هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵

پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۰ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۵ پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۸۵
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
بیگانه‌ای در مه...

کارگردان: بلرویچ!
نویسنده: پشمالو

با بازی:
کرام در نقش ارباب
بیگانه
فولور دولاکور(فلور دلاکور) در نقش مهماندار
جاسم
و با هنرمندی کفتر چاهی... هدویگ کبیر در نقش جغدی که در مه شاهد ماجراست!
----- -----
دوربین روی هواپیمایی مسافربری پس از کش مکش های فراوان مکث میکنه.
زیر نویس: تخ تخ توخ توخ تاخ تاخ توخ:
فرودگاه ویزارد آباد - ساعت سه و ده دقیقه‌ی بامداد.

مهماندار: آقای عزیز آخه شما در هواپیما رو میخوای چیکار؟
بیگانه: خانوم جان این در(door) مال دفتر کارمه... یعنی در واقع در توالت فرنگی دفتر کرامه
یکی از بین جمعیت: بابا این یارو تعطیله تعطیله!
بیگانه در حالی که چسبیده به در: مگر این که از روی جنازه ی من رد بشین...
جاسم: بیاید بریم بابا این پاک قاطی کرده...
بیگانه در حالی که زیر دست و پای مسافراس: من... من... من نمیذارم اون در سیفید میفید همون جا بمونه... اون در دستشویی دفتر کرامه... شما ها قاتلین... قاچاق چی ها... من که میدونم شما ها در دستشویی کرام رو دزدیدین اوردین اینجا نصب کردین... نامردا... قاتل ها...
-------- -------
زیر نویس:
شمال لندن... شکنجه گاه سیفید ها(دژ مرگ)...ساعت 4 صبح!
بیگانه در حالی که یک در زیر بقلشه پشت دری وایستاده و تصویر کوچک شده

ارباب: اوپنینگدوریوس (OpeningDoorUs)
در باز میشه و ...
بیگانه:
ارباب:
بیگانه: سلام کرام جوون...جوراب نو مبارک... ببین اون قاتل های قاچاقچی در توالت فرنگیت رو دزدیده بودن برات اوردمش !
ارباب: بیــ... بیــ... بیگانه؟ اهم اهم... اینجا دفتر ولدمورته... اشتباه اومدی!
و در رو میبنده!

صدای پای بیگانه تو راه پله تو گوش ارباب(کرام) میپیچه...
ارباب درحالی که اشک تو چشماش جاری شده در رو باز میکنه و میدوئه تو کوچه...
و در مه صبحگاهی چهره ای آشنا رو میبینه که در حال دور شدنه()
- بیـــــگـــــانه... منم کرام
- کــرام
- حالا بیا بریم تو دفترم... برام تعریف کن تو این همه مدت کدوم قبرستونی بودی ...

و تیتراژ بالا میاد:
بیگی: دیگه دوستم نداری... تو میخوای باز منو تنهام بذاری...
کرام(ارباب): آخه تو دلت اومد بری و غم توی چشمام بزاری...
بیگی: دیگه دوستم نداری اما میمیره دلم واسه اون درای خوشگل خونت!
...



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
بالاخره پس از تلاشهای متداوم دو کمپانی آول کست و پشم پیکچرز ، اولین و بهریتن همکاری این دو کمپانی به بازار عرضه شد !

بازگشت بیگانه 2 ! متولد چهار اکتبر !:
نویسندگان :
هدویگ و مک بون پشمالو
صدا بردار : کریچر ملقب به گلابی !
تصویر بردار : آوریل لاوین
آهنگساز و خواننده : سرژ تانکیان ملقب به درویش پر ریش !
کارگردان هنری و کارگردان :
ارباب لرد ولدمورت کبیر
با شرکت :
بیگانه
کرام
ولدمورت
حاجی
هری پاتر
گیلدی
کوییرل
کریچر
لوپین قدیم
ققنوس

(تذکر : پروانه پخش این فیلم از دفتر حاجی دارکی کسب شده و متعلق به دو کمپانی پشم پیکچرز و آول کست است و هر گونه صحبت کردن درباره این فیلم پیگرد قانونی دارد !
نکته 2 : بی شوخی این فیلم رو من و مکی با هم نوشتیم ... هر کی بتونه بگه از کجا تا کجا مال اونه و از کجا تا کجا مال من ، یه جایزه خفنز داره !)

تالار پادمور – چهارم اكتبر دو هزار و شش !
بيگانه : كرامي داشتم خوشگل بود، فرار كرده ز دستم !
دوريش برايم مشكل بود، كاشكي ....
همه با هم هم صدا : اونو مي بستي !
بيگانه : باشه الان مي بندمش !!
- كرام، كرام، كجايي !؟

چند متر اونور تر !
كرام : بدو كريچ .. بدو شناسمو عوض كن .. اه بدو ديگه !
كريچ : ايوول صداي بيگي مياد! .. آخجون !
كرام :‌ كريـــــــــــــچ !!
كرام منو رو ور ميداره و مث شمشير سامورايي ها مي كنه تو قلبش !!

تالار پادمور !
بيگانه : من اگر بیگانه هستم, تو خودت چه خوب می دونی / من خراب جای پاتم, می تونی تو جوب بمونی؟
همه با هم هم صدا : تو جوب بموني ؟!

_*_*_*_*_*_*_*_*_

چند متر اونور تر از چند متر اونورتر ! – دفتر مركزي هالي ويزارد – ساعت شش و بيست و دو دقيقه بامداد چهارم اكتبر دو هزار وشش !
لوپين دم در وايستاده !
لوپين رو به اتاق خالي ! : خانم ها آقايون مفتخرم داوران محترم مراسم دومين اسكار هالي ويزارد رو خدمتتون معرفي كنم !
برادر امپراطور، برادر گيلدي، برادر ققنوس، ارباب ولدمورت كبير .....
بوم !
شش تا داور اسكار ميرن تو !
چند لحظه بعد ...
شش تا داور دور يه ميز تو طبقه هفتاد و دوم نشستن و دارن فيلمارو بررسي مي كنن !
امپراطور : دختره .. ازدواج .. صيغه اش كن محرم شن .. سه تا .. نه نه ارزون تر .. آره خودمو ميرسونم ..
ققي رو به كوئيرل : آره من خفنم .. رو دست من رول نويس نيومده تا حالا .. خيلي باهالم من .. مثلا يه رول نوشتم كوئيرل رو دادم به
كوئيرل مي زنه تو دهن ققي !
گيلدي به ققي تنفس مصنوعي ميده تا ققي نميره !:bigkiss:
هري هم داره يه كارايي مي كنه كه وراي درك جادوگراي عاديه و ملت از درك اون عاجزن !
كوئي : حاجي كي بود !؟
امپراطور : هيچي .. مادر جاسم تو بيمارستانه حالش بده .. بايد بهشون سر بزنم !

گوپس گوپس گوپس !
" يه قدم تو، يه قدم از من .. يه دل از تو، يه در از من ، واي چه احساس قشنگي ، من و تو هميشه با هم !!! .. كرام !! كجايي؟ "

ققي : ولدي چت شد ؟! .. حاجي اين حالش بده .. بايد برسونيمش بيمارستان !
حاجي : الو چيلدرن سنتر هاسپيتال .. يه مريض داريم .. آره تخت بغلي مادر جاسم .. همون رزرويه !!
حس سقوط در تاريكي مطلق، صداي سكوت و ديگر هيچ !!


_*_*_*_*_*_*_*_*_*_

چند ساعت بعد ..
ولدي : من كجام !؟!
- سلام، اومدم تست بدم !
ولدي : سلام، شما ؟!
- من بيگي ام !!
- اهم اهم ... خوب من چه کمکی می تونم بکنم ؟
- کمک ؟ ... مگه کسی کمک می خواد ؟
- هوووم ... بی خیال ... خوب با من چی کار دارید ؟ .. مهلت ثبت نام مرگخوارا تموم شده !
- كرام جون اذیت نکن دیگه من اومدم تست بدم ... راستی گفتی کی کمک می خواد ؟
- كرام کیه آقا من لرد جامعه ام ... در ضمن کسی کمک نمی خواد !
- واقعا ؟ ... کمک ؟ ... مگه من حرفی از کمک کردن زدم ؟ ... بابا من اومدم تست بدم ... مگه شما کرام نیستی ؟
- بابا من ولدمورتم !
- چی ؟ ... ولدی ؟ ... وای نه ... کمک ... کمک !
بیگانه رفت در اتاقو از جا کند و سوارش شد و رفت !
ولی بعد چند لحظه برگشت ... سرشو روی تخت ولدی خم کرد و گفت :
- ولی من شنیدم یکی اینجا گفت کمک !
ولدی یه دونه خوابوند در گوش بیگانه ... بعد نیم خیز شد تا با دستاش گلوی بیگانه رو بگیره ... ولی بیگانه عقب عقب رفت و در حالی که صورتش پر از اشک بود ، از در خارج شد و به همراه درش رفت .

