لرد: ای بابا پای بدون جوراب شبیه کله بدون موئه
در همون لحظه توجه دو معاون ارشد لرد به کله اربابشان جلب میشه.
بلیز و ارامینتا: موافقیم
لرد: نه چیزه .... پای بدون جوراب شبیه بینی بدون دماغه! (چی گفتم)
بلیز و ارامینتا: به شدت موافقیم ارباب به سلامت باشد
لرد: نه خوب پای بدون جوراب شبیه ... ای بابا اصلا به شما چه کروشیو کروشیو !
بلیز و آرامینتا از درد می افتند روی زمین و شروع میکنند به جیغ و ویغ ...
چند ساعت بعد
تمام ممدهای بازمانده جزیره خسته شدن و به خونه هایشان رفتند تا بخوابند اما لرد و دو معاون ارشدش همچنان در میز مثلثی شکلی بس مخوف و جدی در یک جلسه فوق سری مشغول بحث با یکدیگرند.
لرد: خوب من بی مقدمه میرم سر اصل مطلب ... امممم من با پای بدون جوراب باید چی کار کنم؟
آرامینتا: ارباب میخوای جورابامو بهت بدم؟
لرد: ایییییش ... ایییش اییییش پام بو میگیره...
ارامینتا: ارباب به سلامت باشد.
لرد کمی به اطرافش نگاه میکنه و بعد از سوزاندن فسفرهای زیاد نگاهش بر روی بلیز که با این حالت
داره آسمون رو نگاه میکنه ثابت میمونه و جوابش را جلوی چشمش پیدا میکنه.
لرد: خوب به نتیجه رسیدم ختم جلسه همینجا اعلام میشه.
چند لحظه بعد
بلیز به شکل کاملا آستکبارانه ای مورد لطف اربابش قرار گرفته و حال در نقش جوراب ارباب در پای چپ لرد خودنمایی میکنه.
لرد: هوم بدک نیست ...!
آرامینتا: ارباب خیلی بهتون میاد عین یک جنتلمن واقعی شدین!
لرد: واقعا؟
بلیز در فکرش: یه شب این ارامینتا رو میندازمش توی دریا!
در قایق
لرد: خوب بلیز پارو بزن...!
بلیز: ای ارباب .. ای جانم فدایت .. من که در پای شما هستم چگونه پارو بزنم؟
لرد: راست میگی ها ... چقدر اینجا کمبود بادراد احساس میشه! خوب اشکال نداره آرامینتا تو پارو بزن...!
- من پارو بزنم؟
بلافاصله همه به سمت صدا برمیگردند و یک عدد پیر مرد پشمک مانند فوق العاده اشنا رو میبینند که گویا چند ساعت پیش یه نظر او را دیده اند!
بلیز: این به زبون خودمون حرف زد ارباب قضیه خیلی مشکوکه!
آرامینتا: ارباب شاید خطر داشته باشه!
بلافاصله لرد و معاونینش وارد مذاکره سه نفره ای شده و بعد از مدتی تصمیم میگیرند که ببینند این پشمک چی میخواد.
لرد: تو اینجا چی میگی پیرمرد جلف؟ بدمت دست اشپزهای کشتیمون تا بپزنت؟ ببرمت جزیره رابینسون پیادت کنم تا بپکی؟ بندازمت توی دریا کوسه ها بخورنت؟
پیرمرد: نه من فقط میخوام با شما بیام خواهش میکنم .. میخوام از این جزیره برم ... بزاریید با شما بیام. میتونید به من اعتماد کنید.
آرامینتا: ارباب شما خودتونو عصبی نکنید براتون مضر است بسپاریدش دست من !
آرامینتا در یک حرکت از قبل تمرین شده سعی میکنه پیرمرد رو بندازه توی آب. ابتدا پیر مرد می افته توی آب اما سریع مثل فرفره دوباره میپره روی قایق. آرامینتا سعی میکنه با طلسم اونو از اونجا برانه اما اینکار هم جواب نمیده.
ارامینتا
یک ساعت بعد
آرامینتا: ای لرد بزرگ من را عفو کن گویا این پیرمرد به وسیله نوعی چسب ناشناس به این قایق چسبیده کاری از دستم بر نمیاد.
لرد: ای بابا من هر جا که میرم یا باید البوس ببینم یا شبه البوس! باشه قبوله
پیرمرد: د....؟ چه عالی!
بلافاصله پیرمرد یه سوت میزنه و در یک چشم به هم زدن ده تا بچه قد و نیم قد و به همراه یه زن با پهنای قابل تصور میپرن توی قایق...
پیرمرد: اینا خانواده منن دیدم بهتره با خودم بیارمشون خیلی ساکتن اصلا در سفر مزاحمتون نمیشن.
بلافاصله بچه های پیرمرد با هم شروع میکنن دست زدن و شعر خوندن و خلاصه ارزشی بازی دراوردن.
لرد نعره میزنه:
به ریش مرلین همتونو میندازم جلوی کوسه ها!!!
پیرمرد: حالا با هم کنار میایم. راستی من قبلا یه پسر میشناختم اسمش تام بود نمیدونم تو هم بی شباهت به اون نیستی ها
لرد: