wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
Re: دفتر ارتباطات با وزير
ارسال شده در: دوشنبه 17 دی 1386 12:00
تاریخ عضویت: 1386/02/20
آخرین ورود: یکشنبه 5 آبان 1392 21:32
از: مرلینگاه شوری خانه ریدل
پست‌ها: 1540
آفلاین
السلام علیک یا وزیر همی بالاتر بگیر (ببخشید اشتب شد)


می خواستم بدانم که با برگشتن دوباره ی شما که اول رفته بودید وضعیت این وزارت ها و معاونت ها چی می شود ؟

آیا شما پستی در راستای فعال کردن در حمایت از ساحره ها می زنید ؟

آیا از ما دفاع می کنید ؟

آیا آسلام را سر چشمه قرار می دهید ؟

آیا آسلام را راه اندازی می کنید ؟

آیا کلاس های بینش و منکرات جادو را قرار می دهید ؟

آیا پرسی را دائما جلوی خود قرار می دهید تا در امان باشید ؟

عله را بوق می کنید ؟ آیا عله را به آسلام روی آورده می کنید ؟ با آلبوس چه می کنید ؟

و ...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Re: دفتر ارتباطات با وزير
ارسال شده در: یکشنبه 16 دی 1386 21:27
تاریخ عضویت: 1384/05/18
تولد نقش: 1383/11/19
آخرین ورود: پنجشنبه 7 فروردین 1404 02:12
از: تو میپرسند !!
پست‌ها: 3737
آفلاین
نقل قول:
من یک سوال فقط از شما داشتم و اون هم اینه که این پرسی ویزلی را شما از تو جوب پیدا کردی آوردی رئیسش کردی که وبال جونت بشه یا اینکه رشوه داده یا مثلاً با یکی دیگه اشتباهش گرفتی؟!

اه اه ... تو چه قدر خزی اسکی ... جوب چیه ؟ منو از سد پیدا کردن

نقل قول:
به نظر من پرسی ویزلی میتونه از دستمال های دهن بند(بر وزن چشم بند) روزی دو بار در نوبت بعد از صبحانه و بعد از عصرانه استفاده بکنه تا بتونه بیشتر و بیشتر بفهمه که اینجا دفتر ارتباط با وزیره و بهتره که خفه شه بره بمیره بی شعور آشغال!

من ترجیح میدم از یه سری دیگه دستمال ها ... بند استفاده کنم

نقل قول:
به نظر من پرسی باید مسئول مرلین گاه های طبقه ی سوم وزارتخونه در بخش غول های خانگی(!!!) بشه!

من الان مسئول مرلینگاه های طبقه سوم وزارتخونه در بخش غول های خانگی مونث ! مشغول به کارم

نقل قول:
ویرایش نهایی!: آخه پرسی پسر آرتور!...من اون پستو زدم خودم خندیدم حسابی و هدف هم همین بود!...پسر بهتره تا بیشتر از این ضایع نشدی بری تو هم بخونی!

اتفاقا منم وقتی پسته بالامو زدم حسابی به ریشت خندیدم ! ایول پست باحالی بود الان خوندم

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری
دفتر ارتباطات با وزير
ارسال شده در: یکشنبه 16 دی 1386 20:15
تاریخ عضویت: 1385/10/14
تولد نقش: 1396/09/23
آخرین ورود: یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 19:17
از: کارخانه ی دستمال سازی!
پست‌ها: 387
آفلاین
سلام کالین پسر چارلی

من یک سوال فقط از شما داشتم و اون هم اینه که این پرسی ویزلی را شما از تو جوب پیدا کردی آوردی رئیسش کردی که وبال جونت بشه یا اینکه رشوه داده یا مثلاً با یکی دیگه اشتباهش گرفتی؟!


به نظر من پرسی ویزلی میتونه از دستمال های دهن بند(بر وزن چشم بند) روزی دو بار در نوبت بعد از صبحانه و بعد از عصرانه استفاده بکنه تا بتونه بیشتر و بیشتر بفهمه که اینجا دفتر ارتباط با وزیره و بهتره که خفه شه بره بمیره بی شعور آشغال!(این یه تیکه انتحاری نوشته شد زیاد جدی نگیرید!)


به نظر من پرسی باید مسئول مرلین گاه های طبقه ی سوم وزارتخونه در بخش غول های خانگی(!!!) بشه!