_*_*_*_*_*_*_*_*_*_

دفتر مركزي هالي ويزارد – ساعت چهارده و چهل دقیقه چهارم اكتبر دو هزار وشش !

امپراطور در حالی که زیر بغل ولدی رو گرفته بود ، عصاشو بهش داد و اونو روی صندلی نشوند .
ولدی روی صندلی نشست و سرشو بین دستاش گرفت .
کوییرل : ارباب چیزی شده بود ؟
ولدی : نه چیز مهمی نبود فشارم افتاده بود دو سه تا آدم کشتم حالم سر جاش اومد !
ناگهان صدای میکروفون باعث شد همه به طرف سن خیره بشن .
بیگانه : برای آقای لوپین مشکلی پیش اومد و من مجبور شدم به جای ایشون مراسم رو برای شما اجرا کنم !
ولدمورت با خودش : نــــــــــــــــــــــــه !
کوییرل : ارباب چیزی گفتید ؟
ولدی : نه چیزی نگفتم .
- غريبه توي غربت !! .. نگو چي شد بيگانت !! ... بگی می گن دیوونست ...
ولدی زیر لب گفت : نمی گن دیوونست ... واقعا دیوونست !
کوییرل : چیزی گفتید ارباب ؟
ولدی : ها ؟ ... نه ... هیچی .
بیگانه رو به داورای هالی ویزارد کرد و گفت :
- جا داره قبل از شروع مراسم ، لعنتی بفرستم به اون نامردی که منو از پشت زد و البته دیگه هیچی بعد از اون اتفاق یادم نمیاد ، و جا داره یادی بکنم از موسس این دفتر و موسس هالی ویزارد ، ویکتور کرام .
اشکی گوشه چشم بیگانه لغزید .
- و در ادامه این یه بیت شعرو تقدیم کنم به کرام همیشه قهرمان !:
"
Every night in my dream ; I see you I feel you
That is how I know, go on
"
ملت : ماااااااااااا ... چه احساسی ... چه رمانتیک !

اما ولدی حال دیگه ای داشت .


_*_*_*_*_*_*_*_**_

فلاش بك – اعماق ذهن ارباب لرد ولدمورت كبير !
دستتو از تو گوشم درآر .. برو اسب خوبم، برو ! ... هي .. آهاي كارگردان نميشه من اينو كول نكنم .. نه نميشه ... كي اين فيلمنامه مزخرفو نوشته .. بيگانه !!!

صداي زنگ موبايل ارباب رو از خلسه بيرون مياره !
و در كسري از ثانيه اونو دوباره به خاطراتش بر مي گردونه !!

فلاش بك – ته اعماق ذهن ارباب لرد ولدمورت كبير !!
گوشيت داره زنگ ميزنه استر .. نه باب نميزنه .. ميزنه صداش آرومه تو نمي فهمي ... زينگ زينگ ... بره چي گوشيتو ور ميداري ... خب داره زنگ مي خوره .. نه نمي خوره من نشنيدم !! .. كمــــــــــــــــك !!
پايان فلاش بك !

بيگانه : خب دوستان بهتره قبل از مراسم براتون يه خاطره تعريف كنم !
دو سال قبل از اينكه من بدنيا بيام مادرم مرد ... بعدش ( محو شدن صداي بيگانه، بازگشت ولدمورت به خلسه ) !
آخيش بچه ام يتيمه ... بهش كمك كنم .. ماكسيمامو ميدم برا عروسيت .. پرت و پلا ميگه ديشب يه تومن بهش دستي دادم ... تالار من خوبه برا عروسي ... بابا داره گولتون ميزنه مگه ميشه مادرش قبل تولدش بميره .. تو خفه شو كرام تو بويي از انسانيت نبردي !!!

انسانيت .. انسانيت ... انسانیــــــــــــــــــت !!!
ولدی از پشت میز پرید بالای سن و بیگانه رو بغل کرد !
- بيـــــــــگي .... دوست قديمي !:bigkiss:



چند ساعت بعد ..
تالار پادمور – ساعت بيست و سي دقيقه !
بيگي و ولدمورت دست در دست هم وارد تالار ميشن ..
بيگانه : بيا عزيزم ... يه سوغاتي برات آوردم از روسيه !
ولدي : برا من ؟! ... تو چقدر مهربوني !
بيگانه : بيا .. مال تو .. كلي پول بالاش دادم !!
ولدي : ببين .. اين همون زير سيگاري اي نيست كه شب رفتن از رو ميز ورداشتي ؟
بيگانه : كدوم شب !؟
ولدي : همون شب كه دستگاه منگنه رم با خودت بردي ؟!
بيگانه : نه !
ولدي : چرا همونه ! .. ايناها روشم نوشته تقديم به ويكي از طرف هرمي !
بيگانه : پس تو ام ميكشي ؟!
ولدي : چي سيگار !؟ .. نه بابا .. من پاك پاكم!
بيگانه : اينا كه رو ديواره تو كشيدي .. خيلي قشنگن .. آدم ياد سبك اكسپرسيونيستي دهه بيست حكومت فاشيستي روسيه ميفته !! ..
ولدي : نه من نكشيدم !
بيگانه : پس اين ته سيگاراي سوخته مال كيه ؟!!!

واق واق واق !
ولدي : اين چيه تو جيبت ؟!
بيگانه : نيم جاگه !
ولدي : همون سگ كوچولو بامزه هه ؟!
بيگانه : نه خير .. اين گربه اس !
ولدي : سگه !
بيگانه : چی سگه ؟ ... سگ چیه ؟ ... چی داری می گی ؟ ... من دارم ميرم .. كاري نداري؟!
ولدي : كجا .. تو كه تازه اومده بودي !
بيگانه : باشه .. ميمونم .. به شرطه اينكه برام بري خواستگاري !! .. باشه ؟!
ولدي : نـــــــــــــــــــــــــــــه .. برو بيرون !!!

----------------------------------------------------------
از طرف مک بون پشمالو :
خب این که واضحه ! تیکه هاییش که قشنگه رو من نوشتم ، اونایی که ارزشی رو هدی نوشته !!

در آخر بیگی جووون تولدت مبارک


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۱۴:۱۰:۵۸
ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۱۴:۱۷:۲۹
ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۱۹:۵۸:۵۲



Re: دوباره
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵

تام ریدل پسر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۷ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۸:۴۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲
از نا کجا آباد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 233
آفلاین
استودیو خفاش سیاه تقدیم میکند:
و باز هم بیگانه!

نوسینده و کارگردان :ویکتور تام کرام ریدل !!!
---------------------------
-نیا جلوتر!...گفتم نیا جلوتر!!...من اونی نیستم که فکر میکنی!

بیگانه با لبخند مخصوص خودش میاد جلو:

لرد ولدمورت:من ارباب لرد ولدمورتم!!....ارباب همه مرگخوارا...گفتم اشتباه گرفتی...اونی که دنبالشی سالهاست مرده!!...از رفتن تو دق کرد مرد!!

بیگانه به آرومی میاد ساق پای ولدمورت رو گاز میگیره!!

ولدمورت:نه خیر این ول کن ما نیست!....آخ...ول کن بابا!!
ولدمورت میبینه هیچ جوری طرف ول کن نیست با چوبدستی یه در ظاهر میکنه

ولدمورت:اونجا رو نگاه کن یه دره

بیگی فوری پای ولدی رو ول میکنه میره سراغ درهتصویر کوچک شده

ولدمورت :آخیش!!هنوز این اخلاقش عوض نشده!!
یهو بیگی میپرسه:چی گفتی؟

ولدی به اسمون نگاه میکنه و میگه:هیچی

بیگانه در رو میندازه رو کولش و میگه:من اینو ببرم !!...بدرد ویکتور میخوره حتما!!

ولدی تو دلش:آخی!!...این هنوز به فکر منه ....

