آخرین ساخته کمپانی آول کست با نام :
هدی جغده!(Heddi The Owl!)این فیلم برداشتی آزاد از فیلم دنی سگه!(Danny The Dog!) است و هر گونه شباهت این فیلم با فیلم مذکور ، تکذیب می شود !
با هنرنمایی :
هدویگ در نقش هدی جغده
سرژ تانکیان در نقش مرد ریشوی مهربون
ولدمورت در نقش صاحب هدی جغده
کوییرل در نقش یکی از افراد ولدمورت
مک بون پشمالو در نقش مبارز خشانت بار !
چو چانگ در نقش داور تورنومنت مرگبار
آوریل در نقش مادر هدویگ
لونا لاوگود در نفش دختر مرد ریشوی مهربون
موسیقی : سرژ تانکیان ، با صدای هایده !
صدابردار : کریچر
کارگردان هنری : لوسیوس مالفوی
تهیه کننده : شاخه فیلمسازی حذب !
نویسنده و کارگردان : هدویگ
با تشکر ویژه از دوست عزیزمون بیگانه که حضورشون باعث انرژِی مثبته !
=============
صبح _ خانه اعیانی ولدمورت
تصویر باغی بزرگ و سرسبز رو نشون می داد ... تصویر همینطور چرخید و بعد از چند لحظه روی در حیاط ساختمون قفل شد ... در باز شد و مردی شنل پوش به همراه یک قفس بیرون اومد و تصویر هم اونو دنبال می کرد ... مرد شنل پوش به سمت میزی رفت که توی حیاط گذاشته شده بود ... قفس رو روی میز گذاشت و خودش هم روی صندلی نشست ... با دست سفید و بی روحش چوب دستیش رو در آورد و با تکون دادنش سبد کوچیکی پر از موش مرده ظاهر کرد ... دوربین روی موش های مرده زوم کرد ... بعد از چند لحظه تصویر دوباره به حالت قبل برگشت و مرد شنل پوش که ولدمورت بود نمایان شد .
ولدمورت موش مرده ای رو از تو سبد درآورد و اونو انداخت روی چمنا ... بعد نخی که دستش بود رو کشید و در قفس هدویگ باز شد .
هدویگ به سرعت بال بال زد و رفت موش مرده رو آورد و بدون اینکه ذره ای از اون رو بخوره یا مزه مزه کنه ، اونو دوباره انداخت توی سبد موش های مرده و رفت توی قفسش نشست .
ولدمورت خنده ای شیطانی کرد و گفت :
- خوبه ... بالاخره تونستی به هوست غلبه کنی ... وقتشه توی تورنومنت مرگبار شرکت کنی !
یک ماه بعد _ ساعت 10 شب _ محل برگذاری مسابقات تورنومنت مرگبار
ولدمورت قفس هدویگو کنار میز دوئل گذاشت ... درشو باز کرد و هدویگ اومد روی دستش نشست .
دوربین زوم اوت کرد و نمای کلی ای از محل تورنومنت به نمایش گذاشت ... یه میز دوئل سبز رنگ که دورش جمیعت موج می زد ... همه اعم از جادوگر و ساحره و با ناموس و بی ناموس ، دور میز دوئل جمع شده بودن و فریاد می زدن و مبارز محبوبشون رو تشویق می کردن .
دوربین عوض شد و دوباره ولدموت رو نشون داد که هدویگ رو به بالای میز دوئل می برد .
تصویر چرخید و اونور میز دوئل رو نشون داد ... یه پنج پای خشن (!) اونور واستاده بود و داشت هدویگو به صورتی شیطانی نگاه می کرد
!
ولدمورت دستشو دور گردن هدویگ برد و آماده باز کردن گردن بندش شد .
هدویگ خیلی مظلومانه و با صورتی هراسان به پنج پا نگاه می کرد
!
داور تورنومنت بالای میز دوئل اومد و دوربین روی اون زوم کرد :
چو : مسابقه فینال بین هدویگ و مک بون پشمالو ... هر دو برای بازرسی بدنی جلو بیان .
دوربین روی دستای چو زوم کرد ... هدویگ جلو رفت و چو پرهاش بازرسی کرد و چیزی پیدا نکرد .
مک بون جلو رفت ... چون به طوری که کسی نفهمه از آستینش نانچیکویی رو لای پشمای مک بون قایم کرد و سریع عقب رفت و گفت :
- مبارزا رو برای شروع مبارزه آزاد کنید ... یک ... دو ... سه !