والسلام!


ویرایش نهایی!: آخه پرسی پسر آرتور!...من اون پستو زدم خودم خندیدم حسابی و هدف هم همین بود!...پسر بهتره تا بیشتر از این ضایع نشدی بری تو هم بخونی!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط اسکاور در 1386/10/16 20:22:16
ویرایش شده توسط اسکاور در 1386/10/16 20:22:46
[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro
Re: دفتر ارتباطات با وزير
ارسال شده در: یکشنبه 16 دی 1386 19:58
تاریخ عضویت: 1384/05/18
تولد نقش: 1383/11/19
آخرین ورود: پنجشنبه 7 فروردین 1404 02:12
از: تو میپرسند !!
پست‌ها: 3737
آفلاین
سلام

به کالین :
به افتخار بازگشت و شروع مجدد فعالیت وزیر ، مسئولیت مصحلت را میپذیریم همی ... با یه بیانیه کارشو شروع کردم

به اسکاور :
باب یه پستی بزن که آدم بتونه بخونه ... خیلی طولانین ... به طوری که من حاضرم گزارشای آنتونین رو بخونم ولی پستای تو رو نه

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری
دفتر ارتباطات با وزير
ارسال شده در: یکشنبه 16 دی 1386 04:06
تاریخ عضویت: 1385/10/14
تولد نقش: 1396/09/23
آخرین ورود: یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 19:17
از: کارخانه ی دستمال سازی!
پست‌ها: 387
آفلاین
سلام بر کالین پسر چارلی!

من اسکاور ملقب به اسکی دستمال فروش، پسر جرج(!) از راهی دور به دربار تو آمده ام تا از رویدادی مهم مطلعت کنم.

از آنسوی سرزمین های کوهستانی خبر رسیده که مرگخواران سلانه سلانه و سوت زنان در حال ترک زادگاه خویش و آمدن به مقصد شهر لندن و وزارتخانه سحر و جادو میباشند و از آنجا که آنها توسط طلسمی گرفتار شده اند و نمیتوانند آپارات کنند باید پای پیاده بیایند پس دو ماهی در راه خواهند بود.

اما خبر رسیده که گروهی دیگر از دمنتورها و غول های بیابانی در حال مهاجرت از منچستر به لیورپول میباشند و در این راه قرار است که از لندن هم بگذرند و همه چی را بر روی سر لندنی های عزیز خراب و خورد و خاکِ شیر نمایند!

و باز خبر رسیده که گروهی از غول های کوهستانی به علاوه ی گروهی از غول های آبی(!) در حال پیوستن به لرد ولدمورت هستند که آنها نیز خیلی گولاخ(کپی رایت بای ققی) میباشند و اگر برسند اینجا پوست از تن همتون میکنن!!...البته خبر رسیده که این غول ها قرار است که از کوه های نزدیک لندن یک سری صخره مخره بردارند و پرت کنند سمت شهر لندن که خب من میترسم خدایی نکرده یکی از صخره ها تالاپی بیفته روی باجه ی تلفن!...بعد اون وقت میترسم یه موقع خدایی نکرده شما تو وزارتخونه گیر کنین و بعد اُکسیژن هوا تموم بشه همتون خفه شین آخه من یه بار که اومده بودم وزارتخونه اونجا خیلی گرم بود و دُز اُکسیژن هوا خیلی پایین بود و من ترسیدم که خدایی نکرده یک موقع بی هوش نشوم چون اگر بی هوش میشدم میفتادم بقل ساحره ای که بقلم بود و ممکن بود داستان هایی از قبیل "نجات اسکاور توسط یک ساحره" یا "دستمال فروش معروف به دیدن ساحره ای از وزارتخانه غش کرد" برایم در روزنامه های زرد درست کنند!
و بعد من مجبور میشوم این روزنامه ها را آتش بزنم و بعد اگر من این روزنامه ها را در وزارتخانه آتش بزنم ممکن است اُکسیژن هوا همین طور پایین تر بیاید و بعد هری پاتر دوباره بیاید سمت من و بگوید "آتش نزن خفه میشویم" و بعد من قاطی کنم و بگویم "خودت خفه میشوی" و بعد با هری پاتر گلاویز شوم و بزنم هری پاتر را بکشم و بعدش همه به من بگویند "اسمشونبر"!!

