كمپاني «رونان پيكچرز» تقديم ميكند...!
نام فيلم: «ترور...!»
تهيهكننده و كارگردان: رونان
بازيگران:
*عله:در نقش رئيس جمهور غير مردمي...!(
)
*كوئيرل:در نقش بادي گارد(body guard!) شمارهي 1!
*كريچر:در نقش بادي گارد شمارهي 2!
*كرام ولدي: در نقش رانندهي كچل!
*دامبلدور:در نقش باديگارد دوندهي شمارهي 1!
*بيل:در نقش باديگارد دوندهي شمارهي 2!
*موناليزا: در نقش تابلوئه واقع در كاخ سفيد!
*بقيهي ناظران: در نقش باديگاردهاي لباس شخصي!
*ناشناس:در نقش پروفشينال كيلر(professional killer)!
------------------------------------------------------------------------------
*سكانس اول:
عله توي كاخ سفيد نشسته و داره خميازه ميكشه...! كوئيرل و كريچ هم هر كدوم توي مبل مخصوص خودشون لم دادن و دارن به صورت هماهنگ خميازه ميكشن...موناليزا هم تو تابلوئه خودشه و خيلي كسل به اطراف نيگا ميكنه وخميازه ميكشه...!
عله، با حالت جاذبي پا ميشه و به طرف پنجره ميره، پرده رو ميكشه و به چشمانداز زيبا و بهاري بيرون خيره ميشه...
بعد دوباره خميازه ميكشه و ميگه:اه...چه روز خستهكنندهاي...!
همينموقع، كسي به در اتاق ضربه وارد ميكند...
كوئيرل از جاش ميپره و ميگه:بيا تو...
در باز ميشه و شخصي با كت و شلوار هاكوپيان كه به نظر ميرسه تازه با مشكين تاژ شسته شده، وارد ميشه...
عله براي افزايش خلوص جذبهي موجود در صحنه، فقط كمي سرش رو به طرف كج ميكنه و ساكت ميمونه...
تازهوارد، گلوش رو صاف ميكنه، بعد با لحني رسمي ميگه: ببخشيد قربان...همين الآن به ما گزارش شد كه فردا شب راس ساعت 10 شب، كنفرانس بينالمللي گفتگوي تمدنها برگزار ميشه و گويا حضور شما در اون اجباريه...!
عله خشن ميشه و در حالي كه از گوشاش دود خارج ميشه، چرخشي انجام ميده و فرياد ميزنه:منظورت چيه كه حضور من "اجباريه"...؟جبر اونم براي رئيس جمهور كبير، عله پاتر...؟و_
تازهوارد دستپاچه ميشه و منمنكنان ميگه:ب...ب...ب...ببخشيد قربان...م...م...م...منظورم اين بود كه حضورتون خوب م...م...م...ميشه...!
عله با غضب به تازهوارد بيچاره خيره ميشه، بعد سري تكون ميده كه يعني ميتوني بري...
تازهوارد فوري از تاق خارج ميشه و در رو ميبنده...
و بعد،خميازهها از سر گرفته ميشه...!
*سكانس دوم:
- :آهان...تونستم برم توي سيستم...خيلي راحت بود بابا...سيستم دفاعي مايكروسافت از ايـ
- :خوب بابا...حرف نزن حالا...بگو ببينيم چه خبر...؟
صحنه يه گروهكي رو نشون ميده كه هر كدوم يه دونه كلت رو گرفتن دستشون و يه كلاهي كه تمام سرشون رو پوشونده و دو تا سوراخ براي چشماشون داره پوشيدن و يه لباس ارتشي هم تنشونه...محيط كاملا خاكيه و تعداي لبتاب و كامپيوتر با سيمهاي درهمرفته توش قرار دارن...صداي كليك كليك كيبورد فضا رو پر كرده...تنها روشنايي محيط هم از لامپ بزرگيه كه از سقف با يه طناب آويزونه...! اتاق خيلي كوچيكه، پنجرهاي نداره و در فلزي پوسيدهاي هم داره كه پستي و بلنديهاي زيادي رو به جان خريده...!
