاق مدیر بیرون رفت و درب را پشت سرش بست !
مدیر به آرامی بعد از آنکه تمام برنامه ها را بررسی کرد از پشت میزش برخاست و به سمت کاغذ سفید رنگ رفت و آن را مطالعه کرد ...

بعد از گذشت دقایقی ...

وی رو به تابلویی کرد و گفت :

مکس میشه لطف کنی و بگه سر بارون به همراه ویلی زرین به دفترم بیان باهاشون کار مهمی دارم !

شخص در تابلو سری تکان داد و از سمت راست تابلو خارج شد !

ساعاتی بعد ...

ـ اجازه ی ورود میدید جناب مدیر ؟
مدیر به جای آنکه به در خیره شود به اطراف درب ورودی اتاق توجه میکرد و گفت :
ـ بیا داخل ویلی !!!! ...


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: زمين مسابقات هافلپاف(دور سوم)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۸

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
پست زیر رو بتی بریسویت قبل از اینکه شناسه اش بسته بشه در تاپیک کوییدیچ هافلپاف زده بود ... امیدوارم ازش قبول کنید ... و یادش هم گرامی باد

[spoiler=بازی هافلپاف و راونکلاو]هافلپاف VS ریون

خسته‌ام از خودم، از همه چيز، از همه كس. حال روحيم خيلي خرابه، بهتر بگم افتضاحه!
حوصله‌ي خودم رو هم ندارم چه برسه به بقيه؛ از طرفي كلي كار روي سرم ريخته، همه‌ي تيم از دستم شاكين!
آسپ صبح با فرياد و بغضي كه مي‌شد تشخيص داد بهم گفت:
- تا كي مي‌خواي يه گوشه بشيني زار بزني؟ اگه امروز عصرم توي آخرين تمرين تيم مثل بقيه روزا شركت نكني، من مي‌دونم با تو! به خودت بيا! اين چه وضعيه؟ اينجوري فقط داري خودت رو نابود مي‌كني. اينو توي مخت فرو كن، تقصير تو نبود!
همه انتظار دارند بعد از اون حادثه‌ي لعنتي من هنوز مثل قديم پرانرژي و شاد باشم. هه! واقعآ بچه‌ها هيچ كدومشون دركم نمي‌كنن. دارم ديوونه مي‌شم! هر شب كابوس مي‌بينم. هر شب كابوس ديدن مي‌دونيد چقدر سخته؟ داستان از اين قراره كه...
دو، سه شب قبل از مسابقه كوييديچ با تيم گریفندور بود كه كابوس‌هايم شروع شد. هر شب كابوس يكساني مي‌ديدم.
كابوس‌هام واقعآ به واقعيت نزديك بود ولي من اينو درک نكردم. نشانه‌هاي يك فاجعه رو درك نكردم. كابوس‌ها رو فراموش و خودم رو براي بازي آماده كردم. هنوز تك‌تك صحنه‌هاي بازي رو به ياد دارم. به خاطر اينكه چند شب متوالي قبل از مسابقه با گریفندور كابوسش رو ديده بودم. ما بازي رو برديم ولي اتفاقي كه نبايد مي‌افتاد، افتاد. هــــــي! بهترين و صميمي‌ترين رفيقم، نیمفادورا جلوي همه‌مون پر‌پر شد.
توي همون بازي به نیمفادورا بازدارنده‌اي ي‌خوره و از روي جاروش سقوط مي‌كنه و ...
هر كسي بود خودش رو هرگز به خاطر اين كوتاهي بزرگي كه كرده بود نمي‌بخشيد. من هم استثنا نيستم!
بعد از بازي با گریفندور ديگه من همون اِما قديم نيستم. گوشه‌گير شدم، ناخود‌آگاه بعضي وقت‌ها مي‌زنم زير گريه، به حدي رسيدم كه به آسپ و بقيه گفتم كه ديگه كوييديچ بازي نمي‌كنم. بقيه هم ملاحظه‌ي حالم رو كردن و چيزي نگفتن.
حدود دو، سه هفته بعد از بازي با گریف اصرار‌ها و تلاش‌هاي بچه‌ها براي برگردوندن من زندگي عادي شروع شد و روي چيزي كه مي‌ترسيدم بالاخره دست گذاشتند. كوييديچ!
امروز روز قبل از با بازي راونکلاو و بازي، بازيِ حساسيه. در اصل بازي‌اي هست كه هر كي ببره قهرمان مي‌شه. همه‌ي بچه‌ها حتي درک كه از كوييديچ بدش مياد هم از صبح تا حالا داره بهم اصرار مي‌كنه كه براي تمرين امروز برم.
واقعيتش دلم براي كوييديچ تنگ شده. ولي از طرفي نمي‌تونم نیمفادورا رو فراموش كنم. اين رو خيانت در حقش مي‌دونم!

