هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۰:۰۹ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۶

الستور مودیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
کارکاروف با خشم بسیار وارد دفتر اسنیپ شد.
-اسنیپ چیکار کردی؟چرا رو کاغذ نوشتی رون ویزلی؟
-من اونو ننوشتم.
- دروغ میگی اون کاغذ رو ارباب طلسم کرد تا حتما بیرون بیاد.
-آره, من این کارو کردم چون من از اون هویج متنفر بودم.
و با حالت گریان ادامه داد:
-هری پسر لیلیه, تنها کسی که من تو این دنیا دوستش داشتم.ولی تو هیچی از عشق نمیفهمی.
-تموم این حرفاتو به ارباب میگ...
_آوادا کداورا, از شرت راحت شدم.نفر بعدی تو هستی رون ویزلی.

رون که از ترس قیافه اش مثل گچ شده بود وارد سالن گریفیندور شد.
جینی از کنارش گذشت و گفت :
وایسا دست مادرم بهت برسه.
و یک مشت به دهان رون زد, اما رون جوابی نداد و همینگونه وارد خوابگاه پسران شد.
هری را دید و انتظار داشت که هری باور کند که او اسم خود را به کس دیگه ای نداده است.
اما هری با گفت:
تو چطوری اسمتو انداختی تو جام؟
رون فریاد کشید:
من اسممو توش ننداختم و به کسی هم اسممو ندادم.
و روی تختش دراز کشید و به فکر فرو رفت.
اگر تو مرحله ی اول بمیرم و دیگه چشمم به خانواده ام نمیفته.
فرد از جا پرید و گفت:
رون خیالت تخت اتاقت میشه مال من
رون با تعجب فکرد کرد:
اون چطوری فکرمو خوند؟
و به خواب فرو رفت.


Aror Moody

مرگخوارا فرار کنید,آلستور مودی برگشته .
نمونه ای از سیاهانی که طی فعالیت های او دستگیر و به آزکابان فرستاده شده اند شامل : لسترنج ها ، بارتی کراوچ پسر ، لوسیوس مالفوی ، سوروس اسنیپ ، کارکاروف و...


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ جمعه ۴ فروردین ۱۳۹۶

پومانا اسپراوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۰ سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ سه شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
ناگهان صدای موزیک قطع شد و سالن جشن به سکوتی مرگبار فرو رفت. به طوری که در تمام طول ساخت آن اینقدر ساکت نشده بود.
صورت رون به سفیدی گچ شده بود و هری و هرماینی با چشمان گرد شده به هم نگاه میکردند. انگار دستی نامرئی تمام سالن را جادو کرده بود.
-داملبدور: رون ویزلی. بیا اینجا
خشم دامبلدور تا سرحد خودش رسیده بود اما رون ویزلی تکان نمیخورد. که ناگهان اسنیپ پشت یقه او را گرفت و تا وسط سالن کشید.
رون: پروفسور باور کنید من نمیدونم چه اتفاقی افتاده.
-کی اسم رون ویزلی رو داخل جام انداخته؟
هیچ کس چیزی نمیگفت.
بعد از چند دقیقه که به سکوت مرگبار گذشت، پروفسور مک گونگال سعی کرد تا اوضاع را آرام کند.
-مک گونگال: رون برو تو اتاق تا تکلیفت معلوم بشه.
رون با ناباوری و بهت به اتاق قهرمانان رفت.
در داخل اتاق کسی حرف نمیزد . حتی به هم نگاه نمیکردند. همه سرهای خود را پایین انداخته بودند.
ناگهان اسنیپ در را به شدت باز کرد و همراه دامبلدور و مک گونگال وارد اتاق شدند
-اسنیپ: رون ما میدونیم کار تو نبوده. چون بچه های سال پایینی نمیتونن کاغذی داخل جام بندازن. اما تو باید به ما بگی که به کی گفتی اسمتو بندازه.
-رون: پروفسور من نمیدونم. من اصلا علاقه ای به این مسابقه لعنتی ندارم. حتی امروز هم به زور و فقط به خاطر هری اومدم.
-دامبلدور: این امکان نداره. جام میفهمه کی تقلب کرده. این امکان نداره.
و از شدت خشم و ناراحتی از آنها دور شد
-مک گونگال: آلبوس تو میدونی که اسم هرکس از جام بیرون بیاد باید توی مسابقه شرکت کنه.متهم واقعی رو پیدا میکنیم. رون تو چه بخوای چه نخوای انتخاب شدی.
رون با حیرت در حالی که از ترس میلرزید به دیگران نگاه میکرد.



پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ جمعه ۴ فروردین ۱۳۹۶

الستور مودیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
سوژه جدید
کارکاروف در را بست تا کسی نتواند ببیند که او ایگور کارکاروف که زمانی خادم اسمشو نبر بود اسم هری پاتر را درون آتش می اندازد.
با احتیاط جلو میرفت و اطراف خود را نگاه میکرد که نکند یک موقع کسی آنجا باشد. جلو رفت و به جام آتش رسید و کاغذی که اسنیپ با دست خط افتضاحش اسم هری را درون آن نوشته بود , درون جام انداخت
صبح هری بازهم از خواب های ترسناک قبرستان را دید تا اینکه با هری هری گفتن های رون از خواب پا شد. رون با عجله گفت:هری 20 دقیقه دیگه منتخبا رو از جام در میاره دامبلدور. هری از تختش پرید پایین و با رون خود را آماده کردند و رفتند به سالن جام آتش.
دامبلدور با قدم های بلند خود به انتهای سالن که جام در انجا بود رفت وردی را زیر لب خواند و کاغذی از درون جام پرید بیرون
دامبلدور نعره کشید:سددددرررریییککک دییییگگگوووررییی از هاگوارتز
کاغذی دیگر بیرون پرید
-وییییکککککتتتتوووورررر کررررراااامممم از دورمشترانگ
کاغذی دیگر
_فللللللووووررررر دلااااککککوووورررر از بوباتونز
رو به دانش آموزان میکند و می گوید: این ها بو دند سه قهرمان...
کاغذی از جام آتش بیرون آمده و به سر دامبلدور اصابت میکند
دامبلدور کاغذ را باز میکند و نعره ای خشم آلود می کشد:رررررررررررروووووووونننننننن ویزللللیییی اسممممممممم تو اییییییییینجا چیکاررررررر میکننننننه؟


Aror Moody

مرگخوارا فرار کنید,آلستور مودی برگشته .
نمونه ای از سیاهانی که طی فعالیت های او دستگیر و به آزکابان فرستاده شده اند شامل : لسترنج ها ، بارتی کراوچ پسر ، لوسیوس مالفوی ، سوروس اسنیپ ، کارکاروف و...


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ سه شنبه ۱ فروردین ۱۳۹۶

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
پست پایانی سوژه!

_ما با این هیبت سانتور بگیریم؟
_و جذابیت!
_بله...همین که بلا گفت...ما با این هیبت و جذابیت سانتور بگیریم؟
_و جسارت!
_بله...همین که بلا گفت...ما با این هیبت،جذابیت و جسارت سانتور بگیریم؟
_و شکوه!
_بله...همین که بلا گفت...ما با این هیبت،جذابیت،جسارت و شکوه سانتور بگیریم؟
_و عظمت!
_بله...همین که بلا گفت...ما با این هیبت،جذابیت،جسارت،شکوه و عظمت سانتور بگیریم؟
_و صلابت!
_بله...همین که بلا...ام...بلا میخوای بس کنی؟
_چشم ارباب!
_بله...میفرمودم...ما ارباب به این بزرگی بیوفتیم دنبال سانتور؟تو چنین چیزی رو از ما میخوای بارفیو؟

بارفیو از نگاهی که اربابش به او انداخت، ابتدا لرزید...سپس تب کرد...بعد از آن دچار برون روی شد...و در آخر رنگش مثل گچ سفید شد...آیا معلوم شد که "بارفیو ترسید" یا بیشتر فضا سازی و توصیف کنم؟
بارفیو که تهدید اربابش را فهمیده بود،بدون فوت وقت لب به سخن گشود...
_چیز هسته...چیز...لرد از این مسابقه معاف هستن...به این دلیلی که چیزه..گردن گاومیشم کلفت هسته!

دامبلدور اما نمیتوانست این جرزنی و پارتی بازی یک طرفه را برتابد...او حق طلب بود!
_فرزند کیک خور...آیا نیاز هست که یه جلسه خصوصی با هم تو دفتر مدیریت داشته باشیم؟

هاگرید ابتدا صرفا شوک شد،اما ثانیه هایی بعد ریش و پشمش همه ریختند و در ادامه جامه خود را درید و سر به بیابان نهاد،لاکن برای اینکه داستان را جمع کند به محل مسابقه برگشت،لباسش را پوشید و گفت:
_پورفسور هم از این مسابقه معاف هستن...چون چتر صورتیم کلفته!

