هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸

جودی جک نایفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۸:۰۴ دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹
از هـᓄـیــטּ ᓗـوالیـ جهنـᓄـ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
ارابابا!(تهش رو شبیه بابا گفتم)
بِلای بی بَلا!
چک اش میکنین!؟

افسانه لرد ولدمورت


...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you

***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
بررسی پست شماره 650 خانه ریدل ها، لیسا تورپین:


نقل قول:
- میخواید تو دهن من سیم کشی کنید؟
می خواستم بگم کلمه "سیم کشی" ایده خوبی برای این قسمت نبود. ولی خوشبختانه خودت ایده بهتری دادی. ولی باز توضیحشو بدم.
خیلی وقتا پیش میاد که از من می پرسن فلان کار رو چطوری انجام بدیم...و خیلی وقتا جوابم این می شه که مگه این جا دنیای جادویی نیست؟
اینو هیچوقت نباید فراموش کنین که شرایط اینا فرق می کنه. جادوگرا می تونن کیفی داشته باشن که کل وسایل خونه توش جا بگیره. می تونن ماشینی داشته باشن که تا زده بشن و تو جیب جا بشه...می تونن شیرجه بزنن تو لوله های آب...
برای همین، ایده های ساده رو بذارین کنار. به این فکر کنین که کدوم ایده جالب تره. بیشتر می شه دربارش نوشت. تو دنیای جادویی و تو سوژه های طنز، خیلی وقتا می شه منطق رو کنار گذاشت، قوانین طبیعی و فیزیکی رو زیر پا گذاشت.


نقل قول:
- دهنتو ببند سوز میاد! تازه دوباره کلی گرد و خاک اومد تو.
صحنه ساده و قشنگی بود.
از لیسا هم می تونی تو همچین موقعیتایی استفاده کنی. اگه حضورش برای سوژه مفیده، بذار بمونه...اگه مفید نیست خودت وارد و خارجش کن. مثلا این جا بیاد بگه دهنتو باز کن. می خوام برم توش بشینم که چشمم به کسی نیفته...نمی خوام کسی رو ببینم.
این جا به نظر من می تونست بمونه. چون الان دو نفر شدن...سه نفر و چهار نفر شدنشون هم ضرری نداره. اینجوری که کم کم کل مرگخوارا برن تو دهن فنریر!


نقل قول:
- سیم کشی چیه؟ بزرگترین معجون ساز قرن، هکتور دگورث گرنجر، سیم کشی نمیکنه که... معجون میپزه!

بر اثر هیجان زیاد، هکتور ویبره شدیدی رفت که باعث فنریر نیز بلرزد.
صبر فنریر تمام شده بود.
- آخه چطور دو شاخه رو بزنه تو معجون؟

فنریر این را با صدای خیلی ریز و ارام گفته بود؛ ولی گابریل و هکتور چون در بدن او بودند صدای او را خیلی بلند شنیدند.

- این رو فقط بسپار به بزرگترین معجون ساز قرن. حالا برو سمت اتاقم.
این جاش خوب بود. این ایده جادویی تر و خنده دار تره. به شخصیت هکتور هم میاد که بگه نگران نباشین و کل مشکلات رو خودم یه تنه حل می کنم.


نقل قول:
- بدو دیگه، توی این همه کثیفی حالم داره به هم میخوره!
بعضی دیالوگا هستن که به زور خودشونو وارد متن می کنن. انگار شخصیتی که حاضره، آدمو قلقلک می ده که منم وارد کن...یه چیزی از طرف منم بنویسن.
این جا نباید بهشون توجه کرد.
این، یکی از همون دیالوگاس. وجودش بی دلیله. به سوژه گابریل اشاره مستقیم کرده. بهتر بود نباشه.


نقل قول:
فنریر با عصبانیت راه افتاد و دوباره شروع کرد به غر زدن.
- ارباب حتما منو میکشن. اگر نکُشن ولی حتما اخراجم میکنن!
جریان جاروبرقی بامزه اس. برای همین اشکالی نداره که یکی دو پست ادامه پیدا کنه. کافیه بیشتر از حدی که لازمه کش داده نشه. فراموش نشه که سوژه فرعیه.