- :هوم...صبر كن...يه لحظه...دارم پيداش ميكنم...
- :زود باش ديگه...بگو...
- : آهان...برنامهشون رو پيدا كردم...فردا شب...آره...فردا شب راس ساعت ده ساختمان بينالمللي كنفراسات و ارتباطات..اين هم از نيروهاي امنيتي و محل استقرارشون...!
- :همين فردا شب...؟ايول...عجب شانسي...!
- :آره...بچهها...بزنين قدش...!
- :خودم فردا كار رو تموم ميكنم...
- :ما هم ميايم اوضاع رو بهت گزارش بديم...!
- :باشه...!
*سكانس سوم:
صحنه رو كوئيك موشن (quick motion!) قرار ميگيره و خورشيد ميره پشت كوه و ماه ميآد بالا، بعد ماه پشت ابرا ناپديد ميشه و خورشيد ميآد بالا، بعد خورشيد دوباره ميره پشت كوه و ماه پديدار ميشه...! يه ساعت ديجيتالي تو پسزمينهي تصوير به شكل كمرنگ شكل ميگيره كه ثانيهشمارش يهدونه زياد ميشه و ساعت 10 رو نشون ميده...!
*سكانس چهارم:
دو تا موتور پليس از پيچ خيابون پيداشون ميشه...دو تا موتور با سرعت كم و هماهنگ با هم پيشروي ميكنن وراه را پاكسازي ميكنن...ملت تو دو طرف خيابون جمع شدن و منتظرن....بعضي از اونا دوربين دارن و مشتاقن از رئيس جمهور عكس بگيرن، ولي خيلياشون اخم كردن و با خشانت دارن به مسير نيگا ميكنن...
به دنبال دو تا موتور پليس، دو تا ماشين الگانس پليس هم از پيچ پديدار ميشن كه توشون افردا مسلح و آمادهي پليس با قيافههاي خشن خودنمايي ميكنن...
بعد بالاخره ليموزين مخصوص رياست جمهوري كه به سر آنتنش پرچم جادوگران وصله از راه ميرسه...!
ليموزين سياهه و رانندهش هم ولدي كچله...! كرام، دستكشهاي سفيدي پوشيده و داره با احتياط رانندگي ميكنه...يه عينك آفتابي سياه هم زده و يه كلاه سياه هم سرش گذاشته...!
پشت ماشين، كوئيرل و كريچر ، كه اونا هم كت و شلوار سياه پوشيدن و عينك آفتابي زدن و يه گوشي هم به گوششون وصله، نشستهن و وسطشون هم عله با چهرهاي خندان داره رو به ملت اينور و اونور خيابون دست تكون ميده...
بيرون ماشين،دو تا باديگارد دونده كه بيل و دامبلدور باشن، عرقريزان به دنبال ماشين ميدون و با سوظن به ملت نيگا ميكنن...!
*سكانس پنجم:
يه مرد ناشناس، كه پالتوي قهوهاي كمرنگ و بلند پوشيده، دستكشهاي سياه هم به دست كرده و يه كيف سامسونت سياه و بزرگ هم دستشه، در حاليكه به ماشين ليموزيني كه از دوردست داره ميآد خيره شده، از پلههاي اضطراري يه آپارتمون 18 طبقه با جذبه بالا ميره...البته قدمهاش رو آروم و با احتياط برميداره...
وقتي بالاخره به بالاي آپارتمون ميرسه، خودش رو به لب پشت بام ميرسونه، خم ميشه و با جذبه روي يكي از زانوهاش ميشينه...
كيف رو رو زمين ميذاره، و در حاليكه از ماشين در حال پيشروي چشم بر نميداره، كيف رو باز ميكنه و با قطعات جداي داخل اون ور ميره...بعد از سه دقيقه، همهي قطعات رو به هم وصل ميكنه و يه اسنايپر (sniper) بزرگ و پيشرفته به وجود ميآد...!اسنايپر رو رو هوا نگه ميداره و شرورانه لبخند ميزنه...!
بعد، با دوربين مجهزش هدف ميگيره، و هدفش درست روي مغز عله ثابت ميمونه...بعد، دوباره لبخند ميزنه، و...
