هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ شنبه ۶ دی ۱۳۹۳

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
دهکده - قهوه خونه

آلبوس در حال نوازش پشم ها ... ببخشین ریش هایش بود و بسی در فکر فرو رفته بود! در طرف دیگر ماندانگاس و اون یارو که هنوز در سوژه ناشناس بود ، سعی داشتند با قاطی کردن مواد داخل قلیون ، غلظت آن را افزایش دهند تا بیشتر حال کنن!

آلبوس بالاخره به حرف آمد و گفت: « خب این شهر رویاییت بجز منازل مسکونی قراره چیا داشته باشه؟! »

مرد ناشناس دست از قلیون کشید و رو به آلبوس کرد و گفت: « خب قراره یه شهر کامل باشه! من می خوام تو مرکزش یه ساختمون بسیار بزرگ و مجلل بسازم که بشه پایگاه اصلی محفل ققنوس! بعدا در طرف شرق و شمال خونه ها و آپارتمان ها قرار می گیرن! قسمت جنوبی یک مجتمع بسیار بزرگ تفریحی و ورزشی خواهد بود! می خوام توش ورزشگاه 75 هزار نفری کوییدیچ بسازم که قراره دومین استادیوم بزرگ کوییدیچ در کل جهان بشه! در قسمت غرب هم بقیه ساختمون های مورد نیاز یه شهر قرار می گیره! یه شهر رویایی میشه آلبوس! فقط تصورش کن ... شهر رویایی دره گودریک که می تونه یه قلعه مستحکم هم برای محفل باشه! »

آلبوس سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و لبخندی زد. بعد دستش را داخل ریش هایش برد و از درونش دفترچه ی کوچکی بیرون آورد. شروع به ورق زدن آن کرد و بالاخره در یک صفحه ایستاد.

گفت: « خب ببین ... این دهکده فقط که مال من نیست! راسیتش اول از همه این دهکده همونطور که از اسمش پیداست مال گودریک بود! اما گودریک واسه ساختن مدرسه چون پول نداشت ، دهکده رو به مزایده گذاشت! نصفشو محفل یعنی من و دوستانم خریدیم و نصفشو هم ... »

مرد ناشناس که چشمانش همانند یک کاسه چینی بزرگ شده بود ، گفت: « کی؟ بقیش رو کی خریده؟! »

در همین لحظه ماندانگاس برای اولین بار شروع به کشیدن قلیون دست سازشان کرد و به یک باره قلیون با صدای انفجار مهیبی ، ترکید و ماندانگاس روی زمین ولو شد!

آلبوس نگاهی به ماندانگاس کرد بعد رو به مرد ناشناس کرد و گفت: « ببین اگه تو شهر رویاییت هم بخوایی فساد رو رواج بدی ، منم با طرحت موافقت نمی کنم ها! ... بقیه سهام دهکده رو هم مرگخوارا خریدن! باید بری از اونا هم رضایت بگیری! »

آلبوس ماندانگاس بیهوش را با دو دستش بلند کرد. او داخل ریش هایش فرو کرد طوری که دیگر هیچ نشانه ای از او نبود و از قهوه خونه خارج شد!

مرد ناشناس مات و مبهوت مونده و در این فکر بود که چطور برود با لرد سیاه حرف بزند و از او رضایت بگیرد؟ ممکن بود با پولی که به آنها می دهد ، هم راضی نشوند.


خانه ریدل - محفل مرگخوار ها


- « سند کو؟ »

صدای بلند لرد سیاه ولوله ی بزرگی در دل مرگخوار ها ایجاد کرد و به کار آنها سرعت بخشید! مورفین از داخل دهن نجینی بیرون آمد و رو به ولدمورت کرد و گفت: « ارباب تا تهش رفتن! ولی اثری از سند نبود! »

- « کروشیو ... »

لینی وارنر که از یکی از تابلو ها داخل شده بود و از یکی دیگر خارج شده بود هم می خواست حرف مورفین را بزند اما با دیدن صحنه ی مقابلش ، منصرف شد و شیرجه زد داخل یکی از کابینت های اشپرخانه!

همه ی مرگخوار ها در حال داغون کردن خونه بودن تا بلکه بتونن سند سه دٌنگ دره گودریک که به اسم ولدمورت بود رو پیدا کنن!