پستت خوب بود لیسا. همونجوری که بالا توضیح دادم، می تونست لیسا هم داشته باشه؛ ولی همینجوری هم خوب شده.
شخصیت هات خوب بودن. طنزت ملایم و قشنگ بود. توضیحات طولانی و اضافه ندادی.


کوتاه نوشتی، ولی سوژه رو همونقدر که لازم بوده جلو بردی.


خوب بود.

..................................


سلام پافت! امیدواریم از ما انتظار نداشته باشیم اسم کوچیکتونو بگیم!

بررسی پست شماره 258 خانه اصیل و باستانی گانت ها، اگلانتاین پافت:


نقل قول:
_فس...چه مودب...فس.
درباره شروع پستمون، باید با توجه به پایان پست قبلی تصمیم بگیریم.
پایان پست قبل یه دیالوگ محکم و تعیین کننده بود. دیالوگی که جواب لازم نداشت و بعدش بهتر بود صحنه عوض بشه.
شما صحنه رو عوض کردین...ولی اشتباهتون این بود که به جای توضیح صحنه ای که عوض شده یا حداقل، تعیین صحنه با تیتر، با دیالوگ شروع کردین. همین باعث شده که وقتی دو تا پست رو پشت سر هم می خونیم احساس می کنیم اشتباهی رخ داده...باید کمی جلو بریم که بفهمیم چی به چیه.


نقل قول:
نجینی رو به روی مرد پیتزا فروش ایستاده و گویی در ماوراء بود.
اما مرد پیتزا فروش اصلا به او نگاه هم نمی کرد.
_فسس...بهش بگو...فس...بگو من می خوام باهاش عروسی کنم.
گاهی بهتره کمی ساده تر به ماجرا نگاه کنیم. این جا به نظر من اگه به جای "بهش بگو می خوام باهاش عروسی کنم" روی همون نگاه کردن تمرکز می کرد، بامزه تر می شد. این که می گفت بهش بگو به من نگاه کنه.


نقل قول:
_فسس...باشه...فس...نه منو، فس...روی این صندلی صورتی نزار...فس...من اون قرمزه رو می خوام ...فسس.
این "فس" ها کمی زیاد شدن. تمرکز خواننده رو به هم می زنن. یکی دو تاش کافی بود.

نذار...امکان پذیر...


نقل قول:
_اه...آقا...ما تو خونه ی ریدل ها، یه مگس داریم پشتک وارو میزنه...می خوای ببینیش؟
این جاش خوب بود. تو سوژه های طنز، معمولا ایده های ساده و مسخره، به درد بخورتر از نقشه های جدی و بزرگ هستن.


نقل قول:
دخترک به مرد نزدیک می شود و خیلی آهسته توضیح می دهد:
_ببین آقا، اون ماری که اونجا نشسته...اون...آرزو داره که شما بیایید و...و...

همان لحظه پیتزاهای روی پیشخوان را دید و اولین حرفی که به ذهنش رسید را به زبان آورد:
_و...پیتزاهایی که پخته ببینید.
صحنه ها رو خوب توضیح می دین. خیلی واضح و مشخصن.


نقل قول:
مرد مشنگ که تحت تاثیر این حرف قرار گرفته بود، دقیقه ی بعد دید دست دختری که حتی اسمش را نمی داند گرفته، کنار ماری ایستاده و دنیا دور سرش می چرخد؛ چون تاتسویا در حال آپارات به خانه ی ریدل ها بود.
یکی از چیزایی که معمولا روش تاکید می کنم اینه که تا جایی که لازم نیست، سوژه رو از تاپیک دور نکنین. یا اگه دور شد، در اولین فرصتی که سوژه اجازه می ده برش گردونین. چون این محدودیت ها هستن که داستان ها رو جالب می کنن. درست مثل ایفای نقش. ما می تونیم شخصیت ها رو کاملا آزاد فرض کنیم و آزاد بنویسیم...ولی جذابیت ایفای نقش به همینه که اخلاق و رفتار شخصیت ها رعایت بشه.
تاپیک ها هم همین حالت رو دارن. ما رو از نظر زمانی و مکانی محدود می کنن. الان به اسم تاپیک دقت کنین.
خانه گانت ها...
بهتر بود به جای رفتن به خانه ریدل ها، به خانه گانت ها می رفتن. ولی همین هم خوبه. اشکالی ایجاد نمی کنه.


پست شما خوب بود. قبلا(با شناسه قبلی) یه حالت خامی داشتن که تو این پست ندیدمش. امیدوارم کلا برطرف شده باشه.


برای شخصیت خودتون هم اصلا عجله نکنین. شما بنویسین. کلی شخصیت برای نوشتن هست. شخصیت خودتون اگه قرار باشه سوژه ای داشته باشه، خود بخود براش پیش میاد. تا اون موقع می تونه ساده پیش بره. همه لازم نیست یه ویژگی خارق العاده داشته باشن.


موفق باشید! اسمتون سخته!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۸:۵۸ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
سلام ارباب. خوبید ارباب؟
نقد خواستیم ارباب.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۱۱:۱۷
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
سلام ارباب.
انقدر درخواست نقد نداده بودم که نمیدونستم کدوم رولو بیارم.

در آخر اینو برگزیدم. نقدش میکنید؟


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۸

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
سلام منم اومدم.
این رولو ببینید اشکالاش کجاست و اینا.


سلام

نقد پست شما ارسال شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۱ ۲۲:۵۷:۱۱

رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
بررسی پست شماره 518 کافه تفریحات سیاه، دروئلا روزیه:


نقل قول:
کنار هزاران پیرزن معجون فروش قوز کرده که توی یه کوچه‌ی تاریک و کثیف، بدون هیچ نظم و ترتیبی بساطشونو پهن کرده بودن، اصلا کار راحتی نبود.
به این صحنه تو پست قبلی رسیده بودیم، ولی اونقدر جالب بود که ارزش تکرار و تاکید داشته باشه. مثل این می مونه که یه نظر از کنار یه منظره ای سریع رد بشه و دستشو بگیریم و متوقفش کنیم و مجبورش کنیم به منظره دقت کنه.


نقل قول:
- امکان نداره پامو همچین جای نامتقارن کثیفی بذارم!
- گابریل! ما برای انجام ماموریت اینجاییم.
- اصلا نمیشه. حتی کثیفیشم نامتقارنه!
سوژه رو نباید به زبون آورد! مخصوصا بیش از حد نباید این کارو کرد. باید نشونش داد. باید اجراش کرد.
این که گابریل تو هر موقعیتی کلمه "نامتقارن" رو به زبون بیاره، این سوژه رو تکراری و خسته کننده می کنه. حتی تو هر موقعیتی نباید اجراش هم بکنه. جایی که موقعیت مساعده باید این کار انجام بگیره. مثلا این جا مساعده. چون کوچه کثیفه. می تونه بدش بیاد. می تونه با دستمال مرطوب زمینو تمیز کنه. می تونه سعی کنه پیرزنا رو به ترتیب قد بچینه. این کارا خوبن. جالبن. این کلمه "نامتقارن" نباید به زبون آورده بشه.


نقل قول:
کار سخت تموم مدت اونجا نشسته بود و بحث مرگخوارا رو نگاه میکرد.
این جمله عالی بود. ساده، غافلگیر کننده و متفاوت و کنجکاو کننده.


نقل قول:
گابریلم جاروی جادوییشو که از شدت مکش داشت آسفالتای کوچه رو میکند، سفت چسبیده بود.
- به جاروم دست نزن! بیا از تو جیبم دسمال وردار... موهامو نکش! تو جیبم دستکش هست... بهم دست نزنین!
این جاش هم خیلی خوب بود. قسمت های "از تو جیبم دستمال ور دار" و "تو جیبم دستکش هست" دقیقا همون چیزیه که بهش اشاره می کردم.