دامبلدور راضی به نظر میرسید،اما بقیه حضار اینطور نبودند...رون ویزلی از جای خود بلند شد و گفت:
_اینجوری که بازم مساوی شدن...حالا چی؟

سکوت سنگی بر فضا حکم فرما شد...تا اینکه ناگهان رودولف لسترنج از داخل دیگی که هنوز در حال جوشش بود فریاد زد:
_دوئل...دوئل کنن...دوئل خوبه!

به نظر میرسید این تنها راه باقی مانده بود...
_خب تام..بریم یه بار دیگه آخر فیلم 5 رو بازسازی کنیم!
_من بعدا رودولف رو میکشم...ولی بریم!

پایان!




پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۳۸:۳۲
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
به این ترتیب هر دو گروه رفتند به دنبال مواد اولیه معجون!

روز ارائه ی معجون ها

-حالا وقت داوری بین دو معجون هست. گروه اول،گروه البوس دامبلدور اسم معجونشون رو بگن!
-کروشیو
-تام!
-ناخود آگاه بود!
-اخ ...گروه اول،گروه لرد ولدمورت اسم معجونتون رو بگید!
-معجون زندگی
-تام!
- چیه پشمک؟

داوران اجازه ی پاسخ دامبلدور به ولدمورت را ندادند.

-گروه دوم،گروه آلبوس دامبلدور اسم معجونتون رو بگید!
-معجون زندگی!
-پشمک چرا عین ما درست کردی؟من میدانستم تو سوروس را تغییر شکل دادی تا جاسوسی ما را بکند!
- من سوروس رو تغییر شکل ندارم.
-دادی!

ناگهان دو داور وارد شدند تا نتایج را اعلام کنند.
-خب لطفا دعوا نکنید ما تصمیم گرفتیم دوباره شما رو مساوی اعلام کنیم اما یک مرحله سوم هم طراحی کردیم. شما باید سانتور بگیرید و با خودتون بیارید. هر کس بیشتر بود امتیاز بیشتری میگیره!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۲۳ ۱۳:۳۸:۰۱

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۹۵

آماندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۰ یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۵:۵۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
از همه جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 225
آفلاین
- ببخشید پرفسور با من بودید؟

- بله سوروس

دامبلدور و اسنیپ به طرف دفتر اسنیپ در هاگوارتز رفتند و ولدمورت و هکتور هم به سمت یک جنگل ناشناخته رفتند.

در دفتر اسنیپ...

- پرفسور من پیشنهاد میکنم معجون زندگی درست کنیم، لرد سیاه و هکتور عمرا همچین چیزی به ذهنشون نمیرسه

- آفرین سوروس، نمیدونم چیو میگی ولی من بهت اطمینان کامل دارم

در جنگل ناشناخته...

- هکتور، جا بهتر از این نبود؟ پشه های اینجا دارند مزاحممان میشوند...شاید سوروس باشد که دامبلدور به شکل پشه درش اورده تا جاسوسی مارا بکند!

- نه ارباب، من مطمئم...

- آواداکداورا...بفرما هکتور حالا از دست سوروس خلاص شدیم!

-

- خب داشتی چی میگفتی؟

- چیزه داشتم میگفتم چطوره معجون زندگی درست کنیم؟ دامبلدور اصلا فکر معجون زندگی روهم نمیکنه

- فکر خوبیست هکتور بنازم به هوشت


ویرایش شده توسط آماندا در تاریخ ۱۳۹۵/۱۱/۲۲ ۱۹:۴۹:۳۹


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
خلاصه:

مسابقه آشپزی بزرگی بین لرد سیاه و دامبلدور برگزار می شه. داورهای مسابقه هاگرید و باروفیو هستن که هیچ کدوم بی طرف محسوب نمی شن.
قراره لرد سیاه خوراکی از یکی از مرگخواراش درست کنه. که رودولف رو برای این کار انتخاب می کنه. و دامبلدور ققنوس محبوبش رو کباب می کنه.

داورها رودولف و ققنوس رو(که هنوز زنده هستن) می چشن و برای اعلام رای وارد شور می شن.
................