...


مكثي كرد و سرش را از كاغذ پوستي برداشت. با ديدن اِما در كنارش جا خورد. با ناراحتي ورق را برگرداند، به جلويش نگاه كرد و گفت:
- كي اومدي نفهميدم؟!
اِما با ناراحتي گفت:
- مهم نيست. پس اينطور! يعني من حتي اندازه‌ي اين كاغذ هم ارزش نداشتم كه باهام درد دل كني؟
بتی رو به اِما برگشت و با خشم گفت:
- اِما تو نمي‌فهمي من چي مي‌كشم. هيچ كدومتون هم نمي‌تونيد دركم كنيد مطمئن ...
اِما با دلخوري وسط حرف بتی پريد و گفت:
- امتحان كردي كه مي‌گي مطمئنم؟
بتی با دستپاچگي گفت:
- احتياجي به امتحان نداشتم. هيچ كدومتون جاي من نبوديد؛ من نمي‌تونم فراموشش كنم!
اِما اشك از چشمانش سرازير شد و به آرامي گفت:
- خيلي بي‌انصافي بتی! يعني من تونستم نیمفادورا رو فراموش كنم؟ چه فكري مي‌كني؟ فكر مي‌كني فقط خودت باهاش دوست بودي؟ يا فقط تو با اون توي اون بازي لعنتي بودي؟
بتی سكوت كرد، حرفي در جواب به اِما نداشت. اِما با ناراحتي و هق هق كنان ادامه داد:
- تو فكر مي‌كني فقط براي تو سخته؟ نخير عزيز من براي اطرافيانت خيلي سخت‌تره. چرا؟ نمي‌دوني؟ هه! چون بهترين دوستشون رو كه از دست دادن هيچ، دارن جلوي چشم خودشون از دست دادن يك دوست ديگه‌شون رو هم مي‌بينن و هيچ كاري نمي‌تونن براش بكنن. دوتا دوست رو از دست دادن خيلي سخت‌تره.
بتی فقط يه چيز مي‌گم، شايد ما براي تو ديگه بي‌اهميت باشيم، ولي هنوز تو براي ما خيلي باارزش و مهمي. بتی يه ضربه‌ي ديگه به بچه‌ها نزن. نديدي چقدر بقيه بهم ريختن با حال تو؟ آلبوس رو نديدي جديدآ؟ يا دنیس رو؟ بقيه رو؟ نااميدمون نكن! هميشه كسايي هستند كه بدتر از تو باشن، خدا رو شكر كن و دوباره راهت رو ادامه بده.
اِما لحظاتي رو ملتمسانه به چشمان دنیس نگاه كرد و با اشك از خوابگاه بيرون رفت.

:.:روز مسابقه با ریونکلاو، رختكن هافلپاف:.:

بچه‌هاي هافل با نااميدي در رختكن نشسته بودند و چيزي نمي‌گفتند. سدریک دیگوری به جاي نیمفادورا و لورا مدلي به جاي بتی قرار بود بازي كنند. لورا دستش رو توي موهايش فرو كرد و با آشفتگي گفت:
- بدون بتی هيچ شانسي نداريم. من بازيم خوب نيست.