آخه این درسته؟!

به نظر من باید جلوی همه ی این داستان ها رو گرفت و من یک پیشنهاد مهم برای شما دارم!

من یک سری دستمال های سحرآمیز و گولاخ(کپی رایت بای ققی) ساختم و از میلیون ها میلیون سحر و جادو در آن ها استفاده کردم تا شما بتوانید از این دستمال ها در مقابل دشمن هایتان استفاده کنید!

اگرچه بنده اصلاً به پول این دستمال ها احتیاج ندارم ولی چون خیلی اصرار کردید بابت هر دستمال میلیون گالیون میگیرم از شما چون من قصد دارم که یک شعبه ی بزرگتر از کارخونه ی دستمال سازیم رو در بندر هامبورگ بزنم چون اونحا ساحره زیاد داره و دستمال ها بسیار خریدار دارن!

در ضمن بنده اصلاً جاسوس نمیباشم و این دستمال ها جدی جدی درست کار میکنند و بر ضد شما کار نمیکنند و این یعنی محبتی که من دارم در حق شما میکنم. بدانید و آگاه باشید که بنده همیشه سیفید بوده ام و هیچگاه به جبهه ی سیاه ها روی نیاورده ام. بنده حتی به لرد سیاه جدید هم روی نیاوردم با اینکه او از فامیل های من بود!...در ضمن بنده یک زمانی ریش سیفید گذاشته بودن همه بهم میگفتن آلبوس دامبلدور!...بعد که اینو به بقیه گفتم همه گفتن که دچار توهم شده بودی ولی من حاضرم قسم بخورم که من دامبلدوره بوده ام!


حال تو پیشنهاد من را قبول میکنی یا نمیکنی مهم نیست...مهم نفس عمل است که باعث میشود تو بتوانی کمی فکر کنی چون آن طور که من شنیده ام تو فکری نمیکنی و به مانند سرژ تانکیان به زامبی تبدیل گشته ای...سلول خاکستری در مغز تو در جریان نمیباشد!...اصلاً بگذار نگاهی به چشمهایت بکنم!...اوه اوه آه!...تو توسط ساتِن تسخیر شده ای!...بیا این دستمالِ من رو بخر تا بتونی از شر او خلاص شوی و به امور وزارت برسی!

راستی...گفتم امور وزارت یک خاطره یادم آمد!

یک روز در خانه نشسته بودم که شومینه سبز شد و دیدم یک سری پشم تالاپی از میان آتش زد بیرون!...رفتم جلوتر دیدم موهاش افتاده جلو چشمش!...یه کم دیگه رفتم جلوتر دیدم لیسم زد!...یه کم دیگه رفتم جلوتر...تنفس مصنوعی!...بعد از اون بود که گفتم "فنگ تو کجایی؟...کی میایی؟!" و او گفت یک نگاهِ پدرسگانه به من انداخت و گفت "واق واق غرررررر" و اینگونه بود که من لحظه ای احساس سرما کردم و بعد دیدم که در مرلین گاه هستم!...چندی نشستم و بعد بلند شدم و خودم را در آینه ی تویلت نگاه کردم و دیدم کچل شدم!...بعد دوباره مو درآوردم! و یه دفعه دیدم که اون جام خارش گرفت و فهمیدم که سرژ در خطره!...این علامت من بود در حذب لیبرات دموکرات!...و اونجا بود که به یک نگاه به مرلین گاه کردم یک نگاه به اون جام و به یاد تو افتادم چون تو با مرلین گاه رابطه ی خوبی داری و حذبی هم بوده ای!...و کلی خندیدم از دست خودم که تو را در آن موقعیت به یاد آوردم و خاطرات تو را آنگاه که در حال قدم زدن در میان درختان پاییزی بودم فراموش کردم!...آه!


و تو باید بدانی و آگاه باشی که بعد از خواندن این پستِ من که به سبک "گولاخ بازی در چهارچوب قوانین" زده شده بود غول های آّبی و کوهستانی و زمینی و هوایی(!) به لندن رسیده اند و در حال خوش گذرانی در نایت کلاب های لندن هستند...پس زودتر خود را به آن ها برسان و آن ها را به خود بپیوندان تا آن ها به لرد سیاه نپیوندند!