بیگانه با لبخندی بر میگرده و به ولدی نگاه میکنه:

ولدی فریادی از سر شوق میکشه و میگه:بیگی منم کرام!!
--------
اینو سریع زدم که به بیگی خوشامدی گفته باشم
فیلم اصلی رو پس فردا خواهم زد


[b]دلبستگی من به ریون و اعضاش بیشتر از اون چیزی بود که فکر میکردم!!.....بچه های اسلایت


دوباره
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵

بیگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۸ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۵۵ سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸
از بعد از پل, دست راست دومين كوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
استديو "بيگانه ي قرن بيست و يكم" تقديم مي كند.
كارگردان: ارباب لرد ولدمورت
نويسنده : بيگانه
----- -- -- ----
لرد ولدمورت: در فيلم هاي ما، جادوي سياه، بايد به عمق ذهن ها نفوذ كنه! من نمي دونم !! هدويگ! دونه دونه پر هات رو مي كنم! ... تا هفته ي ديگه بايد يه فيلم نامه بنويسي!
هدويگ: ولي ارباب من...نمي تونم.
لرد: يكي رو پيدا كن! من نمي دونم كلاغ سفيد!
هدويگ: فرق بين جغد و كلاغ رو نمي فهمه براي...
لرد: چيزي گفتي؟؟؟؟؟؟
+++ يك روز بعد +++
ارباب! ارباب! من يكي رو پيدا كردم!
بيارش اينجا!.... خوب بچه ما يه فيلم نامه مي خوايم!
بيگانه:چه شنل قشنگي دارين! من يه دوست داشتم، اسمش شنل قرمزي بود، يه گرگه مادر بزرگش رو خورد بعد اون ...
لرد رو به هدويگ: اين رو از كجا گير آوردي؟
بيگانه داشت همين طور حرف مي زد:
آقا گرگه رو گرفتن و
تو شيكمش سنگ ريختن بعد شيكمش رو دوختن ....يه دوست ديگه داشتم اسمش "شيكم" بود.. اون هم يه دوست داشت اسمش جاسم بود.
لرد: اين رو ساكت كن!
بيگانه: .... گرگه اومد آب بخوره...افتاد و دمش كنده شد، گله پر از خنده شد....

+يك ساعت بعد+
بيگانه: ... خرگوش كوچولوي داستان ما، رفت به جنگل، بعد يه گوريل اومد اسمش انگوري بود!...
لرد: جان گوريل انگوري بس كن! بقيه اش رو فردا بگو...!
بيگانه: پس تا اونجايي كه "ژان والژان اومد پيش زورو" گفتم، بقيه فردا!
++ چند ساعت بعد++
لرد: عاليه! اين يه فيلم نامه ي بي نظريه! با اين ما جادوي سياه رو توي سبد غذايي مردم مي آريم!
بيگانه: فقط مي مونه نسخه ي نهايي كه تا فردا مي نويسم.
لرد: آفرين، بنويس!
++ روز اكران++
لرد: هدويگ، دونه دونه اون پر هات رو ميكنم. اين چه فيلمي بود! گوريل انگوري تو فيلم من چي كار ميكرد؟
هدويگ: خودتون گفتين كه تغييرات نهايي رو بده!
لرد: من اون بيگانه رو مي كشم!تيكه تيكه اش مي كنم.
هدويگ: بله ارباب هرچي شما بگين!
پايان

تيتراژ:
خداحافظ همين حالا!
اگه گفتم، خدا حافظ، نه اين رفتن ات ساده است،
نرقصيدي، بلد نيستي، نه واسه شيب اين جاده است
اگه چشمات منو مي خواست.
....
==== ==== ==== ===
باز اومدم!
هدويگ هم به نظرم آدم با جنبه اي اومد. كمي زمان مي بره كه بقيه بچه ها رو هم وارد داستان هام بكنم، چون هيچ كس رو نمي شناسم.


ویرایش شده توسط بیگانه در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۱۱:۰۶:۴۰


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۰:۳۶ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۸۵