»»»ژوپس«««( افكت باز شدن در)

بتی با جارويي بر دوش در چارچوب در ظاهر شد و با لبخندي فرياد زد:
- هي بچه‌ها! بدون من كه نمي‌خواستيد بازي رو شروع كنيد؟
صداي هلهله‌ي شادي از رختكن هافلپاف به هوا رفت:
- بـــــــــــــــتی!
- خوش اومدي!
- آخ جون، آخ جون!
تنها كسي كه ابراز احساسات نكرد، اِما بود كه پس از خوشحالي ِ بچه‌هاي تيم به سمت بتی اومد، با خوشحالي در آغوشش كشيد و گفت:
- مي‌دونستم مياي.
بتی بوسه‌اي بر گونه‌ي اِما زد. در چشمانش نگاهي كرد،‌ سپس لبخندي زد و گفت:
- مرسي بابت كمكت!
سپس رو به آسپ كه سر از پا نمي‌شناخت كرد و گفت:
- خب كاپيتان، تاكتيكت براي اين بازي چيه؟

.:.زمين كوييديچ.:.

تماشاگر‌هاي هافل به صورت كاملآ غير عادي‌اي ساكت بودند. در طرف ديگر طرفداران رونکلاو بسيار پرشور و هيجان تيمشان رو تشويق مي كردند.
ناگهان صداي گزارشگر بازي در فضاي ورزشگاه طنين انداز شد:
- با سلام خدمت شما تماشاگر‌هاي عزيز، در خدمت شما هستم با گزارش بازي دو تيم رونــــکـــــلاو...
صداي تشويق‌ ریون‌ها به هوا رفت...
- و هافـــــــلــــــــپاف...
گزارشگر كه انتظار تشويق تماشاگر‌هاي هافلپاف رو داشت ناگهان جا خورد و ادامه داد:
- بله! معلوم نيست اينجا چه خبره! بله مي‌بينم بازيكنان تيم رونکلاو در حاليكه كاپيتانشون يعني بادراد ریشو در جلوي آنها قرار دارد وارد زمين بازي مي‌شن. ولي هنوز از بازيكنان هافلپاف خبري نيست. امروز هافلپاف دو بازيكن جديد در تركيب خودش داره، سدریک دیگوری به جاي نیمفادورا تانکس...با اوردن اسم نیمفادورا تماشاگر‌هاي راونکلاو نيز به احترام نیمفادورا چند لحظه‌اي سكوت كردند.
- ... بازيكن تازه از دست رفته‌ي هافلپاف كه بدون شك يكي از بهترين بازيكنان تاريخ هاگوارتز بود! روحش شاد... و لورا مدلي به جاي بتی كه به نظر وضع روحي خرابي داره. بله، اينم از بازيكنان تيم هافلپاف. در جلوي بازيكنان هافلپاف كاپيتان اين تيم يعني آلبوس سوروس پاتر قرار داره ولي 6 نفر به زمين اومدن و هنوز مدلي وارد زمين نشده. اووووووووه! خداي من! يعني درست دارم مي بينم؟ اين بتیه؟!
تماشاگر‌هاي هر دو تيم با بهت به زمين بازي و بتی نگاه ‌كردند. ناگهان ورزشگاه از تشويق طرفداران هافلپاف به لرزه در امد:
- بـــــــــــــــتی، بـــــــــــــــتی!
بتی سوار جارويش شد و به سمت تماشاگر‌هاي هافلپاف رفت و دستي برايشان تكان داد و به سمت زمين پيش هم تيمیهاي خود برگشت.
مادام هوچ كاپيتان‌ها را فراخواند. آسپ و بادراد ریشو دستي به هم دادن و از هم جدا شدند.

- واقعآ همه از بازي ناگهاني بتی شوكه شديم. همه از حال بد روحي اون با خبر بوديم. خوشحاليم كه باز هم اون رو صحيح و سالم مي‌بينيم. موفق باشي پسر! خب بازي با سوت داور شروع مي‌شه. سرخگون دست بتیه، كمي عقب مي‌ره و سرخگون رو به پیوز پاس مي‌ده. پیوز كمي جلو مي‌ره گلگومات جلوش رو مي‌گيره. پیوز به ناچار به بتی كه كمي جلو اومده دوباره پاس مي‌ده. بتی بلافاصله به سدریک دیگوری كه جلوي دروازه‌ي راونکلاوه پاس مي‌ده و گــــــــــل! يه گل زيبا و زود هنگام بر اثر كار قشنگ بتی!

ورزشگاه از شادي طرفداران هافلپاف به هوا رفت. اين بار نوبت طرفداران راونکلاو بود كه سكوتي عجيب كنند.