و من در مورد مسائل وزارتخانه و کودتاها نظراتی دارم که در روزهای آینده به بررسی آنها خواهم پرداخت و تو را از همه چیز -همان گونه که در این پست تو را از همه چیز مطلع ساختم- مطلع سازم!!



پس تو را به اهورا حذبا میسپارم و امیدوارم همیشه در سایه ی او و در کنار بروبچزِ حذب در امان باشی و غول ها تو را له ننمایند!

در آخر میتوانی یک آرزو بکنی تا من آن را برآورده کنم که امیدوارم بتوانم آن را برآورده کنم چون اگر نتوانم آن را برآورده کنم خیلی ناراحت خواهم شد و ممکن است خودم را از بالای باجه ی تلفن وزارتخونه به پایین پرتاب کنم و بمیرم و تو بشوی قاتل و ممنوع التصویر و ممنوع المصاحبه و ممنوع الصدا و ممنوع الکار شوی و این خیلی بد است و من آن را تقبیح میکنم!

پس تا بعد!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro
Re: دفتر ارتباطات با وزير
ارسال شده در: یکشنبه 16 دی 1386 02:39
تاریخ عضویت: 1383/06/04
تولد نقش: 1397/05/24
آخرین ورود: چهارشنبه 4 اردیبهشت 1387 12:05
از: لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
پست‌ها: 704
آفلاین
همانا اي لي تو را به مقام مسئول صدا و سيماي وزارت خانه مي رسانيم برتو است که برنامه اي راديويي راه بيندازي و روزنامه وزارت را سر دبريري کني و جادوگر تي وي را برنامه دهي نمايي...همي


---------------------
وزير به نمايندگي از وزارت سحر و جادو به زودي به نقد پستهاي ايفاي نقش در جهت پيشرفت ايفاي نقش خواهد پرداخت

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب
Re: دفتر ارتباطات با وزير
ارسال شده در: جمعه 14 دی 1386 06:22
تاریخ عضویت: 1383/06/28
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: پنجشنبه 23 شهریور 1396 00:17
از: fozool sanj
پست‌ها: 280
آفلاین
همانا ای کالین العضمی. من نیز همانند تو برگشتم. باشد که در آغوش گرم اسلامت دوباره پرو بال گیرم.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
همه ی بدبختیا از اونجایی شروع میشه که فکرای بد به سرت میزنه.
همه ی بدبختیا از اونجایی شروع میشه که فکرای خوب از سرت پر میزنه
Re: دفتر ارتباطات با وزير
ارسال شده در: پنجشنبه 13 دی 1386 19:47
تاریخ عضویت: 1383/06/04
تولد نقش: 1397/05/24
آخرین ورود: چهارشنبه 4 اردیبهشت 1387 12:05
از: لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
پست‌ها: 704
آفلاین
آه اي پرسي ما را شادمان نمودي همانا...باشد که آسلام تو را ياري کند و به تو پيشنهاد دوباره باز پس گرفتن...اداره مصلحت را مي نماييم..

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب
Re: دفتر ارتباطات با وزير
ارسال شده در: پنجشنبه 13 دی 1386 19:17
تاریخ عضویت: 1384/05/18
تولد نقش: 1383/11/19
آخرین ورود: پنجشنبه 7 فروردین 1404 02:12
از: تو میپرسند !!
پست‌ها: 3737
آفلاین
سلام

ای جوون ... ای وزیر ... ای مرلین ... ای آیت مرلین ... ای جوون ... ای ... ای ...

همانا از بازگشت شما کمال خوشحالی و مسرت و سوت و جیغ و اینها رو پذیرا شدیم .

" این پیام از طرف حذب ... هوووم ... منظور همون ساختمان آسلام و این چیزا ارسال شده و صرفا جنبه تبریک و لاو ترکوندن برای وزیر دارد "

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری
Re: دفتر ارتباطات با وزير
ارسال شده در: پنجشنبه 13 دی 1386 19:08
تاریخ عضویت: 1383/06/04
تولد نقش: 1397/05/24
آخرین ورود: چهارشنبه 4 اردیبهشت 1387 12:05
از: لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
پست‌ها: 704
آفلاین
همانا از همينجا آعلام مي کنيم که وزير برگشت...اين دفتر براي انتقادات،پيشنهادات سازنده شما باز است...ما مردمي هستيم...و همه چيز مي پذيريم...

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