دوربین زوم اوت کرد و میز رو به طور کامل نشون داد ... ولدمورت سریع گردنبند هدویگ رو باز کرد و از میز پایین رفت ... ناگهان هدویگ سرخ شد و قیافش به طور خشانت باری تغییر کرد !
هدویگ :
هدویگ با سرعت بالاشو باز کرد و در حالی که نوکشو سپر کرده بود ، به طرف مک بون پرواز کرد .
مک بون هم بی خیال و بی تفاوت ایستاده بود و داشت هدویگو نگاه می کرد .
هدویگ همینطور به مک بون نزدیک و نزدیکتر می شد ....
بووووووووووووووووووووووووووووم !
فردای آن روز _ خانه اعیانی ولدمورت
یکی از افراد ولدمورت داشت با پنبه گونه هدویگو که کبود و بنفش شده بود می مالید ... دوربین چرخید و ولدمورت رو نشون داد که عرض اتاق رو همینطور طی می کرد .
ولدمورت زیر لب با خودش حرف می زد .
- سه در چهار ... سه چهار تا ... ده تا ... ده متر مربع .
ولدمورت رو به کوییرل کرد و گفت :
- ببینم کوییرل این اتاق چند متر مربعه ؟
کوییرل : دوازده قربان .
ولدمورت : پس چرا من هر چی حساب می کنم غلط در میاد ؟ ... سه متر در چهار متر می شه ده متر ... عجیبه !
کوییرل : هر چی شما بگید قربان !
ولدمورت : ولش کن مهم نیست ... حالش چطوره ؟
و با سر به هدویگ اشاره کرد .
کوییرل : بهتره ... دارم زخمشو معالجه می کنم .
ولدمورت : ما رو تنها بزار باید باهاش حرف بزنم .
کوییرل بلند شد و تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد .
ولدمورت : تو منو ناامید کردی هدویگ ... تو اون تورنومنتو باختی ... تو با یه ضربه نانچیکو ناک اوت شدی ! ... تاسف باره .
هدویگ سرشو به مظلومیت بلند کرد و به چشمای اربابش خیره شد .
ولدمورت پاشو بلند کرد و لگد محکمی به هدویگ زد و از اتاق خارج شد ... هدویگ همونطور که روی زمین ولو شده بود موند و اشکاش جاری شدن .
شب همان روز _ خیابانهای هاگزمید
هدویگ از خونه زده بود بیرون ... از دست اربابش فرار کرده بود ... سرگردون و حیرون توی خیابونای هاگزمید می چرخید ... دوربین از بالا داشت خیابونو نشون می داد ... همه جا تاریک بود .
هدویگ همینطور به اطراف نگاه می کرد که چشمش به مردی که ریشای بلندی داشت افتاد ... یه حسی اونو به طرف مرد راهنمایی کرد ... هدویگ بی اراده رفت و روی دست مرد نشست .
مرد ریشو : ژوهاهاها ... جغد نداشتیم که جغد دار هم شدیم !
مرد هدویگو داخل خونه برد و پنجره رو بست ... تصویر سیاه شد...
فردای آن روز _ داخل خانه مرد ریشو
سرژ داشت به هدویگ دونه می داد ... دوربین داشت از فاصله ای نزدیک ، طوری که در خونه معلوم باشه ، اون دو تا رو نشون می داد ... ناگهان در خونه باز شد و دختر مرد ریشو اومد تو.
دختر : سلام بابایی !
سرژ : سلام دخترم ... چرا دیر کردی ؟
دختر کمی سرخ و سفید شد و بعد گفت :
- تاکسی گیر نمیومد !!
سرژ : لونا بازم با اون پسره رفتی بیرون ؟ ... مگه صد دفعه نگفتم دیگه نمی خوام با اون ببینمت ؟!
لونا : بابایی اون جغده از کجا اومده ؟ ... خونه ما چی کار می کنه ؟
لونا به هدویگ نگاه کرد .
هدویگ :
لونا :
سرژ : دخترم برو تو اتاقت .
لونا به طرف پله های خونه رفت و از اونا بالا رفت و سرژ دوباره مشغول دونه دادن به هدویگ شد .
شب همان روز _ کنار پنجره
هدویگ لب پنجره نشسته بود و چشماشو بسته بود ... چشماش تازه سنگین شده بودن ... ناگهان سردردی شدید و یاد آوری خاطرات گذشته ... سیاهی ... سکوت ... حس تعلیق ...
-*-*-*-*- ذهن هدویگ -*-*-*-*-
تصویر سیاه و سفید بود ... مادر هدویگ سراسیمه اونو توی کمد قایم کرد .