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
اول سلام میکنم به همه دوستان.بعد هم باید بگم که کمی کاستی زیادی کمی یا... را ببخشید خلاصه این اولین پست من در اینجاست.یه عذر تقصیر هم باید به خاطر این بیارم که پشت صحنه از خود فیلم بیشتر میباشد!موفق باشید.
برادران سلیمانی با همکاری کمپانی فاکس قرن 20 الی انشاالله 30!present:/بازیگران:کینگ کنگ/هونگ کنگ و.../کار گردان تهیه کننده منشی صحنه خدمات گریم و...:انتونین دالاهوف/ به افتخارش و برای خشنودی دل اقا وزیر ارشاد یک صلوات وزیر پسند بفرستید!
نام فیلم:کینگ/نام خانوادگی:کنگ/شماره شناسنامه و اصلا خود شناسنامه:مفقود الاثر/شماره پا:12345678 به توان n/وزن:987654 به توان
n/دور کمر:100000 به توان m!/بقیه مشخصات چون اولا کار داره به جاهای باریک و نیم تنه پائین میکشه ثانیا ارشاد مجوز اکران نمیده هپلی هپو میشه اجی مجی شتر دیدی ندیدی!شپلخخخخخخ
جنگل های بیضه الحاره!سواحل قناری یا گنجشک!/داخلی_WC!!:
کینگ همزمان که دارد فشاری بس سترگ برای تخلیه چاه و لوله بازکنی به خود میاورد مشغول فکریدن است ناگهان در اثر یک زلزله 8/9 ریشتری
سررشته افکارش قیچی میشود و کینگ با خود میگوید:کی بود چی بود من نبودم...بود تقصیر..بود...که ناگهان میبیند مامانش که اسمش هونگ کونگ
است دارد دق الباب میکند.
کینگ:جانم؟بفرمائید!
هونگ کونگ:جانمو بادمجان اخه خرس گنده مگه دوست دخترت به موبایلت زنگ زده که میگی جانم!خودتو به اون راه میزنی ؟ضلیل مرده!
کینگ: مامان جونننننننننن به خدا تقصیر خودم نبود تو نمیدونی چه فشاری داشت بهم میومد
هونگ:اخه مگه صد بار بهت نگفتم زود به زود برو دست به اب که یه دفعه
یه زلزله 8/9 ریشتری بوجود نیاری!
کینگ:اخه مامان امروز مسابقه قویترین موجود جنگل بود از صبح دستم بند بود وقت نکردم برم گلاب به روتون دست به اب!
هونگ:احسنتم تبارک الله حالا پسرم چندم شدی مامان قربون اون دندونات بره!
کینگ:راستش مامان جون من جزو هیئت داوری بودم!
هونگ:ای کفت ای درد بی درمون ببند اون دندوناتو که یه وقت میکروبای دهنت سینوزیت نگیرن:brush:
کینگ: چشم مامان جون.
سکانس بعدی 5 ثانیه بعد!موقعیت همون موقعیت 5 ثانیه قبل!:
کینگ: خب مامان جون حالا بیا تو در خدمت باشیم دم در بده!
هونگ در حالی که مشتهای گره کرده اش را از شدت خشم به سبک گوریلها به سینه میکوبد میگوید:بلهههههههههههههههههههههه؟
کینگ از شدت ترس یه بار دیگه در دستشوئی قالب تهی میکند و...و بعد سیفون را میکشد و میگوید:هومممممم مامان راستی یادم رفت بهت بگم
امروز صغری خانم زن دائی ناصر(در گویش ان موقع به دایناسور/دائی ناصر اطلاق میشده است!)زنگ زده بود گفت به مامانت بگو:از اون لیفهای حمام
که با پوست سر انسانهای کچل درست میکنند و خیلی مرغوبه از تنب بزرگ ببخشید تنب کوچک اورده اگه میخواهید زودتر برید ازش بگیرید تا تموم نشده!
هونگ:اییییییییییی نفس کش خفه شو حالا میخوای واسه من موضوع عوض کنی الان سرتو میکنم تو سیفون تا درس عبرتی بشه برای خواهر برادرات باز کن اون درو بهت میگم باز کن!
پشت صحنه:ناگهان کودهائی از جنس بچه گوریل تمام صحنه و عوامل ان را تا شعاع 10
کیلومتری در بر میگیرد.
دالاهوف:کات کات کاتتتتتتتتتتتتت بابا گفتم کاتتتتتتتتتت
مگه حالیتون نیست کاتتتتتتتتتتتتتتتت
کینگ و هونگ در حالی که متعجبانه دارند به دالاهوف مینگرند
میگویند:بابا داری به کی میگی مگه اول فیلم نگفتی که فقط خودت به جای همه دست اندرکارها هستی؟
دالاهوف:هان؟ اهان اره راست میگید چه قدر من کودن هستم نه؟ کینگ و هونگ:بله
دالاهوف صدایش را صاف میکند و میگوید:بلا و بلا اصلا به چه حقی روی حرف کارگردان پارازیت در میکنید!خوبه ببرمتون بدم هاگرید بخورتتون؟
کینگ و هونگ: نه اقا غلط کردیم خوبه!
دالاهوف:باشه حالا که متنبه شدید و به زشتی عملتون پی بردید منم میبخشمتون! /خب داشتم چی میگفتم اهان یادم اومد پیف پیف پاففففففففف پیف پاففففففففف حشره کش پیف پاف(اگهی بازرگانی)
اره داشتم میگفتم پیف پیف/ بابا حاچ خانم این بچه ات را بردار پوشکشو عوض کن کل صحنه را اب که چه عرض کنم از اون چیزا برد!
هونگ:واییییی خدا مرگم بده چرا این ترشحات زده بیرون؟اگه حرف صغری را گوش کرده بودم MY KING KONG خریده بودم وضع اینجوری نمیشد!
ولی بچه ام قربونش برم شکمش چه کاری کرده ها مگه نه کینگ؟
کینگ:اره ایوللللللللل
دالاهوف: /هونگ:اهان افتاد باشه الان میبرمش...
9 ساعت بعد نصفه شب:دالاهوف:خررررررررررر پفففففف
پففففففففف خررررررر(همینطور بالعکس ادامه بدید)
کینگ:خررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
پففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف
هونگ:هی کینگ اهای دالاهوف بیدار شید من اومدم پاشید دیگه
پاشید ادامه سکانس قبلی را بریم بابا با شمام حالیتون نمیشه؟
پاشید!منو مجبور نکنید از سلاحهای کشتار جمعیم استفاده کنم!پا نمیشید؟خب پس خودتون خواستید...هونگ در حالی که پشتشو به ان دو کرده و یک ماسک ضد حملات شیمیائی هم زده یک حرکت کاملا بد اموزانه از خودش در میکنه و با تمام قدرت باد معده اش را حواله ان دو میکند.
*****************************************************
بیمارستان_قسمت پدافند غیر عامل_بخش مراقبت های خیلی خیلی ویژه:
کینگ و دالاهوف همصدا:اییییییییی کمککککککککک اکسیژن اکسیژنننننننننن واییییییییی ای ای اخ فرار کنید ما رو ول کنید جون ما دو تا اصلا مهم نیست!شما جون خودتونو نجات بدید اژیر خطر بکشید حمله شیمیائی شده!
دکتران و پرستاران:
دالاهوف:بابا شما چرا حالیتون نیست حمله شمیائی شده حمله شیمیائیییییییییی
پرستار:اقا خودتونو کنترل کنید من همه قضیه را براتون تعریف می کنم:
ببینید هونگ کنگ منظورم مادر کینگ کونگ است به ما گفت که...(و قضیه کاملا برای دالاهوف و کینگ روشن میشه)
دالاهوف و کینگ رو به هونگ:
هونگ:
دالاهوف و کینگ:
هونگ: دالاهوف و کینگ:خب بسه دیگه حلا نمیخواد ابغوره بگیری اینجا فقط دیگه از این کارهای در جهت تهاجم فرهنگی نکن!
هونگ:باشه پس پاشید بریم بقیه سکانس قبل را بگیریم!
دلاهوف:تو اول به یه سوال من جواب بده:تو چرا رفتی 9 ساعت بعد برگشتی؟یه پوشک بچه عوض کردن 9 ساعت طول میکشه؟
هونگ:هوممممممممم راستش چه جوری بگم میدونید چیه واقعیتش اخه چه جوری منظورمو بگم؟..
کینگ:مامان میخوای من بگم؟
هونگ:اره
کینگ:اقای دالاهوف مامانم داشته با صغری خانم همون زن دائی ناصر(دایناسور)حرف میزده؟
دالاهوف:مااااااااااااااااااااااااااااااااااااا:- 9 ساعت؟
هونگ:اوهومممممممم
دالاهوف:..................
هونگ:خب من اینجا رسما از شما عذر میخواهم! ولی حالا دیگه پاشید بریم ادامه فیلمو بگیریم
دالاهوف:نمیشه
هونگ:چرا نمیشه؟
دالاهوف:چ...وووو...ن ...ک ...ه چو.....ن...........که.....چون که
به ما گفتن شما الان 120%(به قول علی پروین) شیمیائی شدید!
دالاهوف و کینگ:
هونگ:
همه ساکت بودند ناگهان:موبایل هونگ زنگ زد و هونگ رفت بیرون تا جواب
طرف را بده!
بعد از 5دقیقه هونگ با حالت برمیگردد و میگوید:
یافتم یافتم!فهمیدم که چه طور باید در مانتون کنم همین الان که با صغری خانم صلاح مشورت کردم این راه حل را بهم گفت!
دالاهوف و کینگ:خوب راه حل چیه؟
کینگ:راستش گفت که یه بار برادرش از قله اورست میفته زمین و
تا یه ماه خلاصه مخش تاب برداشته بوده و هیچی یادش نمیومده و اونها هم به خاطر اینکه شاید چیزی یادش بیاد میبرنش قله اورست که در یک لحظه که از اون غافل میشوند دوباره از اون بالا میفته پائین و اینها هم به خیال اینکه این دیگه ایندفعه کارش تمومه میرن پائین تا تشییع جنازه اش کنند که میبینند صحیح و سالم جلوشون ایستاده!
دالاهوف:خب حالا نتیجه؟
هونگ:نتیجه اینکه منم دوباره باید اون عمل را به سوی شما انجام بدم تا شما هم مثل برادر صغری خوب بشید!
دالاهوف:نهههههههههههههه
کینگ:نههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
هونگ:ارهههههههههههههههههههههههههههه



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ شنبه ۸ مهر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
آخرین ساخته کمپانی آول کست با نام :

هدی جغده!(Heddi The Owl!)

این فیلم برداشتی آزاد از فیلم دنی سگه!(Danny The Dog!) است و هر گونه شباهت این فیلم با فیلم مذکور ، تکذیب می شود !

با هنرنمایی :
هدویگ در نقش هدی جغده
سرژ تانکیان در نقش مرد ریشوی مهربون
ولدمورت در نقش صاحب هدی جغده
کوییرل در نقش یکی از افراد ولدمورت
مک بون پشمالو در نقش مبارز خشانت بار !
چو چانگ در نقش داور تورنومنت مرگبار
آوریل در نقش مادر هدویگ
لونا لاوگود در نفش دختر مرد ریشوی مهربون

موسیقی : سرژ تانکیان ، با صدای هایده !
صدابردار : کریچر
کارگردان هنری : لوسیوس مالفوی
تهیه کننده : شاخه فیلمسازی حذب !
نویسنده و کارگردان : هدویگ

با تشکر ویژه از دوست عزیزمون بیگانه که حضورشون باعث انرژِی مثبته !

=============

صبح _ خانه اعیانی ولدمورت

تصویر باغی بزرگ و سرسبز رو نشون می داد ... تصویر همینطور چرخید و بعد از چند لحظه روی در حیاط ساختمون قفل شد ... در باز شد و مردی شنل پوش به همراه یک قفس بیرون اومد و تصویر هم اونو دنبال می کرد ... مرد شنل پوش به سمت میزی رفت که توی حیاط گذاشته شده بود ... قفس رو روی میز گذاشت و خودش هم روی صندلی نشست ... با دست سفید و بی روحش چوب دستیش رو در آورد و با تکون دادنش سبد کوچیکی پر از موش مرده ظاهر کرد ... دوربین روی موش های مرده زوم کرد ... بعد از چند لحظه تصویر دوباره به حالت قبل برگشت و مرد شنل پوش که ولدمورت بود نمایان شد .
ولدمورت موش مرده ای رو از تو سبد درآورد و اونو انداخت روی چمنا ... بعد نخی که دستش بود رو کشید و در قفس هدویگ باز شد .
هدویگ به سرعت بال بال زد و رفت موش مرده رو آورد و بدون اینکه ذره ای از اون رو بخوره یا مزه مزه کنه ، اونو دوباره انداخت توی سبد موش های مرده و رفت توی قفسش نشست .
ولدمورت خنده ای شیطانی کرد و گفت :
- خوبه ... بالاخره تونستی به هوست غلبه کنی ... وقتشه توی تورنومنت مرگبار شرکت کنی !