نقل قول:
کار سخت خسته شده بود. درمونده بود. کسی بهش توجهی نمیکرد. دیگه ابهتی نداشت. نباید بیشتر از این تحقیر میشد. بدون این که کسی متوجه بشه سریع وارد تنظیمات شد و سختی مرحله رو گذاشت روی "ایزی"، با بغض نگاهی به راسته‌ی پیرزنان معجون فروش انداخت و از اون جا رفت.
این قسمت متفاوت و قشنگ بود. شما وقتی می خوایین، می تونین خلاقانه بنویسین و این خیلی خوبه.


نقل قول:
حالا کوچه به متقارن‌ترین شکل ممکن دراومده بود. حتی گرد و خاک کف کوچه‌م متقارن پخش شده بود. انقدر متقارن شده بود که بانز برای هماهنگی با اون همه تقارن سعی داشت کلید مرئی-نامرئی شو وسط نگه داره.
احتمالا می تونین حدس بزنین که الان قراره بگم کلمه "متقارن" و "تقارن" نباید اینقدر تکرار می شدن.
این قدر تکرار، فقط ایجاد حساسیت می کنه. مثل این که من برم و بیام و بگم من خیلی شجاعم. من شجاعم. شجاعت دارم.
تا وقتی که نشونه ای از این شجاعت از خودم نشون ندم فایده ای نداره. تکرار این کلمه فقط همه رو حساس می کنه.
خود صحنه خوب بود. این که گرد و خاک هم مرتب پخش بشن. ولی باید توصیف می شد.


سوژه خیلی خوب پیش رفته. از سوژه گابریل خیلی خوب و به جا استفاده کردین.


ایراد پستتون به شکلی بود که بگم فلان کارو بهتره انجام ندین، و شما از این به بعد انجام ندین. به همین سادگیه. ایراد خاصی نیست. صحنه هایی که تصور و توصیف کردین مهم تر از این ایراد کوچیک هستن.


آخر پست هم خوب بود. تو پست قبلی می خواستن وارد کوچه بشن...و تو پست شما وارد کوچه شدن. این یعنی کند پیش بردن سوژه که همیشه به تازه واردا توصیه می کنیم. این یعنی توقف کردن و توجه به موقعیت و استفاده از سوژه ها. این سوژه ها می تونن از همون موقعیت گرفته بشن یا از شخصیت ها یا مثل کاری که شما انجام دادین، از هر دو.


خوب بود ئلا!

......................

ما بسیار پر شکوهیم مادر!


بررسی پست شماره 510 خاطرات مرگخواران، مروپ گانت:


نقل قول:
دم دم های غروب بود اما ابرهای سیاه به پیشواز شب رفته بودند...گویی خورشید هم نمی خواست شاهد رنج های آن روز رهگذر پریشان باشد. ناگهان صاعقه در آسمان درخشید و سپس باران... بارانی که هر لحظه شدید و شدید تر میشد. قطرات آب از شکاف کفش های کهنه زن به درون نفوذ میکرد و پاهایش را در سرما فرو میبرد.
اینجور پست ها بهتره با یه تیتر شروع بشن. با یه جمله ای که خواننده رو دنبال خودش بکشه. مثلا به نظر من این جمله برای شروع مناسب بود:
نقل قول:
قطرات آب از شکاف کفش های کهنه زن به درون نفوذ میکرد و پاهایش را در سرما فرو میبرد.
این جمله خواننده رو کنجکاو می کنه که زن کیه...چرا تو این وضعیته.
بعدش می شه فضاسازی کرد و توضیح داد.


موقع نوشتن پست جدی، یکی از چیزایی که باید بهش توجه کنیم اینه که بیش از حد درگیر احساسات نشیم. این شامل هر احساسی می شه. مثلا یکی می خواد پست غم انگیز بنویسه. نا خودآگاه هر اتفاق و هر عکس العملی رو شدیدا تلخ می کنه. تلخی پست اونقدر می شه که از حالت "غم انگیز" خارج می شه. یا مثلا می خواد یه حرف خوبی بزنه، اونقدر همه چی رو به جا و بی جا به این مورد ربط می ده که حرفش تبدیل به شعار می شه.
در مورد شخصیت ها هم همینجوریه. شخصیت های بد می تونن جنبه های خوبی داشته باشن که ما ندیدیمشون. اینا رو می تونیم نشون بدیم.
این جا در مورد تام و مروپ کمی اینجوری شده. مروپ مظلوم و بی چاره نشون داده شده و تام ظالم و بی رحم به نظر می رسه.
در حالی که واقعا تام تقصیری نداره و مروپ مقصره. با توضیح و بیان احساسات، اصل قضیه رو نمی شه عوض کرد. یه نفر یهو به خودش بیاد و ببینه یکی که هیچ علاقه ای بهش نداره، گولش زده و همسرش شده و یه بچه هم دارن!
برای ایجاد این احساس که شاید مروپ هم حق داشته یا شاید این اتفاق حق تام بوده هم می شد یه توجیهی آورد. تام رو کمی بد جلوه داد...مثلا قبلا مروپ رو مسخره کرده باشه، بهش امید واهی داده باشه...یه چیزی که خواننده رو قانع کنه که مروپ این کار رو حق خودش می دونسته.


نقل قول:
کوچه دیاگون هر روز میزبان جمع کثیری از جادوگران و ساحران مشتاق بود که به ویترین مغازه ها زل میزدند و اشیاء پشت ویترین را لبخندزنان بهم نشان می دادند؛ اما آن روز فقط آن زن بود و باران بی امان.
این جاش قشنگ نوشته شده.


نقل قول:
می لرزید... اما قدم هایش با نوعی حس اراده همراه بود. می دانست هدفش چیست... می دانست مقصد کجاست.
ناگهان ایستاد... از پشت پنجره بخار گرفته مغازه، شعله ی شمعی سو سو میزد... شمع.
در افکارش غرق شد... یاد شمعی افتاد که به مناسبت سالگرد ازدواجشان، شب گذشته روشن کرده بود. ازدواجی که مروپ فکر میکرد عمری دراز خواهد داشت... شاید برای همیشه!
این جا کلی مکث داره. سه نقطه برای نشون دادن بعضی از مکثا خوبه، ولی بعضیاشون احتیاج به فاصله بیشتری دارن. باید رفت سر خط:

می لرزید... اما قدم هایش با نوعی حس اراده همراه بود. می دانست هدفش چیست... می دانست مقصد کجاست.
ناگهان ایستاد...
از پشت پنجره بخار گرفته مغازه، شعله ی شمعی سو سو میزد...
شمع!
در افکارش غرق شد...
یاد شمعی افتاد که به مناسبت سالگرد ازدواجشان، شب گذشته روشن کرده بود. ازدواجی که مروپ فکر میکرد عمری دراز خواهد داشت... شاید برای همیشه!


این جوری مکث های کوتاه و بلند از هم جدا می شه و لحن قشنگ تر می شه.


نقل قول:
مروپ لبخند زد... این لبخند دروغین بود... همانگونه که حرف های مرد دروغی بیش نبود. غم زیادی پشت لبخندش بود که مروپ دوست داشت به زبان بیاورد... اما نه ...نمیتوانست.
اگر آن مرد بعد از فهمیدن حقیقیت رهایش میکرد چه؟ اگر متوجه می شد یکسال با ساحره ای زندگی کرده که به او معجون عشق نوشانده و هر روز به او دروغ های بیشتری گفته که مبادا از دستش بدهد چه؟ آیا با او می ماند؟
اینا خیلی خوب بودن. احساسات نسبتا پیچیده مروپ رو خوب و کامل توضیح دادین. نه با جمله های مبهم و غیر قابل فهم و نه با توضیح های بیش از حد طولانی.