نجینی: « مسنشمیشس ئمینبئتشخیه دخهسدشبخزض یدبخهد یسبئدتصحثخدبحخ » (ترجمه: "باز فراموش کردی ولدی؟! سند رو تبدیل به هورکراکس کردی و گذاشتی تو دفتر دامبلدور تو هاگوارتز تا بلکه با تشعشعاتش اونو از راه به در کنی!" )

ولدمورت که تازه ماجرا یادش آمده بود ، غرشی از عصبانیت کشید و از چوبدستیش نور های سبز رنگ همانند گلوله های مسلسل بیرون آمدند. در این بین چند مرگخوار هم جان به جان آفرین کردند!

حالا باید ولدمورت سند را از دفتر آلبوس دامبلدور در مدرسه هاگوارتز برمیداشت و هورکراکس آن را نابود می کرد!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۳

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
لرد کمی عقب رفت و برای اینکه مرگخوار ها قیافه نگرانش رو نبینن ، روش رو به طرف نجینی برگردوند و دستی به سر مارش کشید. نجینی که تازه از خواب بیدار شده بود با عصبانیت به لرد گفت:

-هیس میس کیس می ایس ( چرا منو از خواب بیدار میکنی مدام آخه ؟ :vay: )

لرد که برای اولین بار خوشحال بود هری پاتر اونجا نبود که متوجه این مکالمه بشه ، به روی مرگخواراش برگشت ، یکی از اونها رو برای آرامش کریشیو کرد و داد به نجینی بخوره که از دلش در بیاد. بعد کمی مکث کرد و به نزدیک پنجره رفت و با صدای آروم و مرگبار همیشگیش گفت :

-شهر رویایی محفل ، یه افسانه قدیم بوده که اگر شهری به طریقه خاصی ساخته بشه ، کسانی که قبلا در زندگی از طلسم های نابخشودنی استفاده کردن نمیتونن واردش بشن.

در همین بین بود که چون شخصیت خنگ در صحنه کم بود ، مجبور شدیم پیتر پتیگرو رو زنده کنیم و برگردونیم به داستان تا بتونه با حماقت ولی شجاعت پنهانی که از گریفیندور بودنش بهش رسیده بود از لرد بپرسه :

-چجوری امکان داره چنین شهری بشه ساخت آخه ؟ بعدم اضافه کنم که اگر دوست دارید من جای پنهان زندگی کردن جیمز پاتر اون دنیا هم بهتون بدم تا شاید بتونید اونجا هم برید بکشیدنشون.

لرد طبق معمول ابتدا کرشیویی کرد و بعد دست پتیگرو رو برید ریخت توی معجون خاصی ، یه ذره از خونی که از هری باقی مونده بود رو اضافه کرد بهش.

مرگخواران :
لرد: چیه باب ؟ دارم نوشیدنی شامم رو درست میکنم با غذا بخورم ، شاید این باعث بشه وقتی با هری میجنگم بالاخره این چوبی دستی لامصب یه دونه طلسم بزنه به هری . . در هر صورت شهر جادویی باید با پر هزاران ققنوس ، تف اژدهای نروژی ، پوست هاگرید و ریش دامبلدور در اطرافش ساخته بشه تا اجازه ورود به آدم های خلافکار رو نده. اگر این شهر ساخته بشه ، فک نکنم دیگه هیچوقت بتونیم محفل رو شکست بدیم.

لرد از جاش بلند شد ، نوشیدنیش رو گذاشت تو یخچالش و با به طرف در اتاقش رفت.
-برید بیرون تا من یه نقشه خیلی توپ بریزم و تا حمله کنیم دره گودریک و جیمز رو بکشیم ... اهم اهم منظورم این بود که جلوی نقشه دامبلدور اینا رو بگیریم. اسنیپ تو اتاق بمون تا بهم بگی دیگه کدوم دختر رو دوس داری برم اونم بکشم.





پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۳

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
اكوي صداي لرد در اتاق پيچيده بود.
مرگخواران ريش دار و بي ريش در حال عمل دستي به ريش خود كشيدن بودند كه ناگهان خري گفت:
-چطور موفق به ساختش نميشن؟
-آواداكداوارا حمال بيشعور

لرد پس از اين عمل نگاهي آكنده از ترس به كارگردان كرده ،به سمت جنازه برگشته و ادامه داد:

-نكبت از ما سوال مي پرسي؟ ما لرديم ميفهمي؟ لرد! ولي الحق كه مرگخواري بس مشتي بود سوال بجايي پرسيد.

وي پس از سخن كوتاهش پروژكتور اتاق مخفي مرگخواران را روشن و در ملاء عموم مرگخواران وارد سايت google.wiz شد.
پس از تايپ كلمه رويا به انتهاي آن كلمه دهخدا... دهمرلين را اضافه كرد.
-خب جماعت مرگخوار همينجور كه ميبينيد رويا در لغت به معناي چيزيه كه انسان آرزو ميكنه بش برسه و فقط در خيال ميتونه تصورش كنه شهر رويايي هم همينه ماجراش.
پس اولا ما اطمينان نداريم كه محفليون انسان باشند.
-احســـــنت!
-آوريـــــن!
-انسان ميخواي فقط خودمون.
- و دوما اطمينان نداريم كه انسان ها به روياي خود برسند.
-عالــــي ميفرمايند.

لرد پس از خاموش شدن تعريفات مرگخواران لبخندي مهيب زده و افزود:
- اين در لغت بود.
و در عمل...
بشينو تماشا كن.


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۸ ۲۳:۱۳:۵۸
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۸ ۲۳:۱۹:۴۴
ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۲۸ ۲۳:۲۱:۰۷

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۳

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
آلبوس هِلک هِلک به سمت میز اون یارو مرد خفنزه و ماندانگاس که خودشم خیلی خفنزه رفت و روی صندلی نشست. چشم غره ی خفن ناکی به دانگ رفت و گفت:
- مردتیکه مگه تو نگفتی ترک کردم؟ مگه نگفتی دیگه دود نمیره تو این حلقومم؟ پس این چیه داری می کنی تو حلقومت؟ پاشم قلیون و متعلقاتش رو از عرض بکنم توی حلقت؟

دانگ که از هیبت و جذبه ی دامبل جُفت کرده بود دست رو تو رفت و گفت:
- پروف جان به تک تک این ریش و پشم های همایونیت قسم اصلاً من دستم به قلیون نخورده تا حالا! این گودریک تو پست قبلی اینو داد دستم. منم هر چی می گفتم دادا به جون 4 تا بچه ـم من ترک کردم. می گفت نــــــه! باید بکشی. گفتم جواب پروف رو کی بده؟ گفت من ِ من ِ کله گنده! :worry:

اون آقاهه که بسی مجهول بوده توی این سوژه استکان کمر باریک ـش که عکس عله ی کبیر روش نقش بسته بود رو روی میز گذاشت و گفت:
- بسه دیگه! وقت نداریم برای این کار ها! بریم سر اصل مطلب. دانگ بگو براش که داستان از چه قراره.

دانگ دستی به سبیل چخماقی ـش کشید و گفت:
- ببین پروف جان. این رفیقمون یه سری طرح و برنامه داره که هم مرلین رو خوش بیاد هم بنده ی مرلین رو. یعنی هم من و شوما و این حاجی به یه نون و نوایی برسیم. هم مردم خوشحال بشن. تازه بالاخره من و شما محفلی هستیم و این پولا رو می بریم تو محفل و کلی عضو می گیریم.

پروف به تقلید از دانگ دستی به ریش های سفیدش کشید و با توجه به عظمت موضوع این داستان دقایقی طول کشید! بعد از داستان آلبوس گفت:
- خیلیم خوبه فرزندم. من همیشه از این ایده های خوب استقبال می کنم. یه کم عشق هم اگه قاطیش کنیم خیلی خوب میشه!

به محض این که این جمله ی پروف تموم شد دوست خفن ـمون رنگ از رخسارش پرید و از جاش بلند شد. نگاهی ترس آمیز به دامبلدور کرد و به سمت در ورودی که برای خروج نیز استفاده می شود(!) دوید! دانگ هم بلند شد و دنبالش رفت و چند دقیقه بعد آقا خفنه رو برگردوند و نشوندش سر جاش.

- پروف جان عزیزم یه کم از کلمات بهتری استفاده کن! یه کم بچه ها ممکنه فکر بد راجع به این عشق و اینا بکنن با توجه به سابقه ـت!
- نترس خفن جان! حالا چی هست طرحت؟
- طرح ما اینه که میخوایم این دره رو بکوبیم و از نو شهر رویایی پدیده بسازیم. با توجه به این که شما به تنهایی مالک بخش اعظمی از این دره هستی و بقیه ـش هم مال اون پسره کله زخمیه و اونم با شما یک روابطی میگن داره گفتیم بیایم با شما توافق برسیم. طبق صحبت هایی که با دانگ کردیم به توافق رسیدیم که اسم پروژه بشه شهر رویایی محفل و از10% سود ماهانه هم به محفل برسه!

در گوشه ی دیگر قهوه خانه ناگهان یکی از دانشجو ها غیب شد!

خانه ی ریدل

پاق!

- ارباب ارباب ارباب! دامبلدور رو تعقیب کردم! قراره شهر رویایی محفل بسازن! کلی هم سود خواهند کرد!

لرد ولدمورت لحظاتی سکوت کرد و بعد نعره ای از خشم کشید و طلسم های سبز رنگی رو به سمت هر کس که توی اتاق بود فرستاد! حتی با وفا ترین مرگخواران که کسانی مثل سوروس اسنیپ، پرنس، لودو بگمن، لینی وارنر، مورگانا...

- کات آقا! کات!

کارگردان به سمت لرد رفت و گفت:
- عمو جون چیکار می کنی؟! فکر کردی اینجا هم رولینگ داره می نویسه؟! بابا جان زدی نصف اعضای فعال رو شپلخ کردی که! این چه وضعیه عامو؟!
- خب بابا ایفای نقشمه آخه! چیکار کنم؟ الان لرد باید عصبانی بشه و همه اینا رو بکشه دیگه. اوج هیجانه اصلاً!
- اوج هیجان، هان؟!
- آره به جون خودت.
- تو فقط یه نفر دیگه رو بکش تا از کار بی کارت کنم! اونوقت هیجان واقعی رو احساس می کنی!
- باشه.
- دوباره می گیریم! 3، 2، 1، اکشن!

پاق!

- ارباب ارباب ارباب! دامبلدور رو تعقیب کردم! قراره شهر رویایی محفل بسازن! کلی هم سود خواهند کرد!

لرد ولدمورت لحظاتی سکوت کرد و بعد به آرامی گفت:
- اون ها هیچوقت موفق به ساختن این شهر نخواهند شد!



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۳

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
سوژه جدید



برف می بارید! هوا بسیار سوزناک و سرد بود! هیچ بنی بشری در این سرما بیرون از خانه ی خود نبود! ... صبر کنید ، انگار یکی هست! خب بریم سراغش ... شاید سوژه مارو هم ساخت! ما که در ذهنمان هیچ سوژه ای نیست!

یک مرد قد بلند با یک لباس بلند سیاه در این هوای برفی و رمانتیک در حال قدم زدن بود. هیچ صدایی جز صدای قدم های آن مرد در کوچه شنیده نمی شد! البته کسی هم این وقت شب بیدار نبود که آن صدا را بشنود و عملا صدایی نبود! یا شایدم بود ... حالا بگذریم

مرد ناشناس بعد از کمی قدم زدن به یک کوچه باریک تر پیچید و وارد مغازه ای شد که تنها مفازه ای باز در این وقت شب ، در این شهر بود. داخل مغازه اصلا چیزی دیده نمی شد! همه جا دود بود! فقط دود ...

بله ... اینجا قهوه خونه دره ی گودریک بود. پاتوق مردان بیکار و البته دانشجویان عزیز بود! حالا ما کاری به کار اونا نداریم! میریم سراغ همین مرد ناشناس که وارد قوه خونه میشه که شالگردن بزرگ خود رو که نصف صورتش رو پوشونده بود ، در میاره! به این ترتیب قیافش هم نمایان میشه و ما از سبیل های خوشگلش می فهمیم که ایشون کسی نیست جز "ماندانگاس فلچز"

ماندانگاس به طرف مردی رفت که در آخرین صندلی قهوه خونه نشسته بود و داشت دو سیب می کشید و دود حلقه ای میداد ، بیرون! مرد ، شنل سیاه رنگی پوشیده بود و کلاه شنل رو هم روی سرش گذاشته بود و صورتش کاملا مخفی شده بود!

ماندانگاس همینکه پیش مرد ناشناس نشست ، گفت: « شبا اینترنت مجانیه! »

مرد ناشناس با صدایی کلفت و ترسناک گفت: « اشتباهه! »

ماندانگاس دستی بر سرش کشید و کمی فکر کرد. بعد گفت: « مرتضی پاشایی فوت کرد! »

مرد ناشناس یک دود حلقه ای دیگر از دهنش خارج کرد و گفت: « این مال ماه پیش بود! »

ماندانگاس دوباره به فکر رفت و چانه ی خود هی می خاروند. بعد از یک دقیقه با ذوق بسیار زیاد ، گفت: « آهان یادم اومد! زن بنیامین مرد! »

مرد پاسخ داد: « درسته! حال می کنی چه رمزی گذاشتم؟! نه جون من حال می کنی؟! حالا با مرگ پاشایی هیچ کس فکر خواننده ی دیگه ای نیست چه برسه به یه اتفاق که یه سال ازش می گذره! هه ... می بینی چقدر زرنگم؟! »

ماندانگاس نیز خندید بعد بلند شد و یک قلیان دیگر برای خودش آورد و شروع به کشیدن آن کرد!