یک ماه بعد _ ساعت 10 شب _ محل برگذاری مسابقات تورنومنت مرگبار

ولدمورت قفس هدویگو کنار میز دوئل گذاشت ... درشو باز کرد و هدویگ اومد روی دستش نشست .
دوربین زوم اوت کرد و نمای کلی ای از محل تورنومنت به نمایش گذاشت ... یه میز دوئل سبز رنگ که دورش جمیعت موج می زد ... همه اعم از جادوگر و ساحره و با ناموس و بی ناموس ، دور میز دوئل جمع شده بودن و فریاد می زدن و مبارز محبوبشون رو تشویق می کردن .
دوربین عوض شد و دوباره ولدموت رو نشون داد که هدویگ رو به بالای میز دوئل می برد .
تصویر چرخید و اونور میز دوئل رو نشون داد ... یه پنج پای خشن (!) اونور واستاده بود و داشت هدویگو به صورتی شیطانی نگاه می کرد!
ولدمورت دستشو دور گردن هدویگ برد و آماده باز کردن گردن بندش شد .
هدویگ خیلی مظلومانه و با صورتی هراسان به پنج پا نگاه می کرد !
داور تورنومنت بالای میز دوئل اومد و دوربین روی اون زوم کرد :
چو : مسابقه فینال بین هدویگ و مک بون پشمالو ... هر دو برای بازرسی بدنی جلو بیان .
دوربین روی دستای چو زوم کرد ... هدویگ جلو رفت و چو پرهاش بازرسی کرد و چیزی پیدا نکرد .
مک بون جلو رفت ... چون به طوری که کسی نفهمه از آستینش نانچیکویی رو لای پشمای مک بون قایم کرد و سریع عقب رفت و گفت :
- مبارزا رو برای شروع مبارزه آزاد کنید ... یک ... دو ... سه !
دوربین زوم اوت کرد و میز رو به طور کامل نشون داد ... ولدمورت سریع گردنبند هدویگ رو باز کرد و از میز پایین رفت ... ناگهان هدویگ سرخ شد و قیافش به طور خشانت باری تغییر کرد !
هدویگ :
هدویگ با سرعت بالاشو باز کرد و در حالی که نوکشو سپر کرده بود ، به طرف مک بون پرواز کرد .
مک بون هم بی خیال و بی تفاوت ایستاده بود و داشت هدویگو نگاه می کرد .
هدویگ همینطور به مک بون نزدیک و نزدیکتر می شد ....
بووووووووووووووووووووووووووووم !


فردای آن روز _ خانه اعیانی ولدمورت

یکی از افراد ولدمورت داشت با پنبه گونه هدویگو که کبود و بنفش شده بود می مالید ... دوربین چرخید و ولدمورت رو نشون داد که عرض اتاق رو همینطور طی می کرد .
ولدمورت زیر لب با خودش حرف می زد .
- سه در چهار ... سه چهار تا ... ده تا ... ده متر مربع .
ولدمورت رو به کوییرل کرد و گفت :
- ببینم کوییرل این اتاق چند متر مربعه ؟
کوییرل : دوازده قربان .
ولدمورت : پس چرا من هر چی حساب می کنم غلط در میاد ؟ ... سه متر در چهار متر می شه ده متر ... عجیبه !
کوییرل : هر چی شما بگید قربان !
ولدمورت : ولش کن مهم نیست ... حالش چطوره ؟
و با سر به هدویگ اشاره کرد .
کوییرل : بهتره ... دارم زخمشو معالجه می کنم .
ولدمورت : ما رو تنها بزار باید باهاش حرف بزنم .
کوییرل بلند شد و تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد .
ولدمورت : تو منو ناامید کردی هدویگ ... تو اون تورنومنتو باختی ... تو با یه ضربه نانچیکو ناک اوت شدی ! ... تاسف باره .
هدویگ سرشو به مظلومیت بلند کرد و به چشمای اربابش خیره شد .
ولدمورت پاشو بلند کرد و لگد محکمی به هدویگ زد و از اتاق خارج شد ... هدویگ همونطور که روی زمین ولو شده بود موند و اشکاش جاری شدن .

شب همان روز _ خیابانهای هاگزمید

هدویگ از خونه زده بود بیرون ... از دست اربابش فرار کرده بود ... سرگردون و حیرون توی خیابونای هاگزمید می چرخید ... دوربین از بالا داشت خیابونو نشون می داد ... همه جا تاریک بود .
هدویگ همینطور به اطراف نگاه می کرد که چشمش به مردی که ریشای بلندی داشت افتاد ... یه حسی اونو به طرف مرد راهنمایی کرد ... هدویگ بی اراده رفت و روی دست مرد نشست .
مرد ریشو : ژوهاهاها ... جغد نداشتیم که جغد دار هم شدیم !
مرد هدویگو داخل خونه برد و پنجره رو بست ... تصویر سیاه شد...

فردای آن روز _ داخل خانه مرد ریشو

سرژ داشت به هدویگ دونه می داد ... دوربین داشت از فاصله ای نزدیک ، طوری که در خونه معلوم باشه ، اون دو تا رو نشون می داد ... ناگهان در خونه باز شد و دختر مرد ریشو اومد تو.
دختر : سلام بابایی !
سرژ : سلام دخترم ... چرا دیر کردی ؟
دختر کمی سرخ و سفید شد و بعد گفت :
- تاکسی گیر نمیومد !!
سرژ : لونا بازم با اون پسره رفتی بیرون ؟ ... مگه صد دفعه نگفتم دیگه نمی خوام با اون ببینمت ؟!
لونا : بابایی اون جغده از کجا اومده ؟ ... خونه ما چی کار می کنه ؟
لونا به هدویگ نگاه کرد .
هدویگ :
لونا :
سرژ : دخترم برو تو اتاقت .
لونا به طرف پله های خونه رفت و از اونا بالا رفت و سرژ دوباره مشغول دونه دادن به هدویگ شد .

شب همان روز _ کنار پنجره

هدویگ لب پنجره نشسته بود و چشماشو بسته بود ... چشماش تازه سنگین شده بودن ... ناگهان سردردی شدید و یاد آوری خاطرات گذشته ... سیاهی ... سکوت ... حس تعلیق ...

-*-*-*-*- ذهن هدویگ -*-*-*-*-

تصویر سیاه و سفید بود ... مادر هدویگ سراسیمه اونو توی کمد قایم کرد .
آوریل : هدویگ پسرم هر چی شد از اینجا تکون نمی خوری باشه ؟
هدویگ سرشو به نشانه تایید تکون داد و با چشمان هراسانش مادرشو دنبال کرد .
آوریل به طرف پنجره رفت و خواست اونو ببنده که دستی مانعش شد .
برگشت و صورتی سفید و بی روحو دید که داشت بهش نگاه می کرد .
آوریل : نه ولم کن پست فطرت ! ... ولم کن !
مرد دستشو زیر کمر آوریل زد و اونو بلند کرد و روی دوشش گذاشت ... تقلاهای آوریل بی فایده بود ... صدای خنده مرد شنیده می شد :
- ووهاهاهاهاهاها !

تصویر دوباره رنگی شد و هدویگو نشون داد ... هدویگ سرشو به سرعت تکون داد تا از رویا خارج بشه .
هدویگ با خودش : اون خنده مال ولدمورته ... آره خودش بود ... اون بود که مادر منو دزدید ! ... باید انتقام مادرمو بگیرم .

(نکته ای بعد از میکس فیلم : به دلیل نزدیکی مضمون به فیلمهای هندی ، از اینجا به بعد برای ایجاد حس قوی تر ، موسیقی متن هندی پخش می شه !)