نقل قول:
مروپ به چشم های سیاه و مشتاق مرد خیره شد. مردی که مدت ها از پشت پنجره ی خانه گانت از فاصله ای دور به تماشای او می نشست... حالا آن مرد درست رو به رویش نشسته بود. دلش می خواست تا ابد همانجا بنشیند و به تام ریدل نگاه کند... اما آیا میتوانست جلوی آن وجدان مزاحم را بگیرد؟
_تو بهش دروغ گفتی! تو اونو با جادو و به شکل ننگ آوری عین یه زندانی کنار خودت محبوس کردی! مروپ... مگه تو نمیگی که عاشقشی؟ پس چطور تونستی اونو از خونوادش کیلومتر ها جدا کنی و تبدیلش کنی به موجودی بی اختیار!؟
این قسمت می تونست همون توضیحی باشه که لازمش داشتیم. مثلا مروپ از اول خیلی عاشق تام نباشه. فقط خودخواهانه بخواد اونو داشته باشه و یه خانواده تشکیل بده. ولی حالا عاشقش شده باشه و دیگه نتونه به دروغش ادامه بده و بخواد آزادش کنه. یا روی بچه تمرکز کنیم. یعنی احساس مروپ تغییری نکرده. هنوز هم تام رو حق خودش می دونه(که این مروپ رو کمی بی وجدان نشون می ده) ولی می خواد پسرش یه پدر واقعی داشته باشه. پدری که بهش عشق بورزه. یا بعد از این همه مدت، خودشو قانع کرده باشه که این همه عشق و علاقه نمی تونه فقط به خاطر معجون عشق باشه(و بعد بفهمه که اشتباه کرده).


نقل قول:
و فنجان نوشیده شد... تا آخرین جرعه اش.

_من کجام؟ تو کی هستی؟

او چه کسی بود؟ حالا چه نقشی در زندگی آن مرد داشت؟
_مَ... من...
_صبر کن... تو همون دختره نیستی که با اون دوتا مرد ترسناک توی اون کلبه خرابه زندگی میکنه؟ چرا تو همونی... برادرت بارها منو مورد توهین و آزار قرار داده... شماها از جون من چی میخواین؟ حتما چشمتون دنبال ثروت منه... بله خودشه... ثروت من...ثروت ریدل ها.

مروپ دیگر آن مرد را نمی شناخت.
_تام ... من... من همسرتم!
_چی گفتی؟! به چه جرعتی با اون خانواده دیوانت می تونی چنین ادعایی داشته باشی؟ بگو چه نقشه ای تو سرته؟
_تام... عزیزم...
_به من نگو عزیزم... تو هیچ نسبتی با من نداری... تو منو فریب دادی.
این قسمت کمی ضعیف تر از بقیه پست بود. عکس العمل تام، احساسش رو خیلی خوب نشون نمی داد. این که تام گیج شده؟ عصبانی شده؟ تعجب کرده؟
اون چیزی نمی دونه. در این حد که اولش مروپ رو نمی شناسه. ولی خیلی زود، بدون این که توضیح خاصی بهش داده بشه یه جوری حرف زده که انگار از همه چیز با خبره. می گه تو منو فریب دادی. مروپ گفته من همسرتم...ولی این توضیح خیلی کوتاه تر از اینه که تام رو به اون نتیجه برسونه.
اون وسطا می تونست یه چیزایی رو به یاد بیاره و بعد این حرفو بزنه.


نقل قول:
لبخندی تمسخر آمیز صورت صاحب مغازه را پوشاند. مروپ دستش را به سمت گردنش برد و قاب آویز را از زیر لباسش بیرون آورد. قاب آویزی زیبا و خوش تراش... مزین به نقش افعی زمردین...حالا برای اولین بار توسط غریبه ای لمس می شد... غریبه ای که از نوادگان سالازار اسلیترین نبود.
این قسمت هم خیلی قشنگ بود.
شما یه جوری می نویسین که انگار احساسات مروپ رو واقعا و از ته دل حس می کنین. منطقی و درست و قابل درک.


