آلبوس هِلک هِلک به سمت میز اون یارو مرد خفنزه و ماندانگاس که خودشم خیلی خفنزه رفت و روی صندلی نشست. چشم غره ی خفن ناکی به دانگ رفت و گفت:
- مردتیکه مگه تو نگفتی ترک کردم؟ مگه نگفتی دیگه دود نمیره تو این حلقومم؟ پس این چیه داری می کنی تو حلقومت؟ پاشم قلیون و متعلقاتش رو از عرض بکنم توی حلقت؟
دانگ که از هیبت و جذبه ی دامبل جُفت کرده بود دست رو تو رفت و گفت:
- پروف جان به تک تک این ریش و پشم های همایونیت قسم اصلاً من دستم به قلیون نخورده تا حالا! این گودریک تو پست قبلی اینو داد دستم. منم هر چی می گفتم دادا به جون 4 تا بچه ـم من ترک کردم. می گفت نــــــه! باید بکشی. گفتم جواب پروف رو کی بده؟ گفت من ِ من ِ کله گنده! :worry:
اون آقاهه که بسی مجهول بوده توی این سوژه استکان کمر باریک ـش که عکس عله ی کبیر روش نقش بسته بود رو روی میز گذاشت و گفت:
- بسه دیگه! وقت نداریم برای این کار ها! بریم سر اصل مطلب. دانگ بگو براش که داستان از چه قراره.
دانگ دستی به سبیل چخماقی ـش کشید و گفت:
- ببین پروف جان. این رفیقمون یه سری طرح و برنامه داره که هم مرلین رو خوش بیاد هم بنده ی مرلین رو. یعنی هم من و شوما و این حاجی به یه نون و نوایی برسیم. هم مردم خوشحال بشن. تازه بالاخره من و شما محفلی هستیم و این پولا رو می بریم تو محفل و کلی عضو می گیریم.
پروف به تقلید از دانگ دستی به ریش های سفیدش کشید و با توجه به عظمت موضوع این داستان دقایقی طول کشید! بعد از داستان آلبوس گفت:
- خیلیم خوبه فرزندم. من همیشه از این ایده های خوب استقبال می کنم. یه کم عشق هم اگه قاطیش کنیم خیلی خوب میشه!
به محض این که این جمله ی پروف تموم شد دوست خفن ـمون رنگ از رخسارش پرید و از جاش بلند شد. نگاهی ترس آمیز به دامبلدور کرد و به سمت در ورودی که برای خروج نیز استفاده می شود(!) دوید! دانگ هم بلند شد و دنبالش رفت و چند دقیقه بعد آقا خفنه رو برگردوند و نشوندش سر جاش.
- پروف جان عزیزم یه کم از کلمات بهتری استفاده کن! یه کم بچه ها ممکنه فکر بد راجع به این عشق و اینا بکنن با توجه به سابقه ـت!
- نترس خفن جان! حالا چی هست طرحت؟
- طرح ما اینه که میخوایم این دره رو بکوبیم و از نو شهر رویایی پدیده بسازیم. با توجه به این که شما به تنهایی مالک بخش اعظمی از این دره هستی و بقیه ـش هم مال اون پسره کله زخمیه و اونم با شما یک روابطی میگن داره گفتیم بیایم با شما توافق برسیم. طبق صحبت هایی که با دانگ کردیم به توافق رسیدیم که اسم پروژه بشه شهر رویایی محفل و از10% سود ماهانه هم به محفل برسه!
در گوشه ی دیگر قهوه خانه ناگهان یکی از دانشجو ها غیب شد!
خانه ی ریدلپاق!- ارباب ارباب ارباب! دامبلدور رو تعقیب کردم! قراره شهر رویایی محفل بسازن! کلی هم سود خواهند کرد!
لرد ولدمورت لحظاتی سکوت کرد و بعد نعره ای از خشم کشید و طلسم های سبز رنگی رو به سمت هر کس که توی اتاق بود فرستاد! حتی با وفا ترین مرگخواران که کسانی مثل سوروس اسنیپ، پرنس، لودو بگمن، لینی وارنر، مورگانا...
- کات آقا! کات!کارگردان به سمت لرد رفت و گفت:
- عمو جون چیکار می کنی؟! فکر کردی اینجا هم رولینگ داره می نویسه؟! بابا جان زدی نصف اعضای فعال رو شپلخ کردی که! این چه وضعیه عامو؟!
- خب بابا ایفای نقشمه آخه! چیکار کنم؟ الان لرد باید عصبانی بشه و همه اینا رو بکشه دیگه. اوج هیجانه اصلاً!
- اوج هیجان، هان؟!
- آره به جون خودت.
- تو فقط یه نفر دیگه رو بکش تا از کار بی کارت کنم! اونوقت هیجان واقعی رو احساس می کنی!
- باشه.
- دوباره می گیریم! 3، 2، 1، اکشن!
پاق!- ارباب ارباب ارباب! دامبلدور رو تعقیب کردم! قراره شهر رویایی محفل بسازن! کلی هم سود خواهند کرد!
لرد ولدمورت لحظاتی سکوت کرد و بعد به آرامی گفت:
- اون ها هیچوقت موفق به ساختن این شهر نخواهند شد!