هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پیروان راه دامبولیسم
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۷
#2

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
آرامش عجیبی بر چهره دریاچه نشسته بود .

مرد مسنی بر درختی نزدیک به دریاچه آرام تکیه زده بود . تفکراتش به عمق دریاچه و به بلندای قله کوهی بود که بدان نگاه میکرد . در میان دیگران بود ولی جدا از آنها ...

آهی کشید و به دور دست ها خیره شد . آنگاه لب گشود و برای پسری مو مشکی که کنار ایستاده بود ، شروع به صحبت کرد :

_ : هری ، چیزی که من میخوام به تو آموزش بده نحوه در دست گرفتن قدرت نیست . قدرت فانیه و هیچگاه باقی نخواهد موند . تو باید این رو یاد بگیری که جاودانه ترین نیرو عشقه . عشق و دوستی رو به هیچ قیمتی نباید فروخت . اگر فروشی در کار باشه ، باید از قدرت به خاطر دوستی ها ، رفاقت ها و علایقت بگذری .

پسرک با دقت به او نگاه میکرد ، او لبخندی زد و به آرامی ادامه داد : من از آینده محفل میترسم . میترسم روزی برسه که به خاطر قدرت ریاست محفل از هم بپاشه و فراموش نکن اگر کسی با جدال به قدرت رسید ، حاکم حقیقی نیست .

نگاهش به عمق دریاچه مات شد و صحبتش را اینگونه به اتمام رساند : یا بهتره بگم ... محفلی ِ حقیقی نیست !

کیلومتر ها آن طرف تر طبعا قزوین !

_ : عملَه دستَه دستَه ... سَرَ کوهی نشستن ...

این صدای ویلی بود که در حال ساخت و ساز احساس خوش صدایی بهش دست داده و زده بود زیر آواز . همین لحظه جسمی محکم بر فرق سرش میشینه : ببر صداتو ویلی !

با دقت به اون جسم نگاه میکنه و وقتی میفهمه یک عدد آجر بوده متوجه میشه در این قسمت از پست باس پس بیفته ... پس ، میفته !

آسپ با خشانت به پیوز که این حرکت رو کرده بود نگاه میکنه : شرم بر تو ! یک سفید ِ اصیل نباید به سفید دیگه ای آسیب برسونه ، مگه اصول اولیه رو یادت رفته !؟ فردام برو بر علیه ما با لرد متحد شو دیگه !

پیوز : فکر خوبیه !

دوشومبف ... پوف ... شپلخ !

افکت مورد ضرب شتم قرار گرفتن پیوز ( کوته نظر نباشید ، ذهنتون رو بسط بدید ، روح هم میتونه مورد ضرب و شتم قرار بگیره علی الخصوص وقتی ضارب آسپ باشه ! )

آسپ : خب ... بقیه شروع کنید ... هرمی اون آجرو بنداز اینور ... نه اونور نه ... اینور ... آآآآآآآخ ...

دنگ !

نشونه گیری هرمی هیچوقت خوب نبوده ، اجر بر فرق سر آسپ فرود اومد !


ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۳ ۱۸:۵۵:۰۰

But Life has a happy end. :)


پیروان راه دامبولیسم
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۷
#1

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
نسیم سرد زمستانی در محوطه هاگوارتز می وزید و موج های آرامی را بر سطح دریاچه پدید می آورد. خورشید به زیبایی در آسمان صاف و بی ابر در حال درخشندگی بود. چندین متر آنطرف تر در کنار دریاچه و در سایه درختی بزرگ آرامگاه سپیدی قرار داشت که غبار زیادی سطح آن را پوشانده بود. آرامگاهی که همچنان در گوشه ای از خاک هاگوارتز روز به روز کهنه تر میشد و هویت ِ مرد ِ درون آن رو به فراموشی می رفت...

تاریخ مث یه صفحه روبروت میاد ... می خوای داد بزنی اما صدات دیگه در نمیاد

خوب شد که امروز دیگه نیستی .... نیستی و بدبختی و فلاکت و ببینی

اصالت و سفیدی مرد و امروز فقط یه شعاره ... بی غیرتی امروز مرسومه رو بورِس رو کاره

خوب شد نیستی و ببینی چه خفتیه ... امروز بی رگ و اخته شدن نعمتیه

تو رو کشتن و قهرمان شدی، کف زدن از ما ... تو رو جون خودت از ما بیشتر از این نخواه

کیلومترها آنطرف تر ، قزوین !

در محیطی باز و وسیع آلبوس سوروس پاتر در حالی که کلاه ِ سفید رنگی بر روی سرش دیده میشد و وسیله ای فلزی را در دست گرفته بود با نیشخند به جمعیت چشم دوخته بود. ویولت پرسید:
-آسپ این چیه تو دستت؟
-کلنگ! با پیگیری های بابام و حرف زدن با چند تا بنگاه املاک بالاخره زمینو خریدم. الانم جمع شدیم کلنگ رو بزنیم. هرمیون نقشه رو بیار!

هرمیون از بین جمعیت بیرون آمد و در حالی که کاغذی لوله ای را از ردایش بیرون می آورد به آسپ داد و گفت:
-بخش پایینی قلعه یکم سختی داره ولی بقیه اش با جادو حل میشه. خیلی روش کار کردم تا خوب از آب در بیاد ... اهم ... دقیق و مهندسی! :دی

آسپ یک ابرویش را بالا آورد اما قبل از اینکه بتواند حرفی بزند صدای فریادی از دوردست به گوش رسید و توجه همه را به خود جلب کرد. مرد کوتوله ای در حالی که تبری بلند تر از قدش ! در دست گرفته بود با تمام سرعت به آسپ نزدیک میشد و فریاد زنان میگفت:

-آآآآآآآآآآی ... بگیرید این آدمو! بگیرید شیطانو! بکشیدش!
ملت:

کوتوله به آسپ رسید و تبر را بالا برد اما قبل از آنکه بتواند حرکتی بکند آسپ آهی کشید و گفت: برو بخواب باب. اینم فکر کرده هیتلره!

و کلنگ را بالا برد و زد تو سرش و باعث شد کوتوله تا کمر تو زمین فرو بره و وقتی با تشویق جمعیت روبرو شد ضربه دیگری به سر مرد زد که طرف به کل در زمین ناپدید شد.

آسپ به آن بخش زمین اشاره کرد و ادامه داد:
-اینجا یونجه بکارید و هر روز بهش آب بدید. وقتی رشد کرد و بزرگ شد بدید بزهای آبرفورث بخورن تا یکم قوت بگیرن حداقل این بشر بی خاصیت از دنیا نره.

سپس نگاه دیگری به نقشه انداخت و با هیجان گفت: خب شروع می کنیم. بکوبید!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.