نقل قول:
مروپ به قاب آویز درخشان در دستان مرد نگاهی کرد، سپس به سکه های روی پیشخوان... می دانست فرزندش در حال حاضر به آن پول کم، بیشتر از آن قاب آویز قیمتی نیاز دارد.
این قسمت هم خیلی خوب بود. تمرکز روی بچه، به جا و درست بود.


بیشتر پست خیلی خوب نوشته شده. احساسات مروپ خوب توصیف شده. خود داستان خیلی خوب پیش رفته.
پست جدیه، ولی پیچیده، عادی، تلخ، یا خسته کننده نیست. اینا اشکالایی هستن که خیلی از پست های جدی دچارشون می شن.


خوب بود مادر. بریم به سمت سرنوشت!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۱۴:۲۹
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 440
آفلاین
سلام فرزند پر شکوه من.
مامان درخواست نقد اینو داره.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۴۶ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۸

دروئلا روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۶:۰۹ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲
از کتابخونه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
سلام ارباب!

ارباب میشه لطفا اینو نقد کنین؟


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۰۲ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
موقع درخواست، اسم نبرین لطفا. این جا دو تا نقد کننده داره. قوانین خودشو داره.
نقد شما مال بلاتریکس بود...ولی استثنائا نقد می کنیم.


بررسی پست شماره 439 دژ مرگ، سالازار اسلیترین:


نقل قول:
لرد از درون برای محفلی ها افسوس می خورد. می خواست همه برای این کارها کوچک تاریک خودشان بکشد!
جمله ها مهم ترین عناصر پست هستن. مهم نیست چیزی که تو ذهن ماست چقدر جالب و قشنگه؛ تا وقتی که نتونیم با جمله هامون به همون زیبایی و وضوح منتقلش کنیم، ارزشی نداره.
جمله دوم نارساست. معلوم نیست منظور شما چیه.


نقل قول:
محفلی ها که به لرد شک کردن(پروفسور)، به ریموس گفتن بره هری رو بیدار کنه.
پست قبل از پست خودتونو بخونین.
حرفای محفلیا چقدر منطقیه؟
این سوژه طنزه...شخصیت ها خیلی لازم نیست منطقی باشن. خیلی لازم نیست حواسشون جمع باشه. حتی خیلی لازم نیست خودشون باشن.
برای همین اصلا لازم نیست قضیه رو جدی کنیم. این که محفلیا به لرد شک کنن قضیه رو جدی می کنه. مگه این که ایده طنز دیگه ای برای ادامه داشته باشیم. در غیر این صورت مسیر سوژه ها رو نباید عوض کرد.


نقل قول:
ریموس در زد. تو دلش به خودش گفت:
-آخه من به من چی بگم!؟ اون خوابه بعد تو در میزنی؟ وای خدا
قسمت های اضافی پست، قسمت هایی هستن که حذفشون هیچ لطمه ای از نظر ظاهر و داستان و مفهوم و کیفیت به پست نمی زنه. مثل همین قسمت. که نه داستانو پیش می بره، نه مفهوم خاصی داره و نه طنزی. اینجور قسمتا بهتره حذف بشن.


نقل قول:
در رو باز کرد و وارد اتاق تاریک شد. هری روی تختش خوابی آروم داشت. پس این نشون می داد که ولدمورتی در کار نیست.
ایده این قسمت خیلی خوب بود. این که از هری به عنوان ردیاب و در واقع ولدمورت یاب استفاده کنن. ولی شکل نوشتنش زیادی جدی بود. این قسمت می تونست طنز خوبی داشته باشه، چون زمینه شو داشت.


نقل قول:
راه افتاد که پایین بیاد ولی با اولین ضربه دست هری به چراغ خواب مشنگی اش، او را به سمت اتاق هری کشاند.

