فردا شب ــ خانه ریدلگلرت برای بار پنجم لیوانشو پر از نوشیدنی می کنه. همونطور که زیر چشمی به لرد نگاه می کنه لیوانشو سر می کشه. بالاخره غذا های روی میز ناپدید می شن و همه بی صبرانه منتظر میشن که لرد از جاش بلند شه و بهشون اجازه رفتن بده. اما این بار لرد صندلیشو کمی از میز فاصله میده و شروع به صحبت می کنه: خیانت به ارباب
لرد سیاه از جاش بلند میشه و شروع به قدم زدن می کنه و ادامه میده:خیانت به جادوگران سیاه...این روزادر بین وفادار ترین مرگخوارا هم شیوع پیدا کرده. حتی عالی رتبه ترین مرگخوارا هم از این قاعده مستثنا نیستن...
لرد سیاه کنار صندلی ایوان می ایسته. همهمه ای بین مرگخوارا صورت می گیره. صدای تق تقی بر اثر برخورد انگلشت های استخوانی ایوان به میز بوجود میاد. آثار حیرت و تعجب در بدن نامتعارف ایوان مشخصه.
- اربااااب؟ منظورتون منم؟ مــــ-
لرد سیاه به گلرت اشاره می کنه. گلرت عکسی رو روی میز میندازه و میگه: این عکس 6 روز پیش گرفته شده....ساعتای 8 و نیم شب...بعد از شام. آخه می دونین که دامبلدور همیشه زود می خوابه تا....
ایوان با انگشتای لرزونش عکسو بر می داره و بهش نگاه می کنه. عکسی که نشون می ده یکی از دستای ایوان دور گردن دامبلدور و تو دست دیگش یویوی جیمزه.
- اررباب...این این فتوشافه! اینا واسه من پاپوش درس کردن....ارباب نه-
همونطور که عکس بین مرگخوارا دست به دست میشه گلرت خودشو روی صندلیش میندازه و لبخندی روی لباش نقش می بنده.
لردولدمورت: خب ایوان، نظرت چیه که به دست دختر عزیزم کشته بشی؟ نه...تو که نمی تونی خفه بشی می تونی؟ چطوره از بالای دیواز بندازیمت تا-
- اکسکیوز می ارباب!
لرد ولدمورت از اینکه ریگولوس حرفشو قطع کرده عصبانی میشه و دهنشو باز می کنه تا چیزی بگه ولی بازم ریگولوس مانع میشه: ارباب...ایوان راست می گه. این عکس فتوشاپه. من خودم درستش کردم. تازه این یه قسمت از عکسه...تو عکس کامل من شما رو هم کنار دامبلدور قرار دادم و دامبلدورم داشت واستون شاخ می ذاشت. تازه رداتونم صورتی بود. نمی دونین چه جیگری-
لرد در حالی که می خواد موی نداشتشو بکنه به طرف ریگولوس میره: چی؟؟ اون خرفتو کنار من گذاشتی؟ تو خجالت نمی کشی از روی این عکس تقلید می کنی؟ یه ذره خلاقیت داشته باش!!
در همین لحظه آنتونین که بالاخره موفق می شه آخرین دونه برنج داخل ظرفشو بخوره دور دهنشو پاک می کنه و می گه: اربااااب!! شیش روز پیش ساعتای هشت و نیم شما مشغول به شکنجه کردن ایوان بودین! یادتون میاد؟ قضیه بدهی و اینا!
لرد ولدمورت چند لحظه مکث می کنه و میگه: عجیبه...اینو یادم نبود! کاملا درسته. من چطوری تونستم غفلت کنم؟!! البته یادتون باشه ارباب هیچ وقت از هیچ چیز غافل نیست. اینا همش نتیجه اعتمادی بود که به تو کردم گلرت! مثل اینکه تو یه خائنی!!