- شور تمام هسته!
- بعله... برنده پروفوسور...
- کروشیو!
- تام؟
- ناخودآگاه بود.
- چون هاگرید در حال کتلت شدن هسته، روستایی نتایجه ره اعلام می کنه. مساوی!
- ما درست شنیدیم؟ ما و دامبلدور مساوی شدیم؟

باروفیو نگاهی به هاگرید روی زمین افتاده شده انداخت و نگاهی به چوبدستی لرد.
- مسابقه دارای دو مرحله هسته! مرحله دوم، معجون سازی!
- کسی گفت معجون؟

هکتور در حالی که ساختمان را به لرزه درمی آورد، از پنجره وارد شد.

- بعله... مجعون. هر چی میخواین درصط کونین. با هرموادی، با هر کاربردی. برین موادو عَ بیرون بیعارین! هر چی معجون عجیب تر و جالب تر، برنده تر!
- ارباب! ارباب! میشه من دستیارتون بشم؟ میشه؟ میشه؟
- بله هکتور. ما چون به شدت در معجون سازی استادیم، اجازه می دیم در کنارمون کارآموزی کنی.
- من هم سوروس رو انتخاب می کنم! من به سوروس اعتماد کامل دارم.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۵

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
باروفیو ابتدا قاشق حاوی مایع قرمز را کمی به بینی اش نزدیک کرد و پس از بو کردن آن و اندیشیدن به این که "یعنی ارباب این تو چی چی ره ریخته؟" که بسیار از او بعید بود، قاشق را به دهانش نزدیک کرد و آن را سر کشید.
-بسیار.. خوشـ ـ ـمزه.. هسته.. اربابـ...
و قبل از اینکه بتواند آخرین کلمه ی جمله اش را به خوبی ادا کند، به سمت مرلینگاه شروع به دویدن کرد.
-نیاز به توضیح نیست. خودمون میدونیم که چه آشپز خوبی هستیم.


هاگرید با دیدن قیافه ی باروفیو، که پس از چشیدن مقداری از مایع داخل ظرف لرد در هم شده بود، تصمیم گرفت به ظرف نزدیک شده و آن را بررسی کند. او این کار را آن چنان آهسته و  با احتیاط انجام داد که گویی سال ها بعد به ظرف رسید. با هر قدمی که بر می داشت، یک بار تمام ساختمان می لرزید و صدای به هم خوردن آویزهای لوستر بالای سرشان می آمد.


پس از آن که به ظرف حاوی رودولف رسید، بینی اش را به رودولف نزدیک کرد و بو کشید. خم شدن هاگرید بر روی رودولف باعث برخورد موهای سر و صورتش با بدن نیمه جان رودولف شده بود.
-نکنـ.. جون داداشــ.. قلقلـ ـ ـکم میـ ـ ـگیره..
و لبخند نصفه نیمه ای زد که باعث شد قیافه ای حتی مضحک تر از قبل به خود بگیرد.
-


هاگرید ابتدا دو قدم عقب رفته، سپس با نهایت سرعتی که می توانست به سمت مرلینگاه دوید، خود را از در آن به داخل انداخت و به باروفیو پیوست.
-اینا چرا اینجوری کردن؟! رفتارشون با رودولف پخته ی من که با دستور سری باستانی پخته شده غیرقابل بخششه. بی لیاقتا! کروشیو!
صدای فریاد آن دو از داخل مرلینگاه به گوش لرد رسید و اندکی از خشمش را کم کرد.


دو ساعت بعد:
در مرلینگاه، با صدای گوشخراشی که کم از ناخن کشیدن روی تابلوی گچی نداشت و از روغن کاری نشدن در حکایت می کرد، روی لولا چرخید و باز شد. ابتدا هیکل باروفیو و سپس در پشت سرش، هاگرید نمایان شد که آهسته و سر به زیر به سمت جایگاه داوران در حال حرکت بودند. زمانی که هر دو به جایگاه رسیدند و روی آن نشستند، باروفیو لب به سخن گشود:
-برای اعلام برنده نیاز هسته که هیئت داوران وارد شور بشه.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
- چرا اومدم.