به سمت اتاق هری رفت و وقتی در را باز کرد خواست هری را همان جا بزند. هری دستش به لیوان خورد و لیوان به چراغ خواب مشنگی اش خورد و این باعث شد که او کمی به شک بیوفتد.
خیلی نامفهوم می نویسین. من اصلا نفهمیدم تو این صحنه چه اتفاقی افتاده. دست هری به لیوان و چراغ خواب خورده.
رون برای همچین چیزی در این حد عصبانی شده؟!
بعد به چی شک کرده؟
اصلا چه لزومی داشت ما این صحنه رو بخونیم؟
صحنه باید هدف داشته باشه...ما رو به هدفی برسونه. اون هدف حتی می تونه یه توصیف خالی باشه. ولی این صحنه هیچی نداشت. خودش خالی بود.


نقل قول:
وقتی بلند شد، صدای در اومد. همه بلند شدن تا برای فرد نا شناس برن پیشوازش. لرد که خبر نداشت چه خبره، رفت پیشواز فرد نا شناس.
جمله ها می تونن خیلی واضح تر و قشنگ تر نوشته بشن:
وقتی از جا بلند شد، صدای در اومد. همه برای استقبال از فرد ناشناس از جا بلند شدن...لرد هم که از چیزی خبر نداشت، بلند شد تا به پیشواز تازه وارد بره.

نگران نباشین. این چیزیه که با فعالیت و خوندن و نوشتن، خیلی زود یاد می گیرین. خیلی هم مفیده. این که بتونیم افکار و احساساتمونو در قالب جمله ها، به بهترین شکل بنویسیم و بیان کنیم.


نقل قول:
وقتی در باز شد... سوروس اسنیپ روبه رویش ایستاده بود و این لرد را خشمگین کرد.

آن طرف هری پاتر زخمش درد گرفت... بدجور...
سوژه رو زیادی جلو بردین. زیادی عوض کردین.
نفر بعدی نا خودآگاه فکر می کنه که چی ممکنه تو ذهن شما بوده باشه، و چون توضیحات کامل نیستن، نمی تونه مطمئن بشه. همین باعث می شه داستان ادامه داده نشه.

قسمت رون ویزلی کاملا اضافه و مبهم بود.


سوژه طنزه...ولی پست طنز نبود. نمی گم جدی بود. چون هر چیزی که طنز نباشه، سبکش جدی نیست. جدی نویسی کلی قاعده و قانون داره.


چیزی که خوب بود، ظاهر پستتون بود. فاصله ها...تیترها...پاراگراف بندی ها....


شما به نظر من فعلا سوژه ها رو بذارین کنار. هنوز کمی زوده که بخوایین سوژه رو تغییر بدین.
الان جمله هاتون از همه مهم ترن. اینا باید درست و واضح باشن. لازم نیست خیلی پیچیده و خاص باشن. فعلا کافیه فقط درست باشن.
بعد روی شخصیت ها تمرکز کنین. شخصیت های سایت از شخصیت های کتاب مهم ترن. شخصیت های سایت رو بشناسین و ازشون استفاده کنین. این که با شخصیت ها آشنا باشین و ویژگی هاشونو بدونین، موقع نوشتن خیلی بهتون کمک می کنه.
وقتی شخصیت ها رو شناختین، دیگه احتیاجی به سوژه هم ندارین. می تونین درباره موقعیت بنویسین. درباره لردی که داره سعی می کنه وانمود کنه سفیده. درباره محفلی هایی که در حد اعصاب خرد کنی سفید هستن. درباره هری پاتری که چپ و راست زخمش درد می گیره و کسی علتشو نمی فهمه. تو این موقعیت کلی سوژه هست که می شه دربارش نوشت.


سوژه ها رو بخونین...موقعیت هاشو کشف کنین. شخصیت های حاضر در سوژه رو بشناسین و درباره شون بنویسین.



رو در و دیوار ما هم چیزی ننویسین. تازه رنگ کردیم!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸

سالازار اسلیترین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۰ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۸
از تالار اسرار در تنهایی و خلوت مارگونه‌ام...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
سلام تام!
یه پیام رو دیوار خونتون نوشتیم، آوردیم تا نقدش کنی!

انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید


Salazar slytherin is a dark Hogwarts founder
Honor to him
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.