فردای آن روز _ پشت در خانه ولدمورت

هدویگ پارچه سفیدی رو از لونا گرفت و به پیشونیش بست ... لونا هم دستکش های چرمیشو محکم کرد ... هر دو نگاهی به همدیگه کردن و با تکون دادن سرشون ، به طور همزمان از روی دیوار خونه پریدن توی خونه و شروع کردن به طی کردن طول حیاط ... لونا همینطور می دوید و هدویگ هم کنارش پرواز می کرد .
دوربین از پشت دنبالشون می کرد .
افراد ولدمورت ریختن توی حیاط ولی با مشتهای لونا و نوک های هدویگ ، نقش زمین شدن !
هدویگ و لونا به سرعت به سمت اتاق ولدی رفتن و از پنجره به صورتی کاملا کماندویی پریدن توی اتاق !
دوربین هم از پنجره داخل شد و ادامه فیلم رو از پشت اونها گرفت .
هدویگ : ولدمورت تو مادر منو دزدیدی ... من تو رو به سزای اعمالت می رسونم .
ولدمورت خنده ای شیطانی کرد و به سرعت چوب دستیشو کشید و طلسمی رو به سمت لونا فرستاد .
- آواداکداورا .
صحنه آهسته شد ... هدویگ با نوک به داخل شیکم ولدمورت رفت ... طلسم همینطور به سمت لونا می رفت ... ناگهان سرژ از پنجره به داخل پرید و سر راه طلسم قرار گرفت ... فیلم به حالت عادی برگشت .
ولدمورت با شیکم خونین گوشه ای افتاده بود و سرژ هم جلوی پای لونا و هدویگ داشت نفسای آخرو می کشید !(دوز آواداکداورا کم بوده سرژ یه چند ثانیه ای زنده مونده !)
سرژ : هد...هد...هدویگ...مرا...مراقب دخ...دخترم ...بااااااااااااااااااااااااااا...
سر ُسرژ روی زمین افتاد و مرد !
لونا و هدویگ هر دو روی جسد سرژ زانو زدن........


تیتراژ پایانی :
زمین گرمم کمته ... کمته آواداکداورا
بوسه دیوانه ساز بچشی ... با جریوس بشی از وسط جدا !
زمین گرمم کمته ... تو که می گفتی من سرم
کی می شه اون شیکمتو با ... این نوک تیزم بدرم !

با تشکر از
مش غلام ، سرایدار باغی در حومه شهر جادوگران ، برای در اختیار گذاشتن محل فیلمبرداری خونه ولدمورت
سازمان حمایت از بیماری های خاص ، برای در اختیار گذاشتن ولدمورت ، مبتلا به بیماری کچلی ، برای بازی در فیلم !
سرژ تانکیان برای کوتاه کردن ریش خود به اندازه پانزده سانتیمتر ، برای جا شدن در کادر دوربین !
لونا لاوگود برای تلاشهای مستمر خود برای یادگیری فنون رزمی !
آوریل برای قبول کردن ننگ مادر یک جغد بودن !
امپراطور برای سانسور نکردن صحنه برخورد دست چو چانگ به بدن مک بون پشمالو !
و سایر دوستانی که ما را در تهیه این فیلم یاری کردند

منتظر فیلمهای بعدی ما باشید...




ققی كجاست؟
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ شنبه ۸ مهر ۱۳۸۵

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
كمپاني برادران حذب به همكاري ارزشي ويزارد تقديم ميكند:
ققي رو نديدي؟

كارگردان: بيگونه!
صدابردار: يكي از اعضاي بدن!
فيلمبردار: اونيكي عضو بدن!
بازيگران: ققنوس، مك بون، آوريل، چو، كريچر، هدويگ و تعدادي عضو ديگر!

(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)



ادي از خواب بيدار ميشه و دست راستشو از تو پشماي مك و دست چپشو از تو گيتار آوي ميكشه بيرون!(آيكيلوها: در اينجا آوي ديگه از دست ادي خسته شده بود و گيتارش رو به عنوان نماينده گذاشته بود!)
طبق روال هميشگي، از تو رختخوابش، بين مك و آوي، پاميشه! ميره توي حموم و لگن پر از جوراب رو خالي ميكنه تو تشت و شروع ميكنه به شستن!


يك ساعت بعد كريچر ميياد و مشغول نظافت حموم ميشه!
ادي در حال جوراب شستن:
كريچ در حال نظافت:
ادي: چه خوشگل شدي جيگر
كريچ: تصویر کوچک شده


در همين احوالات بود كه هدويگ ميياد تو: ادي ... ققي رو نديدي؟
ادي: نه ... چطور مگه؟
هدي: كارش دارم ... انگاري از صبح آب شده رفته تو زمين
ادي: ببينم تو چجوري تونستي بياي تالار ريون؟
هدي: به تو چه!
ادي: حالا داري كجا ميري؟ وايسا گپ بزنيم
هدي: كار دارم بايد برم ...


چند دقيقه بعد آوي ميياد تو: ادي ... ققي رو نديدي؟
ادي: نه
آوي: همه دارن دنبالش ميگردن! ببينم ... جوراب من آماده شد؟
ادي: نه امروز يكم حالم خوش نيست! طول ميكشه! ...
آوي: بيا اين بستني رو بگير دست از سرم بردار
ادي: نه ... شيرش خوشمزه تره
آوي:
ادي: كجا ميري؟
آوي: به تو چه! مگه شوورمي كه اينجور سوال پيچم ميكني؟


چند دقيقه بعد مك ميياد تو: جيگر ... جوراب من آمادست؟
ادي: نه امروز يكم حالم خوش نيست! بيشتر طول ميكشه!
مك: كمك ميخواي؟
ادي: آب طالبي داري؟ ميگن واسه بدحاليه من خوبه
مك: آب پرتقال كه نه! ولي چيز ديگه اي خواستي در خدمتم!
ادي: مرسي
مك: راستي ... ققي رو نديدي؟ انگاري از صبح دود شده رفته هوا
ادي: نه
مك: خب من برم
ادي: به من چه!


چند دقيقه بعد چو ميياد تو: ببيينم ... مك اينجا چيكار ميكرد؟
ادي: احوال تو رو ميپرسيد
چو: جوراب من آمادست؟
ادي كه ديگه كم كم داشت نگران خودش ميشد بازم دروغگي ميگه: نه ... امروز يكمي حالم خوش نيست



**چهار ساعت بعد**
ادي نشسته و هنوز داره جورابارو ميشوره!
ادي با خودش: چرا اينارو نميتونم بشورم؟ چهار ساعته دارم ميمالونمشون، هنوز ازشون كف ميياد نكنه پير شدم ديگه بدرد اين كار نميخورم؟
-هنوز جوراب شستنت تموم نشده؟ بچه ها كنار شومينه نشستن منتظرن جوراباشونو بدي
ادي: كريچر به دادم برس ...
كريچر: ببينم ... كي جورابه نارنجي داره؟
ادي: هيشكي
كريچر دست ميكنه و جوراب نارنجي رو ميكشه بيرون!
ادي: ققي؟
كريچر: ققي؟
ادي: ميگم چرا كف جورابا تموم نميشد! پس اين كفي همش كف ميكرده
كريچر: اين اينجا چيكار ميكرده؟
ادي:

**بعد از ربع ساعت تلاشهاي بي وقفه كريچ و ادي**
كريچ: نه مثه اينكه حالش خوب نميشه
ادي: فكر كنم بايد تنفس مصنوعي بديم
كريچ منقار ققي رو باز ميكنه و ادي جفت پا ميپره رو شيكم ققي ...
پيــــــــــــشت !
انواع بوق، اعلاميه هاي حذب و بوق ميريزن بيرون ... !(آيكيلوها: اون بوق اولي با دومي خيلي فرق ميكنه!)


**يكساعت بعد-تالار محكومين ريونكلاو**
كريچر: تو چرا ميخواستي ققي رو خفه كني؟
ادي: چند بار بگم آقاي قاضي؟ ... ققي كنار سبد جورابا خوابيده بود، منم فكر كردم يه جورابه كه افتاده كنار لگن! منم بردم كه بشورمش
ققي: آخه تو چطور فرقه من رو با يه جوراب تشخيص نميدي؟
ققيا: نميدي؟ ببينم ... تو با نميد چيكار داري؟
ققي:
تق تق! (آيكيلوها: صداي برخورد چكش كريچر با ميز!)(آيكيلوترها: براي برقراري نظم دادگاه!)
كريچر: ادي ماكاي به جرم قصد قتل جناب وزير؛ به مدت بيست سال محكوم به زندان ميباشد! اعدامش كنيد!


تيتراژ پاياني:
**پشت ميله هاي زندادن-سلول انفرادي**
ادي نشسته و خيالبافي ميكنه: اگه الان يه قورباغه بودم، از وسط ميله ها رد ميشدم ميرفتم پيش مك و آوي ... قورباغه ... آخه چرا اينا به من "تره ور" رو ندادن؟
ادي فكر ميكنه كه اگه تره ور رو ميگرفت چي ميشد! شايد ... :oops:

با تشكر از:
تالار عمومي ريونكلاو
شركت جوراب سازي لندن
تره ور
جيگر
شكر



(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)(-)
پشت صحنه:
سكانس پنج،‌ برداشت بيست و دوم:
ادي: نه امروز يكم حالم خوش نيست! بيشتر طول ميكشه!
مك: كمك ميخواي؟
ادي: شيرموز ... بده بده
كارگردان:چند بار بگم؟ نبايد فيلمه بيناموسي باشه! بايد بگي آب پرتقال ... ميفهمي؟ آب پرتقال!