باروفیو با پاهای لرزان مقابل دیگ بزرگی که رودولف درون آن قرار گرفته بود و لبخند گنده ای تحویلش میداد ایستاد.صدای خشمگین لرد سیاه شنیده شد:

- بجنب باروفیو! ما تمام روز را وقت نداریم!
- اِ... ارباب؟ من باید از رودولف بچشم؟!
- دقیقاً باروفیو.
- اما چطوری قربان؟ من... رودولف رو... بچشم؟
- دفعه قبل به اندازه کافی واضح نگفتم باروفیو؟! تو میری و یک تکه از گوشت رودولف را میکنی و سپس میخوری! ناسلامتی مرگخوار هستی!
- چشم ارباب.

باروفیو به سمت رودولف رفت. کاردش را برداشت و با سرعت یک کیلومتر در ساعت دستش را به سمت رودولف برد.

- سریعتر باروفیو!

در همین لحظه - میز کناری

در یک متر آن ورتر تازه غذای دامبلدور که ققنوس شکم بر خوابانده شده در آب کدوحلوایی بود جلوی هاگرید گذاشته شد. بعد از چند لحظه دامبلدور هم با دستمالی در دست و درحالی که اشک هایش را پاک میکرد وارد شد.هاگرید پرسید:

- پروفسور چی شده؟ مشکلی هست؟
- من... ققنوسم رو پختم! من ققنوس یکی یدونه و گل پسرم رو پختم!
- نگران نباش پروف. خودم میرم واست یه ققنوس پرورش میدم که دو برابر اون باشه... میگم چه بویی داره این ققنوس ـه!
- آره میدونم... خوابوندمش تو عصاره نمک هیمالیایی تا قشنگ بوش دربیاد.

دامبلدور کنار هاگرید نشست و پس از یک ربع گریه کردن گفت:

- بخور ققنوس رو ببین چطوره فرزندم...ققنوسم کجایی؟ دقیقاً کجایی؟!

به محض اینکه هاگرید کلمه خوش آواز "بخور" را شنید ققنوس را برداشت و در یک حرکت رعد آسا در دهانش چپاند.پس از اینکه انگشت هایش هم لیسید گفت:

- بسیار خوشمزه بود!

البته این حرف تنها رد گم کنی برای تماشاچیان بود زیرا باروفیو و هاگرید قرار بود هردو به لرد سیاه رای بدهند.

- بــاروفــیــو!

صدای فریاد لرد سیاه آنقدر بلند بود که لازم نبود برای شنیدنش به میز کناری مراجعه کنیم! باروفیو دیگر چاره ای نداشت جزء اینکه قسمتی از رودولف را بخورد. اما باروفیو که تاب و توان خوردن کسی مخصوصاً رودولف را نداشت گفت:

- نمیشه از آب یا اون سبزیجاتش بخورم سرورم؟! فکر کنم اونا هم مزه رودولف رو گرفته باشن!
- بخور باروفیو! فقط سریعتر. اگر بخواهیم با تو سر و کله بزنیم باید چندین روزی را همینجا سپری کنیم.
- چشم سرورم!

باروفیو قاشقش که کنارش روی میز بود را برداشت و با معجون قرمز رنگ داخل دیگ که معلوم نبود چه بود پر کرد. سپس صلواتی به خالق گاومیش فرستاد و مایع درون قاشق را سر کشید.


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۶ ۱۰:۲۰:۵۷
ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۶ ۱۰:۲۴:۵۴



پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵

نوربرتا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۴۳ دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۵
از فیض آتشین نفسی‌است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 31
آفلاین
با شنيدن صداي هاگريد از پشت ميکروفون، پروفسور دامبلدور و ولدمورت شروع کردند به جمع و جور کردن اطرافشان و آماده کردن غذاهايشان براي سرو.

پروفسور دامبلدور با عجله ققنوس کباب را (که معلوم نبود اگر کباب است چرا اصلا انداخته در ديگ و آب‌پزش کرده.) که تا جايي که مي‌توانست به آن آب بسته بود از ديگ بيرون آورد و پس از ظاهر کردن يک ديس چيني، آن را روي دیس گذاشت.

از سوي ديگر، ولدمورت مانده بود که رودولف را چه کند. هرچه باشد رودولف در داخل ديس که جا نمي‌شد!
- پاتيليوس! نه، پاتيل به درد ما نمي‌خوره، مگه معجون ساختيم؟ هوممم، وانيوس!؟

با يک اشاره‌ي چوبدستي ِ لرد، يک وان طلايي در ابعاد رودولف ظاهر شد. این یکی ظاهراً مورد پسند ولدمورت بود.
- بيا بشين اينجا رودولف!

