کینگزلی به نکته جالبی اشاره کرد! تلخه ولی حقیقت داره...باید میمرد
اگه دامبلدور نمیمرد... اوووم چند تا سفید دیگه هم بودن که احتمالا خیلیا احساساتی میشدن...بالاخره یه جا رولینگ باید توان و قدرتشو به رخ میکشید! اینکه جرات داره محبوب ترین شخصیت های کتابم بکشه و من از این لحاظ ستایشش میکنم! شبیه جلاد ها شدم
اگه دامبلدور نمیمرد...اولین کسی که به ذهنم میرسه "هاگرید"ه. یکی از بزرگترین آرزوهای هر کدوم از ماها احتمالا اینه که در هاگوارتز تحصیل میکردیم به جای این مدرسه های مسخره! و برای من به شخصه بعد از جادویی بودن و ساختمان و محیط هاگوارتز...اصلی ترین دلیلش همین بشر یا در واقع "غول" بود. هاگرید بینظیر بود! بینظیر! شجاع و خنگ و در عین حال به درد بخور! تیکه های طنزشم که محشر بود...
هیچوقت چند تا توصیف از این یارو رو تو کتاب یادم نمیره:
_ زمانی که هری پاتر به حیاط هاگوارتز نگاه میکرد و برف همه جا رو گرفته بود و هاگرید داشت برف هارو جمع و جور میکرد...
_ زمانی که هاگرید در خانه ویزلی ها روی صندلی نشست و صندلی شکست زیرش و خورد زمین...خییییییی:دی
_ زمانی که به سانتورها گفت: این لعنتی ها هر چیزی که از ماه به زمین نزدیکتر باشه نمیبینن!
_ اونجایی که با آرگوس فیلچ دعواش شد و بهش گفت خرفت لعنتی یا همچین چیزی:دی
_اونجایی که هری پاتر محروم از پدر و مادر رو در آغوش گرفته بود و به دامبلدور میگفت دلش نمیاد هری رو پیش خاله و شوهر خاله ش بذاره، دلش نمیاد با دست خودش این بشر بدبخت که البته بعدا خوشبخت شد رو پیش یکی از بدترین خانواده های مشنگی بذاره!