بنگ....................!
*سكانس ششم:
توي خيابون آشوبي به پا ميشه...!صداي تيز گلوله سكوت رو از هم ميشكافه...تير با سرعتي باور نكردني از يكي از پنجرههاي ضدگلوله كناري ماشين كه نيمهباز بود، ميره تو و از شانس خوش عله، درست ميخوره تو شونهش...عله فريادي ميزنه كه معلوم ميكنه اگه گلوله از فاصلهي چند سانتيمتر نزديكتر شليك ميشد،كشنده بود...!
خون ميزنه بيرون و كوئيرل و كريچر كه از خون ميترسن، در رو باز ميكنن و ميپرن بيرون...!راننده هم ماشين رو ميزنه به تير چراغ برق، در رو باز ميكنه و ميدوه ميره...!
باديگارداي دونده هم هر كدوم يه اسلحه ميكشن و ميپرن زير ماشين...!
ماشيناي پليس نگه ميدارن و نيروها از توشون پياده ميشن و درحالي كه هر كدوم يه مسلسل داشتن، روي زمين دراز ميكشن...!
يه كم جلوتر هم موتوراي پليس از مسيرشون منحرف ميشن و چپ ميكنن...!
ملت مستقر تو پيادهرو، شروع به جيغ و داد ميكنن و در جهات مختلف شروع به دويدن ميكنن...!ناظرايي كه از طريق گوشيها و ميكروفونهاي مخصوص، با هم ارتباط داشتن و توي پيادهرو مستقر بودن، اسلحه ميكشن و شروع به داد و فرياد ميكنن...
تا اينكه بالاخره يكي از لباس شخصيها مرد ناشناس رو روي آپارتمون كه حالا داشت جمع ميكرد كه بره، ميبينه و با داد و فرياد بقيه رو آگاه ميكنه...
يهو يه لشكر پليس و نيروهاي امنيتي و ناظر و از اين حرفا، به طرف اون ساختمون ميدون و با نيروهاي مخالفي كه توسط مردم وحشتزده وارد ميشه،مقابله ميكنن...!
دو تا هم كاميون سوات (S.W.A.T) از راه ميرسن و نيروهاشون رو از پشت سر خالي ميكنن...!
*سكانس هفتم:
عله، سوار بر يكي از ماشيناي پليس، از محل آشوب و هياهو دور ميشه...!كمكم ديگه هيچ صداي فريادي به گوشش نميرسه...با سرعت ميرونه و يه دستش رو گذاشته روي زخم بدجور شونهش...اخم كرده و داره تو دلش به كوئيرل و كريچر كه اون رو تو اون شرايط تنها گذاشتن و در رفتن، نقشه ميكشه...ميره توي يه كوچهي خلوت خلوت...يه ون سياه و بزرگ مياد و از اونور مياد تو كوچه و خروجي كوچه رو ميبنده...!
عله كه حالا دوباره هول كرده، ميذزاره رو دنده عقب كه ميبينه يه ون ديگه از پشت، اون سر كوچه رو هم بست...!
اشهدش رو ميخونه، يه يوزي ميكشه و طي يه حركت انتحاري ميپره بيرون...!
در اين لحظه، يه نفر با آرامش از يكي از ونا مياد بيرون، و بيتوجه به شليكهاي پيدرپي عله كه هيچكدوم به هدف حتي نزديك نميشن، خشاب اسلحهي بيهوشيش رو پر ميكنه، راحت هدف ميگيره و بنگ...!
علهي بيهوش، روي زمين ولو ميشه و توسط افراد پيروز محاصره ميشه...!
*سكانس هشتم:
همهي نيروهاي مسلح كه به سمت تيرانداز رواناند، و چيزي نمونده به اون كه داره از تو خيابون فرار ميكنه برسن، از توي گوشيهاشون صدايي رو ميشنون كه از طريق بيسيم موجود در يكي از ماشينهاي پليس كه تو لحظهي درگيري ناپديد شده بود، به گوش اونا منتقل ميشه:
"از تعقيب بينتيجهتون دست بردارين...!رئيس جمهورتون دست ماست...!
"
_____________________________________________________________________