رودولف نصفه جان، لاي يکي از چشم‌هايش را باز کرد و بريده بريده گفت:
- عر.. عر.. عر.. عرباب!() شـ.. شـ.. شما رو به مرلين... جونِ بلند شدن نمونده واسم!:worry:
- گفتم پاشو بيا اينجا تا داورا ازمون بابت تاخير امتياز کم نکردن!

ولدمورت به بدن ربع جان رودولف چشم غره‌اي رفت که البته افاقه نکرد. رودولف دیگر نای حرکت کردن نداشت.

دست آخر ولدموذت وينگارديوم لويوسايي زد و رودولف را از قابلمه‌ي بزرگش به داخل وان طلايي منتقل کرد. سپس گوجه‌هاي حلقه شده را دورش پيچيد و چند برگ جعفري هم در نافش فرو کرد!

اتاق داوران

باروفیو احساس کرد که حالا زمان گول زدن هاگرید فرا رسیده.
- هاگرید؟

هاگرید آخرین تکه‌ی تیتاپش را فرو داد و گفت:
- هان؟
- دقته ره کردی که رفتار اربابمه تازگیا چقدره عوض شده؟

هاگرید دستی به ریشش کشید و گفت:
- نوچ!
- بنده‌ی مرلین دیگه از گذشته‌ش پشیمونه شده. هی میگه ما دامبلدوره ره رفیقیم نه رقیب.
- جدی؟

باروفیو دید که دارد زیاده روی می‌کند.
- یعنی رفیق که نه، هی این تکرار می‌کنه دامبلدوره منه ره رقیب هسته نه دشمن.
- آخی! هی پروفسور می‌گفت من به تام اعتماد دارم، یه روزی به آغوش روشنایی بر می‌گرده ها!

باروفیو تیتاپ بعدی را از دست هاگرید کشید بیرون تا ادامه بدهد:
- البته برگشتنه ره که هنوز کامل برنگشته. نذر کرده اگه این مسابقه هه ره ببره سیاهیه ره ول کنه و سفیده سفید شه.

هاگرید کاملا به حرفهای دامبلدور که سالها از اعتماد به ولدمورت سخن گفته بود، ایمان آورد. اشک چشمانش را پاک کرد و گفت:
- این بهترین فرصت منه که بالاخره یه بار به درد محفل بخورم داداچ! ما باید به لردی رای بدیم داداچ!

باروفیو قیافه‌ی معصومی به خود گرفت و گفت:
- مطمئنی که این کاره تقلب نیسته؟
- نه داداچ! خدابیامرز آقام همیشه سر این جور کارا می‌گفت مصلحتیه!
- باشه، فقط یادت باشه که این نظره ره تو دادیا!

دقایقی بعد

غذاهای هر دو شرکت کننده روی میز داوری قرار گرفته بودند.

صدایی از بلندگو پیچید:
"حالا وقتش رسیده که داورا از هر دو غذا بچشن تا برنده‌ی نهایی مشخص بشه!"

- بریم بچشیم و به اسمشونبر رای بدیم داداچ!

باروفیو اما جلو نیامد. بدنش می‌لرزید. چشمانش گرد شده بود و کاملا خشکش زده بود.
- چی شده بارو؟

باروفیو فکر این جایش را نکرده بود. با چشمان گرد شده‌اش، رودولف را که به زور ولدمورت داشت لبخند می‌زد ورانداز کرد.

او باید از رودولف می‌چشید؟!
این بهتر نبود که برود از ققنوس کباب بریانی که دهانش را آب می‌انداخت بچشد و دامبلدور را برنده اعلام کند؟ آن وقت ولدمورت چه بلایی سرش می‌آورد؟!

و صدای اکبر عبدی در پس زمینه پخش شد:
" دِ آخه اگه جلو برم که صدام دهنمو آسفالت میکنه! عقب هم برم که اونجوری دهنم آسفالته! مگه من جاده خاکیم آخه؟"

- نمیای دادا؟!
تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط نوربرتا در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۴ ۱۳:۴۳:۱۳
ویرایش شده توسط نوربرتا در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۴ ۱۳:۴۸:۳۴
ویرایش شده توسط نوربرتا در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۴ ۱۶:۱۹:۰۴

تصویر کوچک شده
...FOR LOVE! FOR
تصویر کوچک شده

!RYFFINDOR







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.