آوریل : هدویگ پسرم هر چی شد از اینجا تکون نمی خوری باشه ؟
هدویگ سرشو به نشانه تایید تکون داد و با چشمان هراسانش مادرشو دنبال کرد .
آوریل به طرف پنجره رفت و خواست اونو ببنده که دستی مانعش شد .
برگشت و صورتی سفید و بی روحو دید که داشت بهش نگاه می کرد .
آوریل : نه ولم کن پست فطرت ! ... ولم کن !
مرد دستشو زیر کمر آوریل زد و اونو بلند کرد و روی دوشش گذاشت ... تقلاهای آوریل بی فایده بود ... صدای خنده مرد شنیده می شد :
- ووهاهاهاهاهاها !
تصویر دوباره رنگی شد و هدویگو نشون داد ... هدویگ سرشو به سرعت تکون داد تا از رویا خارج بشه .
هدویگ با خودش : اون خنده مال ولدمورته ... آره خودش بود ... اون بود که مادر منو دزدید ! ... باید انتقام مادرمو بگیرم .
(نکته ای بعد از میکس فیلم : به دلیل نزدیکی مضمون به فیلمهای هندی ، از اینجا به بعد برای ایجاد حس قوی تر ، موسیقی متن هندی پخش می شه !)
فردای آن روز _ پشت در خانه ولدمورت
هدویگ پارچه سفیدی رو از لونا گرفت و به پیشونیش بست ... لونا هم دستکش های چرمیشو محکم کرد ... هر دو نگاهی به همدیگه کردن و با تکون دادن سرشون ، به طور همزمان از روی دیوار خونه پریدن توی خونه و شروع کردن به طی کردن طول حیاط ... لونا همینطور می دوید و هدویگ هم کنارش پرواز می کرد .
دوربین از پشت دنبالشون می کرد .
افراد ولدمورت ریختن توی حیاط ولی با مشتهای لونا و نوک های هدویگ ، نقش زمین شدن !
هدویگ و لونا به سرعت به سمت اتاق ولدی رفتن و از پنجره به صورتی کاملا کماندویی پریدن توی اتاق !
دوربین هم از پنجره داخل شد و ادامه فیلم رو از پشت اونها گرفت .
هدویگ : ولدمورت تو مادر منو دزدیدی ... من تو رو به سزای اعمالت می رسونم .
ولدمورت خنده ای شیطانی کرد و به سرعت چوب دستیشو کشید و طلسمی رو به سمت لونا فرستاد .
- آواداکداورا .
صحنه آهسته شد ... هدویگ با نوک به داخل شیکم ولدمورت رفت ... طلسم همینطور به سمت لونا می رفت ... ناگهان سرژ از پنجره به داخل پرید و سر راه طلسم قرار گرفت ... فیلم به حالت عادی برگشت .
ولدمورت با شیکم خونین گوشه ای افتاده بود و سرژ هم جلوی پای لونا و هدویگ داشت نفسای آخرو می کشید !(دوز آواداکداورا کم بوده سرژ یه چند ثانیه ای زنده مونده !)
سرژ : هد...هد...هدویگ...مرا...مراقب دخ...دخترم ...بااااااااااااااااااااااااااا...
سر ُسرژ روی زمین افتاد و مرد !
لونا و هدویگ هر دو روی جسد سرژ زانو زدن........
تیتراژ پایانی :
زمین گرمم کمته ... کمته آواداکداورا
بوسه دیوانه ساز بچشی ... با جریوس بشی از وسط جدا !
زمین گرمم کمته ... تو که می گفتی من سرم
کی می شه اون شیکمتو با ... این نوک تیزم بدرم !
با تشکر از
مش غلام ، سرایدار باغی در حومه شهر جادوگران ، برای در اختیار گذاشتن محل فیلمبرداری خونه ولدمورت
سازمان حمایت از بیماری های خاص ، برای در اختیار گذاشتن ولدمورت ، مبتلا به بیماری کچلی ، برای بازی در فیلم !
سرژ تانکیان برای کوتاه کردن ریش خود به اندازه پانزده سانتیمتر ، برای جا شدن در کادر دوربین !
لونا لاوگود برای تلاشهای مستمر خود برای یادگیری فنون رزمی !
آوریل برای قبول کردن ننگ مادر یک جغد بودن !
امپراطور برای سانسور نکردن صحنه برخورد دست چو چانگ به بدن مک بون پشمالو !
و سایر دوستانی که ما را در تهیه این فیلم یاری کردند
منتظر فیلمهای بعدی ما باشید...