سكانس پنج،‌ برداشت سي و شيشم:
ادي: نه امروز يكم حالم خوش نيست! بيشتر طول ميكشه!
مك: كمك ميخواي؟
ادي: آب طالبي داري؟ ميگن واسه اين حالم خوبه
كارگردان: ولش كن ... همينو بگير بره
مك: آب پرتقال كه نه! ولي چيز ديگه اي خواستي در خدمتم!(خب بيچاره ديالوگشو گفت!)


سكانس آخر، برداشت اول:
كريچر: تو چرا ميخواستي ققي رو خفه كني؟
ادي: چند بار بگم آقاي قاضي؟ ... ققي كنار سبد جورابا خوابيده بود، منم فكر كردم يه جورابه كه افتاده كنار سبد! منم بردم كه بشورمش ...
بيل: كات! كات! من به عنوان يه فردي كه به كتاباي هري پاتري تسلط كامل داره ميگم كه امكان نداره ققنوس با يه جوراب اشتباه گرفته بشه
كارگردان: بيا آقا ... بيا اين پولو بگير بيخيال شو!


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
اولین پست در راستای فعالسازی هالی ویزارد با روشهای مطمئن و متفاوت سبک قدیم :
ببخشید طولانی شده و غیرقابل تحمل!
____________________________________
***شهر لندن***
ترق ...
آوریل وسط شهر ظاهر میشه و بدنبال پیدا کردن یه سالن اجاره ای واسه کنسرتش راه میفته. از کنار یه مادر و بچه میگذره، بچه مذکور نگاهی به آوریل میکنه و آوریل در جوابش لبخند میزنه : امضا میخوای پسرم؟
ناگهان پسرک زبونش رو بیرون میاره و عمل بی ادبانه phbbbbbt رو روی آوریل اجرا میکنه و کلی تف اینور و اونور پراکنده میکنه!
آوریل : بی شخصیت بووقی!!
ولی بچه دوان دوان دور میشه و به سمت گیلدی میره تا یه امضا ازش بگیره. آوریل با قیافه ای شبیه «ننه مرده ها» به این صحنه که شخصیت اونو زیر سوال برده بود نگاه میکنه، با یه دستمال صورتشو تمیز میکنه و برمیگرده که چشمش به اعلامیه جدیدی روی دیوار میفته :

بشتابید بشتابید
ثبت نام برای بازیگری آغاز شد!
آیا دوست دارید معروف باشید؟ آیا میخواهید هروقت از خانه بیرون میایید صدها نفر پشت در منتظر باشند تا از شما امضا و عکس بگیرند؟ آیا به زندگی هنری علاقه مندید؟ آیا میخواهید همچون ستاره ای در آسمان تیره شب بدرخشید؟
پس با ما تماس بگیرید! به ما مراجعه کنید تا از شما ستاره بسازیم!
آدرس : شهر لندن، هالی ویزارد، طبقه اول، اتاق شماره سیزده
تلفن تماس : برای جلوگیری از معضل مزاحم تلفنی اعلام نمیگردد.


آوریل با خودش : ویییخ! من که به اندازه کافی معروف....هستم؟ نیستما....اگه بودم که این جوجه اینجوری نمیکرد....
آوریل مسیرش رو عوض میکنه و به سمت هالی ویزارد راه میفته. به جلوی ساختمونی میرسه که روش با حروف کج و کوله و نصفه نیمه ای نوشته هالی ویزارد. یه خورده بالاتر رو نیگا میکنه و میبینه کلا ساختمون یه طبقه اس! یعنی طبقه اول، و بعد از اون به اندازه ده بیست طبقه فقط تیرآهن چیدن رفتن بالا!
آوریل با اکراه درو باز میکنه، یه گونی گچ روش خالی میشه!
آوریل :
***************
ولدی توی دفتر کارش نشسته و مگسهایی که اونجا پر میزدن رو با آواداکدورا راهی دیار باقی میکنه. چشمش به عکس روی میزش میفته. عکسی که روزای آخر کار وقتی پشات کرام بود، با حاجی گرفته بود و البته بیگانه هم در حالیکه رو کول کرام بود داشت با عشوه دوربین رو نیگا میکرد.
ولدی به یاد اون روزا یه آه میکشه و یه مگس دیگه رو میکشه. در همین زمان صدای «تق تق» در به گوش میرسه.
ولدی سریع مرتب و منظم میشینه : بفرمائین؟
آوریل درو باز میکنه و وارد میشه، درو پشت سرش میبنده و روشو به سمت کسی که پشت میز نشسته بود برمیگردونه.
آوریل : جیــــــــــــــغ!
ولدی از شدت تعجب آواداکداورا هوایی میزنه که میخوره به سقف و کلی گچ میریزه رو کله اش!
ولدی : اووخ! چته دختر؟ چرا داد میزنی؟
آوریل جلو میره و با کیفش محکم تو سر ولدی میزنه : تو! تو اینجا چیکار میکنی؟! زنگ بزنم برو بچه های محفلی بریزن اینجا؟!
ولدی : نزن بوقی! نزن! بابا محفل چیه! دیگه سیاه سفید بازی هم خز شده! کار و بار کساد بوده اومدم هالی ویزارد! تو چرا اینجوری میکنی؟
آوریل یه خورده آروم میشه : یعنی اینجا دامی برای جیمز....نه یعنی دامی برای سفیدا نیس؟
ولدی خودشو تمیز میکنه و دوباره سرجاش میشینه : نه بابا! گفتم که! اومدم هالی ویزاردو فعال کنم! تو اینجا چیکار میکنی؟
آوریل : اومدم معروف شم!
ولدی : مـــــــا! عجب رویی داریا! مگه همین الانش معروف نیستی؟
آوریل داغش تازه میشه و اروم روی یه صندلی میشینه : نچ و فلش بک میزنه به لحظه ورودش به شهر لندن. ولدی با شنیدن این قضیه از خنده منفجر میشه!
آوریل : مرض! درد! کوفت! زنگ بزنم محفل؟
ولدی : نــــــه! آخه خب .... هیچی هیچی! بیا تست بگیرم ازت! خب واسه معروفیت بیشتر اومدی بازیگر شی درسته؟
آوریل : اوهوم!
ولدی : خب! تا حالا سابقه بازی داشتی؟ خنگ بازی در نیار اعصاب ندارما!!
آوریل : هیوومک آره! توی این کلیپایی که میسازم خودم بازی میکنم دیگه!
ولدی : خوبه بد نیس، حالا میتونی هرکاری بگم انجام بدی؟
آوریل : بگو تا ببینم!
ولدی : هیوومک، فکر کن داری تو خیابون راه میری، گیلدیو میبینی، میخوای واسش عشوه بیای!
آوریل : وییییخ! آدم قحط بود؟ من الان با این بشر مشکل دارم! از من معروفتره حرصم در میاد!
ولدی : خب فکر کن دراکو رو دیدی، میخوای واسش عشوه بیای!
آوریل : عمرا! آنیت دوست منه! فکر کردی انقد بی شخصیتم که بهش خیانت میکنم؟
ولدی : آوی میزنم لهت میکنما! اصلا فکر کن کریچر رو دیدی میخوای واسش عشوه بیای! عشوه نیای آواداکدورا میفرستم!
آوریل : هیییع! کریچ؟ باشه باشه! نزن نزن! الان!
آوریل کریچرو تصور میکنه و سعی میکنه عشوه بیاد، ولی به طور غیر ارادی بالا میاره!
ولدی : دفترمو به گند کشیدی! برو بیرووون! دختری که نتونه عشوه بیاد باید بره بمیره! برو بیروووون!
آوریل : دهه! اگه راست میگی خودت بیا!
ولدی : بابا کاری نداره که! بیا
- : کی شکلک انحصاری منو زد؟
ولدی : مــــــا! خدااایاااااا!!
و بیگانه از در وارد میشه!!


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
کمپانی برادران حذب تقدیم می کند

یک قطره اشک


-----------------------------------------------------------------------------
**مکان:تالار راونکلاو**
همه کنار شومینه نشستن و مشغول کار به خصوصی هستن...که ققی از در وارد میشه...
ققی با چهره ای غمگین به بچه ها نگاه می کنه...
بچه ها به ققی...
ادی(با صدای مامان بهروز):تو که مارو نصف جون کردی د حرف بزن دیگه...
ققی یه کم از زمین فاصله میگیره و رو هوا بال بال می زنه و بقیه دورش حلقه می زنن...
ققی:می دونم خبر زیاد تلخی نیست و برای هیچکدوم از شما اهمیتی نداره...
اما خوب باید همیشه خبرای بدو غیر مستقیم داد
ما یه چندتا جن تو این تالار داریم...که یکیشون از بقیه مفلوک ترو بدبخت ترو ذلیل ترو خار تر و بیچاره تره...
کریچر مریض شده...