مرد ناشناس ادامه داد: « آلبوس رو آوردی؟! »

ماندانگاس دود قلیون رو بیرون داد و گفت: « آره گفتم بهش! الاناست که برسه! ولی تو مطمئنی موافقت می کنه؟! »

مرد ناشناس جواب داد: « چرا قبول نکنه؟! از خداشه این همه پول به محفل تزریق بشه! حتی اگه قبول نکنه ، باید مجبورش کنیم. من این دره رو واسه پروژه پدیده می خوام! »

ماندانگاس که حالا سعی داشت دود حلقه ای بده بیرون ، گفت: « اصلا فکر می کنی این پروژه شهر رویاییت تو این دهکده جواب میده؟! »

مرد ناشناس: « سوال اضافی موقوف! این آلبوس پس کجا موند؟! »

در همین لحظه در قهوه خونه دوباره باز شد و مقدار بسیار زیادی موی سفید به همراه آلبوس وارد شد.



----


مرد ناشناس که بود؟
آیا آلبوس دهکده تاریخی گوردیک را به پول خواهد فروخت؟
آیا شهر رویایی پدیده ، تحقق رویایی ملی است؟ شما هم با پدیده همراه می شوید؟
ولدمورت کجاست؟
هری کجاست؟
کی به کیه؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۳

رکسان ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۳ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
از پسش برمیام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
جیمزلدمورت یویوش رو به سمت ویولدمورت نشونه گرفت.
- تو شارژرشو بیار!
- - خودت میاری!
- خودت!
- خودت!

در همین لحظه آلدمورت تکونی خورد و روشن شد:
- راه بیفتیم فرزندانم!

جیمزلدمورت و ویولدمورت که انگشتاشونو به سمت هم نشونه گرفته بودن، نفس راحتی میکشن و پشت سر آلدمورت راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل میشن!

خونه ی ریدل

- ارباب ماییم!
- ما اربابیم!
- ارباب خودمانیم!
-

نفر آخری که ادعای اربابیت کرده بود به علت استفاده از شکلک جیغ و زیر سوال بردن شان و اصالت ارباب، با اردنگی از خونه ی ریدل بیرون شد!
- کافیست پادزهر را پیدا کنیم، تک تک شما چوپان های دروغگو را حلق آویز خواهیم کرد!

ملت مرگخوار درگیر استفاده از فرصت بودن و همه عقده های چندین و چندسالشون رو خالی می کردن. شواهد حاکی از این بود که حموم مخصوص ولدمورت که فقط ولدمورت واقعی اجازه ی استفاده ازش رو داشت، زنبیل گذاری شده بود و اعضای نجینی با بیرحمی تموم به در و دیوار گره خورده بودن. یخچال خونه ریدل شکافته شده بود و یه دونه سیب زمینیم پیدا نمی شد اون ته مها!بعدا محفلیا رو متهم میکنن!

در همین گیر و دار که ملت در تلاش بودن و عرق جبین می ریختن، دیوار خونه ی ریدل شکافته شد و نینجاهای محفل سرازیر شدن.
- احترام بذارین!

طبعا مرگخوارا با یه سری ولدمورت دیگه مواجه شدن و واکنشی نشون ندادن!
- تام، خودت رو نشون بده! مسئولیت این کارها رو به عهده بگیر فرزندم!

ملت دوباره هیچ ری اکشنی نشون ندادن و مشغول کارت بازیشون شدن که ردای یه نفر گیر کرد به سر یویوی جیمز و گیس گیس کشی شروع شد!

ولدمورتا ریختن به جون هم و این وسط نویسندم وار عدم تواناییش در شناخت افراد شرکت کننده در گیس کشی رو نظاره می کرد. یکی از ولدمورتا دست از گیس کشی برداشت و گفت:
- گیس ندارید که! چه گیسی را بکشیم ما؟

و ملت ولدمورت اصلی رو شناختن در این لحظه ولی به هیچ جاشون حساب نکردن و ادامه دادن به کشیدن گیسای خیالی!

در این بین آلدمورت طبق عادت دستش رو کشید به ریشاش و تصمیم داشت بعد از دست کشیدن به هوا برگرده سر کارش ولی ای دل غافل که ریش واقعی اومد به دست! سرش رو چرخوند و نگاهی به تدی و جیمز انداخت که درگیر گیس کشی باهم بودن و یه لحظه وار خیره موندن به هم! اثر معجون داشت از بین می رفت!

در اون سمت سالن لودو مشغول زدن سوروس بود و ویولت با یه نفر گیس کشی می کرد که...هنوز تغییر نکرده بود!

سال ها بعد

- آره نوه جون، به خودم اومدم و دیدم دارم ولدمورت رو میزنم! بعد فقط یادم میاد که مرگخوارا متفرق شدن تا جلو چشِ ولدمورت نباشن، محفلیام تصمیم گرفتن برگردن، جنگیدن با ولدمورت تک و تنها خیلی ناجوونمردی بود! رسم پهلوونی گفتن بالاخره!

پایان


ها؟!


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
در آن سمت ماجرا فرزندان روشنايي براي بار آخر نگاهى به کتاب انداختند، خوب اكسپليارموس رو حفظ كردند و آماده ي حركت شدند.اما پیش از آنکه کسی قدم از قدم بردارد ناگهان کسی از میان جمع گفت:
-ببخشید من یه سوالی داشتم!قراره ما الان دقیقا چیکار کنیم؟

سر جماعت ولدمورتی با فرمت به طور خودکار به طرف گوینده عبارات فوق چرخید که در این سوژه او را ممد پاتری می نامیم از نسل پاتریون و ویزلیون و اگر کسی بپرسد پس چرا اسم او پاتر است نه ویزلی به دلیل بی سوادی و عدم اطلاع از اینکه بچه نسبش به پدر می رسد نه مادر 50 امتیاز از گروهش کسر میشود!

دامبل- ولدمورت که تریپ روشناییش با چهره ولدمورتیش در تضاد کامل بود ریشش را خاراند.
- ممدم! تو پستای قبلی گفتیم که برای چی میریم اونجا.ولی باز هم برات توضیح میدم چون روشنایی از سر و روم می چکه.

- پروفسور آلدمورت.الان دقیقا این سخن شما چه ربطی به سفید بودنت داشت؟

آلدمورت طبق معمول یکی از لبخندهای سفید و از نظر خودش تاثیرگزار را تحویل پرسش کننده داد که در مقابل ایشی غلیظ از طرف دریافت کرد.
- پسرم تو نمی تونی ربطشون رو درک کنی چون فقط من اینجا هستم که مغز خارق العاده ای دارم. و در پاسخ به تو ای فرزند روشنایی نوظهور محفلی من! ما داریم میریم مقر مرگخواران تا تام رو دستگیر و به سزای اعمال ناشایستش برسونیم و دنیارو پر از سفیدی و عشق و لامپ های صد واتی سفیدی و پودرهای سفید کننده و پاک کننده تحت لیسانس هنکل آلمان در بیار...ی...م...

آلدمورت این را گفت و پت پتی کرد و روی حالت off رفت. ولدمورتی با موهای فیروزه ای رنگ که به دیوار تکیه داده بود با دیدن این منظره آهی کشید.
- چقدر گفتم قبل از هرکاری قرصای پروفسورو بهش بدین.بفرما حالا به غیر از اون اول باید شارژش کنیم.یکی بره شارژر پروفسورو بیاره.

ولدمورت یویو به دستی که کنار تلدمورت ایستاده بود و با یویو هرچه دم دستش می رسید را مورد لطف و عنایت قرار می داد جیغی کشید.
- میشه بگی شارژرو به کجاش وصل کنیم وقتی ریش نداره در حالت فعلی؟ مگه یادت رفته ما همیشه با ریشاش شارژش می کردیم؟

تلدمورت:بیا مشکل شد چندتا!موندم پس این سه ساعت داشت به چی دست می کشید؟ حالا فعلا این مهم نیست.مشخصا به خاطر مصرف نکردن به موقع قرصاشه.یکی قرصاشو بکنه تو حلقش.بعدم واسه شارژ کردنش یه راه حلی پیدا می کنیم.صد دفعه بهش گفته بودم قبل از مصرف قرصا تصمیمات به این مهمی رو نگیره.



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
محفل

- ولدمورت.
- ولدك.
- لردك.
- هپ.
- امم...کچل.
- نه قبول نيس. حتما بايد يه تيكه از اسمش رو داشته باشه.
- فرزندم! چرا جر مى زنى؟ قرار بود القابش رو بگيم، خب کچل هم يه لقبه.
- من اصلا بازي نمي كنم. اين سوژه رشدش از ريش هاي مبارك شما هم بيشتره.

دامبلدور يك بار ديگر جاى ريش هايش را لمس مي كند و مى گويد:

- اي ريش هام كجايي كه يادت بخير...حالا كدوم يك از فرزندان من نظري داره؟
- من يه نظر دارم...

و بار ديگر مانند تمااااام سوژه ها، فلورانسو درحالی که يك عينك آفتابي براي جلوگيري از حمله ي نوري کله هاى کچل زده بود بسيار ريلكس آمد و نشست كنار بقيه و کسى هم اعتراض نکرد که چرا آمدى؟ بعد از اين همه پست اين وسط براى چى آمدی؟ بلكه مثل بچه هاى گل به باقي صحبت ها فلو گوش دادند.

- يه آمپول...چيزه...يه تفنگ پر كنيم از خنثي كننده هاي اين معجون و بريم خونه ي ولدك خب؟ بعد هم ولدك رو شكست داديم و هم ملت از کچلى نجات پيدا مي كنن. خوبه؟

خانه ي ريدل

لودو محكم به وسط دستش كوبيد، نخود را در هوا قاپيد و گفت:

- هاااااا...اين دختر اقدس خانم دماغش شبيه عقابه.
- يوهاهاهاهاها...
- پوهاهاهاهاهاهاها...
- هااااا...وذاريد من بگم...دماغ دختر صغری خانم شبيه چماقه.
- دوهاهاهاها...
- موهاهاهاهاهاها...
- امم...بوهاهاهاهاهاهاها...

ناگهان آمبريج بعد از يك سال از مرلينگاه بيرون آمد و گفت:

- دماغ دختر کبرى خانم شبيه كلاغه.
- هوهاهاها...
- ما مثلا مي خواستيم كودتا كنيم.
- كوهاهاهاهاها...

در حالي كه مرگخوارها بوهاهاهاها و پوهاهاهاها و دوهاهاهاها و انواع خنده ها را روي صحنه به اجرا در مي آوردند، در آن سمت ماجرا فرزندان روشنايي براي بار آخر نگاهى به کتاب انداختند، خوب اكسپليارموس رو حفظ كردند و آماده ي حركت شدند.



تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
در ادامه ی احیای سوژه های نیمه تمام باحال قدیمی!
خلاصه ی سوژه:

لرد ولدمورت تصمیم میگیره تا با پخش کردن معجونی به اسم «چاشنی دارک لرد» افکار مردم رو سیاه کنه تا جهان پر بشه از اندیشه های پلید و ولدمورتی!

اما متاسفانه بر اثر یک اشتباه به جای اینکه افکار ولدمورتی شن، افرادی که معجون رو می خورن (از جمله محفلی ها و تصادفا خود مرگخوار ها) به شکل ولدمورت در میان. در نتیجه گروه گروه ملت مظلوم غزه! و سایر مناطق به شکل ولدمورت درمیان!

حالا از آشفته بودن اوضاع در محفل و اینکه ملت همدیگه رو نمی شناسن و بدتر از اون دارن ولدمورت بازی می کنن ( ) بگذریم، اوضاع خانه ی ریدل از همه جا بدتره! هیچکس نمی تونه ولدمورت واقعی رو بشناسه! ضمن اینکه مروپی، لودو و سالازار اسلیترین نقشه ی کودتا علیه ولدمورت رو می کشن.

حالا دو نکته ی اسرار آمیز قابل پردازش هم وجود داره:

1- دلوروس آمبریج به شکل عجیبی از اثر معجون مصون مونده که هر دو طرف محفل و مرگخوار رو گیج کرده (و این نکته هم منو گیج کرده که دلوروس تو خانه ی ریدل چیکار می کنه!)

2- مطابق این بخش:
نقل قول:
لارتن: « امان از دست این محفلی ها! انگار باید خودم از این قیافه استفاده کنم! میرم مخفیگاه ولدمورت و به همه ی مرگخوارا میگم اون ولدمورت اصله ، تقلبیه!»
و لارتن دیگر محفلی ها را که در حال انجام کار های مختلفی بودند ، تنها گذاشت!

لارتن کرپسلی الان باید در خانه ی ریدل مشغول خرابکاری باشه!

اتمام خلاصه!

حالا این خلاصه اینجا باشه، شاید یکی پیدا شد و ادامه داد داستان رو...


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
ناگهان همه ی سرها به سمت تدی برگشت و با نگاه بازجویانه از او توضیح خواست.

تدی که از این تغییر یک صدم ثانیه ای آن ها تعجب کرده بود، در حالی که یویوی جیمز را از موهایش خارج می کرد، گفت: چی شد؟ فکری به ذهنای ولدرمورتیتون رسید؟

- پسرم، تو با دلورس چرا می پلکی؟ تو یادت نیست، نبایدم باشه، اما تو که ندیدی سال پنجم منو ققنوسو به چه بلایایی دچار کرد!

تدی که دچار دیگران درگیری شده بود، جواب داد: من! دلورس! ویکتوریا! پلکیدن! نه بابا؟ مگه نمی بینین همه جا هست. تو روزنامه، ، TV ،مجله، مدرسه. اصلا دلورس اون جا، دلورس این جا، دلورس همه جا شده. بالاخره ماهم آدمیم، جو تاثیر داره رومون.

اعضای محفل اهی از سر آسودگی کشیدند. (آهشونو برم)

خانه ریدل

چهار ولدرمورت نما پشت در مرلینگاه ایستاده بودند و به چهره ی بس خوشایند یکدیگر می نگریستند.

مروپی که چهره ای متفکر به خود گرفته بود و به چند لحظه قبل فکر می کرد، سکوت را شکست: جد بزرگ، به نظرتون عجیب نیست که دلورس شکل ما، یعنی پسر شیرین و شکلاتمان نشده؟

در همین لحظه لامپ های تفکر بر بالای سر سه مرگخوار شکل گرفته و نوشته ی Please Wait بر روی آن ها نمایان شد.

مروپی با مشاهده کردن این صحنه، با یک حساب سرانگشتی و مساحبه ی سرعت اینترنت ضرب در کشش مغز سه مرگخوار، به این نتیجه رسید که بهتر است لامپ ها را به حال خود گذاشته و پیگیر دانلود ورژن جدید کروشیو باشد.

در حین دانلود وارد یکی از اتاق ها شد و ولدرمورتی را دید، که گوشه ای نشسته و سرش روی پاهایش افتاده است. به سمت او رفت و لگدی به او زد و داد زد: هی، تو؟ کی هستی؟

ولدرمورت موردنظر سرش را بلند کرد و چشمانش را باز کرد و نالید: مادر، ما هستیم. پسر قند عسلتان!

مروپی که آثار شوک در چهره اش نشست و برخاست برگزار کرده بودند، با لحنی خرکننده گفت: پسرم، واقعا خودتی؟ آنقدر ولدرمورت دور و برمان را گرفته است که تشخیصمان را دچار خطا کند.

ولدرمورت چشمانش را خمار کرد و گفت: مادر، بگو، ما منتژر هشتیم.

مروپی با شنیدن کلمات "منتژر" و "هشتیم" شوک های صورتش را پی مذاکرات همه جانبه فرستاد و جیغ زد: مورفـــــــــــــــــــــــــــــــــین! اگر دیگر پول چیزتان را دادیم؟ اصلا خوب است برویم به دلورس که الان در مرلینگاه مشغول طرح نقشه برای یافتن یکی از اعضای بدنت است، لوت بدهیم؟ اصلا تو میدونی دلورس چه شکلی شده است؟ در واقع هیچ شکلی نشده است. همان شکل وزغ گونه اش را حفظ کرده است. به نظرت این عجیب نیست؟

مروپی پس از به رگبار بستن مورفین، نفس عمیقی کشید تا خفه نشود و منتظر به مورفین خیره ماند.

مورفین که با شنیدن نام دلورس، دنبال موشی می گشت تا سوراخش را اجاره کند، جواب داد: ابژی، الان باید اینارو بگی؟ یا لرد شیاه ریللی(really) ! در جواب قشمت دوم حرفتون باید بگم که از خواهرزاده مون شنیدیم که معجونی که شاخته بود، فقط افکار رو تغییر میداد نه ظاهر رو. نکنه این وزغ ملعون با منویی، گیاهی، چیژی معجونو تغییر داده باشه که بتونه با خیال راحت هر غلطی میخواد بکنه، ماروهم این جا به جون هم بندازه؟

مروپی: :worry:


ویرایش شده توسط آليس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۵ ۲۲:۲۴:۰۰


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.