- اين گل نويد يه بازيه ديدني و جذاب رو مي ده! سرخگون دست لیلی لونا پاتر پاس مي‌ده به لونا لاوگود، لونا لاوگود سرخگون رو مي‌گيره و آنتونین دالاهوف رو پشت سر مي‌گذاره و به زنوفیلیوس لاوگود پاس مي‌ده. اوووووه! بازدارنده‌ي اِما دابز به زنوفیلیوس لاوگود مي‌خوره و باعث مي‌شه سرخگون دست بریسویت بيفته، بتی جلو ميره و از سد لونا مي‌گذره. بادراد ریشو و گلگومات در جلوش ظاهر مي‌شوند بتی سريع به سدریک دیگوری كه بالا سرشه پاس مي‌ده، سدریک دیگوری بلافاصله سرخگون رو به پیوز كه پشت گلگومات و بادرادِ پاس مي‌ده. پیوز با آلفرد بلک تك به تكه! با فريب سرخگون رو بر خلاف جهت حركت بلک شوت مي‌كنه و گل! يك گل زيباي ديگه كه حاصل كار گروهي زيباي هافلپاف بود، هافلپاف 20، راونکلاو 0

:.:20 دقيقه بعد:.:

بتی با دلخوري به سمت آلبوس رفت و گفت:
- آل چي كار مي‌كني پس؟ من به خاطر شماها بازي كردما! نااميدم نكن. آل بدو گابریل اسنيچ رو ديده!
آلبوس به سمت اسنيچ سرعت گرفت و صداي بتی را از پشت شنيد كه فرياد زد:
- اِما و آنتونین ميزننش، عجله كن آآآآآآل!

- گابریل‌ اسنيچ رو ديده و پاتر هم فكر كنم الان ديدش! پاتر به سرعت به گابریل نزديك مي‌شه. ديگه چيزي نمونده كه به گابریل برسه. گابریل يه سر و گردن از پاتر جلوتره، دستش رو براي گرفتن اسنيچ بلند كرده. اوه! دو تا بازدارنده هم زمان به گابریل خورد و بلــــــــه، پاتر كوچك اسنيچ رو گرفت! هافلپاف برنده و قهرمان اين ترم كوييديچ شد!

همانند اول بازي ورزشگاه از صداي شادي طرفداران هافلپاف لرزيد!

.::. يك ساعت بعد، تالار خصوصي هافلپاف.::.

جام قهرماني كوييديچ در تالار هافلپاف بود و ضيافت باشكوهي در آنجا برپا بود و همه در حال شادي بودند.
بتی خود را به كناري كشيد و به سمت خوابگاه و كاغذ پوستي‌اي كه روي تختش بود رفت. قلم پرش را برداشت و روي آن اينچنين نوشت:

...

بعد از اين سه نقطه زندگي من متحول شد. با اِما صحبت كردم و تا قبل از مسابقه با ریون فكر كردم. تمام شب رو بيدار بودم. تصميم گرفتم بازي كنم و بازي هم كردم. برديم! هم راونکلاو رو هم جام قهرماني رو! خسته شدم از غصه خوردن. نیمفادورا رو دوست داشتم و خواهم داشت. هميشه تو قلبم هستش و فراموشش نخواهم كرد ولي تصميم ندارم تا آخر عمرم زانوي غم بغل بگيرم! دوست دارم از اين به بعد فقط كوييديچ رو براي زنده نگه داشتن ياد نیمفادورا بازي كنم.
به اين نتيجه رسيدم كه هميشه بدتر از خودمم هم بايد ببينم و نااميد نشم و خدا رو شكر كنم.
اينم برگي از زندگي‌نامه‌ام!
پايان

سرش را بلند كرد و باز با تعجب اِما رو بغل دست خود ديد! لبخندي زد و گفت:
- بابت همه چيز ممنونم.
برگه را نشان داد و گفت:
- نتيجه‌گيريش خوبه؟
اِما بدون نگاه به برگه گفت:
- عاليه، بيا بريم پيش بچه‌ها!
بتی كاغذ پوستي رو لاي كتابي گذاشت و به جشن و سرور بچه‌ها پيوست!
[/spoiler]


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.