مک بون:حالا این که غصه نداره مریض شده چند روز از دستش راحتیم دیگه
چو:آره مک راست می گه
ققی:نه مریضی کریچ خوب شدنی نیست...کریچ ایدز داره

همه جز وینکی می پرن هوا و خوشحالی می کنن (وینکی نگرانه خودشم ایدز گرفته باشه )
و بعد چمشمون به ققی میفته که خیلی غمگین یه گوشه نشسته...
ققی:چه جوری دلتون میاد...هرچند یه موجود کثیف و بدبخت و ذلیل بود اما شما فکر کنین...کریچ نباشه کی تالارو تمیز می کنه دیگه صبا که از خواب بیدار می شین کی بهتون تعظیم می کنه...به کی پس گردنی می زنین ...
آوریل:آخ راست گفتی...کریچر نمیر

ققی:پاشین بریم سنت مانگو...زندگی بدون کریچر معنا نداره

همه به جر وینکی که سنگ کپ کرده بود از تالار خارج شدن و به سمت سنت مانگو رفتن...

**مکان:سنت مانگو**
همه وارد می شن که می بینن یه ملت به طرفشون هوجوم میارن...
آوریل:وای طرفدارای منن...
سرژ:نه ببین چندتاشون ریش دارن طرفدارای منن...

ملت میان دور ققی حلقه می زنن و هی ازش امضا می گیرن
و ققی هم بر می گرده به سمت سرژ و آوریل زبون درازی می کنه...
و در ادامه همه خبرنگارا به سمت ققی میان...
خبرنگار:آقای کیفسون نظر شما در مورد حادثه روی داده چیه...در هر صورت این اولین مورد ایدز در جامعه جادوگریه...
ققی:جای هیچ نگرانی نیست...فکر کنم حداکثر این بیماری بین جن ها بمونه که خوب خودشون نفله می شن...
خبرنگار:شما واسه معاونتون نگران نیستین...
ققی:مگه معاون من هم جنس بازه ..توهین به مقام مقدس وزارت...دستگیرش کنین...
خبر نگار بعدی میاد جلو...
-آقای کیفسون این واقعه رو چطور بررسی می کنین؟

ققی:والا زیاد حادثه بدی نبود فقط من نگران اینم کی تالار ریون رو تز و تمیز کنه...در ضمن من دیگه وقت ندارم باید سریع تر برم...

ققی و بقیه برو بچ ریون به سمت پرستار بخش می رن تا اتاق کریچر رو بپرسن...
سرژ:ببخشید خانوم خوشگله این کریچر اتاقش کدوم گوریه...
پستار:بخش زباله های بیمارستانی اتاق زباله های غیر سوزاندنی سطل آشغال شماره 5 آقای کریچ کریچری...

سرژ:من که پامو اونجا نمی ذارم شما برین من منتظرتونم...

و سریع می پره اون ور که به پرستاره تنفس بده ولی خوب به دلیل قاتی شدن این صحنه با ریش زیاد...چیزی دیده نمیشه(گول خوردین فیلم صحنه نداره)

همه وارد اتاق می شن و مدیرا رو می بینن که دور یه سطل آشغال با حالتی غمگین حلقه زدن و کریچر روی یه پوشک بچه تو سطل آشغال خوابیده بود...
موهای کریچر در ساعات گذشته بسیار سفید شده بود و از دماغش هی خون می ومد
عله هم از این غم جانگداز سکته مغزی کرده بود و روی ویلچر با قیافه ای بهت زده به سطل آشغال نگاه می کرد...

بچه ها ریون هم به طور غم انگیزی به سطل نگاه می کردن چو سرش رو گذاشته بود روی شونه های مک بون و های های گریه می کرد(به علت قاتی شدن این صحنه با پشم زیاد چیزی دیده نمیشه...فیلم عمرا صحنه نداره )

بچه ها سر سطل آشغال کریچر یا فاتحه می خونن و همراه با بقیه مدیرا میان از در خارج شن...
کوییرل عله رو میاد بیاره که ولدی گفت:
-برو تو من خودم میارمش...

همه از در خارج می شن و از تو اتاق صدای ولدی میاد
-حالا من وب مستر کل می شم...همه زیر دسته منن...دیدی اخرش به همه چی رسیدم...ووها ها ها...


ویرایش شده توسط ققنوس در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۷ ۱۰:۵۱:۱۰

[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱:۴۲ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵

آرتور ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۳ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 390
آفلاین
ویزل پیکچرز تقدیم می کند:
مستند وقتی همه یک شدیم
__________________________________________________
ناظر ضبط : آرتور ویزلی
کارگردان: مالی جون
تصویر بردار:کور ممد
صدابردار:کر ممد
بازیگران:
آرتور ویزلی
ایگور کارکاروف
آلبوس دامبلدور
___________ شروع فیلم _________
صفحه سیاه است. ناگهان 1 روی صفحه نقش می بندد. پس از چند لحظه صفحه دوباره سیاه می شود. اینبار وقتی همه یک شدیم روی صفحه نقش می بندد. پس از چند لحظه فیلم شروع می شود.
صدایی می گه : " الان نه مالی کار دارم. می خوام برم کافیــ... منظورم وزارت خونست.
ترق .
دوربین پشت مردی را نشان می دهد که در حال حرکت است.مرد وارد جایی میشود که شیشه های سیاه دارد.5 گالیون شارژ کن.
مرد 5 گالیون را روی میز می گزارد و دروبین روی گالیون ها زوم می کنه.
مرد پشت میزی در همان نزدیکی می نشینه.
دوربین روی یک مانیتور مشنگی زوم میکنه.
در آدرس بار چیزی شبیه www.jadoogaran.org نوشته می شه.
چند لحظه بعد در صفحه می نویسه:
نقل قول:
خوش آمدید آرتور ویزلی

در همان حال مرد وارد برنامه ای می شه که یه نفر توش خوابه ولی داره بیدار میشه (برای آیکیو ها:یاهو مسنجر) صفحه ای باز میشه (به دلیل رعایت حریم خصوصی افراد از نمایش آف لاین ها معزوریم )
مرد وارد صفحه ای میشه که به انجمنها معروفه.
یه انجمن رو انتخاب می کنه و می ره تو.
یادش میوفته قبلاٌ توی این انجمن پستیده.میگرده پستشو پیدا می کنه تا ببینه ناظر توش چیزی نوشته یا نه. ناگهان با چبزی مواجه میشه که اونو سکته می ده . جلوی پیاماش نوشته بود : 1
اما این واقعیت نداشت او ن 268 تا پست داشت....
ناگهان وارد مسنجر میشه ببینه کسی آن هست یا نه؟
ایگور آن بود.
سریع ازش می پرسه : ایگور،پستای تو هم یک شدن؟
- ایگور: آره
آرتور: از مدیرا کسی آن نیست؟
آرتور: دامبی الان آن شد من رفتم راغش.
_____
آرتور: آلبوس چرا پستامون شده 1
آلبوس: چیزی نیست درست میشه.
ناگهان دوربین با دور نیمدایره ای مماس بر محور Z روی صورتی قرمز شده از خشم زوم می کنه.
مالی: عزیزم دفترتو عوض کردی؟
آرتور : ماااااااااااااا.
مالی:
آرتور:
صفحه دوباره سیاه شد.
_________ تیتراژ پایانی ___________
خوشگلا باید کانکت شن
نبینم که باز نشستی
منتظر چی هستی
تو هر وقت که تونستی
باید پاشی کانکت شی(2).
خوشگلا باید کانکت شن (4)
....

با تشکر از :
عله به خاطر سایت زیباش
یاهو برای مسنجرش
پشم پیکچرز برای فروش دوربینهای سوختشون به ما(چک هایی که بشون دادیم بی محله )
شما که نشستی اینو خوندی
وبمسترا که در طی درست کردن تعداد پستا،5 پست منو خوردند
________________________________
به زودی فیلمهای بیشتری از ما میبینید.
_______________________________
ما در ابتدای کاریم.
لطفا ما را نقد کنید.


عاقلان دانند...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.