اسلي ها فكر فوق العاده كثيفي رو در سر مي پروروندن. با همان دو ميلي گرم مغز سرشان با هم گفتند:
- خوب حالا چطور بايد اونو اسلي كنيم؟
- كم كم دارم به وجود عقل در شما شك ميكنم
- ما همون شكتو هم از بين مي بريم
- آخه شتر مرغاي نژادپرست!شما اينو نمي فهميد كه مسوول ايفاي نقش كوييرل هست؟
- چرا مي فهميديم كه چي حالا؟
- خوب وقتي يه رشوه اي به سر روش بكشيم مطمئنا يه دست كاري تو گروهش مي كنه درسته؟
-آره اينو هم مي فهميديم! ما فقط نمي دونيم چه راهي واسه تغيير گروهش هست؟
-
نيم ساعت بعد... كافي نت هاگوارتز!بكس اسلي مي دونستند كه كوييرل تمام وقتشو اين جا صرف مي كنه. به محض ورود اونا به كافي نت همون بوي خز شد سير به مشامشون رسيد. در حالي كه با يه دست بينيشونو گرفته بودند و با دست ديگه چوبدستيشونو سرانجام به استيشني كه كوييرل در آن مشغول پستيدن بود رسيدند.كوييرل بدون اين كه متوجه لشكر 50 نفري كنارش باشد همان طور مشغول بلاك كردن و عزل و نصب بود
- اهم اهم!
- تق تق تق تق!(افكت صداي كيبورد)
- اهم! اهم!
-تق تق تق تق پاق!
-
سلام عرض شد!
- فرمايش؟
رفتار كوييرل كم كم آن ها را عصباني مي كرد.شايد اگر به كوييرل احتياج نداشتند، الان اسكلت كوييرل در حال تايپ بود.
- غرض از مزاحمت يه كاري با شما داشتيم. ببخشين مي خواستيم ببينيم مي شه يك شناسهرو تغيير گروه بدين؟
- در صورتي كه كمتر از 50 تا پست زده باشه مانعي نداره.
- آخه راستش مي دونيد. اين كسي كه مي خواد تغيير گروهش بديم...
- مي خواين تغيير گروهش بدين؟
مگه خودش دست و پا نداره بياد؟
همان چيزي كه از آن مي ترسيدند در حال رخ دادن بود. كوييرل كسي نبود كه دست به همچين اعمال كثيفي بزند.
- كوييرل عزيز! تو رو خدا گوش بدين. موقعيت گروه اسلي در خطره.حالا اگه شما با يه مبلغي نرم تر مي شيد اشكال نداره! قيمتو عرض كنيد
- خوب اجازه بدين نرخ تعويض گروه با رشوه رو نگاه كنم!!!!!!!!
و مشغول ورق زدن كتابي با عنوان قوانين السايت(!!) اثر پروفسور علي نيلي شد
- آها پيداش كردم. نرخ اين نوع تعويض گروه، 1000 گاليون هست به علاوه بلاك كردن يكي از اعضاي گروهتون.هر كاري مي خواين كني سريع تر! كار دارم.
بليز برگشت تا با ارتش مشورت كند. اما به غير از بارتي ديگر اثري از هيچ يك از آنان نبود.
ملت اسلي در بيرون از كافي نت:
بليز رو به بارتي كرد و گفت:
- ناكسا در رفتن. بيخيل! چقدر پول داري؟
- 500 گاليون! تو چي؟
- 500 گاليون!
- بليز مي گم حالا چيكار كنيم پولو؟
-
باب تو چرا هيچي حاليت نيست! كاري نمي خواد كنيم! دو ضرب در 500 مي شه هزار گرفتي؟
- آها آره آره گرفتم!
حالا يه سوال ديگه! اون شرط دومشو چيكار كنيم؟
- خوب اونم تو زحمتشو بكش ديگه
باي!
و پا به فرار گذاشت. بارتي چاره ديگر نداشت.هزرا گاليون را به كوييرل داد و منتظر اجراي شرط دوم بود.
-بلاك شدن درد داره؟
- نه! سريعه! نمي دوني چه كاره لذت بخشي هست
خوب تا سه بشمار تمومه! بله 1...2...3!
بـــــــــــــــيخ!(افكت بلاك شدن)
ملت اسلي از پشت شيشه هاي كافي نت، مجسمه شدن بارتي را نگاه مي كردند. او الان بلاك شده بود و تنها يك مجسمه در برابر آن ها قرار داشت. ملت ارتش بار ديگر وارد كافي نت شدند و مجسمه بارتي را بر دوش خود حمل كردند.
-عجب انسان شريفي بود؟
- خيلي من بهش ظلم كردم! در زمان كودكيم هم خيلي با من مهربون بود.
- حيف بارتي! افتخار هر اسلايتريني بود!
- بس كنيد اينا رو! بارتي الان نقش بوق داره! فعلا آلبوسو بچسبيد
.
در گوشه اي ديگر آلبوس دامبلدور كه براي كار واجبي به برج برگشته بود در روبروي بانوي چاق ايستاده بود و هر چه اسم رمز را مي گفت او